کد خبر 1517275
تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۱

به گزارش مشرق، جعفرعلیان‌نژادی، یادداشتی را با عنوان تأملی در خطای پدیدارشناسی، در کانال خود در ایتا منتشر کرد:

من فکر می‌کنم، پدیدارشناسی اشتباه کرد که تمرکزش را روی فهم و شناخت «ساختار آگاهی از چیزها»، گذاشت: اینکه چرا ما به اشیاء روی می‌آوریم و اینکه چرا اشیاء خاصیت پدیدارشوندگی دارند.‌ به نظرم خلافی اساسی در این نوع پرسش‌گری اتفاق افتاد.

پدیدارشناسی با چنین پرسش‌هایی به این نتیجه رسید که باید برود دنبال اینکه چرا چیزهایی توجه ما را جلب می‌کنند و چرا ما جذب(ملتفت) آن چیزها می‌شویم. به بیان دیگر مساله او فهمیدن دلایل "جلب توجه" بود.

برای همین به یک نظریه شناخت رسید. اینکه وقتی ما به چیزی توجه می‌کنیم، همزمان از تمام پیرامون و اطراف آن چیز غفلت می‌کنیم. یا به قول پدیدارشناسان اطراف و پیرامون را در پرانتز قرار می‌دهیم تا آن چیز را بهتر درک کنیم. بر مبنای همین شناخت هم، به توصیه‌هایی رسید.

گفت برای بهتر فهمیدن باید بهتر و بادقت‌تر دید و از توجه به اطراف صرف نظر کرد. به این ترتیب ما در آگاهی از چیزها، مجبوریم یک چیز، یک چیز جلو برویم. واضح تر بگویم، امکان فهم چیزها در کلیت خود، یا همه چیزها با هم بسیار سخت و ناممکن می‌شد.

اگر آگاهی ما اینگونه باشد که پدیدارشناسی می‌گوید، در واقع چیزی را برای ما عوض نمی‌کند یا تغییری در شناخت و وضعیت ما نمی‌دهد. ما خود به خود و همیشه هر لحظه درگیر یک چیز هستیم تا از آن چیز فراغت نیافته‌ایم، به چیز دیگر نمی‌پردازیم.

البته ممکن است شما بگویید، برخی هستند که همزمان مشغول چند چیز هستند یا همزمان به چند کار مشغول هستند، ولی باز هم این موضوع مساله‌ای را از ما حل نمی‌کند، چون جواب پدیدارشناسی به ما آن است که می‌توان با «مهارت» بجای اشتغال به یک چیز، چند چیز را همزمان درنظر گرفت.

باز این چند چیز، شناخت کلی به ما نمی‌دهد. من پیشنهاد می‌کنم، پدیدارشناسی به جای اینکه مساله‌اش آگاهی از چیزها (به صورت تکی تکی)، باشد بیاید و تمرکزش را روی «سلب آگاهی از چیزها به صورت تکی» قرار دهد. یعنی بجای اینکه دغدغه "جلب توجه" داشته باشد. دغدغه‌اش "سلب توجه" باشد.

گمان می‌کنم، پدیدارشناسی از همان اول اشتباه کرد که با دیدن چیزها می‌خواست به شناخت ساختار آگاهی برسد، او باید می‌فهمید، اتفاقا لازمه آگاهی کامل و یکجا از همه چیزها، ندیدن تک تک چیزها است. او باید توجه انسان را از یک چیز، به همه چیزها معطوف می‌کرد.

او باید می‌گفت آگاهی وقتی حاصل می‌شود که یک چیز توجه ما را به خود جلب نکند. او نباید می‌گفت، پیرامون و اطراف یک چیز را در پرانتز بگذارید و نبینید. آخر این چه نحوه آگاهی است که همزمان با ناآگاهی از بقیه چیزها، قرار است حاصل شود.

سلب توجه باید نطفه شکل‌گیری پدیدارشناسی می‌شد. مشغول نشدن به تکثرات، منجر به باز شدن چشم آگاهی از همه چیزها به صورت همزمان می‌شد. کلیت چیزها، روابط چیزها و همه را با هم می‌دید. درگیر جزئیات نمی‌شد، آگاهی‌اش را مخدوش نمی‌کرد.

پدیدارشناسی بجای اینکه بفهمد، "من" چگونه آگاهی از یک چیز پیدا می‌کنم، باید دنبال این می‌رفت که بفهمد، "ما" چگونه آگاهی از همه چیزها پیدا می‌کنیم. آگاهی جمعی به جای آگاهی فردی. باید سوالش این می شد که چگونه می توان به آگاهی جمعی رسید و آن را حفظ و ارتقاء داد. به راستی چه دانشی به ما آگاهی جمعی داده و آگاهی "ما" را ارتقاء می بخشد؟ پاسخ ساده است، قدری تأمل کنیم.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.