روز دامادی محمدرضا زود رسید. مادر محمدرضا را گذاشت داخل قبر و روی سر همه نقل‌ونبات پاشید و سجدۀ شکر به‌جا آورد. بعد رو کرد به آسمان و گفت: «خدایا، عاشق به معشوقش رسید. این قربانی را از ما بپذیر.

به گزارش مشرق، هفته گذشته، «خیرالنساء داورزنی» مادر شهیدان علیرضا و محمدرضا داورزنی در سن ۷۹سالگی به علت بیماری و پس از سال‌ها دوری از فرزندان شهیدش درگذشت.

برادران شهید «محمدرضا و علیرضا داورزنی» که به ترتیب سوم تیرماه ۱۳۴۳ و یکم شهریور ۱۳۴۶ در داورزن سبزوار  متولد شدند، ۲۷ دی ماه ۱۳۶۵ در شلمچه و ۱۲ تیرماه ۱۳۶۵ در مهران به شهادت رسیدند.

«سرت را به خدا بسپار»؛ عنوان کتابی است که با حمایت والدین شهید محمدرضا داورزنی و توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است و مجموعه خاطراتی را درباره شهید داورزنی را بیان می‌کند. بخشی از این روایت‌ها از زبان مادر شهید و قسمت دیگری هم درباره مادر شهید است که در ادامه گزیده‌ای از آنها می‌آید.

پدر و مادر شهیدان داورزنی در گلزار شهدا- مزار علیرضا و محمدرضا

همیشه آماده

خبر عملیات که می‌شد خیرالنساء به تکاپو می‌افتاد. می‌رفت بازار و برنج می‌گرفت. کله‌قندها را می‌آورد و قند می‌شکست. خانه را جارو می‌زد و وسایل خانه را مرتب می‌کرد. به عروسش می‌گفت علی‌رضا و محمدرضا مسافرند. باید همیشه آماده باشیم تا اگر برایشان اتفاقی افتاد کارهایمان را انجام داده باشیم.

حرف حساب

فقط یک درسش مانده بود تا دیپلمش را بگیرد. برایش نامه نوشتم و گفتم: «مادر، حالا که عملیاتی نیست بیا و درس بخوان و امتحانت رو بده.» نامه نوشت و جوابم را داد:

«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ فِتْنةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ» (بقره،193)

و با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد برطرف شود از روی زمین و همه را آیین دین خدا باشد و اگر از فتنه و جنگ دست کشیدند عدالت کنید که ستم جز بر ستمکاران روا نیست.

خدمت پدر و مادر گرامیم سلام می‌رسانم. ...پدر و مادرم شما به من می‌گویید که از جبهه برگردم. چطوری برگردم به پشت جبهه و شهر که در هر قدمی که برمی‌دارم عکس شهیدی بر تو نظاره‌گر می‌باشد و روحش انتظار ادامه‌دادن راهش را دارد. چطوری برگردم در صورتی که چشمان مادران شهدا در انتظار بازشدن راه کربلا و پیروزی رزمندگان اسلام است. چطوری برگردم که همسر شهیدی در اینجا برای ما سخنرانی می‌کند، همراه دو فرزندش و می‌گوید تنها پیام ما به شما این است که هرچه زودتر راه کربلا را باز نمایید. چگونه برگردم که پدران و مادران و همسران مفقودالاثرها در انتظار جنازه فرزندشان و شوهرشان یا حتی در انتظار شنیدن خبری از آن‌ها هستند. چگونه برگردم که مادران اُسرا در انتظار آزادی فرزندانشان [هستند]... پدر و مادرم چگونه برگردم در صورتی که در گوشم ندای هل من ناصر ینصرنی، هنوز هم طنین دارد و در انتظار پاسخ می‌باشد. پدر و مادرم چگونه برگردم در حالی که هر لحظه پیام امام [در گوشم] طنین دارد که می‌گوید جبهه‌ها را پر کنید و تنور جنگ را داغ نگه دارید. پدر و مادرم چگونه برگردم در حالی که [قرآن] این کتاب آسمانی ما مسلمین، هر لحظه به من فرمان می‌دهد که بجنگید با ایشان تا فتنه از بین برود. چگونه برگردم در حالی که قرآن می‌گوید که اگر پدران و مادران و همسران و پسران و اموالی که از کسادی آن در [هراس] هستید بیشتر از خداوند و جهاد در راه خدا دوست دارید، پس منتظر باشید و خداوند فاسقان را هدایت نمی‌کند.

پدر و مادر گرامیم چگونه برگردم در حالی که پیام دوستان و برادران شهیدم از عملیات رمضان و والفجر مقدماتی و میمک و... در گوشم طنین دارد که راهمان را ادامه دهید و نگذارید که خونمان پایمال شود... .

مثل ام وهب باش

علی‌رضا شهید شده بود. محمدرضا گفت: «ننه، مبادا گریه کنی. تو باید مثل مادر وَهَب باشی. گریۀ تو دشمن رو خوش‌حال می‌کنه. روحیۀ خانواده‌ها هم ضعیف می‌شه و بچه‌هاشون رو به جبهه نمی‌فرستند.»

روز تشییع، حرف محمدرضا توی گوشم بود. چادرم را به گردنم بستم و رفتم داخل قبر. علی‌رضا را خودم گذاشتم داخل قبر. تلقینش را خواندم و از قبر بیرون آمدم، همان جا سجدۀ شکر به‌جا آوردم. جمعیت اشک می‌ریختند، اما من نه.

این قربانی را بپذیر

مرخصی‌های سال آخر، مادر پاپیچش شده بود تا زنش بدهد؛ اما محمدرضا زیر بار نمی‌رفت. یک‌ بار گفت: «مادر، روز شهادتم روز دامادی منه.»

روز دامادی محمدرضا زود رسید. مادر محمدرضا را گذاشت داخل قبر و روی سر همه نقل‌ونبات پاشید و سجدۀ شکر به‌جا آورد. بعد رو کرد به آسمان و گفت: «خدایا، عاشق به معشوقش رسید. این قربانی را از ما بپذیر.»  

خجالت می‌کشیم

وقتی محمدرضا بود، دوستانش به بهانه‌های مختلف به ما سر می‌زدند؛ اما بعد از شهادت محمدرضا رفت‌وآمد آن‌ها کم شد. روزی که به خانه‌مان آمدند گله کردم.

_ مادر جان، بیشتر به ما سر بزنید. من وقتی شما را می‌بینم یاد محمدرضا و علیرضا برام زنده می‌شه. شما جای علیرضا و محمدرضای من هستید.   

‌ یکیشان که جلوتر نشسته بود سرش را انداخت پایین. بغض کرد.

_  مادر، ما هم دوست داریم به شما سر بزنیم و اصلاً وظیفمونه؛ اما با چه رویی بیایم؟ بگیم علی‌رضای مثل دسته‌گلت رو بردیم و شهید آوردیمش؟ علی‌رضا بس نبود، محمدرضا رو هم بردیم؟ شما دوتا دسته‌گلت رو تقدیم انقلاب کردی و ما هنوز داریم راست‌راست تو خیابون می‌چرخیم؟ حقیقتش، مادرِ محمدرضا، شما که غریبه نیستید، ما از روی شما و حاجی‌میر خجالت می‌کشیم.»

بنابرین گزارش، کتاب ۲۰۰ صفحه‌ای «سرت را به خدا بسپار» که تحقیق ‌و مصاحبه برعهده علیرضا اشرفی‌نسب و اکرم یعقوبی بوده و نگارش آن نیز توسط علیرضا اشرفی‌نسب صورت گرفته، با قیمت ۲۲هزار تومان توسط «انتشارات راه یار» به چاپ رسیده است و علاقه‌مندان برای تهیه این کتاب، علاوه بر کتاب‌فروشی‌ها می‌توانند از طریق صفحات مجازی ناشر به نشانی raheyarpub و یا سایت vaketab.ir نسبت به تهیه کتاب اقدام کنند.