از آن‌جا که «معنا» تنها در نسبت با امر قدسی و فرامادی شکل می گیرد، «رستاخیزهای ماتریکس» با فروکاست همه چیز به رابطه‌ی عاطفی نئو و ترینیتی، دچار فقر معنا می شود و در نهایت یک اثر نیهلیستی است.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- پیش از آن که وارد بحث ماتریکس بشویم، ذکر یک نکته شایان توجه است. نگاهی سرسری به فهرست «بلاکباستر» های سال ۲۰۲۱  نشان می دهد که بالای ۸۰ درصد فیلم‌های پرفروش سال ۲۰۲۱ یا بر اساس فرانچایز، یا اسپین‌آف و یا اصولا بازسازی هستند. «اسپایدرمن: راه برگشتی نیست»، «برای مردن وقت نیست»، «یک مکان ساکت ۲»، «گودزیلا علیه کونگ»، «هالووین می‌کشد»، «کروئلا»، «دیون» و همین «رستاخیزهای ماتریکس»، همه بر اساس شخصیت‌ها و منظومه‌های داستانی پیش‌تر خلق شده هستند که عمر برخی به چند دهه پیش بازمی گردد. آیا هالیوود در حال خرج کردن آخرین سکه‌های ته کیسه است؟ یا دستگاه سرمایه‌داری، که هالیوود مظهر آن است،  برای کسب سود حریص‌تر و بی‌شکیب‌تر شده است، به این معنی که می خواهد تا آخرین سِنت هر چیزی را که زمانی، به هر دلیلی، محبوبیتی کسب کرده، استحصال کند؟

و اما «رستاخیزهای ماتریکس»...

آن‌گونه که حدس می زدیم و عمده گمانه‌زنی‌های طرفداران پر و پاقرص سه‌گانه‌ی «ماتریکس» نیز بر همین مبنا بود، فیلم به معنای واقعی کلمه «ناامیدکننده» بود. دست‌کم برای همه کسانی که در زمان پخش قسمت اول فرنچایز ماتریکس در سال ۱۹۹۹ در سنین ۱۵ تا ۲۰ سالگی بودند و سینما برای ایشان به قبل و بعد از ماتریکس تبدیل شد، برای همه کسانی که ماتریکس برای ایشان یک منظومه حماسی مدرن از جنس «ایلیاد و اودیسه» در دوران باستان بود، «رستاخیزهای ماتریکس» می تواند یک «فاجعه» باشد؛ فاجعه‌ای که می تواند همه لذت‌ها و خاطرات خوب و نوستالژیکی که سه گانه ماتریکس برایشان ساخته بود، در نوردد و ویرانه‌ای به جای بگذارد.

البته شاید برای همه وابستگان به آن گروه سنی(که اکنون در حوالی ۴۰ سالگی هستند) شاید دیدن آخرین فیلم از مجموعه ماتریکس چنین اثر ویرانگری نداشته باشد و در منعطف‌ترین و خوش‌خیم‌ترین واکنش، سعی می کنند وجود آن را نادیده بگیرند و فکر کنند اصولا مجموعه ماتریکس هیچ دنباله‌ای در سال ۲۰۲۱ نداشته و در بهترین جایی که باید، یعنی پایان «انقلاب‌های ماتریکس» در سال ۲۰۰۳ برای همیشه به پایان رسیده است.

البته نباید فراموش کرد که اصولا سینمای تجاری امروز جهان، سینمای تین ایجرهاست و عمدتا برای رده سنی زیر ۲۰ سال فیلم ساخته می شود. «رستاخیزهای ماتریکس» هم در نگاه اول، ماتریکس «تین ایجریزه» شده است. تقریبا همه چیزهایی که در منظومه ماتریکس می شناسیم، در قسمت چهارم بر حسب سلیقه نسل نوخاسته تعدیل شده است تا احتمالا هم کمپانی برادران وارنر و هم خواهران واچوفسکی(به عنوان خالقان فرنچایز ماتریکس) آخرین دلارها را هم از نوستالژی دوران‌ساز خود، استخراج کنند.

البته همین تین ایجریزه کردن، به اصطلاح خودمانی گند زد به همه خاطرات خوش گذشته‌ی یک نسل از سینمادوستان! شاید هیچ چیز به اندازه حضور «نیل پاتریک» (بازیگر همجنسگرای کمدی که با مجموعه تلویزیونی «چطور با مادرت آشنا شدم» معروف شد) در نقش «تحلیل‌گر»، این تین‌ایجریزه شدن را در جدیدترین قسمت ماتریکس نشان نمی دهد. از یاد نبریم که او و نقش او، جایگزین نقش موقر و سنگین و نسبتا سالخورده‌ی «معمار» (آرشیتکت) با بازی «هلموت باکائیتیس» در قسمت‌های دوم و سوم سری ماتریکس شده است.

حتی «مامور اسمیت» چقر و بدبدن قسمت‌های قبل، با آن شیک‌پوشی و صورت سنگی و حضور سرد و رعب‌آور(با بازی درخشان و به یادماندنی هیوگو ویوینگ) جای خود را به مامور اسمیتِ چشم آبی سوسول و «دون‌ژوان» طور در «رستاخیزها» داده است. متاسفانه از شخصیت «اوراکل»، با آن صورت مهربان و رنجور و نگاه نافذ(به ویژه بازی گلوریا فاستر فقید در قسمت‌های یک و دو)، که یک‌تنه بخش بزرگی از بار ایدئولوژیک سه‌گانه ماتریکس را به دوش می‌کشید هم خبری نیست. حتی «مورفیوس» جذاب، سرسخت و کاریزماتیک، با بازی مقتدرانه‌ی «لارنس فیشبرن»، که خصلت‌های یک فرمانده‌ی مومن به «معجزه» و «منجی» را با استادی مجسم می سازد، با بازی «یحیی عبدالمتین»، بیشتر شبیه یک رپر شوخ و شنگ از کار درآمده که چندان نمی توان جدی‌اش گرفت.

واقعیت این است که سه‌گانه‌ی ماتریکس یعنی «ماتریکس» (۱۹۹۹)، «ماتریکس: بارگزاری مجدد» (۲۰۰۳) و «انقلاب‌های ماتریکس» (۲۰۰۳) دقیقا همچون یک منظومه حماسی مدرن ایده‌پردازی و طراحی شده بود که به سبک اپراهای کلاسیک معروف، مثلا اپرای «زیگفرید» ریشارد واگنر، یک داستان حماسی را در سه پرده روایت می کند و به سرانجام می رساند. روایتی که در آن ما مراحل کشف، خودباوری و خیزش یک سلحشور مدرن و مراحل دگرگونی او از یک برنامه‌نویس افسرده و در خود فرورفته(تامس اندرسن) به «نئو» (منجی ماتریکس) را می بینیم. روایتی حماسی که با مرگ نجات‌بخش و پرافتخار او به پایان می رسد.

سه‌گانه ماتریکس به لحاظ سینمایی، یک مجموعه کامل و خودبسنده بود و دیگر، به هیچ عنوان، جای امتداد بخشیدن و بیرون کشیدن مردگان از گور نداشت. در واقع خانم لانا واچوفسکی(آقای لری واچوفسکی سابق)، با ساخت دنباله‌ای بر یک منظومه کامل و به اتمام‌رسیده، بیش از هر چیز به میراث سینمایی خود و برادرش(خواهر فعلی!) خیانت کرد. لیکن، «دلار» را عشق است! در منطق سرمایه‌سالارانه که «هر چیز، قیمتی دارد و می توان آن را خرید»، ماتریکس هم دستگاه پولسازی به حساب می آمد که باید شیره‌ی دلاری آن را تا آخرین قطره بیرون کشید، حتی اگر نتیجه، نابودی خاطرات نسلی از سینمادوستان در سرتاسر جهان باشد.

منظومه‌ی سه قسمتی ماتریکس حول یک ایده‌ی کانونی شکل گرفت و انسجام و یکپارچگی خود را حول همین ایده حفظ کرد. این که یک جهان «بازنمایی» شده وجود دارد که در واقع از بازنمایی دیجیتالی موجودات انسانی شکل‌گرفته و پدیدآورندگان و اداره‌کنندگان این جهان بازنمایی‌شده، کالبد و ذهن حقیقی انسان‌ها را جهت استحصال انرژی حیاتی آنان به گروگان گرفته‌اند و وجود آن‌ها را در یک دنیای جعلی به دام انداخته‌اند که «ماتریکس» نام دارد.

یک سال قبل از پخش نخستین قسمت ماتریکس، در سال ۱۹۹۸  این مفهوم برای نخستین‌بار با صراحتی کم‌سابقه در فیلم «شوی ترومن» (ساخته پیتر ویر) به نمایش گذاشته شد. ماتریکس داستان تلاش یک گروه مقاومت از انسان‌هاست که به حقیقت ماتریکس پی برده‌اند و قصد دارند با خودآگاه کردن «تامس اندرسن» (کیانو ریوز) که از نظر آن‌ها خصال یک «منجی» را دارد، او را مهیای رهبری نبرد نهایی برای ساقط کردن ماتریکس و آزادی انسان‌ها کنند. این ایده‌ی درخشان، همه چیزهایی که جذابیت سینما را رقم می زند در خود داشت: اکشن، حماسه، نبرد تن به تن، تفکر فلسفی، عشق، ایده‌ی استعلایی(ایثار برای یک هدف والا) و...

«انقلاب‌های ماتریکس»، یعنی قسمت سوم منظومه‌ی ماتریکس، این ایده را به سرانجامی که باید و می شد، رساند و نئو در راه آزادی انسان‌ها از سیطره ماتریکس کشته شد و البته ماتریکس سقوط کرد. در واقع فیلم با «امید» به پایان می رسد و پرچم انسان آزاد از بردگی سیستمی را بالا می برد.

گرچه سه‌گانه ماتریکس از منظر ادیان ابراهیمی، دلالت‌های الهیاتی نداشت و «امر قدسی» در آن غایب بود، لیکن افق‌های فیلم به قول اهل فلسفه به روی «استعلاء» باز بود و همین که نوک پیکان کنش‌های نئو و همرزمانش برشکستن سیستم بسته و تاریک ماتریکس بود و به دنبال رها کردن روح و ذهن انسان از حصارهای جهان بازنمایی‌شده بودند، راه را برای برخی تفاسیر دینی و الهیاتی باز می داشت ... اما این دنباله‌ی جدید، همان نیمچه پیوند با «امر قدسی» و ایده استعلایی را هم قطع می کند و همه چیز را به رابطه‌ی حسی میان نئو و ترینیتی فرو می کاهد. از آن‌جا که «معنا» تنها در نسبت با امر قدسی و فرامادی شکل می گیرد، «رستاخیزهای ماتریکس» با فروکاست همه چیز به روابط بشری، دچار فقر معنا می شود و در نهایت یک اثر نیهلیستی است.

ذکر این نکته هم شاید خالی از فایده نباشد که هویت جنسیتی لانا واچوفسکی(که در غیاب برادر/خواهرش همه‌کاره‌ی این دنباله‌ی جدید است)، که در زمان ساخت سه‌گانه، هنوز لری واچوفسکی بود، تاثیر خود را در بر تغییر تعادل جنسیتی فیلم تازه نسبت به سه قسمت قبلی گذاشته است. در این ‌جا نه تنها یک زن(باگز) نقش کلیدی مورفیوس در قسمت‌های قبل را به عهده گرفته، که نایوبی پیر فرمانده «آیو» شده است و همچنین در سکانس یکی مانده به آخر، در زمان پرش از روی ساختمان، می بینیم که نئو قدرت پرواز را از دست داده و این ترینیتی است که پرواز می کند و در نهایت نئو را نجات می دهد.

به هر حال این تغییر فاز به سمت زنانگی و دست برتر زنانه در آثار هالیوودی از حدودا یک دهه قبل روندی  فزاینده داشته و مثلا در فیلمی ابرقهرمانی چون «بیوه سیاه» به اوج رسیده است. شاید به تاثیر رویدادهای طالع‌بینی یا استرولوژی در تفکرات فرقه‌ها و محافل مخفی جهانی (که بی‌تردید در هالیوود به شدت پرنفوذ و قدرتمند هستند) بی‌ارتباط نباشد. در  نوامبر سال ۲۰۱۱، یک رویداد نادر نجومی بعد از حدود ۲۱۶۰ سال به وقوع پیوست. ستاره‌ی «رگولوس» (یا قلب الاسد) از صورت فلکی «لئو» (اسد یا شیر) به صورت فلکی «ویرگو» (دوشیزه) رفت. در مکاتب پاگانی (کافرانه) باستان و محافل فرقه‌ای کنونی، این رویداد به مفهوم رفتن قدرت از ساحت مردانه به ساحت زنانه است.

به هر حال، در مجموع «رستاخیزهای ماتریکس»، به سان گاو نُه من شیرده، لگدی به سطل شیر می زند و با تلاش مذبوحانه برای امتداد دادن یک حماسه‌ی کامل شده، نابودش می کند. کاش خالقان فرنچایزها، از حق گند زدن به خاطرات ماندگاری که رقم زده‌اند و حق به افتضاح و ابتذال کشاندن شخصیت‌های خاطره‌سازی که پیش‌تر آفریده‌اند، خلع می شدند!

**سهیل صفاری