به گزارش مشرق به نقل از جهان ، حضرت آيتالله خامنهاي، در پنجمين سال درگذشت علي شريعتي، در مصاحبه با روزنامه كيهان به بررسي آرا و انديشههاي شريعتي و ابعاد شخصيتي وي پرداختند. اين مصاحبه در 30 خرداد 1360 انجام شده است.
* با توجه به اينكه شما با دكتر شريعتي سابقه صميميت دوستي داشتيد و با او از نزديك آشنا بوديد، آيا تمايل داريد درمورد چهره و شخصيت او با ما مصاحبه كنيد؟
ـ بله من حرفي ندارم كه درباره شخصيت شريعتي و معرفي شخصي از جوانب اين انساني كه براي مدتهاي مديدي مركز و محور گفتوگوها و قالوقيلهاي زيادي بوده، آشناييهاي خودم را تا حدودي كه در اين فرصت ميگنجد، بيان كنم. به نظر من شريعتي بهخلاف آنچه كه همگان تصور ميكنند، چهرهاي همچنان مظلوم است و اين بهدليل طرفداران و مخالفان اوست؛ يعني از شگفتيهاي زمان و شايد از شگفتيهاي شريعتي اين است كه هم طرفداران و هم مخالفانش نوعي همدستي با هم كردهاند تا اين انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و اين ظلمي به اوست. مخالفان او به اشتباهات دكتر شريعتي تمسّك ميكنند و اين موجب ميشود كه نقاط مثبتي كه در او بود را نبينند.
بيگمان شريعتي اشتباهاتي داشت و من هرگز ادعا نميكنم كه اين اشتباهات كوچك بود؛ اما ادعا ميكنم كه در كنار آنچه ما اشتباهات شريعتي ميتوانيم نام گذاريم، چهره شريعتي از برجستگيها و زيباييهايي هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگيهايش را نبينيم. من فراموش نميكنم كه در اوج مبارزات كه ميتوان گفت كه مراحل پاياني قال و قيلهاي مربوط به شريعتي محسوب ميشد، امام ضمن صحبتي بدون اينكه نام از كسي ببرند، اشارهاي كردند به وضع شريعتي و مخالفتهايي كه در اطراف او هست. نوار اين سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات مؤثر بود. در آنجا امام بدون اينكه اسم شريعتي را بياورند، اينجور بيان كرده بودند: (چيزي نزديك به اين مضمون) بهخاطر چهار تا اشتباه در كتابهايش بكوبيم، اين صحيح نيست. اين دقيقاً نشان ميداد موضع درست را مقابل هر شخصيتي و نه تنها شخصيت دكتر شريعتي، ممكن بود او اشتباهاتي بعضاً در مسائل اصولي و بنياني تفكر اسلامي داشته باشد؛ مثل توحيد، يا نبوت يا مسائل ديگر؛ اما اين نبايد موجب ميشد كه ما شريعتي را با همين نقاط منفي فقط بشناسيم.
در او محسّنات فراواني هم وجود داشت كه البته مجال نيست كه الآن من اين محسّنات را بگويم، براي اينكه در دو مصاحبه ديگر درباره برجستگيهاي دكتر مطالبي گفتهام. اين درباره مخالفان. اما ظلم طرفداران شريعتي به او كمتر از ظلم مخالفانش نبود، بلكه حتي كوبندهتر و شديدتر هم بود. طرفداران او بهجاي اينكه نقاط مثبت شريعتي را مطرح كنند و آنها را تبيين كنند، در مقابل مخالفان صفآراييهايي كردند و در اظهاراتي نسبت به شريعتي، سعي كردند او را يك موجود مطلق جلوه دهند. سعي كردند حتي كوچكترين اشتباهاتي را از او نپذيرند.
يعني سعي كردند اختلافي را كه با روحانيون يا با متفكران بنياني و فلسفي اسلام دارند، در پوشش حمايت و دفاع از شريعتي بيان كنند. در حقيقت شريعتي را سنگري كردند براي كوبيدن روحانيت يا كلا متفكران انديشه بنياني و فلسفي اسلام. خود اين منش و موضع گيري كافي است كه عكسالعملها را مقابل شريعتي تندتر و شديدتر و مخالفان او را در مخالفت حريصتر كند. بنابراين، من امروز ميبينم كساني كه به نام شريعتي و بهعنوان دفاع از او درباره شريعتي حرف ميزنند، كمك ميكنند تا شريعتي را هرچه بيشتر منزوي كنند. متأسفانه به نام رساندن انديشههاي او يا به نام نشر آثار او يا به عنوان پيگيري خط و راه او ،فجايعي در كشور صورت ميگيرد.
فراموش نكردهايم كه يك مشت قاتل و تروريست به نام «فرقانها» خودشان را دنبالهروي خط شريعتي ميدانستند. آيا شريعتي بهراستي كسي بود كه طرفدار ترور شخصيتي مثل شهيد مطهري باشد؟ او كه خودش را همواره علاقهمند به مرحوم مطهري و بلكه مريد او معرفي ميكرد. من خودم از او اين مطلب را شنيدهام. در يك سطح ديگر، كساني كه امروز در جنبههاي سياسي و مقابل يك قشري يا جرياني قرار گرفتهاند، خودشان را به شريعتي منتسب ميكنند از آن جمله هستند بعضي افراد خانواده شريعتي. اينها در حقيقت از نام و از عنوان و از آبروي قيمتي شريعتي دارند سوءاستفاده ميكنند براي مقاصد سياسي و اين طرفداري و جانبداري است كه يقيناً ضربهاش به شخصيت شريعتي كمتر از ضربه مخالفان شريعتي نيست. مخالفان را ميشود با تبيين و توضيح روشن كرد.
ميشود با بيان برجستگيهاي شريعتي، آنها را متقاعد كرد و اگر در ميان مخالفان معاندي وجود دارد او را منزوي كرد. اما اينگونه موافقان را به هيچ وسيلهاي نميشود از جان شريعتي و از سر شريعتي دور كرد؛ بنابراين من معتقدم چهره شريعتي در ميان اين موافقان و اين مخالفان چهره مظلومي است و اگر من بتوانم در اين باره يك رفع ظلمي بكنم، به مقتضاي دوستي و برادري ديريني كه با او داشتم، حتما ابايي ندارم.
* عدهاي معتقدند كه معمولا شخصيتها از دور يا پس از مرگ مبالغه آميز و افسانهاي جلوه ميكنند. آيا به نظر شما درمورد شريعتي نيز ميتوان اين نظر را صادق دانست و آيا چهره او نيز دستخوش چنين آفتي شده است؟
ـ البته من تصديق ميكنم كه بخشي از شخصيت شريعتي مبالغهآميز و افسانهآميز جلوه ميكند درميان قشري از مردم، اما متقابلاً بخشهاي ناشناختهاي از شخصيت شريعتي هم وجود دارد. شريعتي را ممكن است به عنوان يك فيلسوف، يك متفكر بزرگ، يك بنيانگذار جريان انديشه مترقي اسلام، معرفي كنند. اينها همانطور كه اشاره كرديد، افسانهآميز و مبالغهآميز است و چنين تعبيراتي در خصوص مرحوم دكتر شريعتي صدق نميكند.
اما متقابلاً شريعتي يك چهره پرسوز پيگير براي حاكميت اسلام بود، از جمله منادياني بود كه از طرح اسلام به صورت يك ذهنيت و غفلت از طرح اسلام به صورت يك ايدئولوژي و قاعده نظام اجتماع رنج ميبرد و كوشش ميكرد تا اسلام را بهعنوان يك تفكر زندگي ساز و يك نظام اجتماعي و يك ايدئولوژي راهگشاي زندگي مطرح كند. اين بعد از شخصيت شريعتي آنچنان كه بايد و شايد شناخته نشده است و روي اين بخش وجود او تكيه نميشود. ميبينيد كه اگر از يك بعد از سوي قشري از مردم شريعتي چهرهاش مبالغهآميز جلوه ميكند، باز بخش ديگري از شخصيت او و گوشه ديگري از چهره او حتي ناشناخته و تاريك باقي مانده است.
بنابراين ميتوانم در پاسخ شما بگويم: بله، به صورت مشروط در مورد شريعتي هم اين بيماري وجود داشته است؛ اما نه به صورت كامل و قسمتهايي از شخصيت او آنچنان كه بايد هم حتي شناخته نشده است.
* نقش دكتر شريعتي در آغازگريها چه بود؟ آيا او را ميتوان در اين مورد با اقبال و سيدجمال مقايسه كرد؟
ـ البته شريعتي يك آغازگر بود. در اين شك نبايد كرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جديد نسل بود. قبل از او بسياري بودند كه انديشه مترقي اسلام را آنچنان كه او فهميده بود فهميده بودند. بودند كساني اما هيچكدام اين موفقيت را پيدا نكردند كه آنچه را فهميده بودند، در قالب واژهها و تعبيراتي كه براي نسل امروز ما يا بهتر بگويم نسل آن روز شريعتي، نسلي كه مخاطبين شريعتي را تشكيل ميداد، گيرايي داشته باشد مطرح كنند. موفق نشده بودند به زبان آنها اين حقايق را بيان كنند و جوري كه براي آنها قابل فهم باشد اين مسايل را بگويند.
شريعتي آغازگر طرح جديدترين مسائل كشف شده اسلام مترقي بود بهصورتيكه براي آن نسل پاسخ دادن به سؤالها و روشن كردن نقاط، مبهم و تاريك بود اما اينكه او را با سيدجمال يا با اقبال مقايسه كنيم، نه. اگر كسي چنين مقايسهاي بكند، ناشي از اين است كه اقبال و سيدجمال را بهدرستي نشناخته است. اتفاقاً در يكي از جلسات يادبود مرحوم دكتر، شايد چهلم او بود در مشهد سخنراني كرد و او را حتي از سيدجمال و از كواكبي و از اقبال و اينها هم برتر خواند؛ بلكه با آنها غيرقابل مقايسه هم دانست.
همانوقت هم اين اعتراض در ذهن كساني كه شريعتي را بهدرستي ميشناختند پديد آمد؛ زيرا تعريف از شريعتي به معناي اين نيست كه ما پيشروان انديشه مترقي اسلام را تحقير كنيم. سيدجمال كسي بود كه براي اولين بار بازگشت به اسلام را مطرح كرد، كسي بود كه مسأله حاكميت را و خيزش و بعثت جديد اسلام را اولينبار در فضاي عالم بهوجود آورد.
كاري كه سيدجمال كرد سه جريان بهوجود آورد در دنيا: يك جريان، جريان انديشه مترقي در هند كه بيشترين جريانهاي مترقي اسلام است. جريان ديگر، آن جريان انديشه مترقي در مصر بود كه آن هم بهوسيله سيدجمال بهوجود آمد و شما ميدانيد جريان مترقي در مصر، منشأ پيدايش جنبشهاي عظيم آزاديخواهانه در آفريقا شد. نه فقط مصر را بهسطحي از بينش نوين اسلام رساند، بلكه نهضتهاي مراكش و الجزاير، كلاً شمال آفريقا، ريزهخوار خوان حركت سيدجمال بوده است. يك چنين حركت عظيمي را سيدجمال در مصر بهوجود آورد و كلاً خاورميانه. و جريان سوم، جريان روشنفكري در ايران بود. اين سه جريان فكري اسلامي را سيدجمال در سطح جهان اسلام بهوجود آورد.
او مطرحكننده، بهوجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاكميت اسلام و نظام اسلام است. اين را نميشود دستكم گرفت و سيدجمال را نميشود با كس ديگري مقايسه كرد. در عالم مبارزات سياسي، او اولين كسي است كه سلطه استعماري را براي مردم مسلمان آن زمان معنا كرد، قبل از سيدجمال چيزي به نام سلطه استعماري براي مردم مسلمان حتي شناخته شده نبود.
او كسي بود كه در ايران، در مصر، در تركيه، در هند، در اروپا كلا در خاورميانه در آسيا و در آفريقا سلطه سياسي مغرب زمين را مطرح و معنا كرد و مردم را به اين فكر انداخت كه چنين واقعيتي وجود دارد و شما ميدانيد آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در اين منطقه اصلاً شناخته شده نبود و سيدجمال اولين كسي بود كه آن را شناساند.
اينها را نميشود دستكم گرفت. مبارزات سياسي سيدجمال چيزي است كه قابل مقايسه با هيچيك از مبارزات سياسي افرادي كه حول و حوش كار سيدجمال حركت كردند نيست. البته در زمان كنوني جنبش امام خميني (ره) از نظر ما با اينكه دنباله حركت سيدجمال است، اما بهمراتب جست بالاتري از حركت سيدجمال دارد. در اين ترديدي نيست؛ اما حركت فكري و روشنفكري و سياسي تبليغي دكتر شريعتي را به هيچوجه نميتوان حتي مقايسه كرد با حركت سيدجمال. و اما اقبال، اقبال نيز آغازگر دو جريان بود.
يك جريان، جريان رهايي از فرهنگ غربي و بازگشت به فرهنگ خودي اسلامي و بهتر بگويم، فرهنگ خود شرقي. و اين همان چيزي است كه بعدها به صورت تعابيري از قبيل غربزدگي و امثال آن در ايران مطرح شده است. شما ميدانيد آن چيزي كه دكتر شريعتي بهصورت بازگشت به خويشتن مطرح ميكند، كه اين يكي از عمدهترين مسائلي است كه او ميگويد، اين است كه در سال 1930 (بلكه قبل از 30، 25 ـ 1920) بهوسيله اقبال در هندوستان مطرح شد، يعني كتابهاي اقبال، شعرهاي فارسي اقبال كه همهاش مربوط به بازگشت به خود اسلامي و من اسلامي و من شرقي، اين را در ضمن هزارها بيت شعر، اقبال لاهوري در مثلاً چهل سال قبل از اينكه دكتر شريعتي امثال اين را بيان كنند، بيان كرده و ملتي را با اين شعرها بهوجود آورده و آن ملت پاكستان است؛ يعني يك منطقه جغرافيايي بهوجود آورده است.
اين يك كار بوده كه اقبال آغازگر آن بود و اين كار بسيار عظيمي است. كار دوم اقبال همين مسأله ايجاد يك قطعه جغرافيايي به نام اسلام است و يك ملت به نام اسلام و تشكيل دولت پاكستان است. اول كسي كه مسأله كشوري به نام پاكستان و ملتي در ميان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح كرد اقبال بود. من به وضعيت كنوني پاكستان و سرنوشتي كه بعد از اقبال، يعني بعد از رهبران و بنيانگذاران پاكستان كلاً بهوجود آمد، كاري ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگيهاي استعمارياش كاري ندارم؛ اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بيان اقبال در اين مورد كار دارم.
اين يك حركت جديد بود. يعني او ثابت كرد كه مسلمانها به معناي واقعي واژه ملت، يك ملت هستند در شبه قاره كه اين مسأله را مي توانيد در بيانات اقبال، مكاتبات اقبال، كه من يك بخش از آنها را در اين كتاب مسلمانان در نهضت آزادي هند آوردهام، ملاحظه كنيد كه اقبال آغازگر چنين انديشهاي بود. و ميدانيد اين چقدر اهميت دارد، چقدر بزرگ است. اين را نبايد دستكم گرفت. البته دكتر شريعتي را هيچوقت كوچك نميشماريم؛ اما نميتوانيم دكتر را مقايسه كنيم با اينگونه چهرهها و اينگونه شخصيتها و به همين دليل هم بود كه دكتر شريعتي خودش را «كوچه كبدال» اينها ميدانست.
مريد واقعي و شاگرد از دور اقبال ميدانست و شما نگاه كنيد سخنرانيهاي دكتر در مورد اقبال كه چند سخنراني بود كه يكجا چاپ شده است بهنام «اقبال» و ببينيد چطوري عاشقانه و مريدانه درباره اقبال حرف ميزند. كسي كه از زبان دكتر آن حرفها را ميشنود. برايش روشن ميشود كه اينگونه مقايسهها درست نيست.
* درباره رابطه عاطفي و فكري شريعتي با روحانيت و روحانيون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانهاي عرضه شده است. آيا شما ميتوانيد بهعنوان يك روحاني كه با دكتر دوست و در بسياري موارد همفكر بوده حقيقت را در اين مورد بيان كنيد؟
ـ اتفاقا اين از آن بخشهاي ناشناخته چهره و شخصيت دكتر است كه قبلاً اشاره كردم بعضي از نقطه نظرها و گوشههاي شخصيت او ناشناخته است و اين يكي از آنهاست. اول من يك خاطرهاي را براي شما نقل ميكنم و بعد پاسخ شما را ميدهم. در سال 1349 در مشهد، در يك مجمعي از طلاب و فضلاي مشهد، من درس تفسير ميگفتم.
در اين درس تفسير يك روز راجع به روحانيت صحبت كردم و نظراتي را كه درمورد بازسازي روحانيت يعني جامعه روحانيت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح كردم، گفتم چهارنظر وجود دارد. يك؛ حذف روحانيت به كلي، يعني اينكه اصلا روحانيتي نميخواهيم. دو؛ قبول روحانيت به همين شكلي كه هست با همين نظام و سازمان كنوني قبولش كنيم و هيچ اصلاحي را در آن ندانيم. سه؛ تبديل به كلي، يعني اينها و روحانيت كنوني را برداريم، يك روحانيت جديد بياوريم و بهجاي اين روحانيت، با شرايط لازم و مقرري كه برايش مي پسنديم روحانيت جديد بنيانگذاري كنيم. و چهار؛ اصلاً همان چيزي كه هست، بحث كردم روي مسأله و صحبت كردم. البته طبيعي است كه من آن سه نظر اول را رد مي كردم و با ارايه دليل و به نظر چهارم معتقد بودم.
همان اوقاتي بود كه تازه زمزمههايي عليه دكتر شريعتي بلند شده بود و گفته ميشد كه دكتر شريعتي راجع به افكار شريعت كمعقيده است يا بيعقيده است يا نسبت به روحانيت علاقهاي ندارد و از اين قبيل تعبيرات. جلسهاي داشتيم همان روزها با دكتر شريعتي من براي او نقل كردم كه من در جلسه درسمان اين مطلب را بيان ميكردم، با علاقه فراواني گوش ميداد. من برايش گفتم.
گفتم بله، يكي اينكه نفي روحانيت بهكلي، كه گفت اين غلط است. دوم اثبات همين روحانيت موجود به كلي، كه هيچ تغييري در او وارد نكنيم. گفت: اين هم كه غلط است. سوم اينكه تبديل كنيم روحانيت را باز به كلي، يعني اين روحانيت را كلاً برداريم يك روحانيت ديگر جاي او بگذاريم، با شرايط لازم. تا اين قسمت سوم را گفتم شريعتي ناگهان گفت: اوه، اوه، اين از همه بدتر است. توجه ميكنيد! گفت اين از همه بدتر است. از همه خطرناكتر است، اين از همه استعماريتر است و رسيديم به نظر چهارم كه آن اصلاح روحانيت موجود بود گفت بله اين نظر خوبي است. شريعتي بهخلاف آنچه گفته ميشود درباره او و هنوز هم عدهاي خيال ميكنند، نه فقط ضد روحاني نبود، بلكه عميقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود، او ميگفت كه روحانيت يك ضرورت است، يك نهاد اصيل و عميق و غيرقابل خدشه است، و اگر كسي با روحانيت مخالفت بكند، يقيناً از يك آبشخور استعماري تغذيه ميشود.
اينها اعتقادات او بود در اين هيچ شك نكنيد اين از چيزهايي بود كه جزو معارف قطعي شريعتي بود، اما درمورد روحانيت او تصورش اين بود كه روحانيون به رسالتي كه روحانيت بر دوش دارد، بهطور كامل عمل نميكنند. در اينجا هم يك خاطرهاي نقل ميكنم براي شما در سال 47 يعني سال آخر عمر جلال آل احمد، مرحوم آلاحمد آمد مشهد، يك جلسه مشتركي داشتيم، من بودم، آلاحمد بود، مرحوم شريعتي بود و عدهاي هم از دوستان مشهدي ما بودند. بحث درباره روحانيون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شايد هر كسي يك چيزي ميگفت.
شريعتي يك مقداري انتقاد كرد، مرحوم آلاحمد به شريعتي گفت شما چرا (البته با تعبير حوزه علميه ميگفتند نه روحانيت) از حوزه علميه اينقدر انتقاد ميكني، بيا از روشنفكران خودمان انتقاد كن و مرحوم آلاحمد يك دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفكران گفت، مرحوم دكتر شريعتي پاسخي داد كه از آن پاسخ هم ميشود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانيت و روحانيون فهميد. او گفت علت اينكه من از روحانيت انتقاد ميكنم، از حوزه علميه انتقاد ميكنم اين است كه ما از حوزه علميه انتظار و توقع داريم از روشنفكر جماعت، هيچ توقعي نداريم، نهادي كه ولادتش در آغوش فرهنگ غربي بوده، اين چيزي نيست كه ما در او انتظار داشته باشيم.
اما روحانيت يك نهاد اصيلي هست و ما از روحانيت زياد انتظار داريم و چون آن انتظارات عمل نميشود، به همين دليل است كه انتقاد ميكنم. او معتقد بود كه روحانيون به آن رسالت بهطور كامل عمل نميكنند. بر اين اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزديك 52 از آن سال در اثر تماسهايي كه دكتر با چهرههايي از روحانيت به خصوص روحانيون جوان گرفت، كلا ًعقيدهاش عوض شد. يعني ايشان در سال 54 و 55 معتقد بود كه اكثريت روحانيت به آن رسالت عمل ميكنند و لذا در اين اواخر عمر دكتر شريعتي نه فقط معتقد به روحانيت، بلكه معتقد به روحانيون نيز بود و معتقد بود كه اكثريت روحانيت در خط عمل به همان رسالتي هستند كه بر دوش روحانيت واقعاً هست. البته با روحانيوني كه ميفهميد كه در آن خط نيستند با آنها خوب نبود و شخصاً به امام خميني (ره) بسيار علاقهمند و ارادتمند بود.
* گروههاي چپ و شبهچپ امروز سعي ميكنند؛ شريعتي را قطب و پيشواي خود معرفي كنند، از طرفي گروههاي سياسيون غربگرا و يا به اصطلاح رايج «ليبرال» نيز شريعتي را ملك مطلق خود ميدانند. آيا شما ميتوانيد مشكلي كه از اين دو ادعا حاصل ميشود را حل كنيد.
ـ مشكل را خود اين دو ادعا حل ميكند زيرا كه هر كدام ديگري را تخطئه ميكند و بنابراين نتيجه ميگيريم نه ملك طلق ليبرالهاست و نه قطب و محور چپها و شبهچپها، اما درمورد چپيها بايد بگويم صريحاً و قاطعاً شريعتي جزو شديدترين و قاطع ترين عناصر ضدچپ و ضد ماركسيسم بود. آن روزي كه مجاهدين تغيير ايدئولوژي دادند و كتاب مواضع ايدئولوژيك تازهشان چاپ شد و در اختيار اين و آن قرار گرفت، كه هم من ديده بودم و هم مرحوم دكتر جلسهاي داشتيم در مشهد يك نفري از مواضع جديد مجاهدين كه ماركسيستي بود دفاع ميكرد.
شريعتي آن شخص را چنان كوبيد در آن جلسهاي كه براي من حتي تعجبآور بوده كه شريعتي اينقدر ضد چپ است و شما آثارش را بخوانيد، مقابله و مخالفت او را با انديشه چپ و ماركسيستي و اصول تعليمات ماركسيستي به روشني درمييابيد. بنابراين هركس و هر چپگرايي (اگرچه زير نام اسلام) اگر امروز شريعتي را از خودش بداند، يقيناً گزافهاي بيش نگفته است. همچنين مجاهدي كه امروز شريعتي را از خودش بداند يقيناً گزافهاي بيش نگفته است.
همين مجاهدين كه امروز طرفداري از دكتر شريعتي ميكنند. اينها در سال 51 و 52 جزو سختترين مخالفين شريعتي بودند. خوب امروز چطور ميتوانند شريعتي را قطب خودشان بدانند. اما ليبرالها، البته عدهاي از عناصر وابسته به نهضت آزادي يا عناصر سياسي ميانه، كه خيلي اهل خطركردن و در مبارزات جدي واردشدن، نبودند، اينها به خاطر امكاناتي كه داشتند خانهاي داشتند، باغ بيرون شهري داشتند ،تشكيلاتي داشتند و شريعتي را دعوت ميكردند و عدهاي را هم با او دعوت ميكردند. ايشان هم در اوقاتي كه سخنراني نداشت در منزل اينها و با استفاده از امكانات اينها براي 50 نفر، 100 نفر، كمتر يا بيشتر جلسه داشت و صحبت ميكرد، اين ارتباطات را شريعتي با اين ليبرالها داشت.
البته بيشتر امكانات را بعضي از بازاريان وابسته به اين جريان سياسي به اصطلاح ليبرال فراهم ميكردند و بهرهبرداريهاي جمعي و سياسي و فكري را خود آن سياسيهاي ليبرال انجام ميدادند. حقيقت اين است كه شريعتي وابسته به اينها به هيچ وجه نبود.
امروز هم اگر بود با آنها ميانهاي نداشت، بلكه فقط از امكاناتي كه در اختيار آنها بود استفاده ميكرد. امروز هر گروهي اين امكان را دارد كه بگويد يار شريعتي من بودم، هم فكر شريعتي بودم، شريعتي مال من بود. اما خوب بايد ديد چقدر اين حرف قابل قبول است. نه ماركسيستها و نه گروه ديگر هيچ كدام با شريعتي حتي هم خوني فكري و رابطه خويشاوندي فكري هم نداشتند.
* اگر شريعتي را مرحله تازهاي از رشد انديشه اسلامي و در عرصه ذهنيت ايران ميبينيد مرحله بعد از او را چه ميدانيد؟
ـ البته من شريعتي را بهصورت يك مرحله ميتوانم قبول كنم. به اين معنا كه، همينطور كه قبلاً گفتم او كسي بود كه انديشههاي مطرح شده در جامعه را با زبان درستي با يك سلطه ويژه بر فرهنگ رايج آن نسل ميتوانست بيان كند، به اين معنا كه خود او هيچ ابتكاري نداشت. به هيچ وجه قبول ندارم، بلكه خود او ابتكارهاي زيادي داشت مسائل جديدي داشت، اما بهمعناي درست كلمه، شريعتي يك مرحله بود، مرحله بعدي اين است كه بياييم آن مسائلي را كه شريعتي با استفاده از آشناييهاي خودش با فرهنگ اسلام فهميده و ارائه داده بود با اصول اساسي فلسفي مكتب اسلام بياميزيم و منطبق كنيم.
آنچه بهدست خواهد آمد به نظر من مرحله جديدي است كه ميتواند براي نسل ما مفيد باشد، به تعبير بهتر بياييم شريعتي را با مطهري بياميزيم. شريعتي را در كنار مطهري مطالعه كنيم. تركيبي از زيباييهاي شريعتي با بتونآرمه انديشه اسلامي مطهري بهوجود بياوريم، آن بهنظر من همان مرحله نويني است كه نسل ما به آن نياز دارد.
* با توجه به اينكه شما با دكتر شريعتي سابقه صميميت دوستي داشتيد و با او از نزديك آشنا بوديد، آيا تمايل داريد درمورد چهره و شخصيت او با ما مصاحبه كنيد؟
ـ بله من حرفي ندارم كه درباره شخصيت شريعتي و معرفي شخصي از جوانب اين انساني كه براي مدتهاي مديدي مركز و محور گفتوگوها و قالوقيلهاي زيادي بوده، آشناييهاي خودم را تا حدودي كه در اين فرصت ميگنجد، بيان كنم. به نظر من شريعتي بهخلاف آنچه كه همگان تصور ميكنند، چهرهاي همچنان مظلوم است و اين بهدليل طرفداران و مخالفان اوست؛ يعني از شگفتيهاي زمان و شايد از شگفتيهاي شريعتي اين است كه هم طرفداران و هم مخالفانش نوعي همدستي با هم كردهاند تا اين انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و اين ظلمي به اوست. مخالفان او به اشتباهات دكتر شريعتي تمسّك ميكنند و اين موجب ميشود كه نقاط مثبتي كه در او بود را نبينند.
بيگمان شريعتي اشتباهاتي داشت و من هرگز ادعا نميكنم كه اين اشتباهات كوچك بود؛ اما ادعا ميكنم كه در كنار آنچه ما اشتباهات شريعتي ميتوانيم نام گذاريم، چهره شريعتي از برجستگيها و زيباييهايي هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگيهايش را نبينيم. من فراموش نميكنم كه در اوج مبارزات كه ميتوان گفت كه مراحل پاياني قال و قيلهاي مربوط به شريعتي محسوب ميشد، امام ضمن صحبتي بدون اينكه نام از كسي ببرند، اشارهاي كردند به وضع شريعتي و مخالفتهايي كه در اطراف او هست. نوار اين سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات مؤثر بود. در آنجا امام بدون اينكه اسم شريعتي را بياورند، اينجور بيان كرده بودند: (چيزي نزديك به اين مضمون) بهخاطر چهار تا اشتباه در كتابهايش بكوبيم، اين صحيح نيست. اين دقيقاً نشان ميداد موضع درست را مقابل هر شخصيتي و نه تنها شخصيت دكتر شريعتي، ممكن بود او اشتباهاتي بعضاً در مسائل اصولي و بنياني تفكر اسلامي داشته باشد؛ مثل توحيد، يا نبوت يا مسائل ديگر؛ اما اين نبايد موجب ميشد كه ما شريعتي را با همين نقاط منفي فقط بشناسيم.
در او محسّنات فراواني هم وجود داشت كه البته مجال نيست كه الآن من اين محسّنات را بگويم، براي اينكه در دو مصاحبه ديگر درباره برجستگيهاي دكتر مطالبي گفتهام. اين درباره مخالفان. اما ظلم طرفداران شريعتي به او كمتر از ظلم مخالفانش نبود، بلكه حتي كوبندهتر و شديدتر هم بود. طرفداران او بهجاي اينكه نقاط مثبت شريعتي را مطرح كنند و آنها را تبيين كنند، در مقابل مخالفان صفآراييهايي كردند و در اظهاراتي نسبت به شريعتي، سعي كردند او را يك موجود مطلق جلوه دهند. سعي كردند حتي كوچكترين اشتباهاتي را از او نپذيرند.
يعني سعي كردند اختلافي را كه با روحانيون يا با متفكران بنياني و فلسفي اسلام دارند، در پوشش حمايت و دفاع از شريعتي بيان كنند. در حقيقت شريعتي را سنگري كردند براي كوبيدن روحانيت يا كلا متفكران انديشه بنياني و فلسفي اسلام. خود اين منش و موضع گيري كافي است كه عكسالعملها را مقابل شريعتي تندتر و شديدتر و مخالفان او را در مخالفت حريصتر كند. بنابراين، من امروز ميبينم كساني كه به نام شريعتي و بهعنوان دفاع از او درباره شريعتي حرف ميزنند، كمك ميكنند تا شريعتي را هرچه بيشتر منزوي كنند. متأسفانه به نام رساندن انديشههاي او يا به نام نشر آثار او يا به عنوان پيگيري خط و راه او ،فجايعي در كشور صورت ميگيرد.
فراموش نكردهايم كه يك مشت قاتل و تروريست به نام «فرقانها» خودشان را دنبالهروي خط شريعتي ميدانستند. آيا شريعتي بهراستي كسي بود كه طرفدار ترور شخصيتي مثل شهيد مطهري باشد؟ او كه خودش را همواره علاقهمند به مرحوم مطهري و بلكه مريد او معرفي ميكرد. من خودم از او اين مطلب را شنيدهام. در يك سطح ديگر، كساني كه امروز در جنبههاي سياسي و مقابل يك قشري يا جرياني قرار گرفتهاند، خودشان را به شريعتي منتسب ميكنند از آن جمله هستند بعضي افراد خانواده شريعتي. اينها در حقيقت از نام و از عنوان و از آبروي قيمتي شريعتي دارند سوءاستفاده ميكنند براي مقاصد سياسي و اين طرفداري و جانبداري است كه يقيناً ضربهاش به شخصيت شريعتي كمتر از ضربه مخالفان شريعتي نيست. مخالفان را ميشود با تبيين و توضيح روشن كرد.
ميشود با بيان برجستگيهاي شريعتي، آنها را متقاعد كرد و اگر در ميان مخالفان معاندي وجود دارد او را منزوي كرد. اما اينگونه موافقان را به هيچ وسيلهاي نميشود از جان شريعتي و از سر شريعتي دور كرد؛ بنابراين من معتقدم چهره شريعتي در ميان اين موافقان و اين مخالفان چهره مظلومي است و اگر من بتوانم در اين باره يك رفع ظلمي بكنم، به مقتضاي دوستي و برادري ديريني كه با او داشتم، حتما ابايي ندارم.
* عدهاي معتقدند كه معمولا شخصيتها از دور يا پس از مرگ مبالغه آميز و افسانهاي جلوه ميكنند. آيا به نظر شما درمورد شريعتي نيز ميتوان اين نظر را صادق دانست و آيا چهره او نيز دستخوش چنين آفتي شده است؟
ـ البته من تصديق ميكنم كه بخشي از شخصيت شريعتي مبالغهآميز و افسانهآميز جلوه ميكند درميان قشري از مردم، اما متقابلاً بخشهاي ناشناختهاي از شخصيت شريعتي هم وجود دارد. شريعتي را ممكن است به عنوان يك فيلسوف، يك متفكر بزرگ، يك بنيانگذار جريان انديشه مترقي اسلام، معرفي كنند. اينها همانطور كه اشاره كرديد، افسانهآميز و مبالغهآميز است و چنين تعبيراتي در خصوص مرحوم دكتر شريعتي صدق نميكند.
اما متقابلاً شريعتي يك چهره پرسوز پيگير براي حاكميت اسلام بود، از جمله منادياني بود كه از طرح اسلام به صورت يك ذهنيت و غفلت از طرح اسلام به صورت يك ايدئولوژي و قاعده نظام اجتماع رنج ميبرد و كوشش ميكرد تا اسلام را بهعنوان يك تفكر زندگي ساز و يك نظام اجتماعي و يك ايدئولوژي راهگشاي زندگي مطرح كند. اين بعد از شخصيت شريعتي آنچنان كه بايد و شايد شناخته نشده است و روي اين بخش وجود او تكيه نميشود. ميبينيد كه اگر از يك بعد از سوي قشري از مردم شريعتي چهرهاش مبالغهآميز جلوه ميكند، باز بخش ديگري از شخصيت او و گوشه ديگري از چهره او حتي ناشناخته و تاريك باقي مانده است.
بنابراين ميتوانم در پاسخ شما بگويم: بله، به صورت مشروط در مورد شريعتي هم اين بيماري وجود داشته است؛ اما نه به صورت كامل و قسمتهايي از شخصيت او آنچنان كه بايد هم حتي شناخته نشده است.
* نقش دكتر شريعتي در آغازگريها چه بود؟ آيا او را ميتوان در اين مورد با اقبال و سيدجمال مقايسه كرد؟
ـ البته شريعتي يك آغازگر بود. در اين شك نبايد كرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جديد نسل بود. قبل از او بسياري بودند كه انديشه مترقي اسلام را آنچنان كه او فهميده بود فهميده بودند. بودند كساني اما هيچكدام اين موفقيت را پيدا نكردند كه آنچه را فهميده بودند، در قالب واژهها و تعبيراتي كه براي نسل امروز ما يا بهتر بگويم نسل آن روز شريعتي، نسلي كه مخاطبين شريعتي را تشكيل ميداد، گيرايي داشته باشد مطرح كنند. موفق نشده بودند به زبان آنها اين حقايق را بيان كنند و جوري كه براي آنها قابل فهم باشد اين مسايل را بگويند.
شريعتي آغازگر طرح جديدترين مسائل كشف شده اسلام مترقي بود بهصورتيكه براي آن نسل پاسخ دادن به سؤالها و روشن كردن نقاط، مبهم و تاريك بود اما اينكه او را با سيدجمال يا با اقبال مقايسه كنيم، نه. اگر كسي چنين مقايسهاي بكند، ناشي از اين است كه اقبال و سيدجمال را بهدرستي نشناخته است. اتفاقاً در يكي از جلسات يادبود مرحوم دكتر، شايد چهلم او بود در مشهد سخنراني كرد و او را حتي از سيدجمال و از كواكبي و از اقبال و اينها هم برتر خواند؛ بلكه با آنها غيرقابل مقايسه هم دانست.
همانوقت هم اين اعتراض در ذهن كساني كه شريعتي را بهدرستي ميشناختند پديد آمد؛ زيرا تعريف از شريعتي به معناي اين نيست كه ما پيشروان انديشه مترقي اسلام را تحقير كنيم. سيدجمال كسي بود كه براي اولين بار بازگشت به اسلام را مطرح كرد، كسي بود كه مسأله حاكميت را و خيزش و بعثت جديد اسلام را اولينبار در فضاي عالم بهوجود آورد.
كاري كه سيدجمال كرد سه جريان بهوجود آورد در دنيا: يك جريان، جريان انديشه مترقي در هند كه بيشترين جريانهاي مترقي اسلام است. جريان ديگر، آن جريان انديشه مترقي در مصر بود كه آن هم بهوسيله سيدجمال بهوجود آمد و شما ميدانيد جريان مترقي در مصر، منشأ پيدايش جنبشهاي عظيم آزاديخواهانه در آفريقا شد. نه فقط مصر را بهسطحي از بينش نوين اسلام رساند، بلكه نهضتهاي مراكش و الجزاير، كلاً شمال آفريقا، ريزهخوار خوان حركت سيدجمال بوده است. يك چنين حركت عظيمي را سيدجمال در مصر بهوجود آورد و كلاً خاورميانه. و جريان سوم، جريان روشنفكري در ايران بود. اين سه جريان فكري اسلامي را سيدجمال در سطح جهان اسلام بهوجود آورد.
او مطرحكننده، بهوجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاكميت اسلام و نظام اسلام است. اين را نميشود دستكم گرفت و سيدجمال را نميشود با كس ديگري مقايسه كرد. در عالم مبارزات سياسي، او اولين كسي است كه سلطه استعماري را براي مردم مسلمان آن زمان معنا كرد، قبل از سيدجمال چيزي به نام سلطه استعماري براي مردم مسلمان حتي شناخته شده نبود.
او كسي بود كه در ايران، در مصر، در تركيه، در هند، در اروپا كلا در خاورميانه در آسيا و در آفريقا سلطه سياسي مغرب زمين را مطرح و معنا كرد و مردم را به اين فكر انداخت كه چنين واقعيتي وجود دارد و شما ميدانيد آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در اين منطقه اصلاً شناخته شده نبود و سيدجمال اولين كسي بود كه آن را شناساند.
اينها را نميشود دستكم گرفت. مبارزات سياسي سيدجمال چيزي است كه قابل مقايسه با هيچيك از مبارزات سياسي افرادي كه حول و حوش كار سيدجمال حركت كردند نيست. البته در زمان كنوني جنبش امام خميني (ره) از نظر ما با اينكه دنباله حركت سيدجمال است، اما بهمراتب جست بالاتري از حركت سيدجمال دارد. در اين ترديدي نيست؛ اما حركت فكري و روشنفكري و سياسي تبليغي دكتر شريعتي را به هيچوجه نميتوان حتي مقايسه كرد با حركت سيدجمال. و اما اقبال، اقبال نيز آغازگر دو جريان بود.
يك جريان، جريان رهايي از فرهنگ غربي و بازگشت به فرهنگ خودي اسلامي و بهتر بگويم، فرهنگ خود شرقي. و اين همان چيزي است كه بعدها به صورت تعابيري از قبيل غربزدگي و امثال آن در ايران مطرح شده است. شما ميدانيد آن چيزي كه دكتر شريعتي بهصورت بازگشت به خويشتن مطرح ميكند، كه اين يكي از عمدهترين مسائلي است كه او ميگويد، اين است كه در سال 1930 (بلكه قبل از 30، 25 ـ 1920) بهوسيله اقبال در هندوستان مطرح شد، يعني كتابهاي اقبال، شعرهاي فارسي اقبال كه همهاش مربوط به بازگشت به خود اسلامي و من اسلامي و من شرقي، اين را در ضمن هزارها بيت شعر، اقبال لاهوري در مثلاً چهل سال قبل از اينكه دكتر شريعتي امثال اين را بيان كنند، بيان كرده و ملتي را با اين شعرها بهوجود آورده و آن ملت پاكستان است؛ يعني يك منطقه جغرافيايي بهوجود آورده است.
اين يك كار بوده كه اقبال آغازگر آن بود و اين كار بسيار عظيمي است. كار دوم اقبال همين مسأله ايجاد يك قطعه جغرافيايي به نام اسلام است و يك ملت به نام اسلام و تشكيل دولت پاكستان است. اول كسي كه مسأله كشوري به نام پاكستان و ملتي در ميان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح كرد اقبال بود. من به وضعيت كنوني پاكستان و سرنوشتي كه بعد از اقبال، يعني بعد از رهبران و بنيانگذاران پاكستان كلاً بهوجود آمد، كاري ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگيهاي استعمارياش كاري ندارم؛ اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بيان اقبال در اين مورد كار دارم.
اين يك حركت جديد بود. يعني او ثابت كرد كه مسلمانها به معناي واقعي واژه ملت، يك ملت هستند در شبه قاره كه اين مسأله را مي توانيد در بيانات اقبال، مكاتبات اقبال، كه من يك بخش از آنها را در اين كتاب مسلمانان در نهضت آزادي هند آوردهام، ملاحظه كنيد كه اقبال آغازگر چنين انديشهاي بود. و ميدانيد اين چقدر اهميت دارد، چقدر بزرگ است. اين را نبايد دستكم گرفت. البته دكتر شريعتي را هيچوقت كوچك نميشماريم؛ اما نميتوانيم دكتر را مقايسه كنيم با اينگونه چهرهها و اينگونه شخصيتها و به همين دليل هم بود كه دكتر شريعتي خودش را «كوچه كبدال» اينها ميدانست.
مريد واقعي و شاگرد از دور اقبال ميدانست و شما نگاه كنيد سخنرانيهاي دكتر در مورد اقبال كه چند سخنراني بود كه يكجا چاپ شده است بهنام «اقبال» و ببينيد چطوري عاشقانه و مريدانه درباره اقبال حرف ميزند. كسي كه از زبان دكتر آن حرفها را ميشنود. برايش روشن ميشود كه اينگونه مقايسهها درست نيست.
* درباره رابطه عاطفي و فكري شريعتي با روحانيت و روحانيون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانهاي عرضه شده است. آيا شما ميتوانيد بهعنوان يك روحاني كه با دكتر دوست و در بسياري موارد همفكر بوده حقيقت را در اين مورد بيان كنيد؟
ـ اتفاقا اين از آن بخشهاي ناشناخته چهره و شخصيت دكتر است كه قبلاً اشاره كردم بعضي از نقطه نظرها و گوشههاي شخصيت او ناشناخته است و اين يكي از آنهاست. اول من يك خاطرهاي را براي شما نقل ميكنم و بعد پاسخ شما را ميدهم. در سال 1349 در مشهد، در يك مجمعي از طلاب و فضلاي مشهد، من درس تفسير ميگفتم.
در اين درس تفسير يك روز راجع به روحانيت صحبت كردم و نظراتي را كه درمورد بازسازي روحانيت يعني جامعه روحانيت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح كردم، گفتم چهارنظر وجود دارد. يك؛ حذف روحانيت به كلي، يعني اينكه اصلا روحانيتي نميخواهيم. دو؛ قبول روحانيت به همين شكلي كه هست با همين نظام و سازمان كنوني قبولش كنيم و هيچ اصلاحي را در آن ندانيم. سه؛ تبديل به كلي، يعني اينها و روحانيت كنوني را برداريم، يك روحانيت جديد بياوريم و بهجاي اين روحانيت، با شرايط لازم و مقرري كه برايش مي پسنديم روحانيت جديد بنيانگذاري كنيم. و چهار؛ اصلاً همان چيزي كه هست، بحث كردم روي مسأله و صحبت كردم. البته طبيعي است كه من آن سه نظر اول را رد مي كردم و با ارايه دليل و به نظر چهارم معتقد بودم.
همان اوقاتي بود كه تازه زمزمههايي عليه دكتر شريعتي بلند شده بود و گفته ميشد كه دكتر شريعتي راجع به افكار شريعت كمعقيده است يا بيعقيده است يا نسبت به روحانيت علاقهاي ندارد و از اين قبيل تعبيرات. جلسهاي داشتيم همان روزها با دكتر شريعتي من براي او نقل كردم كه من در جلسه درسمان اين مطلب را بيان ميكردم، با علاقه فراواني گوش ميداد. من برايش گفتم.
گفتم بله، يكي اينكه نفي روحانيت بهكلي، كه گفت اين غلط است. دوم اثبات همين روحانيت موجود به كلي، كه هيچ تغييري در او وارد نكنيم. گفت: اين هم كه غلط است. سوم اينكه تبديل كنيم روحانيت را باز به كلي، يعني اين روحانيت را كلاً برداريم يك روحانيت ديگر جاي او بگذاريم، با شرايط لازم. تا اين قسمت سوم را گفتم شريعتي ناگهان گفت: اوه، اوه، اين از همه بدتر است. توجه ميكنيد! گفت اين از همه بدتر است. از همه خطرناكتر است، اين از همه استعماريتر است و رسيديم به نظر چهارم كه آن اصلاح روحانيت موجود بود گفت بله اين نظر خوبي است. شريعتي بهخلاف آنچه گفته ميشود درباره او و هنوز هم عدهاي خيال ميكنند، نه فقط ضد روحاني نبود، بلكه عميقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود، او ميگفت كه روحانيت يك ضرورت است، يك نهاد اصيل و عميق و غيرقابل خدشه است، و اگر كسي با روحانيت مخالفت بكند، يقيناً از يك آبشخور استعماري تغذيه ميشود.
اينها اعتقادات او بود در اين هيچ شك نكنيد اين از چيزهايي بود كه جزو معارف قطعي شريعتي بود، اما درمورد روحانيت او تصورش اين بود كه روحانيون به رسالتي كه روحانيت بر دوش دارد، بهطور كامل عمل نميكنند. در اينجا هم يك خاطرهاي نقل ميكنم براي شما در سال 47 يعني سال آخر عمر جلال آل احمد، مرحوم آلاحمد آمد مشهد، يك جلسه مشتركي داشتيم، من بودم، آلاحمد بود، مرحوم شريعتي بود و عدهاي هم از دوستان مشهدي ما بودند. بحث درباره روحانيون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شايد هر كسي يك چيزي ميگفت.
شريعتي يك مقداري انتقاد كرد، مرحوم آلاحمد به شريعتي گفت شما چرا (البته با تعبير حوزه علميه ميگفتند نه روحانيت) از حوزه علميه اينقدر انتقاد ميكني، بيا از روشنفكران خودمان انتقاد كن و مرحوم آلاحمد يك دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفكران گفت، مرحوم دكتر شريعتي پاسخي داد كه از آن پاسخ هم ميشود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانيت و روحانيون فهميد. او گفت علت اينكه من از روحانيت انتقاد ميكنم، از حوزه علميه انتقاد ميكنم اين است كه ما از حوزه علميه انتظار و توقع داريم از روشنفكر جماعت، هيچ توقعي نداريم، نهادي كه ولادتش در آغوش فرهنگ غربي بوده، اين چيزي نيست كه ما در او انتظار داشته باشيم.
اما روحانيت يك نهاد اصيلي هست و ما از روحانيت زياد انتظار داريم و چون آن انتظارات عمل نميشود، به همين دليل است كه انتقاد ميكنم. او معتقد بود كه روحانيون به آن رسالت بهطور كامل عمل نميكنند. بر اين اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزديك 52 از آن سال در اثر تماسهايي كه دكتر با چهرههايي از روحانيت به خصوص روحانيون جوان گرفت، كلا ًعقيدهاش عوض شد. يعني ايشان در سال 54 و 55 معتقد بود كه اكثريت روحانيت به آن رسالت عمل ميكنند و لذا در اين اواخر عمر دكتر شريعتي نه فقط معتقد به روحانيت، بلكه معتقد به روحانيون نيز بود و معتقد بود كه اكثريت روحانيت در خط عمل به همان رسالتي هستند كه بر دوش روحانيت واقعاً هست. البته با روحانيوني كه ميفهميد كه در آن خط نيستند با آنها خوب نبود و شخصاً به امام خميني (ره) بسيار علاقهمند و ارادتمند بود.
* گروههاي چپ و شبهچپ امروز سعي ميكنند؛ شريعتي را قطب و پيشواي خود معرفي كنند، از طرفي گروههاي سياسيون غربگرا و يا به اصطلاح رايج «ليبرال» نيز شريعتي را ملك مطلق خود ميدانند. آيا شما ميتوانيد مشكلي كه از اين دو ادعا حاصل ميشود را حل كنيد.
ـ مشكل را خود اين دو ادعا حل ميكند زيرا كه هر كدام ديگري را تخطئه ميكند و بنابراين نتيجه ميگيريم نه ملك طلق ليبرالهاست و نه قطب و محور چپها و شبهچپها، اما درمورد چپيها بايد بگويم صريحاً و قاطعاً شريعتي جزو شديدترين و قاطع ترين عناصر ضدچپ و ضد ماركسيسم بود. آن روزي كه مجاهدين تغيير ايدئولوژي دادند و كتاب مواضع ايدئولوژيك تازهشان چاپ شد و در اختيار اين و آن قرار گرفت، كه هم من ديده بودم و هم مرحوم دكتر جلسهاي داشتيم در مشهد يك نفري از مواضع جديد مجاهدين كه ماركسيستي بود دفاع ميكرد.
شريعتي آن شخص را چنان كوبيد در آن جلسهاي كه براي من حتي تعجبآور بوده كه شريعتي اينقدر ضد چپ است و شما آثارش را بخوانيد، مقابله و مخالفت او را با انديشه چپ و ماركسيستي و اصول تعليمات ماركسيستي به روشني درمييابيد. بنابراين هركس و هر چپگرايي (اگرچه زير نام اسلام) اگر امروز شريعتي را از خودش بداند، يقيناً گزافهاي بيش نگفته است. همچنين مجاهدي كه امروز شريعتي را از خودش بداند يقيناً گزافهاي بيش نگفته است.
همين مجاهدين كه امروز طرفداري از دكتر شريعتي ميكنند. اينها در سال 51 و 52 جزو سختترين مخالفين شريعتي بودند. خوب امروز چطور ميتوانند شريعتي را قطب خودشان بدانند. اما ليبرالها، البته عدهاي از عناصر وابسته به نهضت آزادي يا عناصر سياسي ميانه، كه خيلي اهل خطركردن و در مبارزات جدي واردشدن، نبودند، اينها به خاطر امكاناتي كه داشتند خانهاي داشتند، باغ بيرون شهري داشتند ،تشكيلاتي داشتند و شريعتي را دعوت ميكردند و عدهاي را هم با او دعوت ميكردند. ايشان هم در اوقاتي كه سخنراني نداشت در منزل اينها و با استفاده از امكانات اينها براي 50 نفر، 100 نفر، كمتر يا بيشتر جلسه داشت و صحبت ميكرد، اين ارتباطات را شريعتي با اين ليبرالها داشت.
البته بيشتر امكانات را بعضي از بازاريان وابسته به اين جريان سياسي به اصطلاح ليبرال فراهم ميكردند و بهرهبرداريهاي جمعي و سياسي و فكري را خود آن سياسيهاي ليبرال انجام ميدادند. حقيقت اين است كه شريعتي وابسته به اينها به هيچ وجه نبود.
امروز هم اگر بود با آنها ميانهاي نداشت، بلكه فقط از امكاناتي كه در اختيار آنها بود استفاده ميكرد. امروز هر گروهي اين امكان را دارد كه بگويد يار شريعتي من بودم، هم فكر شريعتي بودم، شريعتي مال من بود. اما خوب بايد ديد چقدر اين حرف قابل قبول است. نه ماركسيستها و نه گروه ديگر هيچ كدام با شريعتي حتي هم خوني فكري و رابطه خويشاوندي فكري هم نداشتند.
* اگر شريعتي را مرحله تازهاي از رشد انديشه اسلامي و در عرصه ذهنيت ايران ميبينيد مرحله بعد از او را چه ميدانيد؟
ـ البته من شريعتي را بهصورت يك مرحله ميتوانم قبول كنم. به اين معنا كه، همينطور كه قبلاً گفتم او كسي بود كه انديشههاي مطرح شده در جامعه را با زبان درستي با يك سلطه ويژه بر فرهنگ رايج آن نسل ميتوانست بيان كند، به اين معنا كه خود او هيچ ابتكاري نداشت. به هيچ وجه قبول ندارم، بلكه خود او ابتكارهاي زيادي داشت مسائل جديدي داشت، اما بهمعناي درست كلمه، شريعتي يك مرحله بود، مرحله بعدي اين است كه بياييم آن مسائلي را كه شريعتي با استفاده از آشناييهاي خودش با فرهنگ اسلام فهميده و ارائه داده بود با اصول اساسي فلسفي مكتب اسلام بياميزيم و منطبق كنيم.
آنچه بهدست خواهد آمد به نظر من مرحله جديدي است كه ميتواند براي نسل ما مفيد باشد، به تعبير بهتر بياييم شريعتي را با مطهري بياميزيم. شريعتي را در كنار مطهري مطالعه كنيم. تركيبي از زيباييهاي شريعتي با بتونآرمه انديشه اسلامي مطهري بهوجود بياوريم، آن بهنظر من همان مرحله نويني است كه نسل ما به آن نياز دارد.