به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام مرزوبوم روایت سید مسعود خاتمی، مسئول بهداری کل سپاه در دوران جنگ از شهادت دکترقاضی را منتشر کرد.
یکی از برادران به دفتر بهداری آمد و گفت:«سردشت در محاصره دمکرات هاست و مجروحان نیاز به دکتر و درمان دارند.»من،دکتر قاضی و عده دیگری از دوستان با یک آمبولانس و مقداری دارو به سمت سردشت راه افتادیم.به بوکان و سقز که رسیدیم، باخبر شدیم که آیت الله طالقانی فوت کرده.به مراسم ختم ایشان در مهاباد رفتیم و بعد،آماده شدیم تا به سردشت برویم،اما نگران بودیم که جاده ناامن باشد
وقتی از کسانی که آنجا بودند،درباره امنیت جاده پرسیدیم، هرکس یک جواب میداد! البته بعدا فهمیدیم که همه راست میگفتند،چون دمکرات ها کمین زده بودند و مثلا یک ماشین را میگرفتند و به ماشین دیگر کاری نداشتند.در مهاباد عده ای را با لباس کردی و تفنگ برنو دیدیم و پرسیدیم که اینها کی اند؟گفتند:اسم اینها "جوانمرد"است.»نزدیک غروب بود که از مهاباد به سمت سردشت راه افتادیم.ازمهاباد که گذشتیم، نیم ساعت بعد،آفتاب غروب کرد و هوا کم کم تاریک شد
همان طور میرفتیم، به قهوه خانه ای رسیدیم،از جوان مسلحی که لباس کردی تنش بود، پرسیدیم: «شما جوانمرد هستی؟» بادی به غبغب انداخت و گفت:بله،چه کار دارید؟»گفتیم: «ما گروه پزشکی هستیم و میخواهیم به سردشت برویم» گفت:«چند دقیقه صبر کنید»رفت و بعد از بیست دقیقه آمد و با لحن خاصی گفت:«شما باید با ما بیایید!»گفتیم:«کجا بیاییم؟!»گفت:«مقر حزب دمکرات!»در این مدت که مشغول گفت و گو شده بودیم،ما را محاصره کرده و با تفنگ ۱۰۶ ماشین را نشانه گرفته بودند.نگاه که کردیم، دیدیم بالای تپه روبه رو هم با اسلحه ایستاده اند.نمی دانم آمبولانس را با چه زدند که در یک چشم به هم زدن سقفش به هوا رفت و تبدیل به یک وانت بار شد!همه نوع اسلحه هم داشتند
در آن گیرودار دکتر قاضی آمد و با صدای بلند گفت:«چه کار می کنید؟!من مسئول این گروهم اجازه بدهید با سران حزبتان صحبت کنم.مقر حزبتان کجاست؟»او و دو نفر از پزشکیاران به نام های نوری و صادقی که از همدان بودند،رفتند تا با آنها حرف بزنند.سر پیچ جاده که پیچیدند صدای رگبار را شنیدیم.بعدابه ما گفتند:«وقتی به سر پیچ رسیدیم،آنها زانوهای دکتر قاضی را به رگبار بستند و وقتی او می خواست به زمین بیفتد،رگبار دیگری هم توی سینه اش خالی کردند و شهیدش کردند.»پزشکیارها را نکشته بودند.فقط دکتر قاضی را شهید کرده بودند.