به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران، روز 13 محرم الحرام سال 61 هجری قمری اسرای کربلا را با غل و زنجیر در کوفه گرداندند و سپس وارد مجلس ابن زیاد کردند؛ عبد الله بن عفیف که از شیعیان اهل بیت در کوفه بود به ابن زیاد اعتراض کرد و به همین دلیل مأموران او را دستگیر و به شهادت رساندند.
1) اسرای اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد
پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند، ابن زیاد در کاخ خود نشست و دستور داد سر مطهر امام حسین علیه السلام را در برابرش گذاشتند؛ آنگاه زنان و کودکان آن حضرت را، به همراه امام سجاد علیه السلام در حالی که به طناب بسته بودند وارد مجلس کرده، در برابر تخت آن ملعون ایستاده نگاه داشتند؛ در این حال درباریان آن ملعون به تماشا ایستاده بودند.
پس از ورود اسرا نزد عبیدالله، وی با اشاره به حضرت زینب (س) گفت: «این زن کیست؟» گفتند: «زینب دختر علی بن ابی طالب (علیه السلام) است»؛ لذا خطاب به او گفت: «رفتار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟» حضرت زینب پاسخ داد: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم؛ خداوند شهادت را برایشان نوشته بود و آنان به سوی آرامگاه ابدی خود شتافتند و به زودی خدا میان ما و تو و آنان را جمع خواهد کرد»؛ ابن زیاد گفت: «شکر خدای را که شما را کشت و دروغ شما را ثابت کرد».
زینب گفت: «شکر خدای را که ما را به وسیلۀ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه قرار داد».
سپس عبیدالله بن زیاد رو کرد به امام سجاد (علیه السلام) و گفت «اسم تو چیست؟» پاسخ داد: «علی بن الحسین (علیه السلام)»؛ گفت: «مگر خدا علی را نکشت؟» آن حضرت پاسخ داد: «من برادر بزرگتری به نام علی داشتم که مردم او را کشتند.»
عبیدالله گفت: «بلکه خدا او را کشت»؛ پاسخ داد: «خداوند جانها را هنگام مرگ، میگیرد»؛ عبیدالله از پاسخ آن حضرت عصبانی شد و دستور داد او را بکشند، اما حضرت زینب شجاعانه بر عبیدالله فریاد زد: «خونهایی که از ما ریختی کافی نیست، اگر میخواهی او را به قتل برسانی، مرا نیز همراه او بکش؛ پس دستور رهایی او را داد؛ سپس عبیدالله با چوب دستی خود بر لبان مبارک امام حسین (علیه السلام) زد.
زَید بن أَرقم و أنس بن مالک دو صحابی رسول الله (صلی الله علیه و آله ) به وی اعتراض کردند و هر کدام به وی گفتند: «من خودم شاهد بودم که رسول الله (صلی الله علیه و آله) بر موضع چوب دستی تو بوسه میزد؛ پس از چند روز عبیدالله دستور داد اسرا را به همراه علی بن الحسین (علیه السلام) که به زنجیر کشیده شده بود، روانه شام کنند.
2) اسرای اهل بیت علیهم السلام در زندان کوفه
عبیدالله بن زیاد پس از پایان دیدارش از اسرای کربلا، دستور داد امام سجاد علیه السلام و اهل بیت او را در خانهای جنب مسجد اعظم کوفه حبس کنند؛ خبررسانان به دستور عبید الله خبر قتل امام حسین علیه السلام را در مدینه و شام منتشر کردند.
خود عبید الله هم نامهای به یزید نوشت و اخبار تازه را به او داد و پرسید اکنون چه کند؟ یزید نیز دستور داد عبید الله اسرا را با سرهای شهدا به شام بفرستد.
اما در تاریخ درباره اینکه این مدت چقدر طول کشیده و بر حضرت سجاد علیه السلام و بقیه اسرا و خاندان اهل بیت چه گذشته، چیزی ثبت نشده است؛ تنها واقعهای که شاید در اوایل ورود به این زندان به صورت اعجاز رخ داده است، همان بازگشت حضرت سجاد علیه السلام به صحرای کربلا برای خواندن نماز و دفن اجساد پدر و سایر شهداست.
3) دفاع عبدالله بن عفیف از اهل بیت و شهادت وی به دست ابن زیاد
عبدالله بن عفیف ازدی، یکی از شیعیان کوفه و از هواداران جدی امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) در این شهر بزرگ بود و در قیام مسلم بن عقیل (علیه السلام) نیز از حامیان وی به شمار میرفت.
وی که در رکاب امیرالمومنین علیه السلام چشمانش را از دست داده بود، به خطر سالخوردگی و نابینایی، توفیق یاری امام حسین (علیه السلام) در سرزمین کربلا را نیافت؛ اما هنگامی که سرهای شهیدان کربلا را به همراه اسیران اهل بیت، وارد کوفه کرده و عبیدالله بن زیاد برای زهر چشم نشان دادن به مخالفان و اظهار پیروزی و شادمانی در شهادت امام حسین (علیه السلام) و یارانش در واقعه کربلا، در مسجد کوفه برای مردم سخنرانی کرد و به مقام شامخ امیرمؤمنان و امام حسین (علیهما السلام) اسائه ادب و بیحرمتی کرد، با عکس العمل شدید عبدالله بن عفیف مواجه شد.
وی در برابر عبیدالله برخاست و با صدای بلند به او خطاب کرد: ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را می کشی و بر فراز منبر و مقام صدیقین تکیه میزنی و سخنان کفرآمیز بر زبان جاری میکنی؟
عبیدالله بن زیاد که انتظار چنین پیشامدی را نداشت، دستور داد، وی را دستگیر کرده و صدایش را خاموش گردانند؛ عبدالله بن عفیف، مردان طایفه '"أزد" را به یاری طلبید و بیدرنگ 700 تن از مردان این طایفه، از داخل و خارج مسجد به یاری او شتافته و او را از دست دژخیمان عبیدالله رهانیدند.
اما همین که تاریکی شب فرا رسید و مردم در خانههای خویش آرمیدند، مأموران عبیدالله به خانه عبدالله بن عفیف هجوم آورده و او را با ضربات شمشیر به شهادت رساندند؛ آنگاه، سرش را بیرحمانه از بدن جدا کرده و پیکر بیجانش را در محله "سبخه" به دار آویختند.
بدین گونه، نخستین جرقهای که میرفت کوفه را پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به حرکت درآورد و جنبش عظیمی را پیریزی کند، به دست مزدوران حکومت اموی به خاموشی گرایید ولی همین امر، جرئت و جسارت مردم در برابر عامل زورگو و ستم پیشهای چون عبیدالله بن زیاد را زیادتر کرد و زمینه قیامهای بعدی را فراهم کرد.
پس از مجلس شوم ابن زیاد، اهل بیت (علیهم السلام) را با غل و زنجیر وارد زندان کوفه کردند؛ ابن زیاد به مدینه و شام نامه نوشت و خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) را منتشر ساخت.
1) اسرای اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد
پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند، ابن زیاد در کاخ خود نشست و دستور داد سر مطهر امام حسین علیه السلام را در برابرش گذاشتند؛ آنگاه زنان و کودکان آن حضرت را، به همراه امام سجاد علیه السلام در حالی که به طناب بسته بودند وارد مجلس کرده، در برابر تخت آن ملعون ایستاده نگاه داشتند؛ در این حال درباریان آن ملعون به تماشا ایستاده بودند.
پس از ورود اسرا نزد عبیدالله، وی با اشاره به حضرت زینب (س) گفت: «این زن کیست؟» گفتند: «زینب دختر علی بن ابی طالب (علیه السلام) است»؛ لذا خطاب به او گفت: «رفتار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟» حضرت زینب پاسخ داد: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم؛ خداوند شهادت را برایشان نوشته بود و آنان به سوی آرامگاه ابدی خود شتافتند و به زودی خدا میان ما و تو و آنان را جمع خواهد کرد»؛ ابن زیاد گفت: «شکر خدای را که شما را کشت و دروغ شما را ثابت کرد».
زینب گفت: «شکر خدای را که ما را به وسیلۀ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه قرار داد».
سپس عبیدالله بن زیاد رو کرد به امام سجاد (علیه السلام) و گفت «اسم تو چیست؟» پاسخ داد: «علی بن الحسین (علیه السلام)»؛ گفت: «مگر خدا علی را نکشت؟» آن حضرت پاسخ داد: «من برادر بزرگتری به نام علی داشتم که مردم او را کشتند.»
عبیدالله گفت: «بلکه خدا او را کشت»؛ پاسخ داد: «خداوند جانها را هنگام مرگ، میگیرد»؛ عبیدالله از پاسخ آن حضرت عصبانی شد و دستور داد او را بکشند، اما حضرت زینب شجاعانه بر عبیدالله فریاد زد: «خونهایی که از ما ریختی کافی نیست، اگر میخواهی او را به قتل برسانی، مرا نیز همراه او بکش؛ پس دستور رهایی او را داد؛ سپس عبیدالله با چوب دستی خود بر لبان مبارک امام حسین (علیه السلام) زد.
زَید بن أَرقم و أنس بن مالک دو صحابی رسول الله (صلی الله علیه و آله ) به وی اعتراض کردند و هر کدام به وی گفتند: «من خودم شاهد بودم که رسول الله (صلی الله علیه و آله) بر موضع چوب دستی تو بوسه میزد؛ پس از چند روز عبیدالله دستور داد اسرا را به همراه علی بن الحسین (علیه السلام) که به زنجیر کشیده شده بود، روانه شام کنند.
2) اسرای اهل بیت علیهم السلام در زندان کوفه
عبیدالله بن زیاد پس از پایان دیدارش از اسرای کربلا، دستور داد امام سجاد علیه السلام و اهل بیت او را در خانهای جنب مسجد اعظم کوفه حبس کنند؛ خبررسانان به دستور عبید الله خبر قتل امام حسین علیه السلام را در مدینه و شام منتشر کردند.
خود عبید الله هم نامهای به یزید نوشت و اخبار تازه را به او داد و پرسید اکنون چه کند؟ یزید نیز دستور داد عبید الله اسرا را با سرهای شهدا به شام بفرستد.
اما در تاریخ درباره اینکه این مدت چقدر طول کشیده و بر حضرت سجاد علیه السلام و بقیه اسرا و خاندان اهل بیت چه گذشته، چیزی ثبت نشده است؛ تنها واقعهای که شاید در اوایل ورود به این زندان به صورت اعجاز رخ داده است، همان بازگشت حضرت سجاد علیه السلام به صحرای کربلا برای خواندن نماز و دفن اجساد پدر و سایر شهداست.
3) دفاع عبدالله بن عفیف از اهل بیت و شهادت وی به دست ابن زیاد
عبدالله بن عفیف ازدی، یکی از شیعیان کوفه و از هواداران جدی امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) در این شهر بزرگ بود و در قیام مسلم بن عقیل (علیه السلام) نیز از حامیان وی به شمار میرفت.
وی که در رکاب امیرالمومنین علیه السلام چشمانش را از دست داده بود، به خطر سالخوردگی و نابینایی، توفیق یاری امام حسین (علیه السلام) در سرزمین کربلا را نیافت؛ اما هنگامی که سرهای شهیدان کربلا را به همراه اسیران اهل بیت، وارد کوفه کرده و عبیدالله بن زیاد برای زهر چشم نشان دادن به مخالفان و اظهار پیروزی و شادمانی در شهادت امام حسین (علیه السلام) و یارانش در واقعه کربلا، در مسجد کوفه برای مردم سخنرانی کرد و به مقام شامخ امیرمؤمنان و امام حسین (علیهما السلام) اسائه ادب و بیحرمتی کرد، با عکس العمل شدید عبدالله بن عفیف مواجه شد.
وی در برابر عبیدالله برخاست و با صدای بلند به او خطاب کرد: ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را می کشی و بر فراز منبر و مقام صدیقین تکیه میزنی و سخنان کفرآمیز بر زبان جاری میکنی؟
عبیدالله بن زیاد که انتظار چنین پیشامدی را نداشت، دستور داد، وی را دستگیر کرده و صدایش را خاموش گردانند؛ عبدالله بن عفیف، مردان طایفه '"أزد" را به یاری طلبید و بیدرنگ 700 تن از مردان این طایفه، از داخل و خارج مسجد به یاری او شتافته و او را از دست دژخیمان عبیدالله رهانیدند.
اما همین که تاریکی شب فرا رسید و مردم در خانههای خویش آرمیدند، مأموران عبیدالله به خانه عبدالله بن عفیف هجوم آورده و او را با ضربات شمشیر به شهادت رساندند؛ آنگاه، سرش را بیرحمانه از بدن جدا کرده و پیکر بیجانش را در محله "سبخه" به دار آویختند.
بدین گونه، نخستین جرقهای که میرفت کوفه را پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به حرکت درآورد و جنبش عظیمی را پیریزی کند، به دست مزدوران حکومت اموی به خاموشی گرایید ولی همین امر، جرئت و جسارت مردم در برابر عامل زورگو و ستم پیشهای چون عبیدالله بن زیاد را زیادتر کرد و زمینه قیامهای بعدی را فراهم کرد.
پس از مجلس شوم ابن زیاد، اهل بیت (علیهم السلام) را با غل و زنجیر وارد زندان کوفه کردند؛ ابن زیاد به مدینه و شام نامه نوشت و خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) را منتشر ساخت.