کد خبر 171701
تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۳۹۱ - ۱۰:۲۹

سالروز شهادت حضرت رقیه(ع) بهانه ای به دست داد تا به دیگر کودکان سربلند عاشورا نیز اشاره ‏ای بکنیم و نقش برخی از آنان را در قالب نمادی از آموزه ‏های بزرگ تربیتی که در دامان اهل بیت(ع) فرا آموخته بودند، مورد بررسی قرار می‏دهیم.

به گزارش مشرق به نقل از ندای انقلاب؛ عاشورا، بالنده ‏ترین و پاکترین حماسه ه‏ای است که در خاطره تاریخ نقش بسته و تابناک‏ ترین سرمشقی است که مادر فرتوت تاریخ آن را در کتاب کهن خویش نگاشته است، اما نقش زیبایی را که کودکان عاشورا، بر این کتاب افزودند: نباید از یاد برد. هر یک نمادی بالنده بر این نگار بودند که دختر خورشید کربلا، حضرت رقیه(ع) بهانه ه‏ای به دست داد تا به دیگر کودکان سربلند عاشورا نیز اشاره ه‏ای بکنیم و نقش برخی از آنان را در قالب نمادی از آموزه ‏های بزرگ تربیتی که در دامان اهل بیت(ع) فرا آموخته بودند، مورد بررسی قرار می‏دهیم.


نماد مظلومیت

شاید جانسوزترین ساعت واقعه عاشورا، لحظه ه‏ای است که امام فریاد بر می‏ آورد: «هَل من ذاب یذب عن حرم رسول الله ؛ آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یگانه پرستی هست که از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به ما کمک کند؟»

زنان پرده نشین، با شنیدن آوای مظلومیت امام، بر حال او و خود گریستند. آن گاه امام فرمود، کودک شیرخوار من علی(ع) را بیاورید. سپس برای سیراب نمودن او که از تشنگی بی تاب شده بود رو به لشگر دشمن نمود و فرمود: ای مردم! اگر به من رحم نمی‏کنید به این کودک رحم نمایید.

در این لحظه تیری توسط حرملة بن کاهل اسدی از سوی دشمن به سوی کودک پرتاب شد و کودک به شهادت رسید. امام فرمود: خدایا! میان ما و این مردم که مرا دعوت کردند تا یاری‏ مان کنند و به عوض ما را در خون می‏کشند خود داوری کن. امام خون او را به آسمان پاشید و گفت: [خدایا] این که تو این صحنه‏ ها را می‏بینی تحمل بر من آسان می‏شود. امام از اسب پیاده شد و بدن بی جان کودک تشنه را پشت خیمه‏ ها برد و با غلاف شمشیر، قبری کوچک حفر نمود و او را دفن کرد.


طاهر دمشقی که از ندیمان دربار یزید بود و شب‏ها، او را با شعر و داستان‏گویی سرگرم می‏کرد، درباره رخدادهای شب وفات حضرت رقیه (ع) می‏گوید: «آن شب من پیش یزید بودم. او به من گفت:

«طاهر! امشب از ترسِ کابوس‏های وحشتناک، قلبم به تپش افتاده است. سرم را روی زانویت بگذار و فجایعی را که من در گذشته کرده‏ام، برایم تعریف کن».

من سرش را روی زانو گذاشتم و از گذشته سیاهش برای او گفتم. ناگهان دیدم از خرابه، صدای شیون و ناله می‏آید. او در خواب بود و من در اندیشه جنایت‏های او که نگاهم به تشت طلایی افتاد که سر حسین (علیه‏السلام) در آن قرار داشت. گویا دیدم سر بریده، لب‏هایش به حرکت درآمد و گفت: «خداوندا! اینان، فرزندان و جگرگوشه‏ های من هستند که این‏گونه از دنیا می‏روند.»

چون این منظره را دیدم، حالتی از ترس و غم در دلم افتاد که ناخودآگاه اشکم جاری شد. یزید را رها کردم و به بالای کاخ آمدم. صدای گریه لحظه به لحظه بیشتر می‏شد. از بالای بام به درون خرابه که کنار کاخ بود، نگاه کردم؛ دیدم خرابه‏ نشینان دورِ دخترکی را گرفته‏ اند و خاک بر سر می‏ ریزند و به شدت گریه می‏کنند. یکی از آن‏ها را صدا زدم و پرسیدم: چه خبر شده است؟ گفت: «دختر امام حسین (ع)، پدرش را در خواب دیده است و اکنون از خواب پریده و پدرش را از ما می‏ خواهد».

پس از دیدن این صحنه دردناک، پیش یزید برگشتم. دیدم او هم خواب زده شده است و با حالتی عجیب، به سر بریده نگاه می‏کند و از شدت ترس و ناراحتی، دندان‏هایش را بر هم می‏ساید و به خود می‏لرزد. دوباره از سر بریده ندایی برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»۲۴

و به زودی کسانی که ظلم کردند، خواهند فهمید که به چه جایگاهی داخل خواهند شد.


نماد دفاع از حق و حقیقت

در واپسین لحظه‏ های نبرد بین امام و دشمن، در صحنه‏ای که امام آخرین رمق‏های خود را از دست می‏دهد، شمر بن ذی الجوشن به همراه گروهی پیاده برای به شهادت رسانیدن امام وارد گودال قتلگاه می‏شوند. در بین کودکان حرم، فرزندی از امام مجتبی(ع) به نام عبدالله اصغر بن الحسن (ع) وجود داشت که سن او را ۸، ۹ سال ذکر نموده‏اند و مادرش رَملة دختر سلیل بن عبدالله بجلی بوده است.۴ او با دیدن این صحنه به سوی امام دوید. امام به خواهرش حضرت زینب (ع) فرمود: او را نگهدار. اما آن کودک شجاع برای دفاع از جان عمو، به طرف میدان نبرد دوید و خود را به امام رساند و گفت: به خدا قسم، هرگز از عمویم جدا نمی‏شوم.
بحربن کعب، با شمشیر به سوی امام حمله برد ولی عبدالله گفت: می‏خواهی عموی مرا بکشی؟ و دست خود را جلوی ضربه شمشیر او گرفت. دست عبدالله قطع گردید و از پوست آویزان شد. کودک فریاد زد: مادر، به فریادم برس. امام او را در آغوش کشید و فرمود: پسر برادرم! صبر کن و شکیبا باش تا تو هم به دیدار نیاکان وارسته‏ات رسول خدا (ص)، علی (ع)، حمزه و جعفر و پدرت حسن (ع) بشتابی. سپس دست به دعا برداشت و عرض کرد: خداوندا! باران رحمت آسمان و برکت زمین را آن‏ها دریغ دار... . ۶

در این هنگامه، حرمله بن کاهل تیری به سوی او پرتاب کرد و عبدالله را در آغوش امام به شهادت رساند.

عبدالله که از کودکی در دامان عموی خود امام حسین (ع) پرورش یافته بود، به خوبی دفاع از حق را فرا گرفته و در برهه‏ای که حق و حقیقت زیر گام‏های ناجوانمردی خرد می‏شد، سفری را با امام به سوی دشت کربلا آغاز نمود و در هنگامه‏ای که خورشید حقیقت در پس ابرهای تیره ظلم و بیداد پرتوافشانی می‏کرد. به آفتابیِ حق و حقیقت پیوست.

نماد معرفت و شناخت
از جمله تربیت‏های راهبردی پیشوایان معصوم (ع) نسبت به فرزندان خود، ارتقاء سطح معرفت و بینش عمیق دینی آنان بوده است، به گونه‏ای که جاودانگی قیام عاشورا را در برخی جنبه‏ها، می‏توان مرهون خطبه‏ها و سخنرانی‏های آتشین امام سجاد (ع)، حضرت زینب (ع) و دیگر زنان و کودکان دانست. این سخنرانی‏های کوبنده و افشاگرانه که از زلال معرفت و بینش آنان سرچشمه می‏گرفت، گام مؤثری در پاسداشت مبارزات نظامی و سیاسی شهیدان کربلا به شمار می‏رود و به عنوان مکمّلی در به ثمر رسیدن اهداف قیام امام حسین (علیه‏السلام) قلمداد می‏شود.

وقتی یزید به واسطه مشورت حاضران و مشاوران، تصمیم به کشتن امام سجاد (ع) و حضرت زینب (ع) گرفت اما سپس دست شست و آنان را ساکت نمود، امام باقر (ع) که حدود چهار سال داشت به سخن آمد و با چند جمله آتش عصبانیت را که پدرش امام سجاد (ع) به جان یزید انداخته بود، دوباره روشن کرد به گونه‏ای که زخمِ التیام نیافته یزید از تندی کلام آتشین امام سجاد (ع)، دوباره سرباز نمود.

امام باقر (ع) فرمود: مشاوران تو برخلاف مشاوران فرعون نظر دادند زیرا آنان در مقام مشورت با فرعون درباره موسی و هارون گفتند: أَرجِه وَ أخاهُ وَ أرسِل فِی المَدائِنِ حاشِرِینَ؛۹ (و به فرعون) گفتند: او و برادرش را بازدار، و گردآورندگان را به شهرها (دنبال جادوگران) بفرست. اما مشاوران تو نظر به قتل ما دادند که البته بی علت هم نیست.

یزید با چشمانی گرد شده از شگفتی چنین معرفتی در این کودک پرسید: علت آن چیست؟ امام باقر (علیه‏السلام) فرمود: آنان فرزندانی پاک و حلال بودند و از درک کافی برخوردار. اما مشاوران تو نه آن درک را دارند و نه فرزندان حلالی هستند زیرا پیامبران و فرزندان آن‏ها را فقط ناپاکان می‏کشند [که نظر به چنین کاری دادند]. یزید با شنیدن این سخن کوتاه و رسا، آبروی خود را رفته یافت و به ناچار سکوت کرد