نمونه بارز این نوع ادراک‌سازی در فیلم «راکی ۴» صورت گرفت، جایی که اتحاد شوروی، در قالب بوکسور مخوف، غول‌پیکر و شرور روسی یعنی «ایوان دراگو» (دُلف لاندگرن)، توسط نماد قدرت آمریکا(راکی) مقهور شد.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- تازه‌ترین فیلم با نقش‌آفرینی «سیلوستر استالونه»، بازیگر کهنه‌کار فیلم‌های اکشن، با عنوان «سامری» (Samartian) از ۲۶ آگوست در آمریکا روی پرده رفته است. این فیلم به کارگردانی یولیوس آوِری، محصول مشترک کمپانی مترو گلدوین مِیِر و کمپانی شخصی سیلوستر استالون با نام «بَلبوآ پروداکشنز» است.

سام کلیری سیزده ساله (جاون "وانا" والتون) مشکوک است که همسایه مرموز و گوشه نشین او آقای جو اسمیت (سیلوستر استالونه) در واقع یک افسانه است که خود را از دید عموم پنهان کرده است. بیست سال پیش، سامری، ابرقهرمان محافظ شهر گرانیت، پس از نبردی سهمگین با دشمن شرورش، برادر دوقلوی خود، نمسیس، در آتش انفجاری عظیم به همراه او کشته شد. بسیاری معتقدند که سامری در آتش از بین رفته است، اما برخی در شهر مانند سام امیدوارند که او هنوز زنده باشد. در حالی که جنایت در حال افزایش است و شهر در آستانه هرج و مرج کامل  قرار دارد، سم تمام سعی خود را به کار می گیرد که همسایه خود، سامری افسانه‌ای، را از زندگی مخفی خارج کند تا شهر را از ویرانی نجات دهد.

واژه‌ی «Samartian»(سامری) هم به معنای نیکوکار و هم به معنی اهل سامریه، شهری  باستانی در کرانه غربی رود اردن  و مرکز پادشاهی شمال اسراییل در دوران باستان است که نقش قابل‌ملاحظه‌ای در رویدادهای کتاب مقدس در عهد عتیق داشتند. واژه nemesis هم به معنای انتقام‌جو، هم عمل انتقام، هم خصم مخوف و قدرتمند است.

شرور اصلی محله اسمش «سایرس» (کوروش) است. نوچه‌ی او «فرشاد» نام دارد و پسرعموی فرشاد، خلافکار خرده‌پایی به اسم «رضا» است که «سم»، نوجوان شخصیت اصلی فیلم را آزار می دهد. مضافا این که «رضا» بسیار کریه‌المنظر هم انتخاب شده است. فرشاد آن اندازه خبیث است که بمب الکترومغناطیسی را جلوی پای یک دخترک سیاهپوست و دیگر مردم عادی تجمع‌کرده می اندازد.

سایرس(کوروش) و دار و دسته شرور او
فرشاد
رضا

واضح است که محوریت گنگ آشوب‌طلب و شرور، با ایرانی‌هاست. ایرانی‌هایی شرور و «نامرد» که در جواب کتک خوردن از جو اسمیت، به قصد مرگ او را با خودرو زیر می کنند! خود سایرس هم یک نامرد رذلِ واقعی است و وقتی یک پلیس بی‌نوا قول می دهد که دیگر مزاحم کار او و گروهش نشود و او می پذیرد، از پشت سر پلیس در حال بیرون رفتن را هدف قرار می دهد و بعد از شلیک به افرادش می گوید: "همیشه (به دروغ) به آدم‌ها امید بدید. "

به عبارت دیگر، در تصویر کردن این «اهریمن» جدید، جریان اصلی هالیوودر(که استالونه قطعا جزیی از آن محسوب می‌شود) مرزهای قبلی را جا به جا  کرده و خباثت‌هایی که قبلا برای روس‌ها و دیگر «شرورها» تصویر نشده بود، به «ایرانی‌ها» چسبانده است.

اما این اهریمن‌سازی صرفا «ایرانی‌ها» را هدف نگرفته، بلکه به طرز عجیبی، «سفیدپوست ستیز» هم هست! گنگسترها سم را که یک دورگه با مادر سیاهپوست است آزار می دهند. همچنین، وقتی آن‌ها به تعقیب سامری می روند تا او را به دیدار سایرس ببرند، از توپ تنیسی که یک دخترک سیاهپوست در حال بازی با ان است نیز نمی گذرند، در حالی که سامری نه تنها جان دخترک را نجات می دهدف توپ او را هم بازمی گرداند.

همان‌طور که گفته شد، مبنای دراماتیک فیلم، یک افسانه‌ی شهری(urban legend) مبنی بر مبارزه‌ی دو برادر، با خصلت‌های ابرقهرمانی به نام‌های سامری و نمسیس در بیست سال قبل‌تر از زمان کنونی فیلم است، که یکی سیاه و یکی سفید، یکی قطب شر و یکی قطب خیر است که البته خود مبتنی بر کهن‌الگوی ازلی هابیل و قابیل است. جالب است که یادآور شویم، بسیار قبل از شکل‌گیری اسطوره هابیل و قابیل در ادیان ابراهیمی، اسطوره‌ی دو برادر فراانسانی، در دو قطب خیر و شر، به مکتبی کهن‌تر در ایران باستان، یعنی زُروانیسم بازمی گردد که طبق اعتقادات بنیادین آن، اهریمن و اورمزد(اهورامزدا)، دو پسر «زروان» (زمان بی‌کرانه)، خدای ازلی زروانیسم بودند، که بر سر جانشینی پدر در حکومت بر عالم، با هم در نبرد بودند.

نمسیس و سامری در فیلم «سامری»، البته جدای از خصلت اسطوره‌ای، قرار است کارکردهای جامعه‌شناختی و ایدئولوژیک هم داشته باشند. سایرس که می خواهد جانشین «نمسیس» باشد، نماد توده‌های مخالف سیستم است و سامری، قطب خیر، حافظ «وضع موجود» است. سامری به نوعی نماد خود استالونه و بازیگران ابرقهرمانی سابق و لاحق چون آرنولد شوارتزنگر، لیام نیسن، جیسون استاتهام، ژان کلود ون‌دام و امثال آن‌هاست که همیشه نقش نمادین ابرقهرمان نگهبان «وضع موجود» (سیستم لیبرال‌سرمایه‌داری) را بازی می کنند که موجودات «شروری» که حیات «سیستم» را تهدید می کنند، به سزای اعمالشان می رسانند.

از زبان سایرس در فیلم می شنویم:

"نمسیس خدای مردم این حوالی بود. سامری فقط یک پلیس دیگه برای حفاظت از پولدارها بود. در حالی که بیشتر مردم گشنه بودن. "

شهر درگیر تنش‌های اجتماعی ناشی از «بی‌عدالتی» و «فساد سیستمی» است. صاحبخانه‌ها مستاجران را بابت نداری بیرون می کنند، کارگران اخراج می شوند. شهر مه‌گرفته و خاکستری است و از لحاظ فضا یادآور فضای سیاه و خفه‌ی فیلم «هفت» دیوید فینچر است ... همه جا پر از زباله و پسماند است. گوینده رادیوی خانه استالون می گوید: با پیشرفت فناوری، ماشین‌های بیشتری جای کارگران را می گیرند و گوینده‌ی اخبار تلویزیون می گوید "شهر در آستانه‌ی فروپاشی است. "

نمسیس در فیلم نماد هرج و مرج و آشوب است، ضد نظم موجود. جالب این‌جاست که زمانی که جانشین «نمسیس» (سایروس/کوروش)، آغاز انقلاب را اعلام می کند، این توده‌ها حاشیه، فقیر و محنت‌زده هستند که از او استقبال می کنند. تصاویر شورش محنت‌زدگان شهر «گرانیت» به رهبری نمسیس، بسیار یادآور پوشش خبری جنبش‌هایی چون «اشغال وال استریت» در ایالات متحده یا «جلیقه زردها» در فرانسه است. در پوشش خبری هرج و مرج در گرانیت در تلویزیون می بینم که بر حمله آشوبگران به «موسسات مالی» تاکید می شود، موسسات مالی که ستون فقرات نظام سرمایه‌داری هستند.

این در حالی است که «سامری» (استالون) به گفته خودش یک «غارنشین» است که از زندگی در یک آپارتمان کوچک درب و داغان ناراضی نیست، بلکه از بودن در کنار سایر مردم، آزار می بیند.

استالون در مقطع زمانی که اکنون پرده‌ی آخر جنگ سرد محسوب می شود(دهه ۱۹۸۰)، نماد اصلی تقابل با اردوگاه سوسیالیستی شرق و روس‌ستیزی در هالیوود بود و سری فیلم‌های راکی و رمبو، به عناصری فرهنگی تبدیل شدند که بسیار فراتر از فیلم‌هایی جالب و سرگرم‌کننده، تا بیخ و بن ایدئولوژی اردوگاه سرمایه‌داری در تقابل با اردوگاه سویالیستی نفوذ کردند. سری فیلم‌هایی که امروز، عیان و آشکار شده که با پشتیبانی مستقیم پنتاگون و سیا ساخته شدند. این روسیه-ستیزی تا جایی پیش رفت که در «رمبو ۳» (۱۹۸۸/پِتر مک‌دونالد) که فیلمنامه‌ی آن مشترکا توسط کارگردان و خود استالون نوشته شد، «مجاهدین» ضدشوروی در افغانستان در حد قهرمانان تجلیل شدند و حتی فیلم در انتها به آنان تقدیم شد، همان مجاهدینی که القاعده و طالبان از بطن آن بیرون آمدند.

اما نکته بسیار قابل‌تامل این فیلم، که دقیقا با ایرانی بودن نام ضدقهرمانان در آن، ارتباط و تقارن دارد، خود واژه‌ی «نمسیس» است. مشهورترین تصویری که از سردار حاج قاسم سلیمانی، پیش از عملیات ترور او و همرزمان در فرودگاه بغداد، در غرب منتشر شده بود، عکسی از او روی جلد نشریه اکونومیست بود که واژه‌ی Nemesis  روی آن نقش بسته بود. نشریه‌ی نیوزویک از بازوهای اصلی امپراتوری رسانه‌ای جریان موسوم به گلوبالیست‌ها است. هالیوود استاد ادراک‌سازی در ذهن مخاطب عام، از طریق پیام‌های زیرآستانه‌ای یا ساب‌لیمینال است.

پیام‌های زیرآستانه‌ای به هرگونه پیام محرک احساس می‌گویند که پایین‌تر از سطح دریافت آگاهانه قرار دارد و فرآیند ادراک آن در ناخودآگاه فرد رخ می‌دهد و عمدتاً بدون آن که فرد از این فرآیند آگاه باشد، در گنجینه‌ ادراکی او تثبیت می‌شود. وقتی پای اهریمن‌سازی از یک قومیت، یا ملت یا یک مذهب در میان باشد، هالیوود کار نقطه‌گذاری در ناخودآگاه را انجام می دهد. این نقاط سپس توسط تصویرسازی رسانه‌ای، به هم وصل می شوند و تصویر دلخواه را شکل می دهند.

یکی از بارزترین نمونه‌های این نوع ادراک‌سازی، در فیلم «راکی ۴» (۱۹۸۵) با نویسندگی، کارگردانی و بازی خود استالون انجام گرفت، جایی که اتحاد شوروی، در قالب بوکسور مخوف، غول‌پیکر و شرور روسی یعنی «ایوان دراگو» (دُلف لاندگرن)، علی‌رغم همه‌ی ناجوانمردی و رذالت خود و تماشاگران هم‌وطنش، توسط راکی بلبوآ(نماد قدرت آمریکا) در هم شکسته می شود.

اما استالون در نقش «جو اسمیت» بسیار خسته، فرسوده و آشکارا «بی‌حوصله» است، و این صرفا به فراخور نقش نیست، بلکه مشخصا این استالون است که خسته و بی‌حوصله است، شاید از این که خودش هم می داند برای بازی کردن نقش ابرقهرمان مثبت دیگر چندان روی فرم نیست و شعارهای آن‌چنانی هم دیگر چندان فریبنده به نظر نمی رسد.

با این حال، فیلم لحظات صادقانه(و از همین رو، تاثیرگذار) هم دارد. مثلا آن‌جا که سم از سامری می پرسد که "آیا تا به حال ترسیده است؟ " و سامری بر ابلهانه بودن دعوای خیابانی تاکید می کند و او را  از "درگیر شدن با غریبه‌ای که می تواند جانش را بگیرد" بر حذر می دارد. از سوی دیگر، گویی استالون همچنان به نقش «مبارز بازنشسته» که می خواهد هنر رزم را به یک جوان تازه‌کار یاد بدهد، کراش دارد! این‌جا هم او به سبک دنباله‌های واپسین سری فیلم‌های راکی(مخصوصا کرید و کرید ۲)، آموزش بوکس به سم نوجوان را به عهده می گیرد.

در مجموع، «Samaritan» فیلمی به شدت پیش‌پافتاده، معمولی و مبتنی بر الگوهای هزاران بار استفاده‌شده و در یک کلام «مستعمل» است، و جز یک خط تبلیغاتی جدید، هیچ چیز هیجان‌آوری(به عنوانی یک فیلم اکشن) ندارد. آن خط تبلیغاتی هم، همان‌طور که نشان دادیم، شروع انطباق دادن «شرور» جدید هالیوود بر یک ملیت جدید و جا انداختن «ایرانی‌ها» به عنوان اهریمن، به همان سبک و سیاق «سیاه و سفید» قدیمی دوران جنگ سرد، بدون ذره‌ای خلاقیت است.

یکی از شباهت‌های سیلوستر استالون و کلینت ایستوود، همین داشتن رگه‌های ایدئولوژیک در آثار سینمایی خود است که قطعا عقبه‌ی آن، به ارتباط عمیق هر دوی این چهره‌ها با سازمان‌های نظامی و امنیتی ایالات متحده است. با این حال، ایستوود در مجموع هم بازیگر بسیار بهتری از استالون است و هم فیلمساز بهتری، و علاوه بر این، در سینمایی کردن ایده‌های ایدئولوژیک محافل سیاسی قدرتمند در واشینگتن، ایستوود خلاق‌تر  و باسلیقه‌تر است. دوران استالون مدت‌هاست که به پایان رسیده است.