به گزارش مشرق، سید حکیم بینش شاعر کشور افغانستان همزمان با ماه محرم و شهادت سیدالشهدا(ع) ترکیب بند عاشورایی را تقدیم ایشان کرد.
چه شد؟ نه! آه خدا! بر زمین علم افتاد
ز دست راوی آن لحظهها قلم افتاد
شکست کوه، پس از آن چه میشود شاعر؟
چه شورشی است که در جان محتشم افتاد؟
نگاهها همگی سمت رودخانه شدند
به چشم منتظر کودکانه نم افتاد
رسید نوبت سرباز کوچکش اصغر
دوباره زلزلهای تازه در حرم افتاد
رسید قصه به فوارههای سه شعبه
سرِ تمام جهان پیش عشق خم افتاد
رباب منتظر شیرخوارهاش اما
مشوش است زمان تا قدم قدم افتاد
دخیل بسته به گهواره علی ماییم
قسم به آینه! دلبسته ولی ماییم
شکسته بود صدا ذوالجناح برگشته؛
صدای عمه بیا ذوالجناح برگشته
گلی دوید سراسیمه، گفت بابا کو؟
به او نگفته: چرا ذوالجناح برگشته؟
میان بهت زنان حرم یکی میگفت:
که پیک خون خدا، ذوالجناح برگشته
رباب سر به ستون کوفت، بعد نجوا کرد:
که بی سوار کجا ذوالجناح برگشته؟
دوباره ترس به چشمان لشکر افتاده
به قلب معرکه تا ذوالجناح برگشته
درون سینه ما خیمه گاه میسوزد
دویده آتش و دامان ماه میسوزد
کو آنکه شعله به دامان نمیشود زینب!؟
شبیه خوشه بریان نمیشود زینب!
دو شعله بعد که آتش به معجرت بزند
کسی برات پریشان نمیشود زینب!
به دست و پای پر از تاولِ سکینه ببین
به بوسههای تو درمان نمیشود زینب!
برای کودک جامانده مهربانتر از
نگاه خار مغیلان نمیشود زینب!
گذاشت دست به قلبت برادرت اما
دلِ سکینه پریشان نمیشود زینب؟
از اولش به دلت گشته بود کاین آتش
برای تو که گلستان نمیشود زینب!
خرابهها به تو اما سلام خواهد کرد
برای تو سفر آسان نمیشود زینب!
تو ای مبلغ آیات سرخ اگر این قوم
نیاورد به تو ایمان نمیشود زینب!
بخوان که چشم تو هر آنچه دیده زیبایی است
که قول داده که توفان نمیشود زینب؟
صدای کیست که اینگونه خطبه میخواند؟
مگر علی است که اینگونه خطبه میخواند؟
زمین شکسته شد و سرشکسته از آن عصر
قسم به عصر! به داغت نشسته از آن عصر
زمان از اهل زمین دست شست میدانم
زمین از اهل زمان هم گسسته از آن عصر
فقط خم است سر هر درخت در کوفه؟
به عشق هرکه اقامه نبسته از آن عصر...
به سینه سنگ ملامت برای کوفیهاست؟
نه، هر که او به تماشا نشسته از آن عصر
اگر دوباره چراغی شبی شود خاموش
نمیشویم جدا دسته دسته از آن عصر؟
گلوی کوچک رودی که بسته شد آن روز
به ما رسیده صدایی که رسته از آن عصر
میان علقمه تصویر ماه و ماهیها
به ذهن کودک ما نقش بسته از آن عصر
سر و تلاوت آیات سرخ بر نیزه
بخوان قناری خاموش و خسته از آن عصر
فرات و دجله روان از دو دیده ما را نیز
که داغهای رشیدی رسیده ما را نیز