به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مادر شهیدان سید علی و سید آیت طبایی عقدایی بر اثر کهولت سن، دار فانی را وداع گفت.
شهید سید آیت طبایی عقدایی که در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید از فرماندهان لشکر ۱۰ سید الشهدا علیه السلام بود.
پیکر این مادر شهید برای تشییع و تدفین به عقدای اردکان منتقل شده است.
مرحوم سید محمود طبایی عقدایی نیز چندین سال قبل دار فانی را وداع گفت و در کنار فرزندانش در امامزاده پنج تن لویزان (تهران) به خاک سپرده شد.
حاج فیروز احمدی، یکی از همرزمان شهید طبایی عقدایی درباره این شهید می گوید: آیت سال۶۲ بعد از گذراندن دوره آموزشی پادگان امام حسین«ع»به گردان ادوات گروه دیده بانی لشکر ۱۰ سید الشهدا علیه السلام پیوست. برادران شاه محمدی، کماسایی و صفری نیز از هم دوره ای های شهید بودند.
آیت فردی منضبط، دارای آرامش روحی، متبسم، شجاع و مسئولیت پذیر بود.
از همان روزهای اول با بچههای گروه قاطی می شد. یادمه تو برگشتها به سمت تهران بیشتر با هم همسفر بودیم. بیشتر اوقات خود را به انجام مستحبات و دعا می گذراند، به هیچ وجه وقت خود را به بطالت نمی گذراند.
هنگام شهردار شدنش،به بهترین وجه این وظیفه را انجام می داد. یادمه در مقری که روبروی دوکوهه داشتیم، برای سنگرمان تهویه هوایی تعبهی کرده بود که از ابداعات شهید آیت بود.
چون این شهید بزرگوار، یزدی بود، بشکه ای بالای سنگر قرار داد و لاستیک بزرگی را دو تیکه کرد و آب را به درون لاستیک هدایت کرد و داخل لاستیک سوراخی ایجاد کرد تا قطره های آب روی بوته های که داخل کانال بود بریزد. داخل سنگر با جریان باد خنک می شد و خود سنگر هم به کمک بچه های دیدهبانی و با جمع آوری پلیت و آهن ریل و تیر و با گودبرداری داخل زمین و پوشاندن آن با خاک، یکی از منظم ترین سنگرهای آن منطقه بود که حتی فرماندهی تیپ هم این سنگر را می خواست ولی این سنگر را حفط کردیم و داخلش مسابقات والیبال معلولان برگزار می کردیم!
در منطقه جفیر برای اینکه در چادر بیکار نباشه یه چاه زد که به آب رسید.
همیشه یه آرامش خاص تو وجودش حس می کردی که برگرفته از معنویاتش بود. از چهره اش نورانیت می بارید. با اینکه من و برخی از دوستان همیشه با شلوغ کاریمون مزاحمش بودیم، هیچوقت اخم رو تو چهره اش ندیدم، همیشه تبسم تو چهره اش بود. تو مأموریتهایی که بهش محول می شد،شجاعت خاصی داشت.
من خیلی به این موضوع فکر کردم که این سکوت شهید آیت برام معنی خاصی داشت، فکر کنم یه جورهایی به بالا وصل بود.
هنگام شهادتش که والفجر هشت بود من در گردان حضور نداشتم.
ایشون اینقدر لیاقت داشتند که به معاونت تیپ نینوا منصوب شدند. این شهید از خاندان سادات، همه وجه مثبتها رو با هم داشت.
بعد از گذشت چندین سال هنوز که دارم این خاطره رو می گویم، بغض گلویم رو گرفته، اشک توی چشام جمع شده. ان شاءالله شفیع همه ما در آخرت باشند.
خدا کنه اون دنیا با دیدنشون شرمنده نباشیم.