کد خبر 1567425
تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۴۰۲ - ۲۳:۳۱

به گزارش مشرق، جعفرعلیان‌نژادی مطلبی با عنوان «مکث» پایه ایجاد آگاهی شهری را در کانال خود در ایتا منتشر کرد:

روال عادی زندگی روزمره در شهر، چشم ما را به کوچه و خیابان‌ها و مترو و تاکسی و اتوبوس‌ها، عادت می‌دهد، حتی شاید میزان توجه ما را به تابلوها و بیلبوردهای حاوی پیام یا تبلیغ کم کند. ما در بسیاری موارد بدون اینکه اینگونه چیزها چشممان را بگیرد، خیلی معمولی و بی‌تفاوت از کنار آنها رد می‌شویم.

این موضوع به عنوان یکی از مهم‌ترین موانع دیده شدن پیام‌های شهری باید مورد مطالعه و توجه قرار گیرد. نداشتن تحلیل در این خصوص و عدم پیش‌بینی کافی می‌تواند، به نحو قابل ملاحظه‌ای از آثار واقعی مورد انتظار بکاهد. در واقع هزینه‌هایی بالا با بازدهی کم صورت بگیرد.

دنیل‌کانمن در کتاب «تفکر سریع و آهسته»، به نحوی این موضوع را مورد تامل قرار داده است. ما دو سیستم مواجهه با واقعیت و پدیده‌های بیرونی داریم، یک نحوه برخورد غیرارادی و شهودی و سریع، و دیگر برخورد ارادی و تحلیلی و آهسته. عادت به شهر، منجر به ماندن ما در مرحله اول می شود.

تبلیغات یا پیام‌هایی که با هدف ایجاد تامل یا آگاهی موثر تولید می‌شود، با معضل عادت‌وارگی به تصاویر و پیام‌هایی گذرا و متناسب با گونه اول می شود. کارکرد سیستم اول، آماده سازی «برداشت‌ها»،«دریافت‌ها»، «تصمیم‌ها» و «احساس‌ها» است.

اگر سیستم دوم این برداشت‌ها و دریافت‌ها را تصدیق کند، آنها تبدیل به باور یا محرک‌هایی برای اعمال ارادی خواهند شد. به همین دلیل است که در اینجا مفهوم شهر زنده تداعی می‌شود، شهری که از خود اراده دارد و خواهان دیده شدن است.

شهری که می‌خواهد اراده‌مند باشد و انگیزه ایجاد کند، نباید تنها فضایی برای دلالت‌های سیستم اول باشد، باید ساکنان و اعضای واقعی خود را به حرکت درآورد، حرکت در آگاهی. حرکت از سیستم یک به سیستم دو. برای روشن شدن بیشتر بحث، کانمن در این کتاب، خواننده را به نمایشی کوتاه با نام «گوریل نامرئی» ارجاع می‌دهد.

در این ویدیو از مخاطب خواسته شده، تعداد پاس‌های گروه سفید را بشمارد. دو گروه سفید و مشکی با توپ بستکبال به شکلی متداخل و بی‌نظم در حال پاسکاری هستند، حالا مخاطب باید تعداد این پاس‌های گروه سفید را بشمارد. در میانه این شمارش، گوریلی مشکی به مدت 9 ثانیه و به آرامی از وسط گروه سفید و سیاه می‌گذرد.

کانمن می‌گوید هزاران نفر این فیلم را دیده‌اند و حدود نیمی از آنان متوجه هیچ چیز غیرعادی نشده‌اند. در واقع وظیفه شمردن و دستورالعمل نادیده‌گرفتن یکی از گروه‌ها، موجب این کوری می‌شود. نتیجه‌ای که از این گفته کانون می‌شود گرفت آن است که عادت به یک نحوه مواجهه و برخورد با شهر، چشم و ذهن را از پدیده‌های جدیدتر و غافلگیرکننده، غافل می‌کند.

در این فیلم اگر مخاطب اندکی در شمارش تعداد پاس‌های سفید مکث کند، به ناگاه متوجه این موجود غیرعادی می‌شد. بنابراین شاید بتوان یکی از شاخصه‌های زنده بودن شهر را در جلب توجه سیستم ۲ به خود جست‌وجو کرد. پرسش آن است که آیا توانسته‌ایم شهری بسازیم که آن دریافت‌ها و برداشت‌ها و احساس‌ها و تصمیم‌های غیرارادی را به باورهایی عمق یافته و پیرو آن اراده‌هایی برای تغییر وضعیت برسانیم.

شهر زنده باید بتواند پیامهایش را به گوش جان شهروندان برساند. ایدئولوژی مصرف از طریق بازی با ناخودآگاه و در سطح سیستم ۱ فعالیت می‌کند. تبلیغات متمرکز روی سیستم یک و با هدف تحریک ناخودآگاه مصرفی عمل می‌کنند. شهر زنده نمی تواند با پیام‌رسانی در سطح یک سرپا بماند. پیامها باید از جاهایی که چشم عادت کرده به جاهایی چشمگیر تغییر مکان دهد.

خطاهای ادراکی جملگی در سطح یک رخ می‌دهد و برداشت‌ها و دریافت‌های ناقص را مایه باور و حرکت می‌کند. باید برای این موضوع فکری کرد. جمله‌ای از حاج قاسم در یکی از بیلبوردهای شهری دیدم که در ذهن مخاطب پرسش ایجاد می‌کرد و مایه تفکر و تامل او می‌شد. «هرگز نمی‌خواستم سلاح به دست بگیرم»

این جمله به ظاهر قدری با زیست مجاهدانه و در میدان حاج قاسم معارض است و همین موضوع، منجر به تامل و تفکر مخاطب می‌شود. مخاطب در برخورد با این پیام، دوگونه موضع‌گیری حاصل می‌کند، اول انکار دوم اثبات. تالی تلو این جمله آن است که من مجبور شدم سلاح بگیرم و موضع من همیشه دفاعی بوده است. دفاع از مظلوم و حق و نه ظالم و تجاوزگر.

موضع اول یعنی انکار انتساب این جمله به حاج قاسم، ماندن در سطح سیستم یک است، اما موضع دوم، عبور به سطح دوم است. به نظر می‌رسد این پیام توانسته در ایجاد این مکث و عبور به سطح ۲ موفق باشد. برای تولید پیام‌های شهری به چنین تکنیک‌های نیاز داریم.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.