کد خبر 1206993
تاریخ انتشار: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۲:۱۴

به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام مرزوبوم روایتی از سردارمحمدعلی حق بین، راوی کتاب گیل مانا، فرمانده لشکر قدس گیلان، فرمانده گردان کمیل و فرمانده فاتح شهرهای شیعه نشین نبل و الزهراء را منتشر کرد.

 در یکی از اولین روزهای بستری شدنم در بیمارستان مصطفی خمینی، آقای اصغری خواه به اتفاق همسرش به ملاقاتم آمدند.اولین بار بود که همسرش را از نزدیک میدیدم.از خجالت داشتم آب میشدم. وقتی متوجه حالتم شد، زود از کنار تختم دور شد و مرا با فرمانده ام تنها گذاشت.

 آقای اصغری خواه مرا بوسید.به سروصورتم دست محبت کشید.اظهار تاسف کرد و به من روحیه داد.کلی شوخی کرد:«خودمونیم، وسط معرکه خوب منو تنها گذاشتی؟زود خوب شو که باید دامادت کنیم.»به خاطر زحمات آن شبم از من تشکر کرد و از اتفاقات عملیات کربلای۵ صحبت کرد.

 از دوستانی که به ملاقاتم می آمدند، جویای حال بقیه دوستان بودم.با زیرکی از آنها خبر شهادت دوستان را میگرفتم. خبر شهادت بعضیها را به من دادند، ولی خبر کسانی را که با من نزدیک بودند، مخفی نگه داشتند تا اینکه حاج علی، برادر سلیمان اکبری به عیادتم آمد.از او حال سلیمان را جویا شدم.خندید. احساس کردم خنده اش مصنوعی است. گفتم:«الان کجاست؟»مکثی کرد. نمی توانست جواب بدهد.گفت: «دیروز مراسم هفتش بود.» شنیدن این خبر آنقدر برایم سخت بود که نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم. مرا در آغوش گرفت و دلداری ام داد.

 گفت:«وقتی او را به عقبه آوردند دشمن بمباران شیمیایی کرد.در بین راه دچار مصدومیت شیمیایی شد و از هوش رفت و در مسیر رسیدن به اورژانس به شهادت رسید.»سلیمان هم از جمله کسانی بود که با خون خود،نامه ی حضور در عملیات را امضا کرده بود. شنیدن خبر شهادت سی و چند نفر از دوستان، چند برابر مجروح شدنم برایم دردناک بود. خصوصا خبر شهادت دوستانی که بیش از چند سال با آنها بودم. با آنها بزرگ شده بودم. روزهای زیادی را در کنار آنها در نهایت صفا و صمیمیت گذرانده بودم.

 دردناک تر از همه، شنیدن خبر شهادت دوست عزیزم سلیمان اکبری بود. او را در نهایت بیرحمی از دامن مادرش جدا کرده بودم. او نه تنها دوست، بلکه برادرم بود. یادآوری صدای مادرش عذابم می داد:«سلیمان من باید درسش رو بخونه، سلیمان من میگه هر کسی رو تو به جبهه میبری دیگه برنمیگرده.»به سینی شیر و کلوچه اش، هادی فدایی، احمد صنایع پرکار، آنکه با خون خود طومار امضا کرده بود. گریه اش در حین تعریف کردن خواب طولانی اش و هزاران خاطرات شیرین با هم بودنها در ذهنم رژه می رفتند.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.