کد خبر 1654744
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۰

چند سال پیش با دوستان در هیأت حیدریون مشغول عزاداری و عرض ارادت به ساحت حضرت‌عباس(ع) بودیم که وسط مراسم از شدت لطمه‌زدن بدون اختیار در مجلس کمی بی‌حال شدم‌؛ همان‌جا یک پیرزنی اهل دل بالای سرم آمد و...

به گزارش مشرق، کلمه به کلمه حرف‌های او برایم مصداق این شعر بود: من بچه پایین این شهرم/ یک عمر با عشق تو خو کردم/ از هر کسی هر جا دلم پر بود/ برگشتم و پیش تو رو کردم/ این روزها حالم بده آقا/ حس می‌کنم سرتا به پا دردم...شرح حال دختر جوان و خادم اهل‌بیت(ع) که کل زمان مصاحبه و گزارشم پشت تلفن گریه می‌کرد و صدای لرزان او نشان از دل گرفته و پر اضطرابش داشت.

حس این‌که در جنگ نفسانی‌، بین درون و بیرون خود و دل‌آشوبی کارهای دنیوی باشی و دستی از غیب تو را به آرامش برساند حتما عالی خواهد بود. حس این‌که تمام توان تو را، عمر تو را، عمل تو را در بازار عشق کسی خریدار باشد و برای آن برکتی بی‌نهایت بر تو و نسل تو بدهند، عالی خواهد بود و تو در برابر این لطف‌ها فقط بایستی، خلوص نیت داشته باشی و حضور قلب به محضرشان پیشکش کنی. خادمی یکی از همان لطف‌ها و عنایت‌های بی‌انتهایی است که بر فردی اعطا می‌شود. معنا و مفهوم این مقام صرفا در آستانه اهل‌بیت‌(ع) ترجمه می‌شود و خریدار دارد.

یاسمن رضایی یکی از هزاران خادم شهر ما زنجان است که در دستگاه امام حسین(ع) فعالیت می‌کند. او را سال‌هاست در هیأت حیدریون زنجان می‌بینم، ولی به‌طور اتفاقی در یکی از جلسات و روضه‌های خانگی که مشغول تهیه گزارش بودم، دوباره او را دیدم و آشنایی ما از همانجا شروع شد. در نگاه اول دختری با قد بلند، چهره‌ای زیبا و ظاهری به‌روز که در کمال ادب و وقار بود و در محافلی که با هم بودیم شیطنت‌ها و شلوغ‌کاری دخترانه خودش را داشت.

با افراد نزدیک، خلقی‌خوش و شوخ‌طبی مختص خودش را داشت و دوستان مشترک‌مان او را به شکل‌های مختلفی برایم معرفی کرده بودند. این‌که او دختری مجرد است‌. خیاط ماهری است که لباس مجلسی و مانتو و عباهای زیبایی می‌دوزد و این‌که او خادم حرم حضرت ابوالفضل(ع) است.

زمانی که قرار شد از خادمی او به‌عنوان موضوع گزارشم نام ببرم چیزی‌هایی می‌شنیدم که برایم باور نکردنی بود. برخلاف ظاهرش که سن بالا می‌زد او فقط ۲۶ سال داشت‌. پدرش را در دوران نوزادی از دست داده بود و از همه مهم‌تر با دست خالی سفره‌دار بود و هیأت‌ها و مراسم‌های مختلفی را در طول سال برگزار می‌کرد.ایام محرم که ترافیک کاری خادمین هیأت‌ها و مساجد بالاست و همزمان با آخر ماه صفر و ایام اربعین و شهادت حضرات معصومین علیهم‌السلام، تردد به حرم‌های شریف نجف، کربلا، مشهد و قم بیشتر می‌شود و من هم برای این‌که بتوانم با خانم رضایی گفت‌وگویی داشته باشم منتظر اتمام این ایام شدم‌.

وی ضمن اشاره به خاطره‌ای که مادرشان برایش تعریف کرده، می‌گوید: عشق من به حضرت عباس(ع) از همان بچگی و از قنداقه‌ام به من رسیده است و چیزی دست خود من نیست‌. زمانی که پدرم برای ساخت مسجد باب‌الحوائج محله در آنجا مشغول بود، مادرم هم برای همراهی و کمک می‌رفتند و پدر مرا بین خاک و آجر می‌گذاشت و این را مادرم همیشه می‌گوید که تو را همان خاک مسجد، حسینی کرده است‌. رضایی در ادامه اشاره می‌کند: چیزی که به یاد دارم این است که من از خردسالی و از مسجد امام رضا(ع) در محله خودمان شروع به خدمت کردم‌.

پله‌ها را ‌پاک می‌کردم. کفش مردم را جفت می‌کردم‌. گاهی هم در آشپزخانه کار می‌کردم تا این‌که به حسینیه اعظم و بعد از آن به زینبیه اعظم رفتم ولی تنها جایی که دلم گره خورد و بیش از هشت سال در آن خادمی می‌کنم هیأت حیدریون زنجان است. یاسمن می‌گوید: من از زمانی که به ۹ سالگی و سن تکلیف رسیدم به پایگاه مسجدمان می‌رفتم و از آنجا شروع به حفظ قرآن کردم. بعدها هم قرآن را ختم‌ می‌کردم. از همان سال‌ها وقتی پولی به دستم می‌آمد؛ همه پول‌هایم را برای رفتن به کربلا یا نذری دادن و احسان جمع می‌کردم‌.

شراکت
خادم‌الحسین در ادامه قصه زندگی خود از میزان تحصیلات و کارخود نیز برای ما گفت: بعد از پنج خواهر و برادر من ته‌تغاری خانواده هستم و دیپلم کامپیوتر دارم‌. از آنجایی که علاقه شدید به خیاطی دارم و لباس‌های مذهبی و عبا و مانتو می‌دوزم و مشغول به این کار هستم، خدا را شکر درآمدم از این شغل، خوب است. طبق عهدی که با خود دارم، درآمد حاصل از دوخت و خیاطی را با حضرت عباس(ع) شریک هستم و از همین راه در طول سال در حد توان مراسم‌های مختلفی برگزار می‌کنم.

ماه شعبان و میلادهای امام حسین‌(ع)‌، امام سجاد(ع) و حضرت ابوالفضل العباس‌(ع) مراسم جشن برگزار می‌کنم و البته صفر تا صد هزینه‌ها و هماهنگی‌های آن را خودم انجام می‌دهم و شکر خدا افراد زیادی می‌آیند و حضور می‌یابند. همچنین میلاد حضرت علی‌اکبر(ع) و تولد و شهادت حضرت رقیه‌(س) و وفات حضرت ‌ام‌البنین‌(س) نیز مراسم، سخنرانی، مداحی و مولودی برگزار می‌کنم و از این بابت خودم از پس برپایی مراسم‌های معنوی که برگزار می‌کنم برمی‌آیم و از هیچ‌کس هزینه‌ای دریافت نمی‌کنم.

داستان سیلی
وی درباره خادمی درحرم حضرت عباس‌(ع)نیزداستانی جالب دارد که این‌گونه تعریف می‌کند:روزی درحرم حضرت عباس‌(ع) نشسته بودم و یک زائر حاجتمندی بودند که خیلی شلوغ می‌کردند و خادمین حرم نمی‌توانستند او را آرام کنند. وقتی خواستم کمک‌حال باشم و کنار آنها ایستاده بودم، زائر به یک‌باره سیلی محکمی به صورت من زد و این را متولیان حرم از دوربین‌ها دیده بودند. دعوتم کردند و ازهمانجا به من اجازه حضور و خادمی در حرم حضرت عباس(ع) را عطا کردند.

رضایی در ادامه می‌گوید: واقعیتش من خادم نیستم‌. خادمی کلمه مقدسی است. کسانی می‌توانند خادم این دربار باشند که کار و عمل‌شان خیلی درست باشد. من گرد پای خادمان اهل‌بیت(ع) هم نیستم؛ فقط در نهایت امر شاید سهم من خدمتگزاری روضه‌هایشان باشد. از طرفی زیاد دنبال ثواب نیستم و برای گرفتن حاجت کار نمی‌کنم، بلکه همه تلاشم برای رسیدن به نگاه و رضایت آنها از رفتار و اعمالم است. برای همین زیر سایه خادمی، همیشه دنبال کارهایی هستم که کمتر کسی سراغ آن می‌رود و یا شاید خودم هم در روزهای عادی و مواقع معمول آن کار را انجام ندهم و وسواس خاصی داشته باشم‌. به‌طورمثال شستن سرویس بهداشتی و جمع آوری زباله‌ها در کربلا و شهر خودمان را انجام می‌دهم و ذکر لبم همیشه این است و می‌گویم: «من به‌خاطر دوست‌داشتن تو هر کاری می‌کنم که تو فقط نگاهم کنی... .»

آرزوی پرواز تا نجف و کربلا
از او سراغ خواسته‌هایش را گرفتم و گفت: خیلی آرزو دارم. یکی از آنها «دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس/ تا شناسد شاه را در هر لباس». دومین آرزویم این است آن‌قدر پول داشته باشم که با پرواز به سفر کربلا بروم‌. برای من که دختر هستم و تک‌وتنها ماهی یک‌بار به‌صورت زمینی و با اذیت فراوان این سفر را می‌روم، خیلی خوب می‌شود که سفر هوایی برایم فراهم گردد. سوم این‌که در شهر کربلا خانه داشته باشم و مادرم را هم با خودم ببرم و خدا قسمت کند دوباره به سوریه و حرم حضرت‌رقیه(س) بروم‌؛ البته سال پیش با نذر یک خانم، اولین سفرم به سوریه را تجربه کردم.

او خیلی از حرف‌هایش را در دلش نگه‌می‌دارد. خیلی از فایل‌های صوتی‌اش را پاک کرد. حرف‌های سربسته زیاد زده شد که خودش دوست نداشت گفته شود، ولی از رفتارها و عملکرد افراد و اطرافیان خیلی گله داشت و دائم به خاطر اذیت‌هایی که شده بود و قضاوت دیگران اشک می‌ریخت و ناراحت بود و بارها با خودش تکرار می‌کرد و می‌گفت: هرکسی جای من بود کم‌می‌آورد. من در این شهر خیلی اذیت شدم‌. من بچه پایین این شهرم و خانه و جایی که در آن زندگی می‌کنم از مناطق مستضعف‌نشین محسوب می‌شود و حتی درآمدم هم خیلی پایین است، ولی عاشقانه این راه را دوست دارم و ادامه می‌دهم‌. یاسمن رضایی از روی خیلی از حرف‌ها گذشت و اجازه نداد بیان شود.

ماجرای پیرزن خوش‌قلب و دیوانه سقا
طی گفت‌وگوهایی که در فضای مجازی و تلفنی با هم داشتیم درخواست کردم از خانواده، کار و فعالیت‌های خود در هیأت‌های مختلف و دغدغه‌هایش بگوید و چیزی که او مکررا تأکید می‌کرد این بود: من عاشق حضرت‌عباس(ع) هستم و دیوانه‌وار او را دوست دارم و از این رو به من لقب «سقا دلیسی» (دیوانه سقا) ‌دادند... .وقتی از او دلیل این عنوان را پرسیدم، گفت: چند سال پیش با دوستان در هیأت حیدریون مشغول عزاداری و عرض ارادت به ساحت حضرت‌عباس(ع) بودیم که وسط مراسم از شدت لطمه‌زدن بدون اختیار در مجلس کمی بی‌حال شدم‌؛ همان‌جا یک پیرزنی اهل دل با آب بالا سر من آمد و با کلی التماس دعا گفت: دخترم، خوش به سعادتت و تو واقعا سقا دلیسی هستی‌. از آن به بعد این عنوان و لقب به من نسبت داده شد و دوستان و آشنایان مرا با این لقب صدا می‌زنند و می‌شناسند.

*آذر عباسی - خبرنگار از زنجان / روزنامه جام‌جم