کد خبر 1552161
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

به گزارش مشرق، تقی دژاکام، فعال رسانه در ایتا نوشت:

مردی که جلال آل قلم شد...

جلال آل احمد که این‌روزها یکصدمین زادروزش را می‌گذرانیم، مردی با توانمندی‌های فراوان بود؛ هم نویسنده بود، هم مترجم، هم داستان‌نویس، هم استاد دانشگاه، هم منتقد ادبی و سینمایی، هم سیاستمدار و فعال حزبی و خلاصه به چندین هنر آراسته بود. اما در روزگاری که او حسابی شهرتی به‌هم زده بود و ناشران کتاب و صاحبان مجلات و مطبوعات مختلف برای گرفتن مطلب از او سرودست می‌شکستند، او هیچ‌گاه دست‌وپایش را و خودش را گم نکرد و حرمت قلمش را نگه داشت و آن را نه به ثمن بخس که اصلاً به هیچ بهایی حتی به بهای هو شدن از سوی روشنفکران و هم‌حزبی‌ها و هوادارانش نفروخت.

ممکن است اشتباه کنم اما به نظر نگارنده هیچ نویسنده مشهوری در دوران معاصر به اندازه جلال به «قلم» و «حرمت قلم» توجه نداشته و در این باره قلمفرسایی و سخنرانی نکرده است. حتی یکی از معروفترین رمان‌هایش «نون والقلم» است که شاید بتوان آن را به عنوان نوعی مانیفست و مرامنامه نویسندۀ مسئول، تراز و آرمانی معرفی کرد.

شاید تکان‌دهنده‌ترین هشدارهایی که برای یک نویسنده بتوان گفت، همین عباراتی باشد که جلال در این رمان آورده است. اگر نویسنده و روزنامه‌نگار و خبرنگارید یا مشاغلی از این دست دارید، لطفاً کمی بیشتر از معمول به این عبارات توجه کنید:

همه حرف و سخن‌های عالَم از همین سی‌ودو تا حرف درست شده است؛ به هر زبان که بنویسی اصل قضیه فرق نمی‌کند. هر چه فحش و بد و بیراه هست، هر چه کلام مقدس داریم – حتی اسم اعظم خدا – همه‌شان را با همین سی‌‍‌ودو تا حرف می‌نویسند. می‌خواهم بگویم مبادا یک وقت، این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی‌‍ودو تا حرف است، حکم قتل همه بیگناه‌ها و گناهکارها را هم با همین حروف می‌نویسند. حالا که این طور است مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان.

در «رسالۀ پولس رسول به کاتبان» هم آورده است:
زینهار تا «کلام» را به خاطر«نان» نفروشی و روح را به خدمت جسم در نیاوری. به هیچ قیمتی -گرچه به گرانی گنج قارون- زرخرید انسان مشو. اگر می‌فروشی همان به که بازوی خود را، اما قلم را هرگز. در کلام خود عزاداران را تسلا باش، ضعفا را پشتوانه و ظالمان را تیغِ رو در رو.

او در جای دیگر این «به هیچ قیمتی» را بیشتر توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد که خیلی بالاتر و والاتر از این‌ها می‌اندیشد؛ فروختن قلم برای خیلی خیلی کمتر هم در قاموس او ممنوع است. او می‌گوید حتی برای اینکه دل کسی را به دست بیاوری هم ننویس چه رسد که بخواهی که به زبان امروز شهره و سلبریتی و شاخ فضای مجازی بشوی:
من دست کم خودم می‌دانم که با این قلم جوری تا نکرده‌ام که دل کسی را به دست بیاورم، چه رسد به «وجاهت ملی». من زده‌ام و خورده‌ام و با این زد وخورد، دست کم خودم را نیز نگه داشته‌ام؛ بی هیچ منتی بر احدی.

و در «کارنامۀ سه‌ساله» باز هم در این‌باره تلنگر می‌زند و مخاطب را به فکر و تأمل وامی‌دارد:
«قلم» این روزها برای ما شده یک سلاح. و با تفنگ اگر بازی کنی، بچۀ همسایه هم که به تیر اتفاقی‌اش مجروح نشود؛ کفترهای همسایه که پر خواهند کشید... و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به‌کار باید برد.

در «غرب‌زدگی» به نقش قلم‌های روشنگر اشاره می‌کند و در این زمینه، با هشیاری قلم یک مرجع بزرگ تقلید را مثال می‌زند:
می‌بینیم که اسلام چقدر قدرت دارد که با یک قلم میرزای شیرازی، امتیاز تنباکو لغو می‌شود و در اینجاست که غرب خود را در خطر می‌بیند و به خاطر همین مشروطه را بنا کرد و ضد مشروعه نشان‌داد و عده‌ای را سرگرم مقارنات و نجاسات.

و در «یک چاه و دو چاله» همین شیوه را به عنوان یک دستورالعمل سیاسی – اجتماعی توصیه می‌کند:
در دنیای سیاست و اجتماع، فراوان شده باشد تا فلان نطربوق از آن به جایی برسد... اما یک نردبان همیشه یک نردبان است و تو که آن را به سینۀ دیواری نهاده‌ای، می‌توانی پایش را بکشی و آن را که سوار است به زمین بکوبی.

جلال این توصیه‌ها و سفارش‌ها را فقط روی کاغذ نیاورد و پشت تریبون مطرح نکرد؛ او در عمل دقیقاً همین‌گونه زیست و عمل کرد و راز اینکه امروز روشنفکران پس از آن‌همه تجلیل‌ها و بزرگداشت‌ها، بشدت به او می‌تازند همین است که او با قلم و زبان تیز و صریحش فقط حق گفت؛ حتی وقتی که اشتباه کرد و فقط حق گفت وقتی که با صراحت از اشتباهاتش در عرصه دین و سیاست برگشت.

آیا آنچه از او درباره قلم خواندیم، کافی نیست که رهبر فرزانه انقلاب او را «جلال آل قلم» بخواند؟ آنجا که نوشت: جلال آل احمد جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت در آورد و افزود: بهترین سال‌های جوانی‌ام با محبت و ارادت به آن «جلال آل قلم» گذشته است.

امروز، جلال یک الگوی فراموش‌شده و مغفول در بین بسیاری از نویسندگان و روزنامه‌نگاران و اهل قلم ماست. اتفاقاً رهبر انقلاب در پایان همین متنی که درباره جلال نوشته‌، ازین بابت گلایه می‌کند و می‌نویسد:
مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست؛ شمایی که او را می‌شناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پُر است. و این همیشه‌بودن و با مردم‌ بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر می‌ماند... افسوس.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.