گروه فرهنگی مشرق - عادت بنده بر این است که وقتی میخواهم فیلم را نگاه کنم نه تماشا، آن را به سه بخش تقسیم میکنم: فرم، محتوا، بازیگری یا بازیگردانی. اول از آخر شروع میکنم.
بازیگرانی که هیچ کدامشان را نمیشناسیم و یک ربع-نیم ساعتی مخاطب آن فیلم را از بیرون نگاه میکند علاوه بر آن دنیای ترسیمی "رنجرو" آن چنان بدیعی و البته بیگانه است که باور و هم ذات پنداری اش را سخت میکند اما وقتی که مخاطب در جریان داستان قرارمیگیرد سخت میتوان تا انتهای فیلم به او تلنگر زد که هی برادر فیلم است. جدی نگیر!
اگر از برخی بازیگران بگذریم مابقی آن چنان در نقش خود بودهاند یا بهتر است بگوییم چنان خودشان بوده اند که گویی سال ها گرد نیمکت های کلاس استاد تارخ را خورده اند تا چنین گرد و خاک کنند. هرچند به کلی نسبت خوبی با سینما ندارم اما بارها آرزو کردم که کاش سینمای ایران یک "ولاسکو" داشته باشد. اگر شما به جای مربی تیم هایی مثل برزیل و روسیه چوب کبریت هم بگذارید تیم به جام جهانی صعود میکند اما ایران ولاسکو میخواهد.
سینما هم همینطور است از نظر من هنر نزد امثال اصغر فرهادی و مسعود دهنمکی و امثال ذالک نیست که آبدارچی مجموعهشان هم باید حتما تجربه چند فیلم بزرگ را داشته باشد تا بتواند خوب چای دهد. هنر این است پیرزن روستایی را که شاید تا حالا دوربین را هم از نزدیک ندیده باشد، بیاوری و وقتی پسر نوجوان می گوید میخواهم بروم سازمان ملل او هم با راحتی و جدیت هرچه تمام تر بگوید این همه خوراک درست کردم حداقل یک کمی بخور بعد برو.
اگر زاویه نگرشمان را به سمت محتوا بچرخانیم یک چیز رخ نمایی میکند و آن طرح اولیه مستحکم و مستدل داستان است که کارگردان و نویسنده با تکیه بر این تنه با اطمینان توانسته شاخ و برگ و تعلیق ها را از آن آویزان کند .متاسفانه در خیلی از فیلم های به اصطلاح بزرگ چنین طرح های مستحکمی را مشاهده نمی کنیم.
مهم تر از آن تم و زمینه داستان است که هیچگاه از محدوده خود تجاوز نمیکند و این تنها یک دلیل میتواند داشته باشد که همان "توریستی" نبودن فیلم است، این اصطلاح جالب را از احسان عبدی پور شنیدم. فردی که میآید فیلمی در مورد یک اقلیت و یا یک محلی میسازد اگر اهل آنجا نباشد و یا به قولی هم زادشان نشود دچار نگاه توریستی میشود و نگاهی که به آن محل دارد نگاهی ناقص،از بیرون و التقاطی با فرهنگ شخصی خودش که عمدتا فرهنگ تهرانی است میشود و همین موجب شده تا فیلم به دل ننشیند و هیچ گونه جذابیتی نداشته باشد.در فیلم های محلی که اخیرا اکران شده اند و البته معدود نیز هستند میتوان از فیلم "من و زیبا" یاد کرد که با درجه تشکیک بسی پایین تر آن را فیلمی غیرتوریستی نامید این فیلم نیز بجز چند مورد اکثر بازیگرانش محلی و گمنام بودهاند.
درباره فیلمنامه دیالوگها زیاد نمیتوان صحبت کرد چون در ایران "هیچ گونه" فیلمنامه نویسی حرفه ای نداریم و اکثر فیلمنامهها از ذوق یک نویسنده شکل میگیرد و ممکن است جهاتی را ببیند و ابعاد دیگری را نیز فراموش کند.اما گویا تک تک دیالوگ ها از دل بر آمده و لا جرم بر دل نشسته طنز هایی که به ما هُوَ طنز هستند نه هجوهایی که امروزه برای خنداندن مخاطب بازیگر را دلقک ساخته است، طنز های جدیدی که در فیلم های مهران مدیری،داوود میرباقری و مابقی کارگردان های گمنام مشاهده میکنیم (اشاره مستقیم به اواخر قهوه تلخ. ویلای من گنج و باغ مظفر و شاهگوش). هرچند از بزرگترین کارگردان های ایران نام بردیم اما مقصود ما آثار آنان میباشد.
اما در حیطه فرم اولین چیزی که به چشم میآید رنگبندی فیلم است که بسیار گرمتر از فیلمهای دیگر است و شاید بتوان نسبتی بین هوای بوشهر و رنگ ها را در فیلم حس کرد. نوع کیفیت تصویربرداری که با فریم های بالاتر و کنتراست شدیدتر که شباهت زیادی به نوع تصویر برداری فیلم HUGO دارد رخ نمایی میکند که در معدود فیلم های ایرانی چنین نوع تصویربرداری را مشاهده میکنیم.
کادر بندی های ساختار شکن موجب شده افرادی همچون من که سخت درگیر ابعاد فنی فیلمبرداری هستیم و هرکس را که از این قواعد سرپیچی کند نابلد بخوانیم هم در مقابل این فیلم سر تعظیم فرود آوریم گویا اینجا فرم همان محتوا شده و کاری به قواعد تصویر برداری سینمای کلاسیک ندارد و این یعنی همان فیلم اشراقی. هرچند فیلمبردار با تجربه ای چون ساعت نیک ذات هم در این امر موثر بوده.
اما نکته ضعف فیلم را نیز در همین فرم می¬توان جست ، و آن چیزی نیست جز تدوین به شدت ضعیف آن ،طوری که کاملا تکه تکه شدن فیلم را می توان حس کرد و با کمی دقت حتی می شود صدای کلاکت ها را به گوش جان شنید و در واقع هیچ گونه ریتمی یکنواخت را نمی توان در فیلم مشاهده کرد اگر مخاطب بتواند این نقص را تحمل کند و با آن خو بگیرد دیگر نمیتوان او را از پای صندلی سینما جدا کرد. هرچند به این نکته هم باید دقت کرد که کل فیلم با دو عدد دوربین فیلمبرداری شده و بگو ای دوست ..بگو گل بی خار کجاست.
به طور کلی اگر بخواهیم یک نگاه کلی به فیلم بندازیم آن را میتوان در یک جمله خلاصه کرد:دخالت بزرگان در بازی کودکان و بهتر است بگوییم هم بازی شدن کودکان و بزرگان.فیلمی که آن را نمیتوان با فیلم های بزرگ سینما مقایسه کرد چون ساز و کار و مبنایش فرق دارد و فیلم برخلاف فیلم های اسکار گرفته ی ما رسالتی بر دوشش است و این رسالت را به خوبی در مناظرات انتخابات دیدیدم: جوانی بوشهری که بهتر از منِ دبیر شورای امنیت ملی از انرژی هسته ای دفاع کرده.
بنده حتم دارد اگر سیدشهیدان اهل قلم حیات مادی و جسمانی داشتند پس از مدت ها گوشه نشینی از سینما دست به قلم میشد و بار دیگر جز برای شقایقها مخوانی مینوشت. پیشنهاد میکنم به بخش هایی از مونولوگ پایانی فیلم دقت کنید. متنی که توسط یک نوجوان بوشهری با لهجه خوانده میشود و جزء معدود فیلم هایی که حتی تیتراژ آغازین و پایانی آن هم بخشی از داستان میباشد.
رئیس جمهور اگه وقتی "رنگینکش" را کله کله می خورد به حرف های من گوش کند...
اگر پایش را مثل ما... کند و ظهرِ داغ برود از کارخانه ی وزیری یخ بیاورد...
رئیس جمهور اگر با مو زیر تابوت شهیدایی که هنوز از یک جنگ مالِ سی سال پیش جسدشان را پیدا میکنند و می آورند، بیاید شبونه باک بنزین همه هواپیما های جنگی رو سوراخ می کند..
رئیس جمهور اگر تا ته حرف های مرا بشنود رنگینکش که تمام شد بر نمیگردد به سازمان ملل .محال ممکن است .می گوید رنجرو فندک داری...
بعد سیگاری روشن می کند پشت همه چیز آرام آرام قدم می زندو دور می شود....
و من در پیاده روی جلوی سازمان ملل به خواب آرامی میرم که هیچوقت نرفتم....
والسلام
ارسالی از خبرنگار افتخاری مشرق: محسن شهمیرزادی
مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.
بازیگرانی که هیچ کدامشان را نمیشناسیم و یک ربع-نیم ساعتی مخاطب آن فیلم را از بیرون نگاه میکند علاوه بر آن دنیای ترسیمی "رنجرو" آن چنان بدیعی و البته بیگانه است که باور و هم ذات پنداری اش را سخت میکند اما وقتی که مخاطب در جریان داستان قرارمیگیرد سخت میتوان تا انتهای فیلم به او تلنگر زد که هی برادر فیلم است. جدی نگیر!
اگر از برخی بازیگران بگذریم مابقی آن چنان در نقش خود بودهاند یا بهتر است بگوییم چنان خودشان بوده اند که گویی سال ها گرد نیمکت های کلاس استاد تارخ را خورده اند تا چنین گرد و خاک کنند. هرچند به کلی نسبت خوبی با سینما ندارم اما بارها آرزو کردم که کاش سینمای ایران یک "ولاسکو" داشته باشد. اگر شما به جای مربی تیم هایی مثل برزیل و روسیه چوب کبریت هم بگذارید تیم به جام جهانی صعود میکند اما ایران ولاسکو میخواهد.
سینما هم همینطور است از نظر من هنر نزد امثال اصغر فرهادی و مسعود دهنمکی و امثال ذالک نیست که آبدارچی مجموعهشان هم باید حتما تجربه چند فیلم بزرگ را داشته باشد تا بتواند خوب چای دهد. هنر این است پیرزن روستایی را که شاید تا حالا دوربین را هم از نزدیک ندیده باشد، بیاوری و وقتی پسر نوجوان می گوید میخواهم بروم سازمان ملل او هم با راحتی و جدیت هرچه تمام تر بگوید این همه خوراک درست کردم حداقل یک کمی بخور بعد برو.
اگر زاویه نگرشمان را به سمت محتوا بچرخانیم یک چیز رخ نمایی میکند و آن طرح اولیه مستحکم و مستدل داستان است که کارگردان و نویسنده با تکیه بر این تنه با اطمینان توانسته شاخ و برگ و تعلیق ها را از آن آویزان کند .متاسفانه در خیلی از فیلم های به اصطلاح بزرگ چنین طرح های مستحکمی را مشاهده نمی کنیم.
مهم تر از آن تم و زمینه داستان است که هیچگاه از محدوده خود تجاوز نمیکند و این تنها یک دلیل میتواند داشته باشد که همان "توریستی" نبودن فیلم است، این اصطلاح جالب را از احسان عبدی پور شنیدم. فردی که میآید فیلمی در مورد یک اقلیت و یا یک محلی میسازد اگر اهل آنجا نباشد و یا به قولی هم زادشان نشود دچار نگاه توریستی میشود و نگاهی که به آن محل دارد نگاهی ناقص،از بیرون و التقاطی با فرهنگ شخصی خودش که عمدتا فرهنگ تهرانی است میشود و همین موجب شده تا فیلم به دل ننشیند و هیچ گونه جذابیتی نداشته باشد.در فیلم های محلی که اخیرا اکران شده اند و البته معدود نیز هستند میتوان از فیلم "من و زیبا" یاد کرد که با درجه تشکیک بسی پایین تر آن را فیلمی غیرتوریستی نامید این فیلم نیز بجز چند مورد اکثر بازیگرانش محلی و گمنام بودهاند.
درباره فیلمنامه دیالوگها زیاد نمیتوان صحبت کرد چون در ایران "هیچ گونه" فیلمنامه نویسی حرفه ای نداریم و اکثر فیلمنامهها از ذوق یک نویسنده شکل میگیرد و ممکن است جهاتی را ببیند و ابعاد دیگری را نیز فراموش کند.اما گویا تک تک دیالوگ ها از دل بر آمده و لا جرم بر دل نشسته طنز هایی که به ما هُوَ طنز هستند نه هجوهایی که امروزه برای خنداندن مخاطب بازیگر را دلقک ساخته است، طنز های جدیدی که در فیلم های مهران مدیری،داوود میرباقری و مابقی کارگردان های گمنام مشاهده میکنیم (اشاره مستقیم به اواخر قهوه تلخ. ویلای من گنج و باغ مظفر و شاهگوش). هرچند از بزرگترین کارگردان های ایران نام بردیم اما مقصود ما آثار آنان میباشد.
اما در حیطه فرم اولین چیزی که به چشم میآید رنگبندی فیلم است که بسیار گرمتر از فیلمهای دیگر است و شاید بتوان نسبتی بین هوای بوشهر و رنگ ها را در فیلم حس کرد. نوع کیفیت تصویربرداری که با فریم های بالاتر و کنتراست شدیدتر که شباهت زیادی به نوع تصویر برداری فیلم HUGO دارد رخ نمایی میکند که در معدود فیلم های ایرانی چنین نوع تصویربرداری را مشاهده میکنیم.
کادر بندی های ساختار شکن موجب شده افرادی همچون من که سخت درگیر ابعاد فنی فیلمبرداری هستیم و هرکس را که از این قواعد سرپیچی کند نابلد بخوانیم هم در مقابل این فیلم سر تعظیم فرود آوریم گویا اینجا فرم همان محتوا شده و کاری به قواعد تصویر برداری سینمای کلاسیک ندارد و این یعنی همان فیلم اشراقی. هرچند فیلمبردار با تجربه ای چون ساعت نیک ذات هم در این امر موثر بوده.
اما نکته ضعف فیلم را نیز در همین فرم می¬توان جست ، و آن چیزی نیست جز تدوین به شدت ضعیف آن ،طوری که کاملا تکه تکه شدن فیلم را می توان حس کرد و با کمی دقت حتی می شود صدای کلاکت ها را به گوش جان شنید و در واقع هیچ گونه ریتمی یکنواخت را نمی توان در فیلم مشاهده کرد اگر مخاطب بتواند این نقص را تحمل کند و با آن خو بگیرد دیگر نمیتوان او را از پای صندلی سینما جدا کرد. هرچند به این نکته هم باید دقت کرد که کل فیلم با دو عدد دوربین فیلمبرداری شده و بگو ای دوست ..بگو گل بی خار کجاست.
به طور کلی اگر بخواهیم یک نگاه کلی به فیلم بندازیم آن را میتوان در یک جمله خلاصه کرد:دخالت بزرگان در بازی کودکان و بهتر است بگوییم هم بازی شدن کودکان و بزرگان.فیلمی که آن را نمیتوان با فیلم های بزرگ سینما مقایسه کرد چون ساز و کار و مبنایش فرق دارد و فیلم برخلاف فیلم های اسکار گرفته ی ما رسالتی بر دوشش است و این رسالت را به خوبی در مناظرات انتخابات دیدیدم: جوانی بوشهری که بهتر از منِ دبیر شورای امنیت ملی از انرژی هسته ای دفاع کرده.
بنده حتم دارد اگر سیدشهیدان اهل قلم حیات مادی و جسمانی داشتند پس از مدت ها گوشه نشینی از سینما دست به قلم میشد و بار دیگر جز برای شقایقها مخوانی مینوشت. پیشنهاد میکنم به بخش هایی از مونولوگ پایانی فیلم دقت کنید. متنی که توسط یک نوجوان بوشهری با لهجه خوانده میشود و جزء معدود فیلم هایی که حتی تیتراژ آغازین و پایانی آن هم بخشی از داستان میباشد.
رئیس جمهور اگه وقتی "رنگینکش" را کله کله می خورد به حرف های من گوش کند...
اگر پایش را مثل ما... کند و ظهرِ داغ برود از کارخانه ی وزیری یخ بیاورد...
رئیس جمهور اگر با مو زیر تابوت شهیدایی که هنوز از یک جنگ مالِ سی سال پیش جسدشان را پیدا میکنند و می آورند، بیاید شبونه باک بنزین همه هواپیما های جنگی رو سوراخ می کند..
رئیس جمهور اگر تا ته حرف های مرا بشنود رنگینکش که تمام شد بر نمیگردد به سازمان ملل .محال ممکن است .می گوید رنجرو فندک داری...
بعد سیگاری روشن می کند پشت همه چیز آرام آرام قدم می زندو دور می شود....
و من در پیاده روی جلوی سازمان ملل به خواب آرامی میرم که هیچوقت نرفتم....
والسلام
ارسالی از خبرنگار افتخاری مشرق: محسن شهمیرزادی
مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.