در هر ساختمانی در کلان شهر تهران حداقل اتاق کوچکی برای خواندن نماز‌های آخر وقت هست، و کدامیک از ما تجربه شیرین دیدن اتاقکی کوچک در گوشه سالن مترو یا رستوران یا اداره‌ای را زمانی که دلهره قضا شدن نمازمان را داریم، نچشیده‌ایم؟

گروه فرهنگی مشرق - بن‌بست! حکایت سر به مهر، حکایت بن‌بست‌های زمان ماست. صبا دختری 32 ساله‌است، متعلق به اولین نسل وبلاگ‌نویسان و جوانانی که از تنهائی و نشنیده‌شدن پناه آوردند به پدیده جدیدی به نام وبلاگ‌نویسی و بیشتر از حضور در دنیای واقعی، در دنیای مجازی  خود زندگی کردند. فیلم سر به مهر را می‌توان از منظر روانشناختی و شناخت نسلی که از آن سخن می‌گوید مورد بررسی قرار داد، و حتی به عنوان منبعی برای ریشه یابی برخی مشکلات این نسل معرفی کرد. 

صبای وبلاگ "آروم باش" با صبایی که در جمع دوستان وبلاگ‌نویسش حضور پیدا می‌کند، تفاوت دارد، وقتی می‌گوید من صبا نیستم، یعنی می‌تواند از قالبی که دارد و برای خود ساخته بیرون بیاید و بدون ترس و خجالت صحبت کند و نظرش را بیان کند و حتی در نقطه توجه اطرافیانش قرار گیرد، رفتاری که شاید وقتی خود ِ صبا است، قادر به انجام و تحملش نیست.

در حین دیدن فیلم سر به مهر و آشنا شدن با شخصیت صبا به یاد شخصیت اصلی فیلم "سرگذشت شگفت‌انگیز آمِلی پولَن" افتادم، شخصیتی درون‌گرا که بیشتر مشخصه‌های صبا را دارد، ولی تفاوتی که در اینجا خود را نشان می‌دهد، نحوه برخورد شخصیت‌هاست، که در واقع تفاوت نوع نگرش فیلم‌نامه نویس نسبت به اتفاقات را بیان می‌کند. سربه مهر از معجزه سخن می‌گوید، ولی نه معجزه‌ای مانند پیدا شدن کار در کوتاه‌ترین زمان بعد از نماز یا پیدا شدن شوهری خوب بعد از دعا، معجزه‌ای که از آن صحبت می‌شود در واقع راه ِ مخفی ِ آن بن بستی‌است که صبا در آن گرفتار شده، راهی که فراموش شده‌است!

 صحبت کردن و بیان ِ احساسات و خواسته‌ها و حتی اجبار دیگران برای براورده کردن نیازهای مهم و یا ساده ِ خود، نشان دهنده فراموشی ِ نسلی است که حقیقت ِ وجودی خود و حتی دنیای خود را میان دنیای مجازی فراموش کرده‌اند، در حالی که وقتی صبا به جای گلایه در فضای بی‌سروته وب، در فضای نامتناهی ِ لطف و کرم  الهی سخن می‌گوید و از خواسته‌هایش سخن به میان می‌آورد، اعتمادی که از حضور قدرتی ماورائی بر دلش سایه می‌افکند، موجب می‌شود، در مقابل تمام ترس‌هایش از روبه‌رو شدن با لبخند  تمسخر احتمالی انسان‌های اطرافش بایستد و آنچه می‌داند و ایمان دارد را انجام دهد. 

موسیقی فیلم نیز علاوه بر اینکه همراه فیلم است، در پیشبرد قصه کمک می‌کند، موسیقی تیتراژ فیلم، به نوعی دلهره و نگرانی شخصیت را همراه تیتراژ پویا و جذاب فیلم روایت می‌کند، در ابتدای فیلم نیز موسیقی همراه شخصیت ِ تنها و نگران است، همین‌طور که به انتهای فیلم نزدیک‌تر می‌شود، فضا و موسیقی با هم به سمت و سوئی شادتر و پرامیدتر نزدیک می‌شود و در انتها، صدای زنگ ِ گوشی ِ صباست که لبخند ِ رضایت را به لبان تماشاگر می‌نشاند.

هادی مقدم دوست، مهارت فوق‌العاده‌ای در نوشتن گفت‌وگوها دارد، به نحوی که بدون آنکه مخاطب دچار پیام‌زدگی شود، حرف خود را بیان کرده و پیامش را به گوش تماشاگر می‌رساند، مسئله ای که حائز اهمیت است، نحوه پیش‌برد قصه است، مقدم‌دوست سعی در حل تمام مشکلات ِ زندگی ِ صبا و انسان‌های اطرافش ندارد، او تنها یک مسئله را به عنوان هدف قرار می‌دهد و به بهترین شکل ممکن دنبال می‌کند و به مقصد می‌رساند، کاری که متاسفانه در سینمای غیر روشنفکری ِ ما کمتر انجام می‌شود، و همواره کارگردانان و فیلم‌نامه نویسان ِ این حوزه در پی حل تمام مشکلات و القای پیام‌ها به گل‌درشت‌ترین وجه ممکن هستند.

موقعیت‌هائی که صبا در آن‌ها گرفتار می‌شود و نحوه رهائی از آن موقعیت‌ها و راه‌حل‌هائی که به نظرش می‌رسد در عین اینکه بسیار واقعی و منطقی به نظر می‌آید،  طنزی پنهان را در دل خود دارد، مانند زمانی که برای خواندن نماز به فرودگاه می‌رود، در آن لحظه است که مخاطب بی‌آنکه بداند، خیالش از بابت نماز‌های پنهانی ِ صبا آسوده می‌شود، چرا که می‌داند، در هر ساختمانی در کلان شهر تهران حداقل اتاق کوچکی برای خواندن نماز‌های آخر وقت هست، و کدامیک از ما تجربه شیرین دیدن اتاقکی کوچک در گوشه سالن مترو یا رستوران یا اداره‌ای را زمانی که دلهره قضا شدن نمازمان را داریم، نچشیده‌ایم؟


ارسالی از خبرنگار افتخاری مشرق: زهرا صالحی
مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.