کد خبر 167422
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱:۰۰

قصه نمایشگاه هم برای برخی از هم قطاران ما و شاید خود ما شده است داستان آن روباه مولوی که دمش را در خمره های رنگ فرو کرده بود و رنگ رنگ شده بود و توهم طاووسی برداشته بود که "این منم طاووس علیین شده" راه می رویم و خودنمایی می کنیم. راست و حسینی اش این یکی دیگر تکبر نیست؟

 حرکت در اتوبان یک طرفه؛ خلاف مسیر

مشرق- نمایشگاه مطبوعات در جریان است؛ چند روز است که شروع شده و چند روزی دیگر از عمرش باقی است. هر چند نمایشگاه مطبوعات هرگز در حد و اندازه نمایشگاه کتاب نبوده و نیست و به قول عزیز بزرگواری این هم حکایت در اعتماد کمتر مردم به مطبوعات نسبت به کتاب دارد و شاید هم از این جهت باشد که مردم کتاب را جدی تر می گیرند تا مطبوعاتی که هر روز چیزی می گویند؛ اما به هر حال نمایشگاه مطبوعات فرصتی است برای دیدن یک تصویر کامل و در عین حال جامع از رسانه های مکتوب و اینترنتی که گستره مخاطب کشوری دارند یا دوست دارند داشته باشند!
در راه رو های شبستان اصلی مصلای تهران که گشت می زنی، غرفه ی همه نوع رسانه ای را می شود دید. اما اگر مراد از مطبوعه و رسانه را آن چیزی بگیریم که به مفهوم کلاسیک آن نزدیک است باید در بخش خاصی از این نمایشگاه حرکت کنی؛ یعنی در میان مطبوعات خانواده، ورزشی و البته آشپزی؛ ماجرا هم خیلی ساده است، تنها این چند دسته خاص از مطبوعات هستند که دخلشان به خرج شان می آید. مابقی نشریات همه گی ناگزیر استفاده از سوبسید یا بهتر بگوییم یارانه هستند که البته این یارانه ها دیگر این روزها عمومی نیست.
این روزها یارانه هایی از این دست را گروه های سیاسی و حلقه های قدرت پخش می کنند تا آنچه را که مورد نظرشان است در جامعه نشر داده شود و درست در همین بازار است که روزنامه نگاری که خود را متعهد به ارتقاء فرهنگی می داند باید از میان انتظارات بگذرد و کاری انجام دهد که نه با انتظارات تلاقی داشته باشد و نه از هدف دور شود.
درست مانند یک بازی رایانه ای است که در آن باید با خودرویی نحیف درجهت خلاف یک آزادراه رانندگی کنی و از میان همه ی خودروهایی که با هیکل هایی بزرگ به سمت تو رانندگی می کنند بگذری و در نهایت به مقصد برسی بدون اینکه آسیب ببینی.
کار درست زمانی سخت می شود که تفکری پشت این حرکت در جهت خلاف مسیر وجود داشته باشد؛ یعنی قرار باشد به نقطه مشخصی برسی اینجاست که احتمال تصادم و تصادف بالا می رود.

 مجله فرهنگی کالای نایاب هستند یا حرف های تازه؟
مجله "داستان"ٰ؛ ماهنامه است، تخصصی است و احتمالا با این وصف باید مخاطب محدودی داشته باشد. در موضوع داستان یکی دو مجله در کشور منتشر می شوند. یکی مربوط به مجموعهعریض و طویل همشهری است که البته دیرپا تر است و دیگری را بنیاد ادبیات داستانی منتشر می کند که تنها شش شماره از عمر آن می گذرد و البته مجله ی دیگری نیز بود که حوزه هنری در سالیانی پیش به روی دکه می فرستاد که این روز ها دیگر خبری از آن نیست. ادبیات داستانی حوزه هنری ابتدا ویژه نامه ای بود که زیر سایه نشریه بزرگ تری به نام سوره به سردبیری سید مرتضای آوینی پا گرفت و بعد از شهادت آوینی توسط چند گروه انتشار دوباره یافت.
داستان همشهری نیز چند سالی است که منتشر می شود  و البته مخاطب خاص خود را دارد؛ اگر چه به نظر می رسد که در طی این سال ها مخاطب داستان همشهری چندان ریزش نداشته اما به همین میزان افزایش چندانی هم در این مخاطب دیده نمی شود و سرنوشت آن نیز مانند دیگر نشریات تخصصی در جذب مخاطب پیش بینی می شود.
اما ماهنامه داستان که بنیاد ادبیات داستانی آن را منتشر می کند قصه ای دیگر دارد. داستان در شماره های ابتدایی اش مانند دیگر نشریه ی این حوزه از جاذبه ی انتشار داستان استفاده نکرده بود؛ قالب ها بیشتر روزنامه نگارانه بود. گفت و گو با داستان نویس ها و اظهار نظر و اطلاع رسانی درباره کتاب های منتشر شده در حوزه ی ادبیات داستان و البته یک نکته جدید. زاویه ها و دریچه های جدید به داستان نویسی و داستان گویی؛ زاویه هایی که به زندگی مردم به مفهوم اخص آن می پرداخت و این آن چیزی بود که مخاطب را میخکوب می کرد و شاید همین نکته باشد که باعث شده تا "داستان " در نمایشگاه کتاب مخاطب جدی داشته باشد و البته مراجعین و خریدارانی که به غرفه ی حصیری آن سر می زنند.
سر و ته بسیاری از نشریات تخصصی را که به هم وصل کنید به یک حلقه می رسیم که از نقطه ای شروع می شود و دوباره به آن نقطه ختم می شود و حالا اگر کسی بتواند این حلقه را در جایی بشکند دو چیز را ثابت کرده است؛ اول این که آن قدر به موضوع مسلط است که می تواند فراتر از حرف های رایج و تکراری را ببیند و آنچه می داند در حد حفظیات نیست و دومی که مهم تر نیز هست این است که زاویه های جدیدی نیز وجود دارد که دیگران به آن نپرداخته اند و مخاطب می تواند در این بخش چیزهای جدیدی را برای خود بیندوزد. حالا اگر مانند این مثالی که پیش از این زدیم این زاویه به سمت زندگی مردم عادی پیوند بخورد اتفاق جدی تری افتاده است؛ اینجا دیگر مردم عادی پا در حیطه ای گذاشته اند که تا قبل دلیلی برای ورود به آن نداشتند و یا این که جذابیت هایش چنگی به دل نمی زد.



مخاطب سیری چند؟
این نکته ی آخری را که گفتیم جدی بگیرید! همین که یک مطبوعه و رسانه با زندگی واقعی مردم ارتباط بگیرد و مردم عادی آن را در زندگی قابل لمس تلقی کنند و حضورش را حس کنند. این تنها مربوط به یک رسانه ی تخصصی ندارد بلکه در رسانه های عمومی بیشتر نمود دارد اگر به آن توجه شود. مگر نه اینکه رسانه های عمومی یا تجاری هستند و یا سیاسی. تجاری ها البته در زندگی مردم دیده نمی شوند چون دیده شدن این خطر را دارد که یک روز تو را نپسندند؛ وقتی هم که دیده نشوی برای مردم فرقی ندارد که باشی یا نه. می شوی یک چیزی مانند تجمل یا سرگرمی. جدولی هستی که اگر حوصله کنند حلت می کنند و اگر به جای کاغذ باطله استفاده می شود چه اگر چنین شود درست است که مصرف تضمین شده اما آن چیزی که قرار است ذهن را و فکر را تغذیه کند تا سطح هله هوله تنزل می یابد که البته تجاری ترین رسانه ها حتا اگر بدانند چنین هستند اما از این تصور آزار دهنده فرار می کنند.
سیاسی ها البته ماجرای دیگری دارند؛ برای رسانه سیاسی اینکه منویات گروه سیاسی مورد نظرش را تبلیغ کند و به نتیجه برساند در اولویت است و در این میانه اصلا چه نیازی به حضور در میان مردم هست؟ اقبال مردمی گاه ارتباط چندانی با مساله زندگی شدن پیدا نمی کند. مردم بالاخره در برهه ای نیم نگاهی به سیاست دارند اما این هیچ گاه به این معنا نیست که سیاست برایشان نان شب شده است.
رک و پوست کنده اش می شود همین یک جمله که مطبوعاتی های ما دارند یاد می گیرند و به نسل های بعدیشان هم یاد می دهند که کاری به مخاطب نداشته باش. چه خوشمان بیاید چه نه این اتفاق دارد می افتد.
قصه ی نمایشگاه هم برای برخی از هم قطاران ما و شاید خود ما شده است داستان آن روباه مولوی که دمش را در خمره های رنگ فرو کرده بود و رنگ رنگ شده بود و توهم طاووسی برداشته بود که "این منم طاووس علیین شده" راه می رویم و خودنمایی می کنیم. راست و حسینی اش این یکی دیگر تکبر نیست؟