به گزارش مشرق، حجت الاسلام آقاتهراني در يکي از خاطرات خود مي گويد: يک روز جلوي در موسسه دختر خانم جواني جلوي من را گرفت و اظهار داشت: مي خواهد مسلمان شوم .
سوال کردم چه اطلاعاتي پيرامون اسلام داريد؟ گفت: به نتيجه رسيده ام مسلمان شوم. پيشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختيارش گذاشته شد؛ بعد از مدتي با اشتياق به نزدم آمد و گفت: کتاب ها را خوانده و مي خواهم مسلمان شوم.
باز چند کتاب ديگر هم به او دادم و گفتم: اينها را هم مطالعه کنيد.اين کار چند بار همينطور ادامه پيدا کرد. مطمئن بودم جامعيتي از اسلام و مکتب تشيع از مطالعه کتاب ها برايش حاصل شده است. يک روز همين دختر با عصبانيت وارد موسسه شد و گفت: اگر همين الان شهادتين را برايم نخوانيد، داخل شهر مي روم، داد ميزنم و اعلام مي کنم، من مسلمان هستم تا همه متوجه بشوند و به اين طريق اسلام مي آورم. شور و اشتياق اين دختر موجب اين شد تا به او قول دهم در مراسم جشن بزرگ ميلاد امام حسين (ع) در موسسه ايشان بيايند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنيم.
روز ميلاد امام حسين(ع) مراسم جشن برپا شد و شيعيان زيادي هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان يک ميان برنامه اعلام کرديم يک دختر فرانسوي مقيم نيويورک با اطلاع و آگاهي دين اسلام و مکتب تشيع را برگزيده و مراسم تشيع الان برگزار مي گردد.
در اين ميان شخصي از داخل جمعيت بلند شد و گفت: اصلا اين دختر از اسلام چه مي فهمد که مي خواهد مشرف بشود؟ بنده نيز سوالي را مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را مي داند پيرامون آن توضيح دهد؟ سوال درباره مسئله «بداء» بود که از اعتقادات مسلم ما شيعيان است.هيچکس جوابي نداد! سوال را از اين دختر پرسيدم؟ توضيحاتي پيرامون آن به جمعيت ارائه داد.
سپس در جلوي جايگاه قرار گرفت؛ پس از اقرار به شهادتين و ارايه عقايد به او، اذان درگوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشيع گرويد و نام او را «رقيه» نهاديم.
چند روزي از اين قضيه گذشت تا اينکه همين دختر را با حجاب کامل اسلامي هم راه با مرد و زني ديدم، به نظر مي آمد پدر و مادرش باشند. در خيابان جلوي مدرسه با ما برخورد نمودند.
آن مرد و زن (پدر و مادرش) با زبان فرانسوي شروع به سر و صدا کردند؛ چرا دختر مارا مسلمان نموده ايد؟ به او بگوييد حجابش را بردارد... سر و صدا باعث شد عده اي دور ما جمع شوند. در همان حين، احساس کردم اين دختر تازه مسلمان الان در شرايط سختي است و خيال کردم دارد خجالت مي کشد. به موسسه رفتم و زنگ زدم ايران دفتر آيت الله مظاهري و پرسيدم: آيا در چنين شرايطي اگر اصل دين شخص در خطر باشد به نظر شما اجازه مي دهيد روسري را بردارد؟ در اين مورد خاص ايشان فرمودند اشکال ندارد. به سرعت برگشتم و به اين دختر گفتم: با يکي از مراجع تقليد صحبت کردم و در مورد شما فرمودند: اگر دين شما در معرض خطر است اشکال ندارد و شما مي توانيد روسري را برداريد، آنچه در جواب شنيدم اين بود: دختر تازه مسلمان به من گفت: اين حکم از احکام ثابت و اوليه است يا از احکام ثانويه و بنا بر ضرورت است؟ گفتم از احکام ثانويه مي باشد. تا اين را شنيد، گفت:« اگر روسري خود را برندارم و بخاطر حفظ حجابم کشته شوم آيا من شهيد محسوب ميشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: « والله روسري خود را برنمي دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.» البته بعد از اين ماجرا خانواده او نيز با مشاهده رفتار بسيار مودبانه دخترشان از اين خواسته صرفنظر کردند.
آنها عازم فرانسه بودند و با همان حال به طرف فرانسه روانه شدند، آدرس يک مرکز ديني که دوستان ما در آنجا بودند به او دادم و بعدا هم متوجه شدم که الحمدلله با يک جوان مسلمان فرانسوي ازدواج نموده است.
* حجت الاسلام دکتر مرتضي آقاتهراني در دوران اقامت در آمريکا ، امامت جمعه شهر نيويورک و مسئوليت موسسه اسلامي آن شهر را به عهده داشت.
آن مرد و زن (پدر و مادرش) با زبان فرانسوي شروع به سر و صدا کردند؛ چرا دختر ما را مسلمان نموده ايد؟ به او بگوييد حجابش را بردارد.. سر و صدا باعث شد عده اي دور ما جمع شوند ...