روز پنجم است و جشنواره به میانه راه خود رسیده است. هنوز هم هوا برفی است. از آسانسور که بیرون میآیم با فردی همراه میشوم که نسبت به جدول نمایش برخی فیلمها کمی معترض است. او را اصلا نمیشناسم و احساس میکنم فقط میخواهد با من همکلام باشد. مثل برخی رانندههای تاکسی که دوست دارند با کسی حرف بزنند. نظرش این است که فلان فیلم باید ساعت دیگری اکران میشد که مخاطب بیشتری داشته باشد و...
به او میگویم که نمیشود دل همه را به دست آورد و برایش توضیح میدهم که واقعا کارهای اجرایی فضای هنری کارهای دشواری هستند. فیلم یک نفر به جشنواره میرسد، فیلم فرد دیگری نمیرسد. یک نفر ناراحت میشود، یک نفر خوشحال. یک نفر از داوری راضی است، یک نفر ناراضی. یک نفر از ساعت نمایش فیلمش راضی است و یک نفر دیگر خیر و این قصه ادامه دارد. برف کمی روی صورتش نشسته است. وقتی میبینم جو حرفهایم او را گرفته، خودم را هم جو میگیرد و منبر و روضه را ادامه میدهم: «فضای هنر و سینما متر دقیق و میزان مشخصی نداره. واقعا نمیشه نظر همه رو جلب کرد و همه رو راضی نگه داشت. فضای هنری و سینما مثل مسابقه وزنهبرداری نیست که هرکی تونست فلان میزان وزنه رو بالای سر ببره برنده باشه! باید قبول کرد که بخشی از کار، سلیقه است و به خاطر تفاوت سلیقه نباید به راحتی کسی رو محکوم کرد.» احساس میکنم حرفهایم را قبول کرده است، با همدیگر وارد سالن میشویم و لحظهای بعد دیگر نمیبینمش!
«رستاخیز» احمدرضا درویش، «رنج و سرمستی» از جهانگیر الماسی، «شیار 143» از نرگس آبیار، «تمشک» از سامان سالور، «انارهای نارس» از مجیدرضا مصطفوی و «دلتنگیهای عاشقانه» از رضا اعظمیان فیلمهای روز پنجم جشنواره هستند.
در مورد «رستاخیز» زیاد میشود حرف زد. از ما هم به عنوان طلبه و روحانی در خصوص کارهای تاریخی سئوالات زیادی میپرسند. اما به نظرم در خصوص کارهایی که با اولیاء الهی سر و کار دارند یک نکته خیلی مهم است و آن هم این که در این مدل کارها باید فارغ از همه نظرات و حواشی، پیرو مراجع تقلید باشیم. اگر کارگردانی از مرجعی مجوز این را گرفته که تصویر فردی را نشان دهد ما به هیچوجه حق نداریم وی را محکوم کنیم. ما چه کارهایم که در احکام شرعی دخالت کنیم؟! این مسئله بسیار مهم است که نباید در اینگونه مسائل کاسه داغتر از آش شد.
میزان برای ما باید همان چیزی باشد که مرجع تقلیدمان میگوید. البته میشود با هنرمندان در این خصوص حرف زد که تصویری که از فلان شخصیت بزرگوار نشان داده شده، چقدر با منابع جور در میآید؟ و چقدر لازم بوده است؟ و از همه مهمتر اینکه آیا این تصویر، زیبا و ماندگار است یا خیر؟! اگر آن تصویر زیبا و ماندگار باشد جای تقدیر بسیاری دارد و اگر نباشد باید گفت که کاش وقتی توانایی ارائه تصویری ماندگار از کسی نداریم، سعی کنیم راه دیگری پیدا کنیم.
«شیار 143» فیلم دیگری بود که پس از تمام شدنش تماشاگران تا چند دقیقه تمام قد ایستادند و برایش دست زدند. سال گذشته در خصوص فیلم «تنهای تنهای تنها» نیز همین اتفاق افتاد. وقتی که خانم «مریلا زارعی» با زیبایی تمام نقش مادری را بازی میکرد که به دور از کلیشهها، واقعا دلش بند پسر مفقود الاثرش بود، دقیقا صدای هق هق گریههای اطرافیانم را میتوانستم بشنوم. باید این فیلم را دید و درک کرد و احساس میکنم این ادای دین به شهداء و مادران شهداء برای همه گروه فیلم «شیار 143» توشهای باشد در روز جزا.
این فیلم و اشک و حس حال خوبش را که دیدم، یاد حرفهای سال گذشته یک کارگردان افتادم که وقتی ضعفش در به تصویر کشیدن پیادهروی اربعین مورد خنده تماشاگران قرار گرفت، تماشاگران را مسئول دانست و نه فیلم خودش را! او با بیرحمی تمام ضعف فیلمش را به گردن بیجنبه بودن تماشاگران انداخت! خیلی دوست داشتم امسال در جشنواره میدیدمش و میگفتم اینها که برای یک مادر شهید اینقدر گریه میکنند، همانهایی هستند که به تصویر تو از پیادهروی اربعین میخندیند. این جریان که ضعف خودش را در به تصویر کشیدن ارزشها به گردن تماشگر میاندازد، همان جریان خطرناک سینماست که گاهی هم سعی میکند نام «ارزشی» بر روی خودش بگذارد و خود را با آن جریان، همراه نشان دهد.
به مجموع فیلمهای 5 روز گذشته که نگاه میکنم نگران میشوم. نگران سینما هستم. واقعا نگرانم. نگران محتوی فیلمها نیستم که نگران فرم و صورت فیلمسازی هستم. حتی گاهی فکر میکنم بیش از اینکه نگران دین در جامعه باشم نگران قصه و فرم در سینما شدهام! قصهگویی در سینمای ایران دارد میمیرد. همه دارند فیلمساز میشوند. خبرهایی که در گوشه و کنار درز میکند نشان خوبی ندارد از فرم در سینما. آنقدر برخی بد فیلم ساختهاند که در همه اعتماد به نفس فیلمسازی ایجاد کردهاند. این مسائل ربطی به این دولت و آن دولت ندارد. جریان ضد قصه دارد در سینما روز به روز قوت بیشتری میگیرد. حتی بازیگران هم وقتی میبینند فیلمسازی اینقدر دارد راحت میشود، اعتماد به نفس پیدا میکنند و تصمیم میگیرند فیلمساز شوند. کاش سینمای قصهگو دوباره برگردد و کاش این جریان فرار از قصه و اکتفاء به موقیعتهای ساده و بدون روایت صحیح از سینمای ایران برود.
با یکی از فیلمنامه نویسان دغدغههایم را در خصوص سینمای قصهگو مطرح میکنم. اعتقاد دارد که اساسا ظرفیت سینما در این حد نیست که سالانه فیلمهای خوب زیادی داشته باشیم و همین که سه چهار فیلم هم خوب باشند باید خدا را شکر کرد. قبول کردن حرفش برایم واقعا سخت است. به نظرم اگر سینماگران بخواهند، میتوانند فیلمهای خوب و قصهگو تولید کنند. کافی است همان تفکری که روزگاری در برخی ورزشها به وجود آمد، در صنایع دفاعی و در مسئله هستهای هست، در سینما نیز به وجود بیایاد. کاش این نگاه و فکر جهادی عرصههای دیگر در فضای سینما هم به نحو خوب و فراگیری ایجاد شود.
در روز پنجم به سینمای جهادی زیاد فکر میکنم. در لا به لای افکارم یاد حرف «هوگومانستربرگ» در کتاب «تئوریهای اساسی فیلم» نوشته «دادلی اندرو» میافتم که اعتقاد دارد برای ساختن آثار فاخر سینمایی، تجهیزات سینما در اوائل شکلگیری آن کافی است. یعنی واقعا مشکل تجهیزات و امکانات نیست، که مشکل در کار و ابتکار است. اگر حرف یک طلبه را در خصوص سینمای جهادی قبول نداریم لااقل حرف هوگومانستربرگ را گوش دهیم. سینمای ما ظرفیتش بیش از اینهاست و میشود بسیار بسیار بهتر از اینها قصه گفت.