به گزارش مشرق، در ادامه دیدارهای فعالان قرآنی با خانوادههای معظم شهدا، آنان این هفته میزبان خانواده شهید سیدجعفر بشیری بودند.
خانوادهای گرم و صمیمی میزبانمان در خانهای دلنشین بودند، مادری قدخمیده با کمک دخترش به دیدار مهمانها آمد. در چشمان مادر تصویری از فرزند شهیدش دیده میشد، مادر بسیار از فرزند خود راضی بود و از او به نیکی یاد میکرد.
ارادت قلبی به قرآن از کودکی
از کودکی شهید پرسیدم و مادر گفت: در کودکی همراه بچههای فامیل با پدر به منزل آقایی در میدان حسنآباد، هر چهارشنبه میرفتند و در آنجا به یادگیری و حفظ قرآن میپرداختند. مادر، با خنده و شوقی بسیار از کودکی شهید یاد میکرد، گویی هنوز سیدجعفر در میان ما است و مادر منتظر آمدن او به خانه است. وقتی به سن ۱۸ سالگی رسید، بعد از گرفتن دیپلم خود با چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند به جبهه بروند اما به خانواده خود گفتند که در تعطیلات میخواهیم به سفر برویم، فارغ از اینکه مقصد نهایی رسیدن به مناطق جنگی است.
حامی نیازمندان بود و به درس علاقه بسیاری داشت.
هربار از جبهه به خانه باز میگشت، به مسجد میرفت و کودکانی را دور خود جمع میکرد و به آنان آموزش قرائت قرآن را میداد، با آنان غذا میخورد و به افرادی که نیازمند بودند کمک میکرد. لباسهایی که از ستاد به او میدادند را جمع میکرد و میان مستضعفان پخش میکرد، مثل اینکه مهربانی ارثیهای میان این خانواده است... بسیاری از همکارانش به او میگفتند چرا حقوقت را نمیگیری؟ و او پاسخش این بود: من برای پول به جبهه نرفتم.
در میدان جنگ هم دست از خواندن درس و قرائت قرآن برنمیداشت، قرآن با وجود او عجین شده بود، در مراسم مداحی میکرد و زیارت عاشورا میخواند. در وصیتنامه شهید آمده است: بسیار درس بخوانید و علم فراگیرید.
جنگیدن تا آخرین نفس برای وطن
برایش به خواستگاری یکی از دختران اقوام دور رفتند و پدر آن دختر به مادر سید جعفر گفت: من به شما جوابی نمیدهم، هر موقع سیدجعفر از جبهه برگشت به خودش جواب میدهم.
مادر شهید رشادتهای فرزندش را اینگونه بیان کرد: در بسیاری از عملیاتها مجروح و زخمی شد، در عملیات خیبر وقتی از ناحیه شکم مجروح شد بعد از چند ساعت مداوا با سرم دوباره به خط برگشت. کم کم بغض در گلوی مادر مینشیند و صدای او را غمگین میکند، مادر از ادب سیدجعفر میگوید از زمانی که قبل از اعزامش به محل کار پدر رفته و با او خداحافظی میکند، در آخرین دیدارش با پدر از او میخواهد که از اولین پسرش دل بکند و بگذرد.
قبل از شروع هر عملیات مدح اهل بیت (ع) را میکند و در آخرین عملیات خود یعنی عملیات بدر سخت مجروح میشود. به خانوادهاش خبر مفقودی او را میدهند و مادر جان به لب میشود، نمیتواند آرام باشد پس به دنبال فرزند خود میرود و در آخر او را، میان مجروحان بیمارستانی در کرمان مییابند. عید بود و هواپیما برای برگشت به تهران بسیار سخت پیدا میشد، با اصرار مادر از طرف سپاه هواپیمایی فراهم شد که سید جعفر همراه مادر و پدرش به تهران برای ادامه مراقبتها منتقل شوند ولی مثل اینکه قرار نیست پسر بار دیگر بلند شود و مادر خود را در آغوش بگیرد، در فرودگاه کنار مادرش دعوت حق را لبیک میگوید و مادر لحظه جان دادن پسرش را میبیند.
همرکاب با پیامبر(ص) در جنگ بدر
مادر به نقل از پدر دخترخانمی که به خواستگاریاش رفته بودند اینگونه روایت میکند: وقتی به خواستگاری آمدید در خواب دیده بودم که سیدجعفر کنار پیامبر (ص) در جنگ بدر است، اگر جوابی ندادم برای این بود که میدانستم او شهید میشود.
او هرگز دست از خواندن برنمیداشت، حتی وقتی به جبهه میرفت کتابهایی از دروس مختلف حوزوی را با خود برد و در آنجا مطالعه میکرد. مادر اشکهای خود را پاک میکند گویا دیگر بغضی سد راه صدایش نیست، با خنده و چشمانی مهربان برای مهمانها دعا میکند و از ما میخواهد پیرو راه شهیدان و آرمانهای انقلاب اسلامی باشیم.