کد خبر 188866
تاریخ انتشار: ۷ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۰:۴۳

شرط بختیار برای قبول نخست‌وزیری این بود که محمد‌رضا برای استراحت به خارج برود و این امر سهلی بود؛ چون محمدرضا از مدت‌ا پیش این شرط را پذیرفته بود.

ویژه نامه دهه فجر مشرق- 26 دی ماه 1357 سالروز فرار محمد رضا پهلوی است. او رفت تا برای همیشه سایه شوم طاغوت و ظلم از سر ملت ایران برداشته شود. و مردم طعم خوش آزادی و استقلال طلبی را بچشند.

مردم ایران برای به دست آوردن چنین پیروزی بزرگی سالها خون دادند و شکنجه را تحمل کردند. اما هدفی که دنبالش بودند اینقدر مقدس بود که با همه این مشکلات از خواست خویش دست نکشند و هر روز مصمم‌تر به تظاهرات و مبارزه‌های خود ادامه دهند. خاطره شیرین این روز هیچ گاه از ذهن ملت ایران پام نخواهد شد.

آنچه می‌خوانید روایتی است از سقوط پهلوی که ارتشبد حسین فردوست یکی از نزدیکان و دوست محمدرضا پهلوی آن را اینگونه بیان می‌کند: 

*آخرین روزهای شاه در ایران

 

محمدرضا با دولت شریف‌امامی و ازهاری شانس خود را آزمایش می‌کرد و به کمک طلبی از آمریکا ادامه می‌داد، ولی زمانیکه به این نتیجه رسید که جای ماندن نیست، مصمم به رفتن شد و دولت بختیار را تشکیل داد.

بختیار بازیگر ماهری بود و به عقیده من بهتر از 2 دولت قبلی خود را حفظ کرد؛ ولی از اول مشخص بود که یارای مقاومت در مقابل گام‌های کوبنده انقلاب را ندارد و چنین شد. شرط بختیار برای قبول نخست‌وزیری این بود که محمد‌رضا برای استراحت به خارج برود و این امر سهلی بود؛ چون محمدرضا از مدتها پیش این شرط را پذیرفته بود. سرتیپ خاتمی، فرمانده ضد اطلاعات گارد که به ملاقات من در دفتر می‌آمد، می‌گفت که محمدرضا بتدریج تمام خانواده خود را از ایران خارج کرده و فقط خود مانده است و فرح. او روزی گفت که چندروز قبل غلامرضا و زنش به فرودگاه وارد شدند، ولی محمدرضا دستور داد که غلامرضا بدون خروج از فرودگاه مراجعت کند و زنش می‌تواند حداکثر 48 ساعت در تهران بماند. غلامرضا بلافاصله مراجعت کرد و زنش جواهرات و اشیاء قیمتی را برداشت و 2 روز بعد رفت. به هر حال، پس از اینکه اختیار نخست وزیری را پذیرفت (9 دیماه) 2 روز بعد (در 11 دیماه) محمدرضا رسماً در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد که برای معالجه چند روز دیگر از کشور خارج خواهد شد. (13 دی) محمدرضا قره‌باغی را به عنوان رئیس ستاد بزرگ (ارتشتاران) تعیین کرد و اویسی نیز از فرمانداری نظامی استعفاء داد و (در 14 دی) از کشور خارج شد.

*جم، ناظم و دولت بختیار

یکی از حوادث مهم تشکیل دولت بختیار، مسئله (ارتشبد) فریدون جم است، که بختیار وی را به عنوان وزیر جنگ به محمدرضا معرفی نموده بود. بختیار برای تقویت جناح نظامی خود به جم نیاز فراوان داشت. او در این انتخاب خیلی زرنگی به خرج داده بود و احتمالاً از طرف یکی از 2 سفارت راهنمایی شده بود، چون شخص بختیار شناختی نسبت به مسائل نداشت. تصور بر این بود که با انتخاب جم، به علت محبوبیت او در این نیروها، ارتش و نیروهای انتظامی دربست در اختیار بختیار قرار خواهد گرفت.

بختیار از محمدرضا خواست که جم را احضار کند و محمدرضا نیز تصویب کرد. جم به تهران آمد و یک ملاقات با محمدرضا داشت. او پس از این ملاقات به من تلفن کرد و گفت: که یا من به ملاقات شما بیایم و یا شما به ملاقات من بیایید. گفتم: وظیفه من است که به ملاقات شما بیایم. (همانطور که قبلاً گفته‌ام جم از زمان ازدواج با شمس با من خیلی رفیق بود و این رفاقت با استحکام زیاد ادامه دارد، گو اینکه بعد از انقلاب دیگر او را ندیده‌ام).

ملاقات با جم در خانه سرلشکر ناظم صورت گرفت، که جم در چند روزه اقامت خود در تهران در آنجا سکنی داشت. (همانطور که قبلاً توضیح داده‌ام جم و ناظم خیلی باهم رفیق بودند). وقتی به منزل ناظم وارد شدم، حدود 20 نفر از دوستان جم در سالن دور او بودند. فریدون به محض دیدن من را به اتاق خصوصی خود برد و دو به دو صحبت کردیم. او گفت که هنوز پاسخی به محمدرضا نداده و نظر مرا سوال کرد. گفتم: این دولت (بختیار) که ثباتی ندارد و فکر هم نمی‌کنم که بختیار را شما اصلاً قبول داشته باشید. لذا طبعاً اختلافاتی به وجود خواهد آمد. در این موقع، قره باغی و مبصر وارد اتاق شدند. جم گفت: «حالا که جلسه عمومی شده به اتاق دیگر برویم.» با ورود این دو نفر، ناظم هم وارد جلسه شد، در حالیکه قبلاً مرا با جم تنها گذارده بود.


قره باغی به جم گفت: «اگر این پست را قبول کنید، من و تمام نیرویهای تحت امر من در اختیار شما خواهیم بود!» ناظم وارد بحث شد و به قره‌باغی گفت: «تو اختیار خودت را هم نداری. این مزخرفات چیست که به جم بدبخت می‌گویی؟» مبصر نیز به جم گفت که من در اختیارم! ناظم به او یک ناسزای ترکی گفت و او هم کنار رفت. در این جمع، نظر من و ناظم این بود که بختیار قادر نیست در مقابل مردم مقاومت کند و شرکت جم در دولت او خطا است.

به هر حال، من نظر خود را به جم گفته بودم و ناظم نیز با صراحت نظر خود را گفت. او به فریدون گفت: «در این مدت (که در تهران هستی) صد بار به تو گفته‌ام که قبول این پست فقط یک راه دارد و آن این است که من (ناظم) الساعه نزد شاه بروم و به او بگویم که جم فقط موقعی این شغل را می‌پذیرد که آیت‌الله خمینی اجازه دهد» جم گفت: «این که راه صحیحی نیست» ناظم گفت: «اگر اینطور است فردا نزد شاه برو و بگو که به علت گرفتاری خانوادگی از قبول شغل معذورم و بلافاصله از این خارج شو!» جم، این پیشنهاد را بهترین راه دانست و فردای آن شب از محمدرضا برای قبول پست وزارت جنگ معذرت خواست و همان روز(18 دی) از ایران خارج شد. او قبل از خروج، تلفنی از من خداحافظی کرد. بدین ترتیب، دیگر جم را ندیدم. بعدها، که شاهرخ (پسرم) می‌خواست به آمریکا برود و در سر راه چند روز در انگلیس توقف داشت، به او سفارش کردم که حتماً با جم ملاقات کن و سلام مرا برسان.

شاهرخ، 2 بار با جم ملاقات کرده بود، چون خود وی با جم و پسر جم و خانم جم از قبل آشنا بود. جم راجع به من گفته بود: «خیلی خوشحالم که در دستگاه (جمهوری اسلامی) به پدرت شغلی داده‌اند.» شاهرخ گفته بود: «به نظر نمی‌رسد چنین باشد چون همیشه در خانه است.» جم گفته بود: «لازم نیست که شما بدانید همه می‌گویند، حتی دوستان انگلیسی من!» منظور جم شاپور جی و دوستانش بودند. شاهرخ پاسخ داده بود: «پس نمی‌دانم چگونه کار می‌کند که من نفهمیدم.» جم گفت: «بابات خیلی ناقلاست. بلد است چگونه کار کند که شماها نفهمید!» این هم از آقای جم!

در اینجا این پرسش مطرح می‌شود که واقعاً چرا ناظم مانع شرکت جم در دولت بختیار شد، هرچند این مسئله فقط به سود جم بود و وی اگر پست وزارت جنگ را می‌پذیرفت معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا می‌کرد. با توجه به آشنایی که با روحیات ناظم دارم، چند احتمال را مطرح می‌کنم: آیا ناظم می‌خواست که جم از ایران خارج شود و او با یک کودتا بختیار را برکنار کند؟

در آن شرایط برکناری بختیار با یک کودتا کار آسانی بود، ولی بعد، ناظم کودتاچی با جمعیت هواخواه امام، که شامل همه ملت می‌شد، چه می‌کرد؟ لابد خشونت حداکثر، آنچنان که در کودتاها مرسوم است. این یک فرضیه، ولی فرضیه دیگری هم هست و آن این که ناظم احساس می‌کرد که محمدرضا رفتنی است و حکومت به دست روحانیون خواهد افتاد. او تصور می‌کرد که به هر حال حکومت آینده به افسری مانند او، که در جوانی توسط محمدرضا بازنشسته شده، احتیاج دارد و وی زمانی که به پست مهمی در حکومت جدید رسید می‌تواند کودتا کند. صرف نظر از این 2 احتمال، باید بگویم که این فرضیه نیز مطرح است که ناظم واقعاً دشمن محمدرضا بود، چون او را بازنشسته کرده بود و خوشحال بود که حکومت وی جارو می‌شود و حکومت جدید سرکار می‌آید.

حال که بحث به ناظم کشیده شد، خوب است که وضع او را پس از انقلاب در همینجا توضیح دهم:

ماه‌های اول بعد از انقلاب، روزی برادرم، نصرت الله، گفت شنیده است که ناظم پستی در دادگاه انقلاب گرفته است. گفتم: اگر اینطور باشد لااقل برای من خوب است! شماره برادرش را داشتم. آن شماره را گرفتم. تصادفاً خود ناظم گوشی را برداشت. بلافاصله مرا شناخت. گفتم: شنیده‌ام که مسئولیتی گرفته‌ای؟ گفت: «بله! دنبال من فرستادند و رفتم و دیدم 7 نفر عمامه به سر ریشو نشسته اند» (از استعمال اصطلاح فوق عذر می‌خواهم، خواستم عین عبارت ناظم را نقل کنم). ناظم ادامه داد: « به هر حال قبول نکردم. مگر می‌شود با اینها کار کرد! آخرین اطلاعم از ناظم مربوط به مدت کمی قبل از بازداشتم است، که باز نصرت‌الله گفت که ناظم از طریق کردستان و بطور قاچاق از ایران خارج شده است. بعد از دستگیری هم از برادران بازجو شنیدم که ناظم فعلاً در ترکیه استقرار یافته و علیه جمهوری اسلامی فعالیت می‌کند.

به هر حال، بختیار موفق نشد جم را وارد کابینه خود کند و ارتشبد{جعفر} شفقت را وزیر جنگ کرد: افسری که از جمیع جهات در سطح پایینی قرار داشت، از نظر معلومات نظامی کمتر از متوسط بود، باهوش نبود هرچند زرنگی‌های کوچک و در سطح فهم خود داشت. درباره شفقت باید بیفزایم که او افسر سالمی هم نبود و چندین بار سوء استفاده مالی کرد، ولی دنبال نشد. آنطور که شنیدم، شفقت پس از پیروزی انقلاب مدتی تمارض کرد و در خانه بود و پس از چندین روز به طور قاچاق از کشور خارج شد و ابتدا به آمریکا و سپس به پاریس رفت. »

*کنفرانس گوادلوپ

زمانی که نفرت عموم مردم از محمدرضا کاملاً احساس می‌شد و ضعف محمدرضا در اداره مملکت در حدی بود که حتی جم نیز جرئت نکرد ریسک کند، محمدرضا صراحتاً تصمیم خود را دائر بر خروج از کشور گرفت. تصمیم محمدرضا در خروج از کشور در همان گشت هوایی که با ازهاری بر سر جمعیت تظاهر کننده (تظاهرات تاسوعا و عاشورا) زد، علنی شد و مسلماً به گوی حامیان آمریکایی و انگلیسی محمدرضا رسید. موقعی که خود محمدرضا، علیرغم اعلام هرگونه حمایت از سوی قدرت‌های درجه اول غربی، چنین ضعف نشان دهد تکلیف حامیان او معلوم است.

بدین ترتیب بود که آمریکا و انگلیس متوجه راه حل دیگری شدند و آن حفظ ایران توسط نیروهایی چون جبهه ملی و شاپور بختیار بود. بختیار نخست وزیری را پذیرفت و محمدرضا خروج قریب الوقوع خود را از ایران رسماً اعلام کرد. در چنین اوضاعی {در 14 دی} کنفرانس گوادلوپ با شرکت سران 4 قدرت درجه اول غرب (آمریکا، انگلیس ، فرانسه و آلمان فدرال) تشکیل شد که مهم‌ترین موضوع آن را سرنوشت ایران تشکیل می‌داد.

اولین اطلاع از مسائل کنفرانس گوادلوپ را من از پرویز ثابتی شنیدم. او گفت که از سفارت آمریکا می‌آید و با همتای آمریکایی‌اش (یعنی رئیس «سیا» ی سفارت) ملاقات داشته است. مأمور آمریکایی به اطلاع ثابتی رسانیده که در گوادلوپ کنفرانسی تشکیل شده که در آن علاوه بر کارتر و ژیسکاردستن، صدر اعظم آلمان(هلموت اشمیت) و نخست وزیر انگلستان (جیمز کالاهان) حضور داشته‌اند. در این کنفرانس، کارتر ابتدا مطرح کرده که حضور شاه در کشور قابل دوام و پشتیبانی نیست. به گفته مأمور آمریکایی، 3 نفر دیگر در بدو امر قدری مقاومت می‌کنند‌، لذا کارتر بدواً ژیسکاردستن و سپس اشمیت را موافق می‌کند و کالاهان وقتی خود را در اقلیت می‌بیند، مجبور به موافقت می‌شود.

ثابتی این اطلاع را به من داد و من گفتم: این مأمور آمریکایی چنان مطالب را به شما گفته که گویی شخصاً در جلسه حضور داشته! جواب ثابتی را به خاطر ندارم، ولی روشن است که رئیس «سیا» ی سفارت می‌توانسته به دلیل موقعیتش از کلیات مسئله با خبر شود. چرا او موضوع را به ثابتی گفت و وی به من منتقل نمود. پاسخ روشن است و احتمالاً هدف این بوده که ثابتی و من در جریان سیاست روز آمریکا و غرب قرار داشته باشیم و از دولت بختیار، که مورد حمایت و در واقع آخرین امید آمریکاست، حمایت کنیم.

در اینجا باید توضیح دهم که تصمیم کنفرانس گوادلوپ، تحمیلی بر محمدرضا نبود. او حدود یک ماه پیش طرح خروج خود از ایران را پیش کشید و اکنون کاملاً ثابت شده بود که برای حفظ ایران هیچ راهی به جز خروج محمدرضا وجود ندارد. کارتر در عمل تا آنجا که می‌توانست از رژیم او و خود او پشتیبانی کرد. کارتر به تهران آمد و آن نطق کذایی را سر میز شام کرد، که حداکثر پشتیبانی از محمدرضا، در مقابل ایران و دنیا، بود. او سپس از محمدرضا دعوت کرد که به آمریکا برود که رفت. حال اگر آن تظاهرات مقابل کاخ سفید به زیان محمدرضا تمام شد، این ارتباطی به خواسته کارتر نداشت. در شروع بحران، کارتر با تلفن‌های روزانه، که مسجل است، ‌تلاش می‌نمود که محمدرضا را از نظر روحیه آماده حداکثر مقاومت کند. حال اکر محمدرضا طبعاً چنین آمادگی را نداشت، این دیگر به کارتر مربوط نمی‌شود. کارتر چه کمک دیگری می‌توانست به محمدرضا بکند؟

او که نمی‌توانست برای حمایت از محمدرضا در ایران قشون پیاده کند. می‌توان به یقین گفت که کارتر آنچه را برای آمریکا در آن شرایط مقدور بود، برای نجات او انجام داد و زمانی به این نتیجه رسید که از روحیه و تصمیم محمدرضا مطلع بود.

*مأموریت ژنرال‌ هایزر

در این حادثه مهمی که اتفاق افتاد، ورود ژنرال هایزر، افسر عالی رتبه آمریکا، به تهران بود. من از ورود هایزر اطلاع نداشتم و محمدرضا نیز اطلاعی نداشت. من تنها بعدها بود که از طریق گارد شنیدم که بدره‌ای به محمدرضا اطلاع داده که هایزر 20 روز است که در تهران است. محمدرضا تلفنی از سولیوان سفیر آمریکا گله می‌کند و فردای آن روز سولیوان و هایزر به اتفاق هم به دیدار محمدرضا می‌روند. ماجرای این ملاقات را بدره‌ای به اطلاع من رساند. او گفت که در این ملاقات، هایزر بدون معذرت خواهی از تأخیر خبر ورود خود کار را خرابتر می‌کند و از محمدرضا می‌پرسد: «اینکه شنیده‌ام به استراحت می‌روید، آیا صحیح است؟» و تاریخ خروج محمدرضا را می‌پرسد. محمدرضا پاسخ می‌دهد: «این یک امر شخصی است و هر موقع لازم دانستم از این مرخصی استفاده می‌کنم!»

سولیوان متوجه برخورد بد شاه می‌شود و بشدت جبران می‌کند و می‌گوید علت تأخیر در اطلاع ورود هایزر، صرفاً کار زیاد بوده و این سئوال نیز برای این است که بدانند آیا کسالتی دارید یا خیر؟

مأموریت هایزر در تهران چه بود؟ اطلاعی ندارم و عجیب است که وی هیچ تماسی با من نگرفت و او را هیچگاه ندیدم. مطلع بودم که از آغاز محل کارش در ستاد ارتش بوده و تعدادی افسر نیز همراه داشته. طی مدت اقامت وی در تهران قره‌باغی با او روابط منظم داشت و این را سپهبد حاتم در کمیسیون افسران در ستاد ارتش {روز 22 بهمن} علناً بیان کرد که او که جانشین ستاد ارتش است و برای کارهای جاری از قره باغی وقت می‌خواسته، به او وقت نمی‌داد، ولی تمام صبح‌ها را با هایزر و افسران همراه او کمیسیون داشته است. تنها اطلاعی که قره‌باغی از مأموریت هایزر به من داد این بود که وی برای برداشتن دستگاهی از روی هواپیماهای 14ـF و نیز برداشتن کلیه رادارهای مستقر در شمال، که برای کسب اطلاع از درون خارک شوروی بود، آمده است. قره باغی جز این دو مطلب، سخن دیگری درباره مأموریت هایزر در ایران نگفت.

"فارس"