-
گفتگو با همسر شهید مدافع حرم، «مصطفی عارفی»؛
همسرم به من توجه میکرد + عکس
همسرم به کوچکترین چیزهایی که دوست داشتم توجه میکرد، من صدای جیرجیرک و قورباغهها را دوست دارم؛ قبل از نماز صبح بیدارم کردند و کنار برکه رفتیم، فقط به خاطر این که من صدایی را که دوست دارم، بشنوم.
-
اشک ریختن از جنس لغت نه روضه!
اقدام تمیز فرهنگی با هیئتی از جنس کتاب
امسال فرهنگسرای گلستان یک ویژه برنامه متفاوت برای نوجوانان برگزار کرد؛ اسمش «هیئت کتاب» است و کتابخوانی حرف اول را در آن میزند. صحبت از یک اقدام متفاوت فرهنگی است...
-
چند دقیقه با کتاب «خداحافظ سالار» / ۲۴۱
ماجرای فروش «کلیه» معلم همدانی برای خرید جهیزیه!
جواب داده: «اگه بدونی اون آدم با آبرویی که میخواست برای خرید جهیزیه دخترش، کلیهاش رو بفروشه حالا با گرفتن وام قرض الحسنه، چقدر دعا میکنه مثل من دلت قرص میشه.»
-
چند دقیقه با کتاب «دعوت به کرکوک» / ۲۳۸
نوشیدن خون بچهخرس از تشنگی زیاد!
اسلحه را با سرنیزه گرفتم و با یک حرکت در سینه بچه خرس فرو کردم. کمتر از سه دقیقه بچه خرس جان داد. به سرعت سرش را بریدم. از تشنگی همۀ خونی را که از گردن بچه خرس میآمد خوردیم.
-
لیگ نخبگان آسیا؛
کامبک دراماتیک پرسپولیس برابر الشرطه؛ بازگشت به جام در آخرین دقیقه! +فیلم
تیم فوتبال پرسپولیس در هفته ششم لیگ نخبگان آسیا موفق شد در یک دیدار دراماتیک الشرطه عراق را شکست دهد.
-
چند دقیقه با کتاب «جاده کالیفرنیا» / ۲۳۴
بساط قلیان بعد از روضه خانگی در لبنان! +عکس
زینب قلیانش را برداشت و یوسف با همان کاپشن شلوار ورزشی و صندل پلاستیکی نشست داخل ماشین. خانه دوستشان داخل یک آپارتمان نوساز سنگی بود. با زینب زودتر پیاده شدم تا یوسف ماشین را پارک کند.
-
روایتی از زندگی و شهادت فرمانده تیپ لشکر ۲۵کربلا شهید مجید کبیرزاده نجفآبادی؛
روزی که جگر «مجید» سوخت! +عکس
آزادسازی شهر مهران بود که مجید برای بار چندم ترکش خورد. رزمندهای به شوخی گفت: «چرا نیمه کاره برگشتی فرمانده؟!» مجید نگاه عمیقی به رزمنده کرد: «به موقع تمامش میکنم...»
-
چند دقیقه با کتاب «پسرهای ننه عبدالله» / ۲۲۶
واقعیتهای زندگی یک پاسدار لو رفت!
گفت: «شما همهاش از شهادت و مردن میگویید کمی هم از امید و زندگی بگویید.» گفتم: «به هر حال اینها واقعیتهای زندگی ماست. زندگی با یک پاسدار همین است. خواستم آمادگی داشته باشید.»
-
جایگاه و نقش آفرینی «حماسه آزادسازی سوسنگرد» در دفاع مقدس؛
۱۰ عملیات در یک گلهجا! + عکس
وجود فضای بسیار معنوی و روحیه شهادت طلبانــه در بین رزمنــدگان این جبهه و حماسههای بی نظیر آن بویژه در عملیات آزادسازی سوسنگرد، باعث گردید سوسنگرد به «شهر عاشقان شهادت» اشتهار یابد.
-
چند خاطره از سوسنگرد؛
گلولههای گروهبان عبدالامیر روی سینه پیرمرد!
ناگهان ۵ یا ۶ گلوله از کلاشینکف گروهبان عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست. پیرمرد در میان دود و باروت از روی صندلی به زمین غلتید. در همین حال شال سبز از گردنش باز شد و روی خونها افتاد.
-
روزی که صدای شکستن ارتش صدام به گوش رسید
آیتالله جمی در روزنگاریهای خود از سالهای ابتدایی جگ تحمیلی مینویسد: صدای شلیک خمسه خمسه صبح فروکش کرده بود، روی هم رفته مثل اینکه در هم شکستگی صدام دارد نمایان میشود...
-
محبوبهسادات رضوینیا، نویسنده عایده؛
وقت نوشتن کتاب، عطر شهید را حس میکردم!
مدتی بود عایده از کمتوجهی به شهیدش گلایه داشت به همین دلیل پیشنهاد سخنرانی در روز ملی شهید در لبنان را رد کرده بود. همان شب علی به خوابش میآید و میگوید به زودی یک نفر از ایران کتاب من را مینویسد.
-
ظرافتهای زنانه در مجلس روضه؛
پای صحبتهای یک خانم جلسهای!
من از فرد خاصی چه از مداحان پیشکسوت و چه مداحان نوظهور که الان در حال فعالیت هستند، تقلید نکردم. سعی کردم تمام سبکها را گوش کنم، استفاده کنم و گل کار را بگیرم.
-
چند دقیقه با کتاب «هواتو دارم» / ۲۲۳
مرتضی نمیگذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس
سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه ۲۶ یه حال خاصی میشم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم میآد اینجا خیلی سبک میشه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی...
-
دختر زنجانی «سقا دلیسی» شد! + عکس
چند سال پیش با دوستان در هیأت حیدریون مشغول عزاداری و عرض ارادت به ساحت حضرتعباس(ع) بودیم که وسط مراسم از شدت لطمهزدن بدون اختیار در مجلس کمی بیحال شدم؛ همانجا یک پیرزنی اهل دل بالای سرم آمد و...
-
چند دقیقه با کتاب «جنگ بیتعارف» / ۲۱۶
چه شد که حاج همت در قنوتش طلب شهادت کرد؟!
من سوار موتور بودم و دنبال شهید همت میگشتم کنار هور، یک اتاقک بود و وقتی برای جست و جویش وارد اتاقک شدم همان جا بود که پیدایش کردم. بدون اینکه متوجه حضورم بشوددیدم دارد در قنوت نمازش چیزی میخواهد...
-
چند دقیقه با کتاب «املاکی به روایت همسر شهید» / ۲۱۵
نمیخواهم چیزی از سپاه بگیرم!
گفتم: «حسین آقا شما نبودی از سپاه برای ما یه فرش آوردن. بابا هم قبول کرد و گرفت.» حسین آقا ناراحت شد و گفت: «زهرا خانم! از این به بعد، هرچی از سپاه آوردن من نبودم قبول نکنید».
-
گروه ۲۹ نفره موشکهای دوربرد ایران + عکس فرمانده
رضا یک لیست ۲۹ نفره نوشت و گذاشت جلوی حسین و گفت: «اگه اینا رو به ما بدی مشکلمون حل میشد.» حسین تا لیست را دید گفت آقا رضا یعنی منظورت اینه که ما حدید رو تعطیل کنیم؟
-
چند دقیقه با کتاب «تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد» / ۲۱۱
منع برادر از رفتن به قرارگاه خاتمالانبیا!
برادرش حسین موافق نبود گفت: «تو هنوز تجربه زیادی نداری تا همین حدی که کمک فکری میدی فعلاً کافیه. صبر کن تجربه ات بیشتر شه بعد برو.»
-
سوابق اجرایی سردار نیلفروشان؛ از جنگ تا شهادت
در دو مقطع با مأموریت مستشاری در محور مقاومت به ایفای نقش پرداخت و پس از آن برای دورهای فرماندهی دانشگاه فرماندهی و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بهعهده گرفت.
-
چند دقیقه با کتاب «خلبان صدیق» / ۲۰۹
پخش اعلامیه رهبر با هواپیمای شکاری!
ناگهان در شرایط خاصی قرار گرفتیم. ما سمت چپ خیابان الرشید بودیم. نیروهای پدافندی عراق برای شکار ما دیوار آتش را پایین تر آورده بودند. نمیدانم در خیابانها مستقر بودند یا نه، اما...
-
در هفته دفاع مقدس به همت انتشارات دفاع مقدس؛
دعوتید به «ملاقات با دلفینها»!
مدیر انتشارات روایت فتح از رونمایی آثار جدید این انتشارات در هفته دفاع مقدس از جمله «ملاقات با دلفینها» و چند کتاب دیگر خبر داد.
-
چند دقیقه با کتاب «در کوچههای خرمشهر» / ۲۰۶
دفن شهناز در شرایط سخت + عکس
مادرم از درون اشک میریخت. ساعت یازده و نیم صبح بود جنازه شهناز را به بهشت شهدا بردیم. مادرم اصرار داشت که جنازه را به اهواز ببریم. اما بچهها میگفتند که شهید مال ماست و بهتر است همینجا دفنش کنیم.
-
درباره عملیات کربلای ۳؛
از گم کردن مسیر عملیات تا شکار جنگنده بعثی
دو اسکله الامیه و البکر قبل از جنگ تحمیلی ظرفیت صدور روزانه یک میلیون بشکه نفت را داشتند و از جمله اسکلههای صادر کننده نفت عراق محسوب میشدند در عملیات کربلای ۳ از رده خارج شدند.
-
یادی از شهید محراب، آیتالله سیدمحمدباقر حکیم؛
امام خمینی: من شما را دوست دارم! + عکس
امام خمینی در نامهای که به آیتالله خامنهای به عنوان ریاست جمهوری نوشت، از آقای حکیم اینگونه تجلیل کرد: «جناب حجت الاسلام آقای محمدباقر حکیم از مهمانان عزیز این جانب و جمهوری اسلامی ایران است.»
-
چند دقیقه با کتاب «خبرنگار غیراعزامی» / ۱۹۷
خمپاره که میآمد، گوسالهمان گریه میکرد!
همان یکی دو روز اول محاصره چایی که در خانه داشتیم تمام شد. مارک چایی که ما در خانه مصرف میکردیم «کرزه» بود. طعم آن را دوست داشتیم. مادرم رفت و از مغازه ربع کیلو از همان چای خرید...
-
سردار سلامی: خبرهای خوبی از انتقام خواهید شنید
فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که عصر شنبه در مرز خسروی حاضر شده بود در پاسخ به پرسش ها و درخواست های مردم و خبرنگاران مبنی بر انتقام گفت: خبرهای خوبی می شنوید.