گروه فرهنگی مشرق ـ جشنواره فیلم فجر چند هفتهای است که پایان یافته و این روزها بهترین فرصت برای سنجیدن عیار سینمای ایران است. بدین منظور و برای بررسی آثار به نمایش درآمده در جشنواره سی و دوم فیلم فجر، چهره هایی را برگزیدیم که خودشان هم دستی بر آتش فیلمسازی داشته باشند. مینو فرشچی (فیلمنامهنویس)، محسن محسنینسب (کارگردان و تهیهکننده) حسن انصاریان (فیلمنامهنویس) و حسن توکلنیا (تهیهکننده) برای حضور در میزگرد سینمایی مشرق به تحریریه ما آمدند تا پرده نقره ای را از تمام ابعاد به ورطه نقد بکشند. آنچه در پی خواهد آمد بخش نخست میزگردی چند ساعته است که تقدیم حضور مخاطبان ارجمند میشود:
* نگرشهای داستانی در فیلمهای جشنواره بسیار محدود شده است. همان چیزی که طیف سیاسی خاصی ــ با یک نگرش محدود ــ میگفتند که این فیلمها آپارتمانی شدهاند حالا تبدیل به یک معضل بزرگتری شده که حتی موافقانش نیز به آن اعتراض دارند. در واقع بسیاری از این آثار از قالب سینمایی خارج شدهاند و به سمت تله تئاتر یا تله فیلمیهایی درآمدهاند. به نظر بنده، بزرگترین آسیب جشنواره، گرایش به روایتگری در لوکیشینهای محدود است. دوستان حاضر، این آسیب را چگونه و از چه زاویهای بررسی میکنند؟
انصاریان: من اعتقاد شما را ندارم چون معتقدم این فیلمها، نه تله تئاتر هستند و نه تله فیلم. چون هر کدام از این موارد تعاریف خودشان را دارند. فیلمهای جشنواره فجر را میتوان به دو دسته دیگر تقسیم کرد؛ فیلمهایی که از رانت و بودجههای دولتی استفاده کردهاند و فیلمهایی که در بخش خصوصی ساخته شدهاند. در خصوص این تفاوت به سادگی میتوان صحبت کرد. فیلمهایی که بودجه خود را از مراکز دولتی تأمین کردند اکثراً مشکل فیلمنامه و کارگردانی دارند چون هدفشان بر این اساس نبوده که فیلم، برای مردم ساخته شود.
* در جشنواره امسال فیلمهای عامه پسندانه کمتری در سبد سالانه سینمای ایران دیده میشود. آیا نمیترسید این مطالبه شما، سبب مخاطب گریزی عامهپسندانه شود؟
انصاریان: این موضوع اصلاً ربطی به عامه پسندی ندارد! به عنوان مثال، از شما میپرسم که آیا فیلم اجارهنشینها را مخاطبان خاص تماشا کردند یا عموم مردم؟
* طیف وسیعی از این فیلم استقبال کردند.
انصاریان: فیلم «هامون» را که اثری خاص به شمار میرود فقط مخاطبان عادی سینما ندیدند. ببینید ما یک نوع فیلم بیشتر نداریم؛ فیلمی که درست نوشته شده و درست ساخته شده است. هنری بودن یا غیرهنری بودن آن بستگی به سوژهای دارد که انتخاب میکنیم. گاهی شما با یک نگاه فلسفی و جامعهشناختی به موضوع نگاه میکنید که خود به خود فیلم شما در مسیر دیگری قرار میگیرد. اما گاهی شما در حال تعریف قصهای هستید و تمام هدفتان این است که به زیباترین وجه ممکن تعریف شود. مثلاً فیلم «خط ویژه» از تمام کیفیتها برخوردار است. هرچند فیلمنامهاش در ۲ تا ۳ مورد حفره دارد اما کلاً از نظر ساختار فیلمنامهای، یک سر و گردن از تمام فیلمنامههای جشنواره بالاتر است.
* و مخاطب عام را جذب میکند.
انصاریان: همه اقشار را جذب میکند، مخاطب عام و خاص به صورت توأمان.
* در حال حاضر فیلمسازان ما، آپارتمان را به عنوان مصداقی از جامعه و رویدادهایی جاری در آن فرض میکنند و تمام قصه را در آن آپارتمان محدود، روایت میکنند. آیا این مسئله، آسیب ساختاری در فیلمنامه و درام ایجاد نمیکند؟ خانم فرشچی شما معضل سینمای آپارتمانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
فرشچی: با این نگرش، درام آسیب نمیبیند بلکه این سینماست که آسیب میبیند. به نظر میرسد کسانی که در حال حاضر مشغول فیلم ساختن و نوشتن فیلمنامه هستند، هیچ تصوری از سینما ندارند. همه چیز را از تلویزیون یاد گرفتهاند. قاب تصویری که در ذهنشان شکل گرفته به اندازه مدیوم تلویزیون است، و نه پرده سینما!
* چه راهکاری پیشنهاد میدهید برای اینکه این نگرش تلویزیونی تغییر کند؟
فرشچی: باید سینما را یاد بگیرند. فیلمسازان و فیلمنامهنویسها باید خلق فیلمنامههای سینمایی را الگو قرار دهند. آدمهایی هستند که با بودجههای دولتی ارتباط داشته و دارند. بیشترین همت این تولیدکنندگان، برای گرفتن بودجههای دولتی صرف میشود. اغلب فیلمنامههای این فیلمها، یک سطری هستند. همین رقابت بر سر دریافت بودجه سبب شده منجر به این مسئله شده که فیلمهای کمخرجی تولید شود و حوزههای خلق فیلم و نگارش فیلمنامه کوچکتر شوند. آنها تولید را به نحوی سامان میدهند که پول بیشتری برایشان باقی بماند. کارگردانان و تهیهکنندگان صوری هم وجود دارند که کارت تهیهکنندگی خود را اجاره میدهند تا رانتها را بگیرند و البته سینما را نابود کنند.
* خانم فرشچی شما به این نگرش تلویزیونی اشاره کردید، همین نگرش تلویزیونی، موج نو سینمای فرانسه را نابود کرد. یعنی نگرش فیلمهای تلویزیونی که به سینمای فرانسه داخل گشت سبب شد موج نو در یک دوره زمانی کوتاه نابود شود.
فرشچی: ما هرگز نمیتوانیم هیچ کودکی را به شهر بازی ببریم و به او بگوییم در کنار آن همه وسایل پرشکوه بازی که وجود دارد گوشهای بنشین تا گل یا پوچ بازی کنیم! اینکه وسیله باشکوهی مثل سینما را به قاب کوچک تلویزیون تبدیل کنیم یا ساختار سینمایی را تقلیل دهیم همین مثال در موردش مصداق پیدا میکند. یعنی از امکانات سینما استفاده نکردن سبب از بین رفتن تدریجی سینما میشود. ما به سینما میرویم تا رؤیاهایمان را ببینیم. امکانات سینما بسیار بیشتر از آن است که ما بهره میبریم. تنها امکانی که در حال حاضر مورد استفاده قرار میگیرد، بودجههای کلانی است که قطعاً اگر تهیهکنندگان از جیبشان خرج میکردند اینطور به هدر نمیرفت.
* جناب توکلنیا! جشنواره امسال به عبارتی جشنواره بزرگان بود. یعنی آدمهای بزرگی مثل درویش، کمال تبریزی، کیومرث پوراحمد، مهرجویی و کیمیایی در جشنواره حضور داشتند و خود شما هم با یکی از همین فیلمسازان - آقای تقوایی در کاغذ بیخط - کار کردهاید. سؤال من این است که چرا این بزرگان نتوانستند خواسته مخاطبان و منتقدان را برآورده کنند؟ آیا دوران افول آنها فرارسیده است؟
توکلنیا: کاش اسم افراد را نمیبردید ولی به هرحال من به طور کلی عرض میکنم. آدمهای باتجربه، باسابقه و پیشکسوت، بخشی از مشکلاتشان به خودخواهی آنها برمی گردد. و همین مسئله سبب میشود که آنان فقط خود را فیلمنامهنویس، تهیهکننده یا کارگردان میدانند و لاغیر! اینکه نمیشود سه یا چهار شغل مهم هنری را یک نفر یدک بکشد. وقتی برای یک فیلم ششصد یا هفتصد میلیونی به یک فیلمساز با اعتبار، یک و نیم میلیارد میدهند، فیلمساز عزیز ما به جای آنکه مثلاً به خانم فرشچی پول بدهد تا برایش فیلمنامه بنویسد خودش اقدام به این کار میکند! ما از این دست فیلمسازان داشتهایم که فیلمنامهنویسان اسکاری برایشان قلم زده است اما باز هم او میرود و نوشته خودش را میسازد. این افراد همیشه آنقدر خودشان را تکرار کردهاند که به پوچی رسیدهاند. بعضی از کارگردانها و تهیهکنندگان ما باید مثل فوتبالیستها، کفشهایشان را آویزان کرده، خداحافظی کنند. نباید اینقدر به سینما بچسبند. واقعاً برخی از این افراد، فیلمهایی میسازند که چیزی در مورد آن نمیتوان گفت جز آنکه اینها فقط دنبال پول هستند! خیلی از مواقع برای خودم پیش آمده که با برخی از دوستان قصد تولید فیلمی را داشتهایم اما در حین انتخاب عوامل، به بنبست خوردهایم. چون من حرفهای میبینم و انتخاب میکنم. آینده فیلم و در عین حال سینما را هم میبینم. اما برخی دوستان فیلمهایی میسازند که خودشان این آثار را درک میکنند. از وقتی رانت وارد سینمای ما شده، این مسائل قوت بیشتری پیدا کرده است.
* در سینمای هالیوود «کلینت استیوود» یا «اسکورسیزی» با بالا رفتن سنشان، فیلمهای بهتری میسازند. کارگردانهای دیگری نیز اینطورند. اما در ایران گوئیا موضوع برعکس است. مثلاً امسال اشتیاق فراوانی برای فیلم کیومرث پوراحمد وجود داشت ولی عملاً چیز خاصی از فیلم ندیدیم. چرا اینگونه است؟
توکلنیا: چون فیلمسازان ایرانی خودشان را در اوج قله میبینند. اما در هالیوود بسیار منطقیتر، درستتر و سالمتر کار میکنند، همچنان میآموزند، مغرور نمیشوند و همه چیز را برای خودشان نمیخواهند. نگاهشان بسیار حرفهای است. در کنار خودشان تهیهکننده، فیلمنامهنویس و سایر عوامل حرفهای دارند. و هر کسی کار خودش را میکند و انتخابهایشان همیشه درست است.
* بگذارید اندکی مصداقی صحبت کنیم. فیلم رستاخیز فیلم دولتی نیست اما در تولید دچار نقصانهای فراوانی است.
انصاریان: دولتی به این معنا نیست که حتما ارگان مشخصی بودجهاش را پرداخت کرده باشد. دولتی بودن یعنی آن پول متعلق به یک فرد نیست. افرادی هستند که بودجههای کلانی در اختیارشان هست و در عین حال ارگان به حساب نمیآیند ولی پولی هم که در اختیار دارند متعلق به خودشان نیست.
انصاریان: بحثی که در اینجا میتواند به ما کمک کند همانطور که آقای توکلنیا اشاره کردند این است که مثلاً آقای مهرجویی از نظر بنده در حوزه کارگردانی فیلسوف سینمای ایران است. ولی ایشان هر وقت يك تنه درگیر نوشتن داستان و فیلمنامه شده ماحصل کارش خراب شده است. بزرگترین و بهترین فیلمهای ایشان از طریق نویسندههایی شکل گرفته که داستانهایشان چفت و بست درست و حسابی داشتند، مانند فیلم گاو. مهرجویی وقتی به سراغ ایبسن میرود، به دلیل عدم هماهنگى بستر داستان و ارتباط روحی كارهاى این نمایشنامهنویس، فیلمش درست از آب درنمیآید و ميتوان براى اثبات به بخش دوم فيلم پس از اخراج كلفت خانه اشاره كرد اما وقتی «اجارهنشینها» یا «هامون» را میسازد کاملاً متفاوت است. چیزی که از جشنواه امسال به خوبی میشد دریافت کرد این بود که پول هنگفت فيلم خوب نميسازد بلكه فيلم خوب پول ميسازد
* به عنوان مثال سید رضا میرکریمی برای ساخت فیلم «امروز» از «آی فیلم» کمک دریافت کرده ولی فیلم چندان جالبی از کار درنیامده. چرا یک نهاد نظارتی در «آی فیلم» نیست که فیلمنامه میر کریمی را مرور کند؟
انصاریان: نظر شخصی من این است که وقتی تهیهکننده، شناخت درستی از سینما داشته باشد اجازه نمیدهد که شما وارد حیطه تهیهکنندگی و فیلمنامه و تولید و... بشوید. به شما میگوید این فیلمنامۀ فیلم شما است، شما کارگردانیات را بکن! تیتراژ بعضی از فیلمها را که میبینید مشخص میشود که برخی نامها صرفاً برای گرفتن دستمزد صورتسازی شدهاست.
***انصاریان: برخی افراد حاضر در فیلم مهرجویی فقط برای پول گرفتن حضور داشتند
* میتوانید مثال بزنید؟
انصاریان: بله خیلی از فیلمها هستند. نمیخواهم مسئله را شخصی کنم. مثلاً فیلم خود آقای مهرجویی در فیلم «چه خوبه برگشتی». شما عناوینی را که در تیتراژ میبینید که هرگز چنین عناوینی به آقای مهرجویی آویزان نبودند. مشخص است که برای دريافت دستمزد بوده! لذا تهیهکننده نباید اجازه وارد شدن به این حیطه را به افراد بدهد. وقتی پول از نهادی تأمین میشود که متخصص نیست بنابراین نمیتواند سرمایه را کنترل کند. آن موقع شما میبینید که تهیهکننده، کارگردان، فیلمنامهنویس و... همه یک نفرند. بنابراین شما روی پرده اتفاق جالبی را شاهد نخواهید بود. تهیهکننده، نقش بسیار مهمی را در سینما دارد. شما ببینید كارگردان موفقى مانند مارتین اسکورسیزی چه موقع به عرصه فیلمنامهنویسی ورود کرده است؟
* تقریباً در مورد فیلمهای موفّقش، هیچوقت!
انصاریان: اسکورسیزی هرگز این کار را نمیکند چون میداند چه اتفاقی میافتد. وظیفه او این است که فیلمنامه را بخواند و دکوپاژ کند. اتفاقاً ما در ایران مشکل فیلمنامه نداریم بلکه مشکل کارگردان داریم! بسیاری از کارگردانهای ما با کتاب سر و کاری ندارند. کتاب است که تخیل ما را فعال میکند و نه تماشای فیلمی که ساخته شده است. برای مثال وقتی مارکز یا کازانتزاکیس میخوانیم و به طور کلی در لحظات خواندن کتب نویسندگان بزرگ، ذهن و تخیل شما فعال میشود و ذهن تصویرسازی می کند. کمتر کارگردانی را میشناسم که با کتاب سر و کار داشته باشد. بزرگترین شعاری که کارگردانهای ما میدهند این است که ما فیلم میبینیم! فیلم چیزی به آنها نمیدهد، خلاقیتی را در آنها برانگیخته نمیکند. تمام کارهای فیلم انجام شده و تو فقط میتوانی سبکها، ریتم مونتاژ، پلان، نورپردازی و... را با تماشای آن شناسایی و به عبارتی کپی برداری کنی. چیزی که مال خودتان نباشد به دل تماشاگر نمینشیند.
* این اتفاق در فیلم درویش هم افتاده. یکی دو تا پلان دیدم که به نظر رسید از فیلم تروی (2004) کپی شده است. اما در اجرای آن مشکل دارد.
انصاریان: چون مال خودشان نیست. در خصوص فیلم آقای حاتمیکیا هم من سؤالی دارم. اگر در سرتاسر فیلم، اسم دکتر چمران عوض شود آیا به نظر شما تغییری در فیلم ایجاد میشود؟
* اتفاقاً بنظر من این مسئله از این جهت قابل دفاع است که سینمای بیوگرافیک با چاشنی کشمکش و حادثه لزوماً نباید شخصمحور باشد. بلکه باید رویدادهای حول آن شخص را به صورت روایی بیان کند. من فکر میکنم فیلمنامه «چ» فوق العاده فیلمنامه استاندارد و مدرنی است؟
انصاریان: کدام رویداد در فيلم ويژه رفتار و عملكرد شخص دکتر چمران است ؟
* حضورش در پاوه را.
انصاریان: خيلى ها در پاوه حضور داشتند و این مسئله هیچ کمکی به درام و شناخت دكتر چمران نمیکند.
* به هرحال این پرسوناژ درآن کشمکش سعی میکند تعادلی در بطن کشمکشهای دراماتیک ایجاد کند.
انصاریان: اینها صرفاً تعاریفی هست که شما ارائه میکنید اما وقتی تماشاچی فیلم را میبیند این قصهها را دریافت نمیکند بلکه با آدمی توجه دارد که به ماجرا ورود میکند و قصه را پیش میبرد. در فیلم ذهن زیبا (2001) از لحظهای که پروفسور نش وارد فیلم میشود تا لحظهای که او از فیلم خارج میشود آیا بدون او میتوان لحظهای فیلم را تصور کرد؟
* علتش این است که این فیلم، دنیای خیالی و ذهنیات دکتر نش را دنبال میکند. ما در اواخر فیلم میفهمیم برخی از شخصیتها در خیال او بودهاند و وجود خارجی ندارند.
انصاریان: میخواهم بگویم که این نگاه نویسنده است که در فیلم تعقیب میشود نه نگاه پروفسور نش.
***فرشچی: کیمیایی مدام از روی دست خودش فیلم می سازد
* خانم فرشچی! کدام فیلم در جشنواره بوده که ضعفهای فاحشی داشته و به نظر شما صاحب بدترین فیلمنامه بوده است؟
فرشچی: از بین فیلمهایی که به قول شما ماحصل کار بزرگان بود، فیلمنامه آقای میرکریمی خیلی موارد فاحشی داشت که ایجاد سؤال میکرد. مثلاً اینکه چرا کاراکتری که آقای پرستویی نقش آن را ایفا میکرد با کمی لنگیدن میخواهد به ما القاء کند که این پرسوناژ بازمانده جنگ است. آیا مقصود نویسنده این بود که بازماندگان جنگ به این روز افتادهاند که توی سرشان هم بزنی چیزی نمیگویند؟ در مورد فیلم «چ» هم معتقدم حضور آقای چمران آنقدرها پررنگ نبود در حالی که فیلم در اجرا و خصوصاً در بخش جلوههای ویژه بسیار عالی بود.
شما فرمودید چرا بزرگان سینما دیگر فیلمهای خوبی نساختهاند میخواستم به این حوزه ورود کنم و در پاسخ به این سئوال شریک باشم. به نظر میآید بزرگان سینما خیلی از جامعه فاصله گرفتند. بر سخن اخیر دکتر شایگان تأکید میکنم که گفتند: روشنفکران از جامعه عقب ماندهاند! از بس توی خانه مینشینند و از جامعه میگریزند و بافت اجتماعی ارتباطی ندارند آثارشان به این سطح منفعل کنونی رسیده است. هر سال با بودجههای کلان فیلم میسازند و اصلاً لزومی نمیبینند بروند و ببینند در جامعه چه میگذرد، هیچ ارتباطی با جامعه ندارند و مجبورند به همان تجربیات قبلی خودشان رجوع کند. آقای حاتمیکیا مجبور است باز هم فیلم جنگی بسازد، خوب هم میسازد چون آن مسایل را دیده است ولی احتمالا ارتباطش با جامعه امروز بسیار کم شده است. به بقیه هم که نگاه کنید مثلاً خانم بنیاعتماد را میبینید که مجبور است به فیلمهای قبلیاش رجوع کند چون دیگر ارتباطی با جامعه ندارد و مجبور است به قهرمانان قدیمیاش بازگردد. فیلم آقای کیمیایی را ببینید، باز هم یک فیلم قدیمی است که از روی دست خودش بازنویسی شده است. ایشان فیلمساز بسیار پرقدرتی است اما قهرمانانش همان قهرمانان قدیمی هستند. لات جوانمرد، زنی که آب توبه به سرش ریختهاند و...
* جناب توکلنیا! کپی کردن فیلمها در جشنواره امسال سنگینی میکرد. مثلاً فیلم «ملبورن» از نیما جاویدی که به آثار اصغر فرهادی تشبّه کرده و تلاش داشت همان مؤلفههای روایی را تکرار کند.
توکلنیا: متأسفانه همیشه همین طور است. یعنی فکر میکنم در تمام دورهها، نویسندههای معمولی، سادهترین کار را انجام دادند؛ کپی کردن. به این دلیل که قوه تخیّلشان ضعیف است یا تحقیقات نمیکنند یا در جامعه نیستند و نمیخواهند زحمت بکشند یا به هر دلیلی! بعضی از دوستان نیز عنوان میکنند که پول خوب به نویسنده نمیدهند و نویسنده هم از همین حد بیشتر نمیتواند کار کند. بسیاری از فیلمنامههای امسال واقعاً در حد بیست دقیقه تا نیم ساعت فیلمنامه داشتند. یعنی ایده خوب است ولی فقط آب بستهاند به فیلمنامه! مثلاً فیلم «ملبورن» را هر کس بببیند میگوید فیلمنامه خوب است ولی به نظرم فقط در حد طرح و ایده قوی بود. فیلم «امروز» چقدر قصه دارد؟ یا حتی «متروپل» آقای کیمیایی و خیلی از فیلمهای دیگری که بیشترشان آپارتمانی هستند. فیلمنامهنویس این فیلمها که عمدتاً همان کارگردانهای مشهور هستند، نتوانستهاند طرح و ایده را آنطور که شایسته است پرورش دهند.
* خانم فرشچی! دلیل نمایش دادن آن همه خشونت در برخی از فیلمهای امسال چیست؟ فکر نمیکنید این خشونت تناسب چندانی با سینما اجتماعی ما ندارد؟ آیا در حالی که دولت ایران نوید امید و اعتدال میدهد این خشونت آسیب زننده نیست؟
فرشچی: سینما باید خشونت را هم نشان بدهد نه اینکه اصلاً نشان ندهد. البته در صورتی که به روح و روان مردم لطمهای وارد نشود و اگر فیلمهایی با نگرههای خشن ساخته میشود در کنار آنها فیلمهای دیگری هم باشد که امید بخش باشند. اما سینمای ایران منحصر میشود به فیلمهای تلخ، خشن، سیاه و پر از بدبختی و با چنین نگاههایی سینمای ایران آسیب میبیند.
ما یا بدبخت هستیم یا نیستیم. اگر بدبخت هستیم دیگر لزومی ندارد پول بدهیم و بدبختیهای امثال خودمان را تماشا کنیم. بلکه دوست داریم یک محصول شاد و مفرح ببینیم مثل سینمای بالیوود که مردمان فقیر پول میدهند و به سینما میروند تا لحظات مفرحی را تجربه کنند و غرق در رؤیاهایشان شوند و شاد و خوشحال از سینما بیرون میآیند تا به زندگی متوسط خود ادامه دهند. یا اینکه ما خوشبختیم. پس چه لزومی دارد برویم و بدبختی ببینیم؟ من اصلاً موافق سیاهنمایی نیستم.
* سینماگران ما بیشتر بر این عقیدهاند که ما باید معضلات را نشان بدهیم.
فرشچی: اشکالی ندارد معضلات را نشان بدهند اما روزنهای هم برای امید هم باقی بگذارند. به هرحال هنرمندان رسالتی هم دارند.
توکلنیا: جالب اینجا است که چند فیلم جشنواره امسال، دقیقاً صحنههای درگیری و زد و خورد مشابهای داشتند و همه از فیلم تنگنا (1352) کپی کرده بودند.
فرشچی: من با دیدن این فیلمها یاد فیلم کندو (1354) میافتادم.
* آقای محسنینسب! چرا درخشش خاصی از بزرگان سینمای ایران در جشنواره ندیدیم؟
محسنینسب: من فکر میکنم بزرگان سینمای ایران تغییری نکردهاند. همانطور که قبلاً فیلم میساختند باز هم میسازند. اما سینما اینقدر رشد کرده که نگرش سینمای این عزیزان از جریان روز سینما جا مانده و این دوستان به عبارتی درجا زدهاند. مثلاً «متروپل» به مراتب بهتر از جرم (1389) هست یا شبیه آن است اما سینما آنقدر رشد کرده که این فیلمها از مخاطب امروز سینما عقب ماندهاند. البته من به آقای کیمیایی بسیار علاقمند هستم. همچنین فیلم «اشباح» از آقای مهرجویی را اگر با سارا (1371) مقایسه کنید به مراتب از نظر سینمایی قویتر است. اما چون آقای مهرجویی در همان سینما جا مانده و در مقابل سینمای جوانها رشد کرده پس قاعدتاً به نظر میآید که بزرگان ما بد فیلم میسازند. لذا پیشکسوتان باید تلاش کنند خود را به سینمای امروز برسانند.
* به عبارت دیگر، آقایپوراحمد در حد فاصله زمانی «قصههای مجید» و «پنجاه قدم آخر» هیچ تفاوتی نکرده است؟
محسنینسب: من به آقایپور احمد خیلی علاقمندم و با قصههای مجید واقعاً زندگی کردم. فکر میکنم «پنجاه قدم آخر» توهین به ایشان است. اگر این فیلم را به یک فیلمساز درجه دو یا سه هم بدهند خودش را عقب میکشد و میگوید من نساختهام. من نمیدانم چرا ایشان آن فیلم را ساختهاند البته از ارزشهای ایشان کاسته نمیشود. ایشان یک فیلمساز مؤلف و مورد احترام است.
* مؤلف بودن برای طیف تقوایی، بیضایی، کیمیایی، پوراحمد و مهرجویی نوعی عقبماندگی به حساب نمیآید؟
توکلنیا: فیلمساز میگوید من مؤلفم و میخواهم مؤلف باقی بمانم پس نوشتن این فیلمنامه هرچند کار من نیست اما باید خودم آن را انجام دهم!
انصاریان: اصلاً تعریف مؤلف این نیست که حتماً فیلمنامهات را خودت بنویسی. نگاهی که تو به جامعه داری از تو یک مؤلف میسازد نه نوشتن فیلمنامه، مثل هیچکاک.
* همانطور که خانم فرشچی اشاره کردند نگاه فیلمسازهای ما از جامعه جدا شده و عقب ماندهاند.
محسنینسب: ما در سینما یک درد اساسیتر داریم. نجات سینمای ما محقق نخواهد بود مگر آنکه سینما به سمت هدف غایی خودش یعنی به آن سمتی که سینمای جهان به آن سو رشد کرده حرکت کند. در ایران دو نوع سینما داریم. دستهای از سینماگران ما برای فروش فیلم میسازند که جریان اصلی در تمام دنیا همین است. اما در ایران سینمای دیگری نیز وجود دارد که در هیچ کجای دنیا یافت نمیشود. برخی از فیلمسازان، فیلم میسازند برای اکران نشدن. آنها فقط برای اینکه یک فیلمساز را علم و مطرح کنند و استفادههای خودشان را از آن شخص بکنند فیلم میسازند.
فرشچی: این کار به تعبیری همان پولشویی است.
محسنینسب: یعنی فیلمی میسازند که حائز هیچ ارزشی نیست هرچند ممکن است از لحاظ تکنیک تا حدی از استانداردهای نسبی برخوردار باشد. از طرفی برای توجیه آن ثروتی که از بین بردهاند در جشنوارهها به این فیلم جایزه میدهند و چون این فیلم جایزه گرفته فیلم و فیلمساز مطرح میشود. اینها فیلمسازهای دولتیاند و در تمام دولتها وجود دارند فقط در هر دولتی متفاوتند. مثلاً وقتی اصولگرایان در قدرتند این دسته از فیلمسازان دولتی جزو باند اصولگرایانند. وقتی اصلاحطلبان بر سرکارند فیلمسازان اصلاحطلب وجود دارند. علی القاعده این طیفها در جشنواره جایزه میگیرند و همه فکر میکنند آنها فیلمسازهای خوبی هستند که جایزه گرفتهاند. نکته مهمتر اینکه این فیلمسازان که در حقیقت مزدوران احزاب هستند و به غلط هنرمند انگاشته میشوند هر زمان که حزب حاکم قصد ارائه بیانیهای یا انجام مقصودی داشته باشد از این فیلمسازها که بعنوان افراد مطرح شناخته میشوند استفاده میکند.
بگذارید از سمت دیگر مثال بزنم. آقای جهانگیر جهانگیری که خدا رحمتشان کند از فیلمسازان به اصطلاح «بدنه سینما» بودند. از مسئولان دولتی هیچ واکنشی در خصوص مرگ ایشان مشاهده نشد. حال آنکه اگر هر کدام از فیلمسازان دولتی سرما هم میخورد به او توجه صد چندانی میشد. بسیاری از فیلمهای پرفروش سینمای ایران را مرحوم جهانگیری ساخته است ولی چون پرستیژ ندارد به او توجه نمیکنند.
سینما دو بخش دارد؛ افرادی که درگیر تولیدند مثل فیلمبردار، کارگردان و... که درآمدشان از سینما کسر میشود. یک دسته هم سینمادارها هستند. یعنی ساندویچ فروش یا بلیتفروش سینما. سینمادارها وقتی آقای جهانگیری را میدیدند خبردار میایستادند. چون چرخه زندگی آنها را افرادی مثل جهانگیری میچرخاند. ولی برای دولتمردان، اصلا گویا جهانگیری وجود نداشت. این وسط هدف ما به عنوان فیلمساز چیست؟ به اعتقاد من، فیلمساز با استفاده از سینما و هنر تلاش میکند در مخاطب ایجاد حس کند. این ایجاد حس، همان زبان هنر و سینما است. پس هنرمند یا فیلمساز به کسی میگویند که قادر به انتقال این حس باشد. اما اکثر این افرادی که هنرمند اطلاق میشوند و با لابی، در جشنوارههای خارجی جایزه میگیرند هیچ حس خاصی به مخاطب منتقل نمیکنند.
* پس شما اعتقاد دارید در جشنوارههای خارجی با لابی جایزه میدهند؟
محسنینسب: صد در صد!
* همیشه با این اتهام مواجه هستیم و هر وقت این حرف را زدیم گفتند اصلاً چنین چیزی نیست و نگرش جشنوارههای خارجی برای جایزههایشان، هنر برای هنر است و...
محسنینسب: همه میدانیم که جشنوارههای اروپایی را چپیها اداره میکنند. چپیها کسانی هستند که در سیستم اروپای امروز شکست خوردهاند و در مدیریت سیاسی حضور ندارند. لذا به دنبال جمع کردن قوا هستند. یار جمع کردن برای آنها یعنی انتقاد و اعتراض خصوصاً به دولت. و اگر دقت کنید میبینید فیلمسازانی که وجهه اعتراض به دولتهایشان میگیرند هر چه میسازند در جشنوارههای اروپایی جوایز عالی میگیرد. با منطق «دو دو تا چهار تا» نگاه کنید چرا سینمای آلمان یا فرانسه به فیلمهایی که جایزه میدهند در بدنه سینمای آنها جایی ندارند؟ یک نکتۀ دیگر! اگر قبول دارند که این فیلمساز ایرانی که در فلان جشنواره جایزه گرفته است و اثرش به اندازه جایزه مذکور است چرا به او پول نمیدهند تا در همان کشور فیلم بسازد؟ مگر ادعا ندارند که بهترین است؟ چرا هیچکدام از فیلمسازان جایزهبگیر آنها، نتوانستهاند در کشورهای صاحب جشنواره فیلم خوبی بسازند؟
* با این توصیفاتی که جناب محسنینسب فرمودند، سینمای ما تبدیل به موسیقی لسآنجلسی شده یعنی اینکه خواننده، موسیقی میخواند ولی از این راه هیچ درآمدی ندارد و کنسرت برای او درآمدزا است. سینمای ایران هم اینطور شده است. یعنی از ساخت فیلم بهرهای نمیبرد و این جوایز جشنواره خارجی است که میتواند دستمایهای برای ساختن فیلمهای بعدی باشد.
انصاریان: در مورد جشنوارهها مبحث اصلی، منافع ملی در نسبت با سینمای ملی است.
* یعنی اگر به جشنواره خارجی نگاه داریم منافع ملی را در نظر نگرفتهایم؟
انصاریان: به هیچ وجه! شما به فیلم آرگو که نگاه میکنید در سرتاسر فیلم و در تمام فیلمنامهای که با نظر سازمان سیا تهیه شده، به تمام مسایل ملی شان فکر کرده اند. مثلاً در لحظهای که آمریکاییها دارند از فرودگاه خارج میشوند، حتی ممکن است تماشاگران ایرانی هم حرص بخورند که آیا اینها بالاخره از گیت رد میشوند؟ یعنی در پرداخت فیلمنامه، شما را با خودشان همراه میکنند. ولی فیلمسازهای ما برای اینکه در جشنوارههای خارجی مطرح شوند چه کارها که نمیکنند؟ در فیلم «آب، باد، خاک» (1364) من به آقای نادری ایراد گرفتم که در این فیلم یک چاهی هست و شخصی برای برداشتن آب، مرارت بسیار میکشد تا به آنجا برسد. خوب چرا به جای طی این مسیر سخت، کاراکتر اصلی فیلم در کنار همان چاه ساکن نمیشود؟! واقعاً در خیلی از موارد ما جوایز جشنواره جهانی را گدایی میکنیم.
ببینید الان بسیاری از جوانهای ما به قصد رفتن به استرالیا، کشتی کشتی غرق میشوند. آیا شما تا به حال دیدهاید استرالیاییها بیایند در مورد این قتلهایی را که در آبهای کشورشان اتفاق میافتد فیلم بسازند و به جهان نشان بدهند و بگویند دولت و کشور ما این است؟! من فیلمی به نام «چند متر مکعب عشق» را در جشنواره دیدم که البته تا آخر فیلم هم نتوانستم تحمل کنم. چند تا افغانی در منطقهای در حال کار کردن هستند که خودشان را به مقامات معرفی نکردهاند و در حقیقت قاچاقی وارد شده و کار میکنند. شما در اروپا هم اینکار را بکنید شما را دستگیر میکنند و به زندان میاندازند. این افغانیها برای اینکه تمام دستمزدشان را به کشورشان انتقال بدهند در یک خانههای حلبی زندگی میکنند. حالا کسانی پیدا شدهاند که این مسئله را فیلم کردهاند و اعلام میکنند که در کشور ما با خارجیها اینگونه برخورد میشود!
* این یک نگاه ضد حقوق بشری است. آیا اینطور نیست؟
انصاریان: چه چیزی ضد حقوق بشر است؟ ما خودمان این بلا را بر سر خودمان آوردهایم.
* به عبارتی این فیلم میخواهد بگوید ما حقوق مهاجران را نادیده گرفتهایم.
انصاریان: بله دقیقاً. فیلمساز همین مطلب را میگوید آن هم در خصوص مهاجرانی که خودشان را معرفی نکردهاند. اگر شما بدون معرفی کردن خودتان در یکی از کشورهای اروپایی زندگی کنید پلیس شما را دستگیر میکند و به عنوان یک مهاجر قاچاق، دچار مشکلات جدی میشوید. سؤال من این است که ما در فیلم «چند متر مکعب عشق» به دنبال چه هستیم؟ چرا در سینمای ما مرسوم شده که از زندگی افرادی که در محلات پرت تهران، با سر و وضعی کثیف که مثلاً شش ماه است حمام نرفته، مس و مفتول و پلاستیک جمع میکند فیلم بسازیم؟ قصد گفتن چه موضوعی را داریم؟ این اتفاق در سینمای ما افتاده و مردم از چنین فیلمهایی فرار میکنند. قاعدتاً در سینما هر چیزی را که در کوچه و خیابان میبینیم را باید نشان بدهیم؟
محسنینسب: این همان فرمولی بود که در دورهای خاص فیلمسازهای جهان سوم فیلمهایی با چنین مضمونهایی که آقای انصاریان گفتند تولید میکردند و در جشنوارههای درجه دو یا سه و حتی درجه یک اروپا جایزه میگرفتند. ولی الان که نگاه کنید میبینید دیگر به این کشورها بابت این فیلمها جایزه نمیدهند. چرا؟ چون سیاستهایشان تغییر کرده. همین فیلمی که جناب انصاریان مثال زدند اگر ده سال قبل ساخته میشد در جشنوارهها جایزه میگرفت. امروز دیگر جشنوارههای اروپایی این کار را نمیکنند. چون الان مشکل اصلیشان با ایران، انرژی هستهای است و دیگر به فیلمهایی با مضامین نقض حقوق بشری جایزه نمیدهند. الان به فیلمهایی که ایران را قدرتمند نشان دهد جایزه میدهند چون میخواهند بگویند باید هرچه سریعتر جلوی رشد این کشور را گرفت. در حال حاضر دنیا با ایران دو مشکل دارد؛ پیشرفت ایران و نقض حقوق بشر، که به این بهانه میخواهند جلوی رشد ما را بگیرند.
اگر تفکری بلند مدت وجود دارد که سینمای ایران را نجات دهد باید این ثروت انبوه را که به دست یک عده فیلمساز فرمایشی میدهند قطع کنند یا پولی که داده میشود را به عنوان قرض الحسنه به او بدهند و بعد از اکران از او پس بگیرند. نه اینکه ده میلیارد تومان بدهند به کسی تا فیلم بسازد و بعد از تولید متوجه شویم که فیلم از منظر محتوا و فرم، مادونِ استاندارد است و ایرادات اساسی دارد! مثلاً در جشنواره امسال فیلمی داشتیم که ده میلیارد پول رایج این مملکت صرف آن شده اما فیلمساز نخواسته پنجاه میلیون به فیلمنامهنویس بدهد که خطای فاحش فیلم را درست کند. مثلاً در یکی از فیلمهایی که در جشنواره نمایش داده شد قرار است که به زندگی واقعی یک قهرمان پرداخته شود، داستان به گونهای است که قرار است این قهرمان، شهر را نجات بدهد، اصلا در کل فیلم هیچ کار خاصی توسط این قهرمان که انجام نمیشود اما وسط فیلم ناگهان قطع میشود و قهرمان فیلم مانند پلنگ صورتی در ماشین فرمانده دشمن ظاهر میشود! بسیار خوب آقای قهرمان! حالا که در ماشین فرمانده دشمن ظاهر شدی اسلحهات را بگذار پشت گردن این آدم و جنگ را تمام کن! جالب است که فرمانده دشمن در مقابل چشمان تو و با کسب اجازه از تو دستور قتل عام رفقایت را میدهد و قهرمان نشسته و نگاه میکند!! و بعد ناگهان قهرمان به قلعه برگشته است. به هر فیلمنامهنویس کوچکی هم اگر مبلغی پول بدهی چنین گاف بزرگی را از فیلمنامهات حذف خواهد کرد. اصلاً چه لزومی داشت این سکانس در فیلم باقی بماند؟
***فرشچی: جشنواره امسال سرنوشت سینما را به دست عده ای محدود داد
فرشچی: به نظر من جشنواره فیلم فجر از یک اشکال عمده و مهم در سینمای ایران رونمایی کرد آن هم این است که سرنوشت سینما برای یک سال به دست چند نفر سپرده میشود. یعنی اجازه نمیدهند مثل اسکار، مردم فیلمها را ببینند و قضاوت کنند. در واقع این فیلمها برای مردم ساخته شده، اما قبل از برقراری ارتباط با مردم و نظرسنجی از آنها، یک عده خاص فیلمها را میبینند و داوری میکنند که کدام فیلم دیده شود! در همین راستا و برای اینکه فلان فیلمساز ناراحت نشود با وجودی که فیلم مزخرفی ساخته اما به بازیگر نقش پنجم یا به موسیقی فیلمش و... جایزه میدهند.
* به نظر شما جوایزی که امسال در جشنواره اهدا شد تا چه حد بر اساس لیاقت و صلاحیت عوامل هر فیلم بود؟
توکلنیا: بخشی از جوایز بله و بخشی هم نه! به نظر من درخصوص برخی از اسطورههای ملی، مذهبی و... اصلاً فیلم نسازیم بهتر است. یا اگر بزرگان دیگر در مورد شخصیتی فیلم ساختهاند دوباره پرداختن به آن چه دلیلی دارد؟ گاهی سه فیلم در مورد یک اسطوره ملی، مذهبی ساخته میشود.
* منظور شما «روز رستاخیز» است؟
توکلنیا: بله. مثلاً سریال مختار را ببینید به اندازه فیلم سینمایی «رستاخیز» هزینه نداشت. یادم هست این سریال حداقل ده مرتبه به خاطر بودجه متوقف شد. در سیمافیلم دو ماه فیلم متوقف تا چهارصد میلیون تومان دادند که فیلمبرداری را از سر بگیرند. هنوز ده روز فیلمبرداری نکرده بودند که پول تمام میشد و دوباره سریال متوقف ماند. اما به نظر من سریال مختار بسیار خوب ساخته شده و ایرانیها با نگاه آقای میرباقری توانستند مختار را بشناسند. واقعه کربلا در طول این پروژه به خوبی به مخاطب منتقل شد و چقدر خوب بود که در آن سریال نگذاشتند چهره حضرت عباس(ع) نمایش داده شود. بسیاری از کسانی که فیلم «رستاخیز» را دیدهاند از برخی صحنههای نمایش چهره حضرات ابوالفضل(ع) و حضرت قاسم(ع) و... ناراضیاند. میدانیم که حرمله با تیر به گلوی حضرت علی اصغر(ع) تیر میزند در حالی که در این فیلم سی نفر به حضرت علی اصغر (ع) تیراندازی میکنند!!
* اصلاً در فیلم حرملهای وجود نداشت.
توکلنیا: میتوان در خصوص یک شخصیت مذهبی یا ملی هر طور که بخواهیم و با هر نگاهی که داریم فیلم یا حتی سریال بسازیم اما در خصوص واقعه کربلا نمیتوانیم با نگاه خودمان، ماجرا را به تصویر بکشیم!
* پس با جمع بندی از بخشی از سخنان دوستان درخواهیم یافت عدم رهیافتی تازه در سینمای ایران به دلیل اعطای بودجه دولتی به گروههای خاص تهیهکنندگان است.
محسنینسب: من در خصوص فیلم امسال خودم «لامپ صد» صحبت میکنم. صد در صد سرمایه این فیلم از بخش خصوصی تأمین شده. فیلم با شرافت تمام و بدون لغزیدن در هیج یک از فضاهای مبتذل سینما یک معضل اجتماعی را مطرح میکند. اتفاقاً پایان امیدوارانهای دارد و راهکاری در خصوص موضوع اعتیاد ارائه میدهد. اما این فیلم در جشنواره حتی در هیچ بخشی کاندیدا هم نشد! این مسئله نشان میدهد که فیلمساز بخش خصوصی هیچ حمایتی نمیشود. من فیلم یاسهای وحشی (1376) را ساختم. در زمان اکران این فیلم کشور ما پنجاه میلیون جمعیت داشت و ده میلیون بلیت فروخته شد. الان چه کسی میتواند چنین کاری بکند؟ راه نجات این است که دولت، سرمایه را به عنوان قرض الحسنه به فیلمساز بدهد و چرخه درست سینما شروع به حرکت کند یعنی همان چیزی که در تمام دنیا وجود دارد.
فرشچی: اگر این قرض الحسنه مرسوم شد که به یک نفر تعلق بگیرد و آن را پس هم نمیدهد.
توکلنیا: متأسفانه آن قدر سینمای ما بیمار هست که شما اگر بخواهید دست دولت را کلاً از سینما قطع کنید سالانه حتی ده فیلم هم ساخته نخواهد شد. فارابی یکی از متولیان همین امر است. آنها فیلم هیس... را ساختند و چقدر به آن افتخار کردند اما آن همه پولی که صرف تولید فیلمهای به درد نخور شد را اشاره نمیکنند. فیلمهایی که سراسر شعار باشد یا مثلاً صحنه شب عملیات و... داشته باشد را حمایت میکنند، نظیر آن را در جشنواره هم داشتهایم. واقعا آنقدر فیلم نچسب است که نمیشود تا آخر تماشا کرد! به نظر من فیلم شیار ۱۴۳ بهترین فیلم دفاع مقدسی امسال بود.
محسنینسب: اتفاقاً ما با آقای توکلنیا فیلمی به اسم یورش (1376) را ساختهایم، ایشان تهیهکننده بودند و من کارگردان. فیلم با نگاهی آزاد به زندگی شهید محمود کاوه ساخته شد، با سرمایه صد در صد بخش خصوصی. بدون یک ریال وام به سود هم رسید.
انصاریان: نکته مهم دیگر بررسی این موضوع است که فیلمهایی که امسال با بودجه دولتی ساخته شدهاند چند میلیارد هزینه شده و فیلمهای بخش خصوصی چند میلیون؟ چطور ممکن است دولت اجازه دهد بخش خصوصی نفس بکشد؟ من شنیدم یکی از همین فیلمهایی که بودجهاش را از تلویزیون گرفته، یک میلیارد و چهارصد میلیون تومان هزینه ساخت آن شده است، آن هم فقط هزینه سینماییاش. من فیلم را دیدهام. به نظر من اگر خیلی خرج آن کرده باشند ۳۰۰ میلیون تومان بوده است.
* منظورتان، فیلم «امروز» است؟
انصاریان: بله. طبیعی هست که با این اوضاع بخش خصوصی از ساختن فیلم وحشت میکند. بنابراین بخشی از فیلمنامهنویسان و کارگردانان حرفهای بیکارند و مسئولین برای اینکه خودشان را از این ماجرا مبرا کنند هر سال به انتخابهای خودشان سیمرغ میدهند! در واقع به بودجههایی که پرداخت کردهاند سیمرغ میدهند و نه به خوش ساخت بودن یا نبودن یک فیلم. سینما در حال سقوط است و این مسئله را امسال همه فهمیدهاند. خدا میداند امسال موقع اکران در سینماها چه اتفاقی خواهد افتاد. من فیلم شیار ۱۴۳ را دیدم و به نظرم بسیار فیلم خوبی است اما برای تلویزیون و نه سینما. سکانس مواجهه مادر با جنازه فرزند، از نظر من همانند شعر است و البته خیلی هم زیباست.
توکلنیا: شیار ۱۴۳ فیلمی هست که در بخش خصوصی و با همان بودجهای که میبینیم ساخته شده. هزینهاش پانصد میلیون هم نشده است. به نظرم تلویزیون باید پانصد میلیون بدهد تا پخشش کند.
***انصاریان: اگر به شیار 143 بودجه میلیاردی میدادند حقش بود
انصاریان: بله. عرض من هم این است که هرچند فیلم، در قطع سینمایی ساخته نشده ولی آنقدر خوش ساخت بوده که اگر یک میلیارد و چهار صد میلیون هم به آن داده بودند من میگفتم احسنت به این کارگردان که نگذاشته این پول هدر برود.
بنابراین وقتی به تماشاگر میگوییم برو در سالن سینما، چراغها را خاموش میکنیم و درها را میبندیم و او دو ساعت تمام باید فیلم را تحمل کند پس باید جذابیت داشته باشد. من در در روزهاى جشنواره در سينماى عصر جديد که کسی پول بلیت نداده، دیدهام که هر بیست دقیقه، عدهای از سالن خارج میشوند و میروند. یعنی مجانی هم حاضر به تماشای بعضی فیلم ها نیستند. پس چطور ممکن است مردی با اعضای خانوادهاش، مثلاً سی هزار تومان پول بلیت بدهد و فیلم تماشا کند؟
توکلنیا: امسال هفتاد درصد از فیلمها همینطورند که شما میگویید. اگر بگوییم هزینه متوسط تولید یک فیلم هفتصد میلیون تومان باشد، باید عرض کنم امسال دستاورد ما حتی ده فیلم هم نبوده، یعنی فیلمهایی که بتوانند هزینههایشان را در بیاورند. سال گذشته دوستان، چند میلیارد تومان هزینه ساخت فیلم کوچکشان بود. من خدمت آنها عرض کردم واقعاً بهتر بود این فیلم را نمیساختید و در عوض سینمای ایران را دیجیتال میکردید. کاری که امسال معاونت سینمایی در حال انجام آن است. چندبار از آقای ایوبی شنیدم که گفتند دیگر از سینمای دولتی و... حمایت نمیکنیم. جدی عرض میکنم که سینما باید خصوصی شود. در حال حاضر هزینه اکثر فیلمها از بخش دولتی و از کیسه بیت المال تأمین میشود. واقعاً از مردم نظرخواهی کنید که آیا از صرف چنین بودجههایی برای ساخت این فیلمها راضی بودهاند؟ مطمئنا راضی نیستند پس این کار حرام است.
* تعجب من از شبکه آیفیلم است. مأموریت آیفیلم به عنوان یک شبکه تلویزیونی فعالیت تلویزیونی در حوزه نمایش آثار ایرانی به زبان عربی اعم سریال و فیلم است. چرا در یک چرخه معیوب مأموریت این شبکه تغییر میکند و در فیلمهای بیخاصیتی مثل ترنج و خصوصاً فیلم امروز ساخته میرکریمی سرمایهگذاری میکند؟
انصاریان: آن هم تلویزیونی که ادعا میکند حتی پول ندارد دستمزد عوامل فیلم و سریالهایش را بدهد!
* نگرشهای داستانی در فیلمهای جشنواره بسیار محدود شده است. همان چیزی که طیف سیاسی خاصی ــ با یک نگرش محدود ــ میگفتند که این فیلمها آپارتمانی شدهاند حالا تبدیل به یک معضل بزرگتری شده که حتی موافقانش نیز به آن اعتراض دارند. در واقع بسیاری از این آثار از قالب سینمایی خارج شدهاند و به سمت تله تئاتر یا تله فیلمیهایی درآمدهاند. به نظر بنده، بزرگترین آسیب جشنواره، گرایش به روایتگری در لوکیشینهای محدود است. دوستان حاضر، این آسیب را چگونه و از چه زاویهای بررسی میکنند؟
انصاریان: من اعتقاد شما را ندارم چون معتقدم این فیلمها، نه تله تئاتر هستند و نه تله فیلم. چون هر کدام از این موارد تعاریف خودشان را دارند. فیلمهای جشنواره فجر را میتوان به دو دسته دیگر تقسیم کرد؛ فیلمهایی که از رانت و بودجههای دولتی استفاده کردهاند و فیلمهایی که در بخش خصوصی ساخته شدهاند. در خصوص این تفاوت به سادگی میتوان صحبت کرد. فیلمهایی که بودجه خود را از مراکز دولتی تأمین کردند اکثراً مشکل فیلمنامه و کارگردانی دارند چون هدفشان بر این اساس نبوده که فیلم، برای مردم ساخته شود.
* در جشنواره امسال فیلمهای عامه پسندانه کمتری در سبد سالانه سینمای ایران دیده میشود. آیا نمیترسید این مطالبه شما، سبب مخاطب گریزی عامهپسندانه شود؟
انصاریان: این موضوع اصلاً ربطی به عامه پسندی ندارد! به عنوان مثال، از شما میپرسم که آیا فیلم اجارهنشینها را مخاطبان خاص تماشا کردند یا عموم مردم؟
* طیف وسیعی از این فیلم استقبال کردند.
انصاریان: فیلم «هامون» را که اثری خاص به شمار میرود فقط مخاطبان عادی سینما ندیدند. ببینید ما یک نوع فیلم بیشتر نداریم؛ فیلمی که درست نوشته شده و درست ساخته شده است. هنری بودن یا غیرهنری بودن آن بستگی به سوژهای دارد که انتخاب میکنیم. گاهی شما با یک نگاه فلسفی و جامعهشناختی به موضوع نگاه میکنید که خود به خود فیلم شما در مسیر دیگری قرار میگیرد. اما گاهی شما در حال تعریف قصهای هستید و تمام هدفتان این است که به زیباترین وجه ممکن تعریف شود. مثلاً فیلم «خط ویژه» از تمام کیفیتها برخوردار است. هرچند فیلمنامهاش در ۲ تا ۳ مورد حفره دارد اما کلاً از نظر ساختار فیلمنامهای، یک سر و گردن از تمام فیلمنامههای جشنواره بالاتر است.
انصاریان: همه اقشار را جذب میکند، مخاطب عام و خاص به صورت توأمان.
* در حال حاضر فیلمسازان ما، آپارتمان را به عنوان مصداقی از جامعه و رویدادهایی جاری در آن فرض میکنند و تمام قصه را در آن آپارتمان محدود، روایت میکنند. آیا این مسئله، آسیب ساختاری در فیلمنامه و درام ایجاد نمیکند؟ خانم فرشچی شما معضل سینمای آپارتمانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
فرشچی: با این نگرش، درام آسیب نمیبیند بلکه این سینماست که آسیب میبیند. به نظر میرسد کسانی که در حال حاضر مشغول فیلم ساختن و نوشتن فیلمنامه هستند، هیچ تصوری از سینما ندارند. همه چیز را از تلویزیون یاد گرفتهاند. قاب تصویری که در ذهنشان شکل گرفته به اندازه مدیوم تلویزیون است، و نه پرده سینما!
* چه راهکاری پیشنهاد میدهید برای اینکه این نگرش تلویزیونی تغییر کند؟
فرشچی: باید سینما را یاد بگیرند. فیلمسازان و فیلمنامهنویسها باید خلق فیلمنامههای سینمایی را الگو قرار دهند. آدمهایی هستند که با بودجههای دولتی ارتباط داشته و دارند. بیشترین همت این تولیدکنندگان، برای گرفتن بودجههای دولتی صرف میشود. اغلب فیلمنامههای این فیلمها، یک سطری هستند. همین رقابت بر سر دریافت بودجه سبب شده منجر به این مسئله شده که فیلمهای کمخرجی تولید شود و حوزههای خلق فیلم و نگارش فیلمنامه کوچکتر شوند. آنها تولید را به نحوی سامان میدهند که پول بیشتری برایشان باقی بماند. کارگردانان و تهیهکنندگان صوری هم وجود دارند که کارت تهیهکنندگی خود را اجاره میدهند تا رانتها را بگیرند و البته سینما را نابود کنند.
* خانم فرشچی شما به این نگرش تلویزیونی اشاره کردید، همین نگرش تلویزیونی، موج نو سینمای فرانسه را نابود کرد. یعنی نگرش فیلمهای تلویزیونی که به سینمای فرانسه داخل گشت سبب شد موج نو در یک دوره زمانی کوتاه نابود شود.
فرشچی: ما هرگز نمیتوانیم هیچ کودکی را به شهر بازی ببریم و به او بگوییم در کنار آن همه وسایل پرشکوه بازی که وجود دارد گوشهای بنشین تا گل یا پوچ بازی کنیم! اینکه وسیله باشکوهی مثل سینما را به قاب کوچک تلویزیون تبدیل کنیم یا ساختار سینمایی را تقلیل دهیم همین مثال در موردش مصداق پیدا میکند. یعنی از امکانات سینما استفاده نکردن سبب از بین رفتن تدریجی سینما میشود. ما به سینما میرویم تا رؤیاهایمان را ببینیم. امکانات سینما بسیار بیشتر از آن است که ما بهره میبریم. تنها امکانی که در حال حاضر مورد استفاده قرار میگیرد، بودجههای کلانی است که قطعاً اگر تهیهکنندگان از جیبشان خرج میکردند اینطور به هدر نمیرفت.
* جناب توکلنیا! جشنواره امسال به عبارتی جشنواره بزرگان بود. یعنی آدمهای بزرگی مثل درویش، کمال تبریزی، کیومرث پوراحمد، مهرجویی و کیمیایی در جشنواره حضور داشتند و خود شما هم با یکی از همین فیلمسازان - آقای تقوایی در کاغذ بیخط - کار کردهاید. سؤال من این است که چرا این بزرگان نتوانستند خواسته مخاطبان و منتقدان را برآورده کنند؟ آیا دوران افول آنها فرارسیده است؟
توکلنیا: کاش اسم افراد را نمیبردید ولی به هرحال من به طور کلی عرض میکنم. آدمهای باتجربه، باسابقه و پیشکسوت، بخشی از مشکلاتشان به خودخواهی آنها برمی گردد. و همین مسئله سبب میشود که آنان فقط خود را فیلمنامهنویس، تهیهکننده یا کارگردان میدانند و لاغیر! اینکه نمیشود سه یا چهار شغل مهم هنری را یک نفر یدک بکشد. وقتی برای یک فیلم ششصد یا هفتصد میلیونی به یک فیلمساز با اعتبار، یک و نیم میلیارد میدهند، فیلمساز عزیز ما به جای آنکه مثلاً به خانم فرشچی پول بدهد تا برایش فیلمنامه بنویسد خودش اقدام به این کار میکند! ما از این دست فیلمسازان داشتهایم که فیلمنامهنویسان اسکاری برایشان قلم زده است اما باز هم او میرود و نوشته خودش را میسازد. این افراد همیشه آنقدر خودشان را تکرار کردهاند که به پوچی رسیدهاند. بعضی از کارگردانها و تهیهکنندگان ما باید مثل فوتبالیستها، کفشهایشان را آویزان کرده، خداحافظی کنند. نباید اینقدر به سینما بچسبند. واقعاً برخی از این افراد، فیلمهایی میسازند که چیزی در مورد آن نمیتوان گفت جز آنکه اینها فقط دنبال پول هستند! خیلی از مواقع برای خودم پیش آمده که با برخی از دوستان قصد تولید فیلمی را داشتهایم اما در حین انتخاب عوامل، به بنبست خوردهایم. چون من حرفهای میبینم و انتخاب میکنم. آینده فیلم و در عین حال سینما را هم میبینم. اما برخی دوستان فیلمهایی میسازند که خودشان این آثار را درک میکنند. از وقتی رانت وارد سینمای ما شده، این مسائل قوت بیشتری پیدا کرده است.
* در سینمای هالیوود «کلینت استیوود» یا «اسکورسیزی» با بالا رفتن سنشان، فیلمهای بهتری میسازند. کارگردانهای دیگری نیز اینطورند. اما در ایران گوئیا موضوع برعکس است. مثلاً امسال اشتیاق فراوانی برای فیلم کیومرث پوراحمد وجود داشت ولی عملاً چیز خاصی از فیلم ندیدیم. چرا اینگونه است؟
توکلنیا: چون فیلمسازان ایرانی خودشان را در اوج قله میبینند. اما در هالیوود بسیار منطقیتر، درستتر و سالمتر کار میکنند، همچنان میآموزند، مغرور نمیشوند و همه چیز را برای خودشان نمیخواهند. نگاهشان بسیار حرفهای است. در کنار خودشان تهیهکننده، فیلمنامهنویس و سایر عوامل حرفهای دارند. و هر کسی کار خودش را میکند و انتخابهایشان همیشه درست است.
انصاریان: دولتی به این معنا نیست که حتما ارگان مشخصی بودجهاش را پرداخت کرده باشد. دولتی بودن یعنی آن پول متعلق به یک فرد نیست. افرادی هستند که بودجههای کلانی در اختیارشان هست و در عین حال ارگان به حساب نمیآیند ولی پولی هم که در اختیار دارند متعلق به خودشان نیست.
انصاریان: بحثی که در اینجا میتواند به ما کمک کند همانطور که آقای توکلنیا اشاره کردند این است که مثلاً آقای مهرجویی از نظر بنده در حوزه کارگردانی فیلسوف سینمای ایران است. ولی ایشان هر وقت يك تنه درگیر نوشتن داستان و فیلمنامه شده ماحصل کارش خراب شده است. بزرگترین و بهترین فیلمهای ایشان از طریق نویسندههایی شکل گرفته که داستانهایشان چفت و بست درست و حسابی داشتند، مانند فیلم گاو. مهرجویی وقتی به سراغ ایبسن میرود، به دلیل عدم هماهنگى بستر داستان و ارتباط روحی كارهاى این نمایشنامهنویس، فیلمش درست از آب درنمیآید و ميتوان براى اثبات به بخش دوم فيلم پس از اخراج كلفت خانه اشاره كرد اما وقتی «اجارهنشینها» یا «هامون» را میسازد کاملاً متفاوت است. چیزی که از جشنواه امسال به خوبی میشد دریافت کرد این بود که پول هنگفت فيلم خوب نميسازد بلكه فيلم خوب پول ميسازد
* به عنوان مثال سید رضا میرکریمی برای ساخت فیلم «امروز» از «آی فیلم» کمک دریافت کرده ولی فیلم چندان جالبی از کار درنیامده. چرا یک نهاد نظارتی در «آی فیلم» نیست که فیلمنامه میر کریمی را مرور کند؟
انصاریان: نظر شخصی من این است که وقتی تهیهکننده، شناخت درستی از سینما داشته باشد اجازه نمیدهد که شما وارد حیطه تهیهکنندگی و فیلمنامه و تولید و... بشوید. به شما میگوید این فیلمنامۀ فیلم شما است، شما کارگردانیات را بکن! تیتراژ بعضی از فیلمها را که میبینید مشخص میشود که برخی نامها صرفاً برای گرفتن دستمزد صورتسازی شدهاست.
***انصاریان: برخی افراد حاضر در فیلم مهرجویی فقط برای پول گرفتن حضور داشتند
* میتوانید مثال بزنید؟
انصاریان: بله خیلی از فیلمها هستند. نمیخواهم مسئله را شخصی کنم. مثلاً فیلم خود آقای مهرجویی در فیلم «چه خوبه برگشتی». شما عناوینی را که در تیتراژ میبینید که هرگز چنین عناوینی به آقای مهرجویی آویزان نبودند. مشخص است که برای دريافت دستمزد بوده! لذا تهیهکننده نباید اجازه وارد شدن به این حیطه را به افراد بدهد. وقتی پول از نهادی تأمین میشود که متخصص نیست بنابراین نمیتواند سرمایه را کنترل کند. آن موقع شما میبینید که تهیهکننده، کارگردان، فیلمنامهنویس و... همه یک نفرند. بنابراین شما روی پرده اتفاق جالبی را شاهد نخواهید بود. تهیهکننده، نقش بسیار مهمی را در سینما دارد. شما ببینید كارگردان موفقى مانند مارتین اسکورسیزی چه موقع به عرصه فیلمنامهنویسی ورود کرده است؟
انصاریان: اسکورسیزی هرگز این کار را نمیکند چون میداند چه اتفاقی میافتد. وظیفه او این است که فیلمنامه را بخواند و دکوپاژ کند. اتفاقاً ما در ایران مشکل فیلمنامه نداریم بلکه مشکل کارگردان داریم! بسیاری از کارگردانهای ما با کتاب سر و کاری ندارند. کتاب است که تخیل ما را فعال میکند و نه تماشای فیلمی که ساخته شده است. برای مثال وقتی مارکز یا کازانتزاکیس میخوانیم و به طور کلی در لحظات خواندن کتب نویسندگان بزرگ، ذهن و تخیل شما فعال میشود و ذهن تصویرسازی می کند. کمتر کارگردانی را میشناسم که با کتاب سر و کار داشته باشد. بزرگترین شعاری که کارگردانهای ما میدهند این است که ما فیلم میبینیم! فیلم چیزی به آنها نمیدهد، خلاقیتی را در آنها برانگیخته نمیکند. تمام کارهای فیلم انجام شده و تو فقط میتوانی سبکها، ریتم مونتاژ، پلان، نورپردازی و... را با تماشای آن شناسایی و به عبارتی کپی برداری کنی. چیزی که مال خودتان نباشد به دل تماشاگر نمینشیند.
* این اتفاق در فیلم درویش هم افتاده. یکی دو تا پلان دیدم که به نظر رسید از فیلم تروی (2004) کپی شده است. اما در اجرای آن مشکل دارد.
انصاریان: چون مال خودشان نیست. در خصوص فیلم آقای حاتمیکیا هم من سؤالی دارم. اگر در سرتاسر فیلم، اسم دکتر چمران عوض شود آیا به نظر شما تغییری در فیلم ایجاد میشود؟
* اتفاقاً بنظر من این مسئله از این جهت قابل دفاع است که سینمای بیوگرافیک با چاشنی کشمکش و حادثه لزوماً نباید شخصمحور باشد. بلکه باید رویدادهای حول آن شخص را به صورت روایی بیان کند. من فکر میکنم فیلمنامه «چ» فوق العاده فیلمنامه استاندارد و مدرنی است؟
انصاریان: کدام رویداد در فيلم ويژه رفتار و عملكرد شخص دکتر چمران است ؟
* حضورش در پاوه را.
انصاریان: خيلى ها در پاوه حضور داشتند و این مسئله هیچ کمکی به درام و شناخت دكتر چمران نمیکند.
* به هرحال این پرسوناژ درآن کشمکش سعی میکند تعادلی در بطن کشمکشهای دراماتیک ایجاد کند.
انصاریان: اینها صرفاً تعاریفی هست که شما ارائه میکنید اما وقتی تماشاچی فیلم را میبیند این قصهها را دریافت نمیکند بلکه با آدمی توجه دارد که به ماجرا ورود میکند و قصه را پیش میبرد. در فیلم ذهن زیبا (2001) از لحظهای که پروفسور نش وارد فیلم میشود تا لحظهای که او از فیلم خارج میشود آیا بدون او میتوان لحظهای فیلم را تصور کرد؟
* علتش این است که این فیلم، دنیای خیالی و ذهنیات دکتر نش را دنبال میکند. ما در اواخر فیلم میفهمیم برخی از شخصیتها در خیال او بودهاند و وجود خارجی ندارند.
انصاریان: میخواهم بگویم که این نگاه نویسنده است که در فیلم تعقیب میشود نه نگاه پروفسور نش.
***فرشچی: کیمیایی مدام از روی دست خودش فیلم می سازد
* خانم فرشچی! کدام فیلم در جشنواره بوده که ضعفهای فاحشی داشته و به نظر شما صاحب بدترین فیلمنامه بوده است؟
فرشچی: از بین فیلمهایی که به قول شما ماحصل کار بزرگان بود، فیلمنامه آقای میرکریمی خیلی موارد فاحشی داشت که ایجاد سؤال میکرد. مثلاً اینکه چرا کاراکتری که آقای پرستویی نقش آن را ایفا میکرد با کمی لنگیدن میخواهد به ما القاء کند که این پرسوناژ بازمانده جنگ است. آیا مقصود نویسنده این بود که بازماندگان جنگ به این روز افتادهاند که توی سرشان هم بزنی چیزی نمیگویند؟ در مورد فیلم «چ» هم معتقدم حضور آقای چمران آنقدرها پررنگ نبود در حالی که فیلم در اجرا و خصوصاً در بخش جلوههای ویژه بسیار عالی بود.
شما فرمودید چرا بزرگان سینما دیگر فیلمهای خوبی نساختهاند میخواستم به این حوزه ورود کنم و در پاسخ به این سئوال شریک باشم. به نظر میآید بزرگان سینما خیلی از جامعه فاصله گرفتند. بر سخن اخیر دکتر شایگان تأکید میکنم که گفتند: روشنفکران از جامعه عقب ماندهاند! از بس توی خانه مینشینند و از جامعه میگریزند و بافت اجتماعی ارتباطی ندارند آثارشان به این سطح منفعل کنونی رسیده است. هر سال با بودجههای کلان فیلم میسازند و اصلاً لزومی نمیبینند بروند و ببینند در جامعه چه میگذرد، هیچ ارتباطی با جامعه ندارند و مجبورند به همان تجربیات قبلی خودشان رجوع کند. آقای حاتمیکیا مجبور است باز هم فیلم جنگی بسازد، خوب هم میسازد چون آن مسایل را دیده است ولی احتمالا ارتباطش با جامعه امروز بسیار کم شده است. به بقیه هم که نگاه کنید مثلاً خانم بنیاعتماد را میبینید که مجبور است به فیلمهای قبلیاش رجوع کند چون دیگر ارتباطی با جامعه ندارد و مجبور است به قهرمانان قدیمیاش بازگردد. فیلم آقای کیمیایی را ببینید، باز هم یک فیلم قدیمی است که از روی دست خودش بازنویسی شده است. ایشان فیلمساز بسیار پرقدرتی است اما قهرمانانش همان قهرمانان قدیمی هستند. لات جوانمرد، زنی که آب توبه به سرش ریختهاند و...
* جناب توکلنیا! کپی کردن فیلمها در جشنواره امسال سنگینی میکرد. مثلاً فیلم «ملبورن» از نیما جاویدی که به آثار اصغر فرهادی تشبّه کرده و تلاش داشت همان مؤلفههای روایی را تکرار کند.
توکلنیا: متأسفانه همیشه همین طور است. یعنی فکر میکنم در تمام دورهها، نویسندههای معمولی، سادهترین کار را انجام دادند؛ کپی کردن. به این دلیل که قوه تخیّلشان ضعیف است یا تحقیقات نمیکنند یا در جامعه نیستند و نمیخواهند زحمت بکشند یا به هر دلیلی! بعضی از دوستان نیز عنوان میکنند که پول خوب به نویسنده نمیدهند و نویسنده هم از همین حد بیشتر نمیتواند کار کند. بسیاری از فیلمنامههای امسال واقعاً در حد بیست دقیقه تا نیم ساعت فیلمنامه داشتند. یعنی ایده خوب است ولی فقط آب بستهاند به فیلمنامه! مثلاً فیلم «ملبورن» را هر کس بببیند میگوید فیلمنامه خوب است ولی به نظرم فقط در حد طرح و ایده قوی بود. فیلم «امروز» چقدر قصه دارد؟ یا حتی «متروپل» آقای کیمیایی و خیلی از فیلمهای دیگری که بیشترشان آپارتمانی هستند. فیلمنامهنویس این فیلمها که عمدتاً همان کارگردانهای مشهور هستند، نتوانستهاند طرح و ایده را آنطور که شایسته است پرورش دهند.
فرشچی: سینما باید خشونت را هم نشان بدهد نه اینکه اصلاً نشان ندهد. البته در صورتی که به روح و روان مردم لطمهای وارد نشود و اگر فیلمهایی با نگرههای خشن ساخته میشود در کنار آنها فیلمهای دیگری هم باشد که امید بخش باشند. اما سینمای ایران منحصر میشود به فیلمهای تلخ، خشن، سیاه و پر از بدبختی و با چنین نگاههایی سینمای ایران آسیب میبیند.
ما یا بدبخت هستیم یا نیستیم. اگر بدبخت هستیم دیگر لزومی ندارد پول بدهیم و بدبختیهای امثال خودمان را تماشا کنیم. بلکه دوست داریم یک محصول شاد و مفرح ببینیم مثل سینمای بالیوود که مردمان فقیر پول میدهند و به سینما میروند تا لحظات مفرحی را تجربه کنند و غرق در رؤیاهایشان شوند و شاد و خوشحال از سینما بیرون میآیند تا به زندگی متوسط خود ادامه دهند. یا اینکه ما خوشبختیم. پس چه لزومی دارد برویم و بدبختی ببینیم؟ من اصلاً موافق سیاهنمایی نیستم.
* سینماگران ما بیشتر بر این عقیدهاند که ما باید معضلات را نشان بدهیم.
فرشچی: اشکالی ندارد معضلات را نشان بدهند اما روزنهای هم برای امید هم باقی بگذارند. به هرحال هنرمندان رسالتی هم دارند.
توکلنیا: جالب اینجا است که چند فیلم جشنواره امسال، دقیقاً صحنههای درگیری و زد و خورد مشابهای داشتند و همه از فیلم تنگنا (1352) کپی کرده بودند.
فرشچی: من با دیدن این فیلمها یاد فیلم کندو (1354) میافتادم.
* آقای محسنینسب! چرا درخشش خاصی از بزرگان سینمای ایران در جشنواره ندیدیم؟
محسنینسب: من فکر میکنم بزرگان سینمای ایران تغییری نکردهاند. همانطور که قبلاً فیلم میساختند باز هم میسازند. اما سینما اینقدر رشد کرده که نگرش سینمای این عزیزان از جریان روز سینما جا مانده و این دوستان به عبارتی درجا زدهاند. مثلاً «متروپل» به مراتب بهتر از جرم (1389) هست یا شبیه آن است اما سینما آنقدر رشد کرده که این فیلمها از مخاطب امروز سینما عقب ماندهاند. البته من به آقای کیمیایی بسیار علاقمند هستم. همچنین فیلم «اشباح» از آقای مهرجویی را اگر با سارا (1371) مقایسه کنید به مراتب از نظر سینمایی قویتر است. اما چون آقای مهرجویی در همان سینما جا مانده و در مقابل سینمای جوانها رشد کرده پس قاعدتاً به نظر میآید که بزرگان ما بد فیلم میسازند. لذا پیشکسوتان باید تلاش کنند خود را به سینمای امروز برسانند.
محسنینسب: من به آقایپور احمد خیلی علاقمندم و با قصههای مجید واقعاً زندگی کردم. فکر میکنم «پنجاه قدم آخر» توهین به ایشان است. اگر این فیلم را به یک فیلمساز درجه دو یا سه هم بدهند خودش را عقب میکشد و میگوید من نساختهام. من نمیدانم چرا ایشان آن فیلم را ساختهاند البته از ارزشهای ایشان کاسته نمیشود. ایشان یک فیلمساز مؤلف و مورد احترام است.
* مؤلف بودن برای طیف تقوایی، بیضایی، کیمیایی، پوراحمد و مهرجویی نوعی عقبماندگی به حساب نمیآید؟
توکلنیا: فیلمساز میگوید من مؤلفم و میخواهم مؤلف باقی بمانم پس نوشتن این فیلمنامه هرچند کار من نیست اما باید خودم آن را انجام دهم!
انصاریان: اصلاً تعریف مؤلف این نیست که حتماً فیلمنامهات را خودت بنویسی. نگاهی که تو به جامعه داری از تو یک مؤلف میسازد نه نوشتن فیلمنامه، مثل هیچکاک.
* همانطور که خانم فرشچی اشاره کردند نگاه فیلمسازهای ما از جامعه جدا شده و عقب ماندهاند.
محسنینسب: ما در سینما یک درد اساسیتر داریم. نجات سینمای ما محقق نخواهد بود مگر آنکه سینما به سمت هدف غایی خودش یعنی به آن سمتی که سینمای جهان به آن سو رشد کرده حرکت کند. در ایران دو نوع سینما داریم. دستهای از سینماگران ما برای فروش فیلم میسازند که جریان اصلی در تمام دنیا همین است. اما در ایران سینمای دیگری نیز وجود دارد که در هیچ کجای دنیا یافت نمیشود. برخی از فیلمسازان، فیلم میسازند برای اکران نشدن. آنها فقط برای اینکه یک فیلمساز را علم و مطرح کنند و استفادههای خودشان را از آن شخص بکنند فیلم میسازند.
فرشچی: این کار به تعبیری همان پولشویی است.
محسنینسب: یعنی فیلمی میسازند که حائز هیچ ارزشی نیست هرچند ممکن است از لحاظ تکنیک تا حدی از استانداردهای نسبی برخوردار باشد. از طرفی برای توجیه آن ثروتی که از بین بردهاند در جشنوارهها به این فیلم جایزه میدهند و چون این فیلم جایزه گرفته فیلم و فیلمساز مطرح میشود. اینها فیلمسازهای دولتیاند و در تمام دولتها وجود دارند فقط در هر دولتی متفاوتند. مثلاً وقتی اصولگرایان در قدرتند این دسته از فیلمسازان دولتی جزو باند اصولگرایانند. وقتی اصلاحطلبان بر سرکارند فیلمسازان اصلاحطلب وجود دارند. علی القاعده این طیفها در جشنواره جایزه میگیرند و همه فکر میکنند آنها فیلمسازهای خوبی هستند که جایزه گرفتهاند. نکته مهمتر اینکه این فیلمسازان که در حقیقت مزدوران احزاب هستند و به غلط هنرمند انگاشته میشوند هر زمان که حزب حاکم قصد ارائه بیانیهای یا انجام مقصودی داشته باشد از این فیلمسازها که بعنوان افراد مطرح شناخته میشوند استفاده میکند.
بگذارید از سمت دیگر مثال بزنم. آقای جهانگیر جهانگیری که خدا رحمتشان کند از فیلمسازان به اصطلاح «بدنه سینما» بودند. از مسئولان دولتی هیچ واکنشی در خصوص مرگ ایشان مشاهده نشد. حال آنکه اگر هر کدام از فیلمسازان دولتی سرما هم میخورد به او توجه صد چندانی میشد. بسیاری از فیلمهای پرفروش سینمای ایران را مرحوم جهانگیری ساخته است ولی چون پرستیژ ندارد به او توجه نمیکنند.
سینما دو بخش دارد؛ افرادی که درگیر تولیدند مثل فیلمبردار، کارگردان و... که درآمدشان از سینما کسر میشود. یک دسته هم سینمادارها هستند. یعنی ساندویچ فروش یا بلیتفروش سینما. سینمادارها وقتی آقای جهانگیری را میدیدند خبردار میایستادند. چون چرخه زندگی آنها را افرادی مثل جهانگیری میچرخاند. ولی برای دولتمردان، اصلا گویا جهانگیری وجود نداشت. این وسط هدف ما به عنوان فیلمساز چیست؟ به اعتقاد من، فیلمساز با استفاده از سینما و هنر تلاش میکند در مخاطب ایجاد حس کند. این ایجاد حس، همان زبان هنر و سینما است. پس هنرمند یا فیلمساز به کسی میگویند که قادر به انتقال این حس باشد. اما اکثر این افرادی که هنرمند اطلاق میشوند و با لابی، در جشنوارههای خارجی جایزه میگیرند هیچ حس خاصی به مخاطب منتقل نمیکنند.
* پس شما اعتقاد دارید در جشنوارههای خارجی با لابی جایزه میدهند؟
محسنینسب: صد در صد!
* همیشه با این اتهام مواجه هستیم و هر وقت این حرف را زدیم گفتند اصلاً چنین چیزی نیست و نگرش جشنوارههای خارجی برای جایزههایشان، هنر برای هنر است و...
محسنینسب: همه میدانیم که جشنوارههای اروپایی را چپیها اداره میکنند. چپیها کسانی هستند که در سیستم اروپای امروز شکست خوردهاند و در مدیریت سیاسی حضور ندارند. لذا به دنبال جمع کردن قوا هستند. یار جمع کردن برای آنها یعنی انتقاد و اعتراض خصوصاً به دولت. و اگر دقت کنید میبینید فیلمسازانی که وجهه اعتراض به دولتهایشان میگیرند هر چه میسازند در جشنوارههای اروپایی جوایز عالی میگیرد. با منطق «دو دو تا چهار تا» نگاه کنید چرا سینمای آلمان یا فرانسه به فیلمهایی که جایزه میدهند در بدنه سینمای آنها جایی ندارند؟ یک نکتۀ دیگر! اگر قبول دارند که این فیلمساز ایرانی که در فلان جشنواره جایزه گرفته است و اثرش به اندازه جایزه مذکور است چرا به او پول نمیدهند تا در همان کشور فیلم بسازد؟ مگر ادعا ندارند که بهترین است؟ چرا هیچکدام از فیلمسازان جایزهبگیر آنها، نتوانستهاند در کشورهای صاحب جشنواره فیلم خوبی بسازند؟
انصاریان: در مورد جشنوارهها مبحث اصلی، منافع ملی در نسبت با سینمای ملی است.
* یعنی اگر به جشنواره خارجی نگاه داریم منافع ملی را در نظر نگرفتهایم؟
انصاریان: به هیچ وجه! شما به فیلم آرگو که نگاه میکنید در سرتاسر فیلم و در تمام فیلمنامهای که با نظر سازمان سیا تهیه شده، به تمام مسایل ملی شان فکر کرده اند. مثلاً در لحظهای که آمریکاییها دارند از فرودگاه خارج میشوند، حتی ممکن است تماشاگران ایرانی هم حرص بخورند که آیا اینها بالاخره از گیت رد میشوند؟ یعنی در پرداخت فیلمنامه، شما را با خودشان همراه میکنند. ولی فیلمسازهای ما برای اینکه در جشنوارههای خارجی مطرح شوند چه کارها که نمیکنند؟ در فیلم «آب، باد، خاک» (1364) من به آقای نادری ایراد گرفتم که در این فیلم یک چاهی هست و شخصی برای برداشتن آب، مرارت بسیار میکشد تا به آنجا برسد. خوب چرا به جای طی این مسیر سخت، کاراکتر اصلی فیلم در کنار همان چاه ساکن نمیشود؟! واقعاً در خیلی از موارد ما جوایز جشنواره جهانی را گدایی میکنیم.
ببینید الان بسیاری از جوانهای ما به قصد رفتن به استرالیا، کشتی کشتی غرق میشوند. آیا شما تا به حال دیدهاید استرالیاییها بیایند در مورد این قتلهایی را که در آبهای کشورشان اتفاق میافتد فیلم بسازند و به جهان نشان بدهند و بگویند دولت و کشور ما این است؟! من فیلمی به نام «چند متر مکعب عشق» را در جشنواره دیدم که البته تا آخر فیلم هم نتوانستم تحمل کنم. چند تا افغانی در منطقهای در حال کار کردن هستند که خودشان را به مقامات معرفی نکردهاند و در حقیقت قاچاقی وارد شده و کار میکنند. شما در اروپا هم اینکار را بکنید شما را دستگیر میکنند و به زندان میاندازند. این افغانیها برای اینکه تمام دستمزدشان را به کشورشان انتقال بدهند در یک خانههای حلبی زندگی میکنند. حالا کسانی پیدا شدهاند که این مسئله را فیلم کردهاند و اعلام میکنند که در کشور ما با خارجیها اینگونه برخورد میشود!
* این یک نگاه ضد حقوق بشری است. آیا اینطور نیست؟
انصاریان: چه چیزی ضد حقوق بشر است؟ ما خودمان این بلا را بر سر خودمان آوردهایم.
* به عبارتی این فیلم میخواهد بگوید ما حقوق مهاجران را نادیده گرفتهایم.
انصاریان: بله دقیقاً. فیلمساز همین مطلب را میگوید آن هم در خصوص مهاجرانی که خودشان را معرفی نکردهاند. اگر شما بدون معرفی کردن خودتان در یکی از کشورهای اروپایی زندگی کنید پلیس شما را دستگیر میکند و به عنوان یک مهاجر قاچاق، دچار مشکلات جدی میشوید. سؤال من این است که ما در فیلم «چند متر مکعب عشق» به دنبال چه هستیم؟ چرا در سینمای ما مرسوم شده که از زندگی افرادی که در محلات پرت تهران، با سر و وضعی کثیف که مثلاً شش ماه است حمام نرفته، مس و مفتول و پلاستیک جمع میکند فیلم بسازیم؟ قصد گفتن چه موضوعی را داریم؟ این اتفاق در سینمای ما افتاده و مردم از چنین فیلمهایی فرار میکنند. قاعدتاً در سینما هر چیزی را که در کوچه و خیابان میبینیم را باید نشان بدهیم؟
محسنینسب: این همان فرمولی بود که در دورهای خاص فیلمسازهای جهان سوم فیلمهایی با چنین مضمونهایی که آقای انصاریان گفتند تولید میکردند و در جشنوارههای درجه دو یا سه و حتی درجه یک اروپا جایزه میگرفتند. ولی الان که نگاه کنید میبینید دیگر به این کشورها بابت این فیلمها جایزه نمیدهند. چرا؟ چون سیاستهایشان تغییر کرده. همین فیلمی که جناب انصاریان مثال زدند اگر ده سال قبل ساخته میشد در جشنوارهها جایزه میگرفت. امروز دیگر جشنوارههای اروپایی این کار را نمیکنند. چون الان مشکل اصلیشان با ایران، انرژی هستهای است و دیگر به فیلمهایی با مضامین نقض حقوق بشری جایزه نمیدهند. الان به فیلمهایی که ایران را قدرتمند نشان دهد جایزه میدهند چون میخواهند بگویند باید هرچه سریعتر جلوی رشد این کشور را گرفت. در حال حاضر دنیا با ایران دو مشکل دارد؛ پیشرفت ایران و نقض حقوق بشر، که به این بهانه میخواهند جلوی رشد ما را بگیرند.
اگر تفکری بلند مدت وجود دارد که سینمای ایران را نجات دهد باید این ثروت انبوه را که به دست یک عده فیلمساز فرمایشی میدهند قطع کنند یا پولی که داده میشود را به عنوان قرض الحسنه به او بدهند و بعد از اکران از او پس بگیرند. نه اینکه ده میلیارد تومان بدهند به کسی تا فیلم بسازد و بعد از تولید متوجه شویم که فیلم از منظر محتوا و فرم، مادونِ استاندارد است و ایرادات اساسی دارد! مثلاً در جشنواره امسال فیلمی داشتیم که ده میلیارد پول رایج این مملکت صرف آن شده اما فیلمساز نخواسته پنجاه میلیون به فیلمنامهنویس بدهد که خطای فاحش فیلم را درست کند. مثلاً در یکی از فیلمهایی که در جشنواره نمایش داده شد قرار است که به زندگی واقعی یک قهرمان پرداخته شود، داستان به گونهای است که قرار است این قهرمان، شهر را نجات بدهد، اصلا در کل فیلم هیچ کار خاصی توسط این قهرمان که انجام نمیشود اما وسط فیلم ناگهان قطع میشود و قهرمان فیلم مانند پلنگ صورتی در ماشین فرمانده دشمن ظاهر میشود! بسیار خوب آقای قهرمان! حالا که در ماشین فرمانده دشمن ظاهر شدی اسلحهات را بگذار پشت گردن این آدم و جنگ را تمام کن! جالب است که فرمانده دشمن در مقابل چشمان تو و با کسب اجازه از تو دستور قتل عام رفقایت را میدهد و قهرمان نشسته و نگاه میکند!! و بعد ناگهان قهرمان به قلعه برگشته است. به هر فیلمنامهنویس کوچکی هم اگر مبلغی پول بدهی چنین گاف بزرگی را از فیلمنامهات حذف خواهد کرد. اصلاً چه لزومی داشت این سکانس در فیلم باقی بماند؟
***فرشچی: جشنواره امسال سرنوشت سینما را به دست عده ای محدود داد
فرشچی: به نظر من جشنواره فیلم فجر از یک اشکال عمده و مهم در سینمای ایران رونمایی کرد آن هم این است که سرنوشت سینما برای یک سال به دست چند نفر سپرده میشود. یعنی اجازه نمیدهند مثل اسکار، مردم فیلمها را ببینند و قضاوت کنند. در واقع این فیلمها برای مردم ساخته شده، اما قبل از برقراری ارتباط با مردم و نظرسنجی از آنها، یک عده خاص فیلمها را میبینند و داوری میکنند که کدام فیلم دیده شود! در همین راستا و برای اینکه فلان فیلمساز ناراحت نشود با وجودی که فیلم مزخرفی ساخته اما به بازیگر نقش پنجم یا به موسیقی فیلمش و... جایزه میدهند.
توکلنیا: بخشی از جوایز بله و بخشی هم نه! به نظر من درخصوص برخی از اسطورههای ملی، مذهبی و... اصلاً فیلم نسازیم بهتر است. یا اگر بزرگان دیگر در مورد شخصیتی فیلم ساختهاند دوباره پرداختن به آن چه دلیلی دارد؟ گاهی سه فیلم در مورد یک اسطوره ملی، مذهبی ساخته میشود.
* منظور شما «روز رستاخیز» است؟
توکلنیا: بله. مثلاً سریال مختار را ببینید به اندازه فیلم سینمایی «رستاخیز» هزینه نداشت. یادم هست این سریال حداقل ده مرتبه به خاطر بودجه متوقف شد. در سیمافیلم دو ماه فیلم متوقف تا چهارصد میلیون تومان دادند که فیلمبرداری را از سر بگیرند. هنوز ده روز فیلمبرداری نکرده بودند که پول تمام میشد و دوباره سریال متوقف ماند. اما به نظر من سریال مختار بسیار خوب ساخته شده و ایرانیها با نگاه آقای میرباقری توانستند مختار را بشناسند. واقعه کربلا در طول این پروژه به خوبی به مخاطب منتقل شد و چقدر خوب بود که در آن سریال نگذاشتند چهره حضرت عباس(ع) نمایش داده شود. بسیاری از کسانی که فیلم «رستاخیز» را دیدهاند از برخی صحنههای نمایش چهره حضرات ابوالفضل(ع) و حضرت قاسم(ع) و... ناراضیاند. میدانیم که حرمله با تیر به گلوی حضرت علی اصغر(ع) تیر میزند در حالی که در این فیلم سی نفر به حضرت علی اصغر (ع) تیراندازی میکنند!!
* اصلاً در فیلم حرملهای وجود نداشت.
توکلنیا: میتوان در خصوص یک شخصیت مذهبی یا ملی هر طور که بخواهیم و با هر نگاهی که داریم فیلم یا حتی سریال بسازیم اما در خصوص واقعه کربلا نمیتوانیم با نگاه خودمان، ماجرا را به تصویر بکشیم!
* پس با جمع بندی از بخشی از سخنان دوستان درخواهیم یافت عدم رهیافتی تازه در سینمای ایران به دلیل اعطای بودجه دولتی به گروههای خاص تهیهکنندگان است.
محسنینسب: من در خصوص فیلم امسال خودم «لامپ صد» صحبت میکنم. صد در صد سرمایه این فیلم از بخش خصوصی تأمین شده. فیلم با شرافت تمام و بدون لغزیدن در هیج یک از فضاهای مبتذل سینما یک معضل اجتماعی را مطرح میکند. اتفاقاً پایان امیدوارانهای دارد و راهکاری در خصوص موضوع اعتیاد ارائه میدهد. اما این فیلم در جشنواره حتی در هیچ بخشی کاندیدا هم نشد! این مسئله نشان میدهد که فیلمساز بخش خصوصی هیچ حمایتی نمیشود. من فیلم یاسهای وحشی (1376) را ساختم. در زمان اکران این فیلم کشور ما پنجاه میلیون جمعیت داشت و ده میلیون بلیت فروخته شد. الان چه کسی میتواند چنین کاری بکند؟ راه نجات این است که دولت، سرمایه را به عنوان قرض الحسنه به فیلمساز بدهد و چرخه درست سینما شروع به حرکت کند یعنی همان چیزی که در تمام دنیا وجود دارد.
فرشچی: اگر این قرض الحسنه مرسوم شد که به یک نفر تعلق بگیرد و آن را پس هم نمیدهد.
محسنینسب: اتفاقاً ما با آقای توکلنیا فیلمی به اسم یورش (1376) را ساختهایم، ایشان تهیهکننده بودند و من کارگردان. فیلم با نگاهی آزاد به زندگی شهید محمود کاوه ساخته شد، با سرمایه صد در صد بخش خصوصی. بدون یک ریال وام به سود هم رسید.
انصاریان: نکته مهم دیگر بررسی این موضوع است که فیلمهایی که امسال با بودجه دولتی ساخته شدهاند چند میلیارد هزینه شده و فیلمهای بخش خصوصی چند میلیون؟ چطور ممکن است دولت اجازه دهد بخش خصوصی نفس بکشد؟ من شنیدم یکی از همین فیلمهایی که بودجهاش را از تلویزیون گرفته، یک میلیارد و چهارصد میلیون تومان هزینه ساخت آن شده است، آن هم فقط هزینه سینماییاش. من فیلم را دیدهام. به نظر من اگر خیلی خرج آن کرده باشند ۳۰۰ میلیون تومان بوده است.
انصاریان: بله. طبیعی هست که با این اوضاع بخش خصوصی از ساختن فیلم وحشت میکند. بنابراین بخشی از فیلمنامهنویسان و کارگردانان حرفهای بیکارند و مسئولین برای اینکه خودشان را از این ماجرا مبرا کنند هر سال به انتخابهای خودشان سیمرغ میدهند! در واقع به بودجههایی که پرداخت کردهاند سیمرغ میدهند و نه به خوش ساخت بودن یا نبودن یک فیلم. سینما در حال سقوط است و این مسئله را امسال همه فهمیدهاند. خدا میداند امسال موقع اکران در سینماها چه اتفاقی خواهد افتاد. من فیلم شیار ۱۴۳ را دیدم و به نظرم بسیار فیلم خوبی است اما برای تلویزیون و نه سینما. سکانس مواجهه مادر با جنازه فرزند، از نظر من همانند شعر است و البته خیلی هم زیباست.
توکلنیا: شیار ۱۴۳ فیلمی هست که در بخش خصوصی و با همان بودجهای که میبینیم ساخته شده. هزینهاش پانصد میلیون هم نشده است. به نظرم تلویزیون باید پانصد میلیون بدهد تا پخشش کند.
***انصاریان: اگر به شیار 143 بودجه میلیاردی میدادند حقش بود
انصاریان: بله. عرض من هم این است که هرچند فیلم، در قطع سینمایی ساخته نشده ولی آنقدر خوش ساخت بوده که اگر یک میلیارد و چهار صد میلیون هم به آن داده بودند من میگفتم احسنت به این کارگردان که نگذاشته این پول هدر برود.
بنابراین وقتی به تماشاگر میگوییم برو در سالن سینما، چراغها را خاموش میکنیم و درها را میبندیم و او دو ساعت تمام باید فیلم را تحمل کند پس باید جذابیت داشته باشد. من در در روزهاى جشنواره در سينماى عصر جديد که کسی پول بلیت نداده، دیدهام که هر بیست دقیقه، عدهای از سالن خارج میشوند و میروند. یعنی مجانی هم حاضر به تماشای بعضی فیلم ها نیستند. پس چطور ممکن است مردی با اعضای خانوادهاش، مثلاً سی هزار تومان پول بلیت بدهد و فیلم تماشا کند؟
توکلنیا: امسال هفتاد درصد از فیلمها همینطورند که شما میگویید. اگر بگوییم هزینه متوسط تولید یک فیلم هفتصد میلیون تومان باشد، باید عرض کنم امسال دستاورد ما حتی ده فیلم هم نبوده، یعنی فیلمهایی که بتوانند هزینههایشان را در بیاورند. سال گذشته دوستان، چند میلیارد تومان هزینه ساخت فیلم کوچکشان بود. من خدمت آنها عرض کردم واقعاً بهتر بود این فیلم را نمیساختید و در عوض سینمای ایران را دیجیتال میکردید. کاری که امسال معاونت سینمایی در حال انجام آن است. چندبار از آقای ایوبی شنیدم که گفتند دیگر از سینمای دولتی و... حمایت نمیکنیم. جدی عرض میکنم که سینما باید خصوصی شود. در حال حاضر هزینه اکثر فیلمها از بخش دولتی و از کیسه بیت المال تأمین میشود. واقعاً از مردم نظرخواهی کنید که آیا از صرف چنین بودجههایی برای ساخت این فیلمها راضی بودهاند؟ مطمئنا راضی نیستند پس این کار حرام است.
* تعجب من از شبکه آیفیلم است. مأموریت آیفیلم به عنوان یک شبکه تلویزیونی فعالیت تلویزیونی در حوزه نمایش آثار ایرانی به زبان عربی اعم سریال و فیلم است. چرا در یک چرخه معیوب مأموریت این شبکه تغییر میکند و در فیلمهای بیخاصیتی مثل ترنج و خصوصاً فیلم امروز ساخته میرکریمی سرمایهگذاری میکند؟
انصاریان: آن هم تلویزیونی که ادعا میکند حتی پول ندارد دستمزد عوامل فیلم و سریالهایش را بدهد!
ادامه دارد...