کد خبر 1429779
تاریخ انتشار: ۴ آبان ۱۴۰۱ - ۱۰:۰۰

حاجی ایرانی که به خاطر انداختن عکسی از حاج قاسم با کعبه توسط مأموران سعودی بازداشت و ۸۰ روز در اسارت بود، نحوه دستگیری و وضعیت زندان عربستان را روایت کرد.

به گزارش مشرق، با وجود نبود روابط سیاسی با عربستان، امسال حدود ۴۰ هزار ایرانی به حج تمتع مشرف شدند. اما هم‌زمان با شب عید غدیر، سعودی‌ها ۲ نفر از حجاج کشورمان را دستگیر کردند.

خلیل دردمند، یکی از حجاج کشورمان است که به جای پدرش، همراه با مادر به زیارت خانه خدا مشرف شده بود تا مواظب او باشد. اما پس از انجام مناسک حج تمتع، قبل از اینکه مسجدالنبی (ص) را زیارت کند، به خاطر انداختن عکسی از حاج قاسم با کعبه، توسط نیروهای امنیتی مسجدالحرام دستگیر و زندانی شد.


عکسی که باعث دستگیری حاجی ایرانی شد

این حاجی کشورمان که ۸۰ روز در زندان‌های عربستان حضور داشت، چند روز در بازداشتگاه حرم و پس از آن در زندان سیاسی عربستان زندانی بود و پس از حضور در زندان امن‌الدوله سعودی‌ها، کسی از او خبری نداشت و او هم از هیچ کسی اطلاعی نداشت. البته درست است که سعودی‌ها به دلیل اقتدار جمهوری اسلامی ایران جرأت نداشتند او را شکنجه جسمی کنند، اما دردمند در مدت حضور در زندان‌های عربستان سختی بسیاری را متحمل شد و به نوعی توسط سعودی‌ها شکنجه روحی شد.

خلیل دردمند که ۳۸ سال دارد، نحوه دستگیری و حضور ۸۰ روزه در زندان‌ عربستان سعودی را روایت کرد که در ادامه مشروح آن را می‌خوانیم:

چه شد که مأموران مسجدالحرام شما را دستگیر کردند؟

بعد از پایان مناسک حج تمتع، از هر فرصتی برای زیارت کعبه استفاده می‌کردم و به یاد مقام معظم رهبری و شهدا به ویژه حاج قاسم سلیمانی به زیارت می‌پرداختم. شب عید غدیر در جوار کعبه بودم. ۲ تا گوشی دستم بود که یکی عکس حاج قاسم روی صفحه‌اش بود و با دیگری داشتم عکس می‌انداختم. لحظه‌ای پس از انداختن عکس حاج قاسم با کعبه، یکی از نیروهای مسجدالحرام به من نزدیک شد و مرا به بازداشتگاه حرم که «شعب علی» نام داشت و نزدیک کعبه بود، منتقل کرد. هر چه دلیل بازداشتم را پرسیدم، چیزی نگفتند و آخر یکی از آنها گفت که عکس انداختن ممنوع است. در حالی که در مسجدالحرام همه مشغول عکس انداختن بودند و کسی تذکری هم نمی‌داد.

پس از دستگیری به کجا منتقل شدید؟ به چه جرمی؟

۱۱ روز در بازداشتگاه حرم بودم. اتاقی با مساحت کم‌تر از ۲۰ متر که در آن ۵۰ نفر زندانی با جرم‌های مختلف بودند. در محدوده حرم هر جرمی اتفاق می‌افتاد، چه مجرم و چه متهم به آنجا می‌بردند. بعد از آنجا هم ما را به دادگاه می‌بردند تا به وضعیت پرونده رسیدگی کنند. آنجا مترجم افغانستانی برای من در نظر گرفتند و هر چه خواستیم مترجم ایرانی بیاورند، قبول نکردند. در زندان حرم سه مرتبه به بازجویی رفتم و در آنجا جرم من اخلال در نظم عمومی مسجدالحرام بود. 

از وضعیت بازداشتگاه و نحوه انتقال به زندان عربستان سعودی برایمان بگویید.

در همان زندانِ نزدیک کعبه، آقای دهقاندار یکی دیگر از حجاج کشورمان هم بود که البته اتاق ما با هم یکی نبود و فقط چند باری او را دیدم. اتاق ما وضعیت بدتری نسبت به اتاق آنها داشت. در گوشه اتاق سرویس بهداشتی بدون در و بدون شیلنگ قرار داشت که یک دبه ۲۰ لیتری را از وسط بریده بودند و همه از آن به عنوان آفتابه استفاده می‌کردند. یک شیر آب بود که همه آنهایی در اتاق بودند، هم برای طهارت و هم برای شست‌وشوی لباس و ... باید از آن استفاده می‌کردند. حتی مواد ضدعفونی و بهداشتی هم در آنجا نبود. وضعیت خیلی نامناسب بود. البته در روزهای آخری که در این بازداشتگاه بودم، مسؤولان کشورمان برایم میوه و مواد ضدعفونی آوردند. 

من وقتی در بازداشتگاه حرم بودم، خبری از خانواده نداشتم و مادرم همراه با کاروان به مدینه مشرف شده بود و من از کاروان جا ماندم. روز یازدهم که در بازداشتگاه حرم بودم، مرا صدا کردند و وقتی جلو رفتم، دست، پا و چشمانم را بستند و به جای دیگری منتقل کردند. وارد نظم اداری شدم. گفتند می‌خواهیم شما را به ایران منتقل کنیم. با شنیدن این خبر خوشحال شدم و نماز شکر خواندم. گفتند می‌رویم فرودگاه جده. بعد چشمم را باز کردند تا به سمت جده برویم. تابلوهای مسیر هم گویای همین موضوع بود. اول با یک ماشین نظامی که پشتش مثل قفس بود و با رفتاری نامناسب مرا منتقل کردند. اما بعد که به جایی رسیدیم، مرا سوار ماشین مدل بالایی کردند. وقتی به جده رسیدیم، دوباره چشمانم را بستند. از ماشین که پیاده شدیم، به جایی رفتیم که مثل بیمارستان بود. در آنجا از من تست کرونا گرفتند. آن لحظه فکر کردم که چون قرار است به ایران برگردم، آزمایش گرفتند که کرونا نداشته باشم.

دقیقا این اتفاقات که الآن از جلوی چشمم می‌گذرد، مثل فیلم‌های ترسناک بود. وارد راهرویی شدیم. وقتی از مسیر اصلی به جایی دیگر پیچیدیم، از زیر چشم‌بند، نرده‌هایی را دیدم. درِ بزرگی باز شد و مرا در اتاقِ ۶ متری هُل دادند. گفتم اینجا کجاست؟ زندانه؟ مأموری که همراهم بود گفت: نه اینجا هتله و بعد در سلول هُلم داد. چند ساعتی منگ بودم. یک اتاق کوچک که هر طرف می‌رفتم سرم به دیوار می‌خورد. فکر می‌کردم خواب هستم. منتظر بودم از خواب بیدار شوم در هتل یا حرم باشم. اما وقتی به خودم آمدم، متوجه شدم که خواب نیست. من در زندانم. 

در سلول انفرادی که بودم، شیر آبی داشت که قطرش به اندازه نی آبمیوه‌ کوچک بود. هر بار هم باید دکمه‌ای را فشار می‌دادم و صبر می‌کردم چند قطره آب بیاید. روزهای سختی را در آنجا به تنهایی سپری کردم.

در مدتی که در زندان بودید، از خانواده خبری داشتید؟

 ۴۰ روز در سلول انفرادی بودم. جایی که کاملا محصور و بسته بود و فقط به اندازه یک دستمال کاغذی دریچه داشت. در این مدت با هیچ کسی ارتباطی نداشتم. چند بار از سعودی‌ها خواستم که اجازه دهند تا با خانواده ارتباط بگیرم تا از وضعیتم مطلع شوند. اما اصلا قبول نکردند. نمی‌دانستم مسوولان هم حتی می‌دانند کجا هستم یا نه؟

صبح‌ها، این درِ بزرگ که دریچه کوچکی داشت، باز می‌شد و من ۱۵ ثانیه وقت داشتم غذای بی‌کیفیت را بردارم و اگر برنمی‌داشتم با رفتار تند مواجه می‌شدم. در پلاستیک فریزر، برنج را می‌ریختند و خورشت هم همینجور. چیزی مثل جعفری خرد شده را که گاهی هم پوست خیار در آن بود، به عنوان سالاد می‌دادند. حتی قاشق هم نداشتیم. شام هم دو تا نان باگت با چهار تا خلال سیب زمینی و پیاز سرخ کرده. گاهی آبمیوه و دوغی هم می‌دادند. صبحانه به نسبت بهتر بود و یک شیر پاکتی داشت. 

شکنجه هم شدید؟

سلول انفرادی که بودم، نور زردرنگی داشت که ۲۴ ساعته چراغش روشن بود. سعودی‌ها با دوربین هر لحظه مرا چک می‌کردند. گفته بودند که حتی اجازه راه رفتن در سلول را نداری. اگر هم راه می‌رفتم، تذکر می‌دادند و حتی دستبند می‌زدند و می‌گفتند باید در اتاق فقط بشینی. اگر هم تکرار شود، جای بدتر می‌روی. یک بار هم آنقدر کلافه بودم، در سلول به تنهایی راه می‌رفتم که به همین خاطر مرا جریمه کردند و تشکی که در اتاق بود، بردند و بعد از ۱۰ روز آن را برگرداندند. حدود ۳۰ روز از انفرادی در سلول اول گذشت که مأمور زندان مرا به اتاق انفرادی دیگری منتقل کرد. جایی که نه تنها فرش و موکتی نداشت، بلکه کفِ آن به شدت سرد بود. البته یک تشک، بالش و پتو هم بود. بعد متوجه شدم که به خاطر شکنجه اتاق را سرد یا گاهی خیلی گرم می‌کنند. هشت روز هم در این اتاق بدون فرش بودم و چند بار هم در آنجا با حضور مترجم افغانستانی و قاضی بازجویی شدم.

من بودم و یک اتاق تنها و در و دیوار. از هیچ کسی هم خبر نداشتم. هر ۱۰ روز یک بار کم‌تر از ۱۰ دقیقه اجازه می‌دادند در حیاطی برویم. خیلی رفتار بدی در انتقال ما داشتند. رفتار آنها اسلامی و انسانی که هیچ، از حیوانی هم بدتر بود. شکنجه روحی می‌دادند و می‌گفتند که ممکن است چند سال اینجا بمانید. هیچ اطلاعی هم از وضعیت پرونده و روند آن به من نمی‌گفتند. از همه بدتر این بود که نمی‌دانستم خانواده از من خبری دارند و اصلا برای آزادی‌ام اقدامی انجام می‌شود یا خیر.

بعد از ۴۰ روز که در سلول انفرادی بودم، صدایم زدند و گفتند که می‌خواهیم تو را به جای دیگری ببریم. در همان مجموعه در قسمت اجتماعی، من و یک نفر دیگر را بردند. در بدو ورود در غرفه ۵۰ متری رفتم که ۲ تا سرویس بهداشتی داشت و هفت نفر دیگر بودند و ما دو نفر هم به آنها پیوستیم. زندانیانی از تاجیکستان، لبنان، پاکستان و ... بودند. البته با اینکه ملیت آنها فرق داشت، اما همه مقیم عربستان بودند.

حدود کم‌تر از یک ماه هم در آنجا بودم. در آنجا هر کسی چیزی می‌گفت، اما من عمدتاً سکوت کرده و به هیچ کدام اعتماد نکردم. هر کدام جرم‌های مختلفی هم داشتند. یکی جاسوسی کرده بود و دیگری زندان سیاسی بود. یکی از آنها پنج سال زندانی بود. آنجا با اینکه دیگر تنها نبودم و می‌شد کسی دیگر را دید و حتی حرف زد، اما سختی خودش را داشت. مزیت آنجا این بود که هفته‌ای یکی دو بار حوالی نیم ساعت اجازه هواخوری می‌دادند.

چگونه مطلع شدید که آزاد می‌شوید؟ از روز رهایی از زندان بگویید.

بعد از تقریبا ۸۰ روز در زندان‌های عربستان، بعد از ظهر شنبه مرا صدا کردند و گفتند بیا بیرون. با اینکه در زندان بودم، اما روزها و تاریخ قمری را می‌دانستم. وقتی به اداری زندان امن الدوله رفتم، آنها مرا چکاپ پزشکی کردند و وسایل و پاسپورتم را تحویل دادند و سوار بر ماشینی به سمت مکه رفتیم. در مسیر وسط بیابان مرا پیاده کردند و گفتند که آزاد هستی. خیلی نگران بودم. پاسپورتم تاریخش گذشته بود و تلفن همراهم هم خاموش. از طرفی هم نمی‌دانستم کجا هستم. وقتی اعتراض کردم، گفتند: اگر ناراحتی برگردیم همان زندان. از ماشین مرا پیاده کردند و خودشان رفتند. البته همه مراحل آزادسازی مرا فیلم‌برداری کردند و من از این بابت نگران بودم که مبادا حالا که مرا آزاد کردند و فیلم هم گرفتند، در این بیابان بلایی سرم بیاوردند و بگویند تقصیر ما نیست.

در آنجا دو ماشین ایستاده بود، اما وقتی مرا با آن وضعیت دیدند، از من فرار می‌کردند. من در این مدت مو و محاسنم را کوتاه هم نکرده بودم و وضعیت نامناسبی داشتم. به هر سمتی می‌رفتم، کسی حاضر نبود مرا سوار کند. تا اینکه بعد از ساعت‌ها یک ماشین از فاصله دور آمد. جلویم نگه داشت و مرا سوار کرد و تا مسجدالحرام بُرد. در ماشین سؤالاتی از من پرسید و من هم گفتم که در زندان امن‌الدوله بودم. وقتی این را شنید، تعجب کرد و گفت دیگر جایی نگو که کجا بودی. متوجه شدم که این زندان در عربستان خیلی خطرناک است و زندانیان سیاسی و افراد با جرم سنگین به آنجا منتقل می‌شوند. وقتی به مسجدالحرام رسیدم، گوشی خود را شارژ کردم و به خواهرم پیام دادم که آزاد شده‌ام. بعد هم به یکی از مسؤولان کشورمان که بعد از بازداشت شماره‌اش را داده بود و آن را در جیبم گذاشته بودم، پیام دادم که او هم آدرسی برایم فرستاد تا به آنجا بروم. جالب بود که بعد از این پیام دیگر سیم‌کارتم فعال نشد.

به سختی به آدرسی که فرستاده بود، خودم را رساندم. یک شب آنجا بودم و بعد به قطر و سپس به تهران منتقل شدم. چند روزی در تهران بودم و پس از آن به اصفهان و شهرم دُرچه رفته و به آغوش خانواده بازگشتم.

مدتی که در زندان عربستان بودم، روزهای سختی را گذراندم. بعضی از زندانیان تعریف می‌کردند که برای اعتراف گرفتن آنها را شکنجه و به آنها برق وصل می‌کردند. اما به خاطر قدرت جمهوری اسلامی ایران، آنها از ایرانیان می‌ترسیدند. هم بندی من در غرفه اجتماعی چند بار شکنجه شده بود.

پس از مدتی سعودی‌ها تلفن همراه شما را بررسی و با توجه به فعالیت‌تان در فضای مجازی، جرم دیگری را مطرح کرده بودند. چگونه بی‌گناهی خود را اثبات کردید؟

وقتی به ایران بازگشتم، فکر نمی‌کردم که مسؤولان برای آزادی من به عنوان شهروند معمولی اینقدر به زحمت افتاده باشند. نظام برای رهایی من از زندان عربستان سعودی، تمام قد ایستاد. افتخار می‌کنم به خودم در کشوری زندگی می‌کنم که مسؤولانش برای شهروند معمولی اینقدر پیگیری می‌کنند. حتی شنیدم که با وجود تلاش مسؤولان، هیچ وکیلی حاضر نشده پرونده مرا قبول کند. البته دلیل اصلی هم حضور در زندان امنیتی و سیاسی بود. چرا که همه از آنجا و زندانی‌های آن می‌ترسیدند.

قبل از اینکه به ایران بیایم، متوجه شدم سعودی‌ها خیلی از همان زندان که من بودم، می‌ترسیدند. جلسه اول یعنی شبی که دستگیر شدم، مترجم افغانستانی طوری القا کرد که این نظامی است و قطعا در منطقه رفت و آمد دارد. بازجویی من در این مرحله بود. من گفتم شغلم آزاد است و در نساجی کار می‌کنم. مراوداتم نیز در تلفن همراهم مشخص است، اما اصرار داشتند من نیروی نظامی اطلاعاتی هستم. بعد در جلسه آخر بازجویی صفحه توئیترم را نشان دادند. به من گفت یک سری فعالیت داشتی. اول بحث سیاسی بودنم را رد کردند و قبول کردند که در منطقه مورد نظر آنها، رفت و آمدی نداشتم. گفتند فقط عراق رفته است. بر همین اساس، اتهام نظامی بودن برداشته شد و تبرئه شدم. بعد هم موضوع فعالیتم در فضای مجازی مطرح شد که در نهایت قاضی دادگاه گفت طبیعی است که دو کشور با هم رابطه خوبی ندارند و علیه هم در فضای مجازی مطالبی را بنویسند. قاضی خوبی بود و گفت من هم در فضای مجازی علیه ایران مطالبی دارم. او گفت: جرم شما همان تصویربرداری و اخلال نظم عمومی است. از طرفی اصرار داشتند و می‌گفتند که نظامی هستی که در نهایت متوجه شدند که من نظامی نیستم و به این ترتیب آزادم کردند.

 در پایان اگر صحبتی دارید، بفرمایید.

در پایان از همه افرادی که پیگیر آزادی من بودند، از خبرگزاری فارس که کمپینی برای آزادی‌ام منتشر کرده و پیگیر این موضوع بوده است، تشکر می‌کنم. وقتی از عربستان به کشور بازگشتم، دیدم چه مردم مهربانی داریم! هر کسی به هر نحوی از خانواده دلجویی کرده بود. از خدا می‌خواهم هر جوری می‌داند برایشان جبران کند. من را دعای مردم و خانواده از جهنمی که در آن بودم، نجات داد. من برگشتی برایم متصور نبود و این را مرهون دعای مردم و خانواده هستم. ایام زندان فرصت خوبی بود که زندگی‌ام را مرور کنم. تاکنون به نعمت خورشید و آفتاب فکر کرده‌اید؟ به غذای خوب؟ به آب آشامیدنی؟ آنجا من در حسرت یک قطره آب بودم. ما در زندگی عادی نعمت زیادی داریم. در ایام انفرادی می‌گفتم یک همزبان بفرست دو دقیقه با من حرف بزند. همه اینها نعمت است و باید قدردان آن باشیم. من در حج امسال خیلی حسرت خوردم، چرا که از زیارت بقیع جا ماندم که شاید از بی‌لیاقتی خودم بوده است. داغش همیشه در دلم می‌ماند. البته همه سختی‌ها به یک نگاه به مسجدالحرام می‌ارزد.

منبع: فارس