پديده تجزيه شدن بخش‌هايي از خاک ايران بدون هيچ‌گونه جنگ و صرفاً براساس اراده بيگانه در طول تاريخ ايران بي‌مانند است اما در دوران پهلوي (پدر و پسر) اين پديده بارها تکرار مي‌شود چيزي که خود آنان به خيانت بودنش اذعان داشتند.

گروه تاریخ مشرق- در قسمت اول «نگاهي به دلايل خيزش سراسري ملت ايران از زبان دست‌اندرکاران دربار پهلوي»، بر شش جلد روزانه‌نگاري اميراسدالله علم نظري افکنيدم و پيش‌بيني صريح وي در مورد انفجار و انقلاب جامعه ايران به دليل محروم بودن مردم (حتي در پايتخت) از ابتدايي‌ترين خدمات (همچون آب سالم آشاميدني، برق، بهداشت، آموزش و ...) مرور کرديم.
 اما از آن‌جا که نگاه حاکم بر اين افراد کاملاً مادي بود ديگر اعمال پهلوي‌ها را از جمله در زمينه تماميت ارضي چندان برانگيزنده احساسات ملت ايران تلقي نمي‌کردند. در حالي‌که ايرانيان همواره در طول تاريخ بيش از رفاه مادي به عزت و سربلندي موطن خود اهميت فوق‌العاده‌اي قائل بوده‌اند. بنابراين قاطعانه مي‌توان گفت يکي از دلايل قيام سراسري ملت ايران عليه استبداد، بي‌توجهي پهلوي‌ها به سرفرازي اين مرز و بوم بوده است. علم در اين زمينه نيز روايات جالبي دارد، اما از بي‌تفاوتي اين سلسله به تماميت ارضي ايران به عنوان دليلي براي قيام سراسري ملت ياد نمي‌کند.
در دوران سلسله‌هاي مختلف پادشاهي در ايران به استثناي پهلوي‌ مرزهاي کشور جز از طريق جنگ تغيير نيافته است. اما جدا شدن بخش‌هايي از قلمرو اين ديار در دوران پهلوي متاسفانه بدون هيچگونه درگيري تجزيه شده و از آن تاسفبارتر اين‌که درباريان و بطور کلي طبقه حاکمه در اين ضربه زدن‌ها به تماميت کشور و تحقير احساسات ملي سهيم نيز بوده‌اند.
 علم در مورد دومين معاهده مرزي بين ايران و افغانستان – اولين آن در دوران رضاخان به امضا رسيد- مي‌نويسد: «شنبه 4/3/1356 عرض کردم آيا اجازه مي‌فرماييد به وزير خارجه ابلاغ کنم مبادله قرارداد را با افغان‌ها به تاخير بيندازد؟ «فرمودند نه! من گفتم مطالعه کردند، پس از آن که قانون به توشيح من رسيده و اعلان شده ديگر مبادله نشدن قرارداد تاثيري ندارد.» من چنان از کوره در رفتم و گيج شدم که جسارت کرده به عرض رساندم اين هم مثل هزاران خلاف که به عرض مبارک مي‌رسانند.» (يادداشت‌هاي علم، ج6، ص477) و در ادامه مي‌افزايد: «مقداري در اين فکر بودم که اين دولت هويدا به شاهنشاه من خدمت يا خيانت مي‌کند؟ ارزش وجود يک ولايت با امور اقتصادي سنجيده شود! ياللعجب! يک وجب خاک [ميهن] به ميليارد مي‌ارزد، آن وقت بگويد سيستان که ارزش اقتصادي ندارد. حداکثر سالي 40 ميليون تومان عايدي مي‌دهد. من در عجبم». (همان، 478)
اما در ادامه علم ضمن اين‌که قبلاً موضع محمدرضا پهلوي را نسبت به اين حاتم‌بخشي کاملاً روشن ساخته بدينمنظور که مشخص شود شاه به دستور آمريکا به جدايي بخشي از ايران تن داده است، يادآور مي‌شود: «بالاخره ديشب [ضربه] آخر را زدند. کسي چه مي‌داند؟ شايد هم از ارباب‌هاي نامرئي دستور ارتکاب اين خيانت را داشتند به هر حال به شاهنشاه و کشور خيانت بزرگي شد که ديگر جبران پذير نيست... البته اين خيانت، ده تا پانزده سال ديگر ظاهر مي‌شود که من مرده‌ام. ولي مثل اين است که يک قطعه گوشت بدن مرا بريده و پيش چشم من جلوي سگ انداخته‌اند.» (همان، ص481)
علم در اين خاطرات اشاره‌اي به سوابق خيانتي که در دوران پهلوي اول در همين زمينه صورت مي‌گيرد، نمي‌کند. در هفدهم تيرماه 1316 دولت‌هاي ايران، افغانستان، ترکيه و عراق در کاخ سعدآباد تهران پيمان عدم تعرض امضاء کردند که به پيمان سعدآباد معروف شد. براساس اين پيمان سد دفاعي مورد نظر انگليسي‌ها در برابر اتحاد جماهير شوروي شکل مي‌گيرد. به منظور ايجاد پيوند مستحکم بين اين چهار کشور مرتبط با لندن، تهران به نيابت از انگليس امتيازاتي به سه کشور ديگر اعطاء مي‌کند. در مورد افغانستان براساس توافقنامه سعدآباد، در ششم بهمن ماه 1317 قرارداد تقسيم آب هيرمند بين تهران و کابل در شانزده ماده منعقد مي‌گردد. بر اين اساس ايران از «دشت نااميد» به مساحت 3 هزار کيلومتر چشم پوشيد و عملاً سرچشمه هيرمند از دسترس ايران خارج شد متقابلاً افغان‌ها پذيرفتند ايراني‌ها بتوانند به صورت مساوي از آب اين رودخانه بهره‌مند شوند. قرارداد تقسيم آب هيرمند به تصويب مجلس شوراي ملي ايران رسيد. اما با وجودي که به امضاي هيات وزيران کابل رسيده بود مجلس شوراي ملي اين کشور از تصويب آن خودداري کرد. متعاقباً دولت افغانستان از دولت ايران درخواست کرد که طي يادداشت رسمي جداگانه که به تصويب مجلس شوراي ملي ايران نيز برسد با آزادي کامل افغانستان در هرگونه مداخله در آب رودخانه هيرمند در بخش بالاي بند کمال‌خان موافقت نمايد. اين درخواست، آشکارا بر ضد منافع ايران بود. زيرا علاوه بر اينکه رضاخان بخشي از خاک ايران را به افغانستان واگذار کرده بود، امکان دخل و تصرف کابل در بخش‌هاي بالايي هيرمند عملاً مي‌توانست مانع از رسيدن آبي به بند کمال‌خان شود تا به صورت مساوي تقسيم گردد. بنابراين اولين گام خيانتي که علم به آن اشاره مي‌کند در زمان رضاخان و تحت مديريت انگليسي‌ها برداشته شد و دومين گام آن در دوران پهلوي دوم اما اين‌بار تحت حکميت آمريکاييها.
البته براساس قرارداد سعدآباد بخش‌هايي از خاک ايران به عراق و بخش‌هايي نيز به ترکيه واگذار شد که باز کردن ابعاد آن فرصت موصّعي را طلب مي‌کند.
در مورد واگذاري بحرين به بيگانه و تجزيه اين بخش استراتژيک از کشور، علم در خاطرات خود مي‌نويسد: «سه‌شنبه 21/5/48... از سفير انگليس [خواسته بودم عصري به ديدنم بيايد] گفتم... در خصوص بحرين و مراجعه به آراء عمومي، شما راه غلطي پيشنهاد مي‌کنيد که قابل قبول نيست شما مي‌گوييد به اوتانت پيشنهاد خواهيد کرد که به محافل خاصي در بحرين، جهت [کسب] عقيده مردم مراجعه نمايد و نظر خود را به دبير کل سازمان ملل خواهد داد. مي‌خواهيد ما هم پاي آن صحه بگذاريم، اين غيرممکن است. ما جواب ملت ايران را چه مي‌توانيم بدهيم؟» (يادداشت‌هاي علم، ج1، ص239) وزير دربار پهلوي دوم در ادامه پيشنهاد انگليس را مبني براين که براي جدا ساختن بحرين از ايران نماينده سازمان ملل نظر برخي محافل سياسي را در بحرين سوال کند و نتيجه را به دبير کل منتقل سازد، به شاه مي‌دهد: «چهارشنبه 22/5/48- صبح شرفياب شدم. جريان مذاکرات ديروز با سفير انگليس را گفتم خيلي تاييد فرمودند. فرمودند: «دوباره به او بگو اين کار براي من خودکشي است. من البته به خودکشي در صورتي که پاي منافع ملت ايران در بين باشد هيچ اهميتي نمي‌دهم، ولي اين کار به نظر من يک خيانت به ملت ايران است و من ديگر اين را نمي‌توانم تحمل بکنم.» (همان، ص240)
متاسفانه در نهايت بدون اين‌که حتي نظر سنجي از ساکنان اين بخش از ايران (بحرين) بعمل آيد صرفاً براساس نظرخواهي واهي از برخي جمعيت‌ها و باشگاه‌ها عمل شد و بر اين مبنا بخشي از خاک ايران را تنها بنابر اراده انگليس از ايران جدا کردند. در حالي‌که در اين زمينه بايد از همه ملت ايران رفراندم مي‌شد، زيرا مقوله تماميت ارضي مربوط به کل ملت ايران است. علم خود در فراز ديگري اذعان دارد که در نهايت همان برنامه انگليسي‌ها که شاه آن را خيانت به ملت ايران مي‌دانست عملي شد: «20/2/49... امشب راجع به بحرين با يکي از دوستان در منزل خود صحبت مي‌کرديم. بايد بگويم وضع نظرخواهي در آن جا خلاف اصول بود، يعني رفراندم نبود. سئوال از جمعيت‌ها و باشگاه‌ها و اشخاص مختلف بود». (همان، ج2، ص47) اما آيا شاه بر ماهيت آن چه صورت مي‌دهد کاملاً آگاه بوده است؟ علم در فرازي ديگر در اين زمينه مي‌گويد: «19/11/48... بعد فرمودند مسئله بحرين دارد حل مي‌شود. با کمال آقايي و بزرگواري ‌فرمودند: حالا که تو و من هستيم آيا فکر مي‌کني در آينده ما را خائن خواهند گفت يا چنان که معتقدم و اغلب سياستمداران دنيا هم معتقدند، من که حاضر به حل مطلب بحرين شدم، خواهند گفت کار بزرگي انجام داديم...» (همان، ج1، ص276) بنابراين محمدرضا پهلوي فراموش نکرده که در مرداد ماه همين سال اجابت خواسته انگليس را خيانت به ملت ايران مي‌دانسته است. اما براي او «سياستمداران دنيا» يعني همان سران کشورهاي غربي و رضايت آنان اهميت دارد و نه عزتمندي ايران و ايراني. علت عدم توجه پهلوي‌ها به مردم و مصالح ايران آن بود که قدرت خود را ناشي از مردم نمي‌دانستند. بلکه بيگانه را عامل پايداري سلطنت خود مي‌پنداشتند. از اين رو در مسير تامين خواسته‌هاي آنان برمي‌آمدند. وزير دربار در فرازي ديگر به صراحت به اين مهم توجه مي‌دهد: «سه‌شنبه 19/2/51 صبح زود کاردار سفارت آمريکا به من تلفن کرد که کار فوري دارم... پيام نيکسون را براي شاهنشاه آورد... من وقتي شرفياب شدم، به عرض رساندم و عرض کردم، شاهنشاه بايد جواب مثبتي مرحمت فرمائيد. فرمودند، آخر ما همه جا گفته‌ايم بايد مقررات کنفرانس ژنو اجرا شود... چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض کردم، با کمال تاسف شيشه عمر ما همه در دست آمريکاست» (همان، ج2، ص252)
در ادامه مسئله جداسازي بحرين، علم زيرکانه به نوع انعکاس اين خيانت از راديوي دولتي ايران مي‌خندد البته براي مصون ماندن از عقوبت شاهانه بلافاصله مي‌گويد اين بدان معني نيست که من با اين اقدام مخالف باشم: «22/2/49» شوراي امنيت به اتفاق آرا ميل مردم بحرين را در داشتن استقلال کامل تصويب کرد. نماينده ايران هم فوري آن را پذيرفت. خنده‌ام گرفته بود؛ گوينده راديو تهران طوري با غرور اين خبر را مي‌خواند که گويي بحرين را فتح کرده‌ايم. ولي اين خنده به آن معني نيست که من با اين کار مخالفت دارم.» (همان، ج2، صص49-48)
پديده تجزيه شدن بخش‌هايي از خاک ايران بدون هيچ‌گونه جنگ و صرفاً براساس اراده بيگانه در طول تاريخ ايران بي‌مانند است اما در دوران پهلوي (پدر و پسر) اين پديده بارها تکرار مي‌شود چيزي که خود آنان به خيانت بودنش اذعان داشتند. بايد پرسيد چه عاملي موجب تحميل چنين حد از تحقير بر ملت ايران مي‌شد و آيا ايرانيان براي پايان دادن به تداوم چنين خيانت‌هايي راهي جز قيام سراسراي داشتند؟

*عباس سليمي‌نمين