کد خبر 1495687
تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۷:۴۷

قرار بود بعد از جنگ جهانی اول هیچ شهری بمباران شیمیایی نشود، اما آلمان به همراه ۱۱ کشور دیگر صدام را با مجهز کردن به سلاح‌های هسته‌ای یاری کردند تا تراژدی غم و مرگ را در «سردشت» بنوازد.

به گزارش مشرق، چند سال از آغاز جنگ می‌گذرد، مردم سردشت دیگر به صدای هواپیماهای ایرانی یا عراقی عادت کرده‌اند، بی‌خیال از آنچه که دوروبرشان می‌گذرد، مشغول کارهای روزمره‌شان هستند، برخی مردم بساط فروش شان را در میدان سرچشمه پهن کرده‌اند، آن طرف‌تر چند کودک از جمله «مختار» پنج ساله و «کریم» ۱۱ ساله در آن عصر تابستانی هفتم تیرماه غرق در بازی کودکانه‌شان هستند، «زهرا خانم» همراه با نوزاد پنج‌ماه‌اش «هادی» از روستا به شهر آمده تا مایحتاج‌خانه اش را بگیرد. «رحیم» پسر بچه پنج ساله همراه با مادر و خواهر کوچکش در مغازه میوه‌فروشی پدرش ایستاده و حواسش به مغازه است تا پدرش از مغازه «کاک محمد» با کوپن مرغ و تخم مرغ برگردد.


میدان سرچشمه سردشت

زمانی بیش‌تر به ساعت ۱۶ باقی نیست. در گوشه گوشه شهر زندگی عادی مردم برقرار است و صدای بوق ماشین‌ها با صدای هیاهوی خرید بازار درهم آمیخته است، شور و نشاطی برقرار است و همه امیدوار به زندگی به فردایشان می‌اندیشند. اما انگار خبرهایی شده است، مردم هراسان و نگران به اطراف نگاه می‌کنند، اما هنوز معلوم نیست این دل نگرانی برای چیست؟ کسی هم نمی‌خواهد نفوس بد بزند. صدای بمباران این بار مهیب است، در میدان سرچشمه اولین بمب روی زمین می‌افتد و فضا غبارآلود می‌شود، بوی تندی به مشام می‌رسد، معلوم نیست چه خبر است؟دومی،‌ سومی، چهارمین و پنجمین بمب هم در بازار، مناطق مسکونی و باغ‌های اطراف سردشت فرو می‌آید، اما هیچ کس نمی‌داند این بمباران شیمیایی است، اصلاً تا حالا مگر شهری بعد از جنگ جهانی اول بمباران شیمیایی شده است؟ در این یک ساعت،‌ مرثیه مرگ سراییده می‌شود.


یکی از واضح‌ترین آثار بمباران شیمیایی سردشت در ۷ تیرماه سال ۱۳۶۶ که به همان صورت باقی مانده و چهارراه هلال احمر فعلی و چهارراه فرمانداری قدیم معروف است

چرا که اتفاق این بار خاص است و سابقه ندارد، مردم سراسیمه از خانه‌شان بیرون می‌آیند، برخی هنوز متوجه عمق فاجعه نشده‌اند،‌ چند ساعت بعد وقتی علائم‌ تاول‌های وحشتناک همراه با خارش شدید به جان مردم می‌افتد، انگار تازه می‌فهمند و می‌گویند: ای بابا! این چه کوفتی بود که نصیبمان شد، خدایا از این ظلم به کی شکایت کنیم؟ ظلمی که هنوز با گذشت ۳۶ سال اثرات آن در نسل جدید سردشت قربانی می‌گیرد و آلمان دستش به خون سردشتی‌ها آلوده است.


سردشت ۳۶ سال بعد از واقعه

آن روز ترسناک را چهار نفر که در زمان بمباران شیمیایی سردشت،کودک بودند روایت می کنند؛چهار کودک که در روز بمباران در کوچه پسکوچه های سردشت بازی می کردند و حالا همه شان جانباز شیمیایی اند.

سوغات آلمان برای نوزاد پنج ماه سردشتی

«زهرا علیزاده»، هادی پنج ماه‌اش را در بغل دارد، خریدش تمام شده، منتظر ماشین است که به روستا برگردد، اما بمب در میدان سرچشمه می‌افتد، چون نمی‌داند بمب شیمیایی است، به هر طریقی است خودش را به روستا می‌رساند، اینجای داستان را عمه هادی بعد از سال‌ها برای او تعریف می‌کند، چون صباحی بعد مادر این نوزاد در اثر عوارض بمباران شیمیایی شهید می‌شود:« تو و مادرت بینایی چشمانتان را از دست داده بودید، بدنتان به شدت کبود شده بود، ترسیده بودیم، شما را به بیمارستانی در سردشت بردیم، اما اینقدر حالتان بد بود که فوری به تهران اعزامتان کردند، خاله‌ات هم همراه شما آمد.»


«هادی ابراهیم‌پور» جانباز شیمیایی که در آن زمان ۵ ماه سن داشت

زمان برای این نوزاد پنج ماهه به سختی می‌گذرد، هنوز چشمش به دنیا باز نشده باید برای نفس کشیدن از ریه‌های سوخته‌اش مدد بگیرد! تا شش سالگی پیش عمه‌اش زندگی می‌کند تا اینکه پدرش دوباره ازدواج می‌کند و او سال‌های بعد را در کنار پدر و نامادری می‌گذارند. با اینکه سختی‌های زیادی را تجربه می‌کند، اما سردشت را مأمنی برای خودش می‌داند،‌ این نوزادپنج ماهه دیروز، پدر سه پسر امروز است که کلاً خانه‌نشین است. تحفه‌ای که آلمان برایش فرستاده است و این کشور حاضر نیست غرامتش را بپردازد.


اما او همچنان مقاوم و استوار است

چون امکانات پزشکی در سردشت برای جانبازان شیمیایی کفاف نمی‌دهد،‌ در سال چند ماهی را در تهران بستری می‌شود و گاهی اوقات هم باید به ارومیه برود تا بتواند داروهایش را تهیه کند و در مسیر آمدن به تهران نیز اینقدر حالش بد می‌شود که بارها همراهانش به ۱۱۵ زنگ می‌زنند. کلکسیون رنجنامه «هادی ابراهیم‌پور» علاوه بر مشکلات ریوی، پوستی، عمل کردن ۲ چشم با مشکل معیشتی تکمیل است،‌ چرا که او مانند بیش‌تر جانبازان شیمیایی امکان فعالیت ندارد و نمی‌تواند زیاد کار کند.

کسی نمی‌فهمید بمب شیمیایی یعنی چه؟

«مختار خضرنیا» تنها پنج سال دارد، با برادر و پسرعمویش در میدان سرچشمه مشغول بازی است، دم‌ دمای عصر وقتی بمب به اطراف محل بازیشان اصابت می‌کند،‌ یک دود و غباری را می‌بیند که بوی تندی دارد، مادرش دست او و برادرش را به می‌گیرد و سوار بر یک وانت به شهرک نلاس در ۱۰ کیلومتری سردشت در خانه یکی از آشنایان می‌برد، اطرافیان مختار اصلاً نمی‌دانند بمب شیمیایی چی است که در سردشت فرو آمده است. فکر می‌کنند بمب معمولی است. شب است، اما گریه‌های مختار و برادرش تمامی ندارد، عمه بچه‌ها به شوخی پشت مختار می‌زند تا مگر کم‌تر گریه کند، اما همین ضربه کافی است که مختار تا حد مرگ گریه کند. اطرافیان نگران می‌شوند.


«مختار خضرنیا» جانباز شیمیایی

مادرش شلوار نازک بچه‌گانه‌ مختار را پایین می‌کشد و می‌بیند بدن نورچشمش تاول‌های ناجوری زده است. بعد از مدتی کوتاه، بدن مختار خارش شدید می‌گیرد. فورا آماده می‌شوند و بچه‌ها را به پیش دکتر محلی می‌برند، دکتر با دیدن آن‌ها می‌فهمد که این ۲ برادر شیمیایی شده‌اند و با سرنگ تاول‌های آن‌ها را خالی می‌کند و روزهای بعد پدرش کارهای درمانشان را پیگیری می‌کند.

بدون کلاه وعینک نمی توانم بیرون بروم

در همین بحبوحه بچه‌ها در درمانگاه هوس بستنی می‌کنند،‌ پدرش که آرام و قرار ندارد، می‌رود تا خواسته‌ فرزندانش را برآورده کند، اما وقتی به درمانگاه می‌رسد بستنی‌ها آب می‌شود، چون فاصله مغازه تا درمانگاه زیاد است! و او می‌ماند و خواسته‌ای که برآورده نمی‌شود.

مختار این روزها با عوارض شیمیایی زیادی دست و پنجه نرم می‌کند، در روزهای عادی بدون کلاه و عینک نمی‌تواند بیرون برود. پسرش نیز برخی عوارض شیمیایی را به ارث برده است. این در حالی است که سال ۱۳۸۵ برادر مختار (جانباز ۲۵ درصد) در اثر عوارض شیمیایی شهید می‌شود.


ببینید بخشی از جنایت آلمان را...

در آن سوی ماجرا،‌ «کریم خضرنیا» پسر عموی مختار ماجرای آن شب بمباران سردشت را این‌گونه برای ما روایت می‌کند:‌«مدام به مادرم می‌گفتم پشتم می‌خارد و مادر بینوای من با دست‌هایش پشتم را می‌خاراند، اما افاقه نمی‌کرد و بعد چند دقیقه شروع به تاول زدن کرد؛ تاول‌هایی که یکی یکی مثل قارچ می‌رویید و من با دردی جانکاه نمی‌دانستم چه کنم. از طرفی هم سرفه‌های خشک امانم را بریده بود. فردای آن روز مرا دوباره به سردشت آوردند و در ساختمان تربیت بدنی که در آن زمان تبدیل به درمانگاه شده بود اسکان دادند. آنجا تعداد زیادی بیمار با سرفه‌ها و تاول‌های وحشتناک بستری بودند و پمادهایی مثل ماست را بر کل صورت و بدن آن‌ها می‌مالیدند.


پسر مختار خضرنیا که برخی عوارض سلاح‌های شیمیایی را از پدرش به ارث برده است

مادر گفت نترس هوایپماها با ما کاری ندارند!

«رحیم» تنها پنج سال دارد و در مغازه میوه فروشی پدرش،‌ همراه با مادر و خواهرش ایستاده است و منتظر است پدرش برگردد، فاطمه خانم مدام به رحیم گوشزد می‌کند دست به میوه‌ها نزند و خواهر کوچکش نیز مشغول بازی با عروسکش است،‌ صدای هواپیماها که می‌آید، رحیم به مادرش می‌گوید:« مامان من می‌ترسم!» فاطمه خانم با مهربانی به جگرگوشه‌اش می‌گوید:«نترس، اینها با ما کاری ندارند!» اما وقتی اولین بمب در میدان سرچشمه فرود می‌آید، بر اثر فشار زیاد اصابت بمب حاوی گاز خردل این سه نفر به اطراف پرت می‌شوند، مادر و خواهرش از شدت صدمات بیهوش می‌شوند.


و کودکان سردشتی که پر پر شدند

در این لحظه همسر دوم پدرش سراسیمه به بیرون می‌آید و رحیم را از داخل جوی آب بیرون می‌آورد. هر سه نفر آن‌ها را به درمانگاه شهر می‌برند، بعد از گذشت چند روز این خانواده با هلیکوپتر به بیمارستان شهید چمران تهران منقل می‌شوند و عکاسان از رحیم پنج ساله عکس می‌گیرند که این عکس هنوز بعد از گذشت ۳۶ سال به عنوان یک سند جنایت جنگی دست به دست می‌شود.


«رحیم صداقت» جانباز شیمیایی؛‌ وقتی پنج ساله بود

رحیم بر اثر عوارض بمب‌های شیمیایی، یکی از کلیه‌هایش را از دست داده است، پدر ۲ دختر به نام‌های «صایما» و «پرمیس» ۱۲ ساله و ۶ ساله است. دخترهایی که عوارض شیمیایی بر آن‌ها تأثیر گذاشته است و زود عصبی می‌شوند و کم تحمل هستند. رحیم درباره شرایط زندگی‌اش اینچنین می‌گوید:«تنگی نفس همراه با سرفه زیاد دارم. فصل بهار که فصل خوبی است، برای من اذیت‌کننده است، تابستان که می‌شود شرایط بدتر می‌شود، تمام بدنم جوش می‌زند و نمی‌توانم نفس راحت بکشم. تنها فصلی که دوستش دارم و راحت می‌توانم نفس بکشم، زمستان است،‌ البته اگر سرما نخورم.»


«رحیم صداقت» و دخترانش

او درباره بانیان وضع جسمی‌اش می‌افزاید:‌«صدام حسین همراه با آلمان و دیگر کشورهای غربی به خاطر منفعت خودشان این کار را کردند و اصلاً برایشان مهم نبود چه بر سر انسان‌های بی‌گناه می‌آید. آن‌ها درباره حقوق بشر دروغ می‌گویند.شرایط جنگی بوده اما کودکان،‌ زنان و افراد غیرنظامی که در خط مقدم نبودند،‌ چه گناهی داشتند که وسط شهر بمب شیمیایی روی سر مردم ریختند؟ آن‌ها اگر از حقوق بشر حرف می‌زنند باید بیایند و این خسارت را جبران کنند، باید بیایند از مردم و حکومت ایران، معذرت‌خواهی و طلب بخشش کنند، چون این بلایی که سر مردم ایران در این هشت سال آمد،‌ آن‌ها مسببش بودند و به صدام حسین کمک کردند که این بلاها سر ما بیاید.»

بمباران شیمیایی شهر مرزی سردشت در هفتم تیرماه سال ۱۳۶۶ فجیع‏‌ترین و وحشتناک‏‌ترین تهاجم شیمیایی‌ بود که آثار و پیامدهای منفی زیادی به بار آورد. شهری که نخستین شهر قربانی جنگ‌افزارهای شیمیایی در جهان بعد از جنگ جهانی اول است. این حمله شیمیایی هواپیماهای متجاوز رژیم بعث عراق به شهر سردشت، به شهادت ۱۱۰ نفر و مجروح شدن هشت هزار نفر انجامید که هنوز هم تعدادی از مردم مقاوم این شهر با آثار و پیامدهای این بمباران دست به گریبان هستند.


این جنایتی است که آلمان در آن دست دارد

این در حالی است که حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای رهبر انقلاب در سوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۶ در دیدار نیروهای حاضر در مانور طریق‌القدس‌ درباره نقش آلمان در تجهیز سلاح‌های شیمیایی صدام حسین به آن اشاره کردند و فرمودند: «امروز خیلی چیزها آشکار شده است. خدای متعال، پشت گردن خود غربی‌ها ـ همان‌هایی که بعضی با ملت ایران و با جمهوری اسلامی، بسیار هم بدند و دشمنند ـ زد، تا به دلایلی وادار شوند اعتراف کنند و بنویسند. خودشان در کتاب‌ها و مقالاتشان نوشتند: شرکت‌های آلمانی که یقیناً بسیاری از اینها را بدون اجازه‌ دولت آلمان نمی‌فروختند،این سلاح های شیمیایی و این مواد مرگبار را به عراقی‌ها فروخته‌اند! برای چه فروختند؟ آیا نمی‌دانستند که بناست اینها در میدان جنگ به کار برود؟ گاز خردل را کجا به کار می‌برند؟ کسی که سلاح‌های مرگبار شیمیایی را می‌خرد، کجا می‌خواهد به کار ببرد؟ آیا می‌خواهد ببرد در خانه‌ خودش استنشاق کند؟! معلوم است که می‌خواهد ببرد در میدان جنگ مصرف کند... بعد ما بسیاری از مجروحان شیمیایی را برای معالجه به همین آلمانی فرستادیم که سلاح شیمیایی از زیر دستش خارج شده بود! اینها وجدان دارند؟! اینها برای ارزش‌های انسانی و جان انسان‌ها احترام قائلند؟»

منبع: فارس