وقتی ایشان رئیس مجلس است وظیفه دارد از مجلس و ...

گروه تاریخ مشرق- آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی، مرکز ثقل اتصال مردم و نهضت ملی شدن نفت و یکی از پایه‌های اصلی این حرکت عظیم ملی بود. او که دارای یک پیشینه غنی و ارزشمند انقلابی و ضداستعماری بود، با بهر‌ه‌گیری از این تجارب  چندین و چند ساله، پای در عرصه پر خطر ملی شدن نفت گذاشت تا رسالت خود مبنی بر کوتاه کردن دست انگلیس از منابع و ثروت‌های خدادادی مملکت را به انجام رسانده باشد. با اینکه نهال نوپا و نوخاسته نهضت ملی شدن نفت در نهایت به دست بدخواهان و کیسه‌دوزان داخلی و خارجی بریده شد اما خاطره رشادت‌ها و بلنداندیشی‌های آیت‌الله کاشانی فراموش ناشدنی است. این مرد بزرگ، با آنکه هیچگاه از اصول و مبانی ملی و دینی خود ذره‌ای عدول نکرد اما در تاریخ معاصر ایران، رهین بدگویی‌ها و دروغ‌پردازی‌‎های زیادی بوده است که از بدو روی کار آمدن دولت کودتا تا به امروز ادامه دارد. برای روشن شدن ابعاد زندگی سیاسی و اجتماعی آیت‌الله کاشانی و بررسی صحت وسقم برخی شبهاتی که درباره ایشان نقل محافل است به گفتگوی با قاسم تبریزی، مورخ، رجال‌شناس و پژوهشگر تاریخ معاصر و روحانیت پرداخته‌ایم که این گفتگوی مفصل را طبق آنچه در ذیل آمده می‌خوانید.
 

* خلاصه‌ای از زندگی سیاسی اجتماعی آیت‌الله کاشانی تا بدو ملی شدن نفت بفرمایید تا به سراغ سوالات بعدی برویم.
آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی از مجتهدین برجسته حوزه نجف است. پدرش آیت‌الله سید مصطفی کاشانی از مراجع تقلید بود. ایشان محضر آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، میرزا خلیل تهرانی و برخی اساتید را درک کرد و در 25 سالگی به درجه اجتهاد نایل شد. در دوران نهضت مشروطیت در دفتر آخوند خراسانی بود و در زمان اشغال عراق توسط انگلیس و انقلاب 1920 عراق، از مجاهدین و فعالان علیه انگلیس بود. مراجع تقلید عراق فتوای مقابله با سلطه و تهاجم انگلیس را دادند. علمایی مانند آیت‌الله میرزا مهدی خالصی و فرزندش، فرزند آیت‌الله سیدکاظم یزدی صاحب عروه و از جمله آیت الله کاشانی و پدرش آمدند که پدرش در این جریان زخمی شد. با پایان نهضت، آیت‌الله العظمی محمدتقی‌خوانساری توسط انگلیسی‌ها به سنگال تبعید شد و میان آدمخوارها چندی زندگی کرد، آیت‌الله خالصی به تهران تبعید و چندی بعد به طرزی مشکوک در خراسان درگذشت. آیت‌الله کاشانی هم که تحت تعقیب انگلیسی‌ها قرار داشت از کوه‌های جنوب غربی وارد ایران شد. مدت‌ها در بین ایلات بختیاری پنهان شد. سپس به تهران آمد که دوران بعد از کودتای رضاخان و حاکمیت جو اختناق بود. لذا ایشان صرفا به تدریس و امامت جماعت بسنده کرد. اگر چه ما در آن زمان در تهران علمای بزرگی مثل آیت‌الله سید ابوالحسن طالقانی و ده‌ها عالم برجسته را داشتیم، زمینه‌ای برای فعالیت نبود. تا 1320 که آن اختناق و استبداد ادامه داشت، صرفا از ایشان درباره موضوعاتی مثل کشف حجاب، چند بیانیه‌ای هست ولی اختناق دوره رضاخان اجازه کار بیشتر نمی‌داد.




* برخی معتقدند که در دوره رضاخان، آیت‌الله کاشانی برخورد چندانی با حکومت رضاخانی نداشته و گاهی هم می‌گویند که اصلا رضاخان را تایید می‌کرده. شما علتش را همین اختناق می‌دانید یا ایشان واقعا میل و رغبتی داشته؟
غیر از این چاره‌ای نبود. آیت‌الله سید ابوالحسن طالقانی، آیت‌الله میرزا محمد حسین تنکابنی، آیت‌الله میرزا محمدتقی آملی و امثال این‌ها مگر چه کار می‌کردند؟ چند نفری هم هستند مثل آیت‌الله سید حسن مدرس که چندین بار تحت فشار قرار گرفتند، دستگیر و تبعید شدند. حتی آیت‌الله میرزا مهدی آقازاده، فرزند آخوند خراسانی شهید شد. «مدارا» دو معنا دارد: یکی اینکه همکاری می‌کرده است، یکی اینکه مبارزه نمی‌کرد که دومی درست است. چون زمینه مبارزه نبود. وقتی که آیت‌الله العظمی سید حسین قمی مرجع تقلید را تبعید می‌کنند و علما را خلع لباس می‌کنند، پس یعنی جایی برای فعالیت نبوده. بنابراین ایشان به عنوان آیت‌الله سید ابوالقاسم مجتهد کاشانی یا نجفی فقط به تدریس فقه و اصول و امامت جماعت اشتغال داشتند.

*با سقوط رضاخان چه کار کرد؟
با سقوط رضاخان، وارد مبارزه علیه انگلیس شد. انگلیسی‌ها در سال 1321 ایشان و چند نفر دیگر از جمله سرهنگ احمد اخگر که از نظامیان متدین و مترجم قرآن بود را تحت عنوان اینکه طرفداران آلمان و هیتلرند دستگیر کردند. انگلیسی‌ها زندانی درست کرده بودند به نام زندان متفقین. آیت‌الله کاشانی بیش از دو سال در زندان متفقین بود. هیچ گونه آزادی بیان و ملاقات نداشت. ایشان در زندان –به‌خصوص که یک روحانی تقریبا مسنی هم بود- درد و رنج بسیاری را تحمل می‌کرد. پس از پایان دوران زندان و خروج متفقین، ایشان فعالیت‌هایش علیه انگلستان را دوباره شروع کرد. به افشاگری، مبارزه با عوامل استبداد و فجایع و انحرافات رضاخانی پرداخت. مثلا مدارس مختلط دختران و پسران بود که با آن مبارزه کرد. تا سال 22، قانون کشف حجاب عمل می‌شد و لذا بیانیه‌هایی از ایشان در این باره وجود دارد که قابل توجه است. از سوی دیگر، آیت‌الله کاشانی با اوج گرفتن مبارزات ملت در سال 1324 و روی کار آمدن احمد قوام، دستگیر و به زندان و تبعید محکوم شد و این انتقام دومی بود که انگلستان از ایشان گرفت.

* علت دستگیری چه بود؟
ادامه مبارزات. وقتی که آزاد شد دوباره مبارزات را از سرگرقت. در این مقطع –سال‌های 25و26- جنایات صهیونیست‌ها در فلسطین زیاد شد و انگلیس مقدمات تاسیس اسرائیل را پدید آورده بود. لذا در جهان اسلام، جنبش‌های ضداستعماری در هند، مصر، تونس و شامات هم شروع شده بود. ایشان با این‌ها ارتباط داشت و در جهان اسلام به عنوان یک شخصیت شاخص ضداستعمار شناخته می‌شد. در این مرحله ایشان مینتینگ‌هایی در مسجد سلطانی ترتیب داد –خصوصا اینکه فدائیان اسلام هم فعال شده بودند و عمدتا فعالیت سیاسی‌شان را زیر نظر آیت‌الله کاشانی انجام می دادند. اتحادیه مسلمین و هیأت علمای تهران هم فعالیت خود را شروع کردند.
در 15 بهمن 1327، شاه در دانشگاه ترور شد. تیر از گوشه ابروی شاه عبور کرد. بلافاصله عکاس تیرانداز –فخرآرایی- و همچنین قاتل فخرآرایی کشته شدند که این‌ها از ابهامات این رخداد است. اعلام شد که در جیب فخرآرایی دو کارت پیدا شده است؛ یکی کارت حزب توده و یکی هم از مجله پرچم اسلام. سوال مهم این بود که اصلا اینها چگونه با هم می‌سازد! مجله پرچم اسلام از مجلات خوب آن دوره بود که تحت نظر داماد آیت‌الله کاشانی، آقای فقیهی، اداره می‌شد. بلافاصله آیت‌الله کاشانی به  جرم دست داشتن در ترور دستگیر شد و به زندان فلک‌الافلاک خرم‌آباد منتقل شد. در آن‌جا حق دیدار و ملاقات نداشت و سپس به لبنان تبعید شد. در همین دوره مجلس موسسان تشکیل شد و احتیارات شاه را افزایش دادند. آیت‌الله کاشانی از لبنان نامه‌ای فرستاد و هشدار داد در حالی که جامعه ما هنوز از خاطره و اثرات دیکتاتوری منحوس بیست‌ساله بیرون نیامده است، این کار خیانت بزرگی به قانون اساسی است و هم باعث دیکتاتوری.





* کی به نهضت ملی شدن نفت می‌رسیم؟
در همین موقع یکی دیگر از مسائلی که مطرح می‌شود مساله ملی شدن نفت است. فاصله آغاز نهضت ملی شدن نفت تا روی‌کارآمدن دولت دکتر مصدق یک فاصله  دو سال و نیمی است. برخی از افراد، دانسته یا نادانسته این دو را به هم وصل می‌کنند که زیاد ربطی هم به هم‌دیگر ندارد. لذا مورخان در تحقیقات باید دقت کافی داشته باشند.

* یعنی پیش از اینکه مصدق وارد جریان بشود، حرکت از چند وقت پیش شروع شده بود.
بله، نهضت شروع شده بود و از درون جامعه هم شروع شده بود. اگزچه، مذهبی‌ها و ملی‌ها هر دو بودند، ولی نهضت از درون جامعه شروع شد. اولین مانع بر سر پیروزی نهضت، هژیر بود که فدائیان اسلام او را از میان بردند. اگر هژیر از بین نمی‌رفت، دیوار سنگینی بر مسیر مبارزه بود. بلافاصله با توافق آمریکا و انگلیس، حکومت نظامی رزم‌‌آرا بر سر کار آمد؛ یعنی یک نیروی نظامی در راس کابینه قرار گرفت که کابینه‌اش هم نظامی بود. رزم‌آرا از نظر نظامی واقعا کارآمد و دارای ابتکارات و توانایی‌های زیادی بود. اگر وارد حوزه سیاست نشده بود و نسبت به انگلیس گرایش نمی‌داشت می‌توانست یکی از چهره‌های برجسته تاریخ نظامی ما باشد. اما شعور و فهم سیاسی نداشت و با انگلیسی‌ها نزدیک بود. او آمد و به ملت توهین کرد و گفت که مردمی که لوله آفتابه نمی‌توانند بسازند چگونه می‌توانند پالایشگاه را اداره کنند. او هم مانع شد. همه سکوت کردند تا اینکه فدائیان اسلام باز به میدان آمدند و این مانع را هم از سر راه برداشتند. اگر ما در ظرف زمان قرار بگیریم، این موانع، موانع سنگینی بودند.

* انتخابات مجلس شانزدهم شروع شد.
بله، آیت‌الله کاشانی هنوز در تبعید بود و فعلا فقط بیانیه می‌داد و مصاحبه می‌کرد. مردم تهران ایشان را به نمایندگی خود انتخاب کردند و رای دادند. با فشاری که بر دولت وارد می‌شود، آیت‌الله کاشانی به تهران بازگشت. پس از قتل رزم‌آرا، با توافق آمریکا و انگلیس، یک چهره فراماسون برجسته‌ای مثل حسین علاء بر سر کار آمد. بلافاصله شهید حجت‌الاسلام سید مجتبی نواب صفوی بیانیه‌ داد که جایگاه نخست‌وزیری درخور تو نیست و اگر کنار نروی به سرنوشت آن دو نفر دچار می‌شوی و این آخرین اخطار ما است. علا استعفا داد. در این موقعیت، مجلس دکتر مصدق را معرفی کرد. آن موقع دکتر مصدق مورد وثوق همه بود. در آن موقعیت حتی مذهبی‌ها هم او را قبول داشتند. البته اگر بخواهیم زندگی مصدق را از قبل از مشروطه مطرح کنیم باید سه چهار چهره از او ترسیم کنیم که برای آن مجال دیگری لازم است. آیت‌الله کاشانی به عنوان رهبری مذهبی بیانیه داد که نفت باید ملی شود. به دنبال بیانیه ایشان، آیت‌العظمی سید محمدتقی خوانساری هم بیانیه‌ای داد که بر مسلمین واجب است دست اجنبی را از ثروت سرشار نفت کوتاه کنند. مراجع دیگر مانند آیت‌الله سیدصدرالدین صدر، آیت‌الله سید محمود روحانی و برخی مجتهدین مانند آیت‌الله سید حسین خادمی اصفهانی هم بیانیه دادند. از آن سو هم جبهه ملی در اعتراض به انتخابات تشکیل شده بود که اعضایش را هم سلطنت‌طلب‌ها و هم ملیون تشکیل می‌دادند؛ افرادی مثل عباس خلیلی، عمید نوری و عبدالرحمان فرامرزی در کنار دکتر مصدق، دکترسنجابی و دکتر شایگان.





* اقدامات مصدق چه بود.
اولین حرکت نادرست مصدق دستگیری فدائیان اسلام بود. مصدق که در اردی‌بهشت بر سر کار آمده بود، یک ماه بعد فدائیان را دستگیر کرد.

* علت‌اش چه بود؟
اینکه می‌خواهند مرا ترور کنند. در حالی که برنامه‌ای برای ترور وجود نداشت. فدائیان، فبلی‌ها را از سر راه برداشتند که تو روی کار بیایی و نفت را ملی کنی. آیت‌الله کاشانی دعوت به سکوت کرد که ما الآن در حال مبارزه با استعماریم و این مساله را مسکوت بگذارید. این مساله باعث ناراحتی فدائیان اسلام از ایشان شد. فدائیان اسلام، 28 ماه در زندان بودند. آیت‌الله کاشانی حمایت خود را از دولت مصدق و نهضت ملی تا 31 تیر ادامه داد.

* در جریان استعفای دکتر مصدق و بعد هم واقعه 30 تیر چه شد؟
در 26 تیر، دکتر مصدق بدون مشورت با آیت‌الله کاشانی و دیگر افراد استعفا داد و به خانه‌اش رفت. از 26 تا 30 تیر هیچ اتفاقی نیفتاد. قوام‌السلطنه نخست وزیر شد و مردم را تهدید کرد که کشتی و کشتیبان جدید آمده، سیاست عوض شده، آن‌هایی که دین را با سیاست قاطی کردند –منظورش آیت‌الله کاشانی است- باید کنار بروند و از این به بعد من با هر کسی که خلاف دولت رفتار کند برخورد می‌کنم. باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. تا اینکه آیت‌الله کاشانی بیانیه‌ای خطاب به شاه داد که اگر تا 24 ساعت، قوام کنار نرود حرکت انقلاب را به رهبری خودم به طرف دربار هدایت می‌کنم و کفن می‌پوشم. مردم در تهران و شهرستان‌ها تظاهرات کردند و ارتش وارد شد. مقداری به مردم حمله کردند. آیت‌الله کاشانی دوباره بیانیه داد و ارتش را از ورود به این مساله برحذر داشت که با این کار، شما هم در دنیا مجازات می‌شوید و هم در آخرت. با گسترده شدن تظاهرات، شاه مجبور شد قوام را کنار بگذارد و مصدق را بر سر کار بیاورد. 30 تیر، اوج وحدت و پیروزی ملت ما است. اما از 31 تیر، نغمه اختلافات آغاز می‌شود. آقای مصدق کسانی را بر سر کار آورد که قبلا در قتل‌عام مردم دست داشتند یا از عناصر وابسته به انگلیس بودند. جواب مصدق به انتقادها این بود که اگر من نخست وزیرم تشخیص من این است، اگر نمی‌خواهید من بروم و شما بیایید جای من. آیت‌الله کاشانی چیزی نگفت اما در بیانیه‌ها و اعلامیه‌ها، مرتب متذکر می‌شد. در این دوره، ریاست مجلس با دکتر حسن امامی، امام جمعه شاه بود. فراکسیون جبهه ملی، آیت‌الله کاشانی را نامزد ریاست مجلس کرد. آیت‌الله کاشانی در ابتدا قبول نکرد و گفت که من در همین بیرون مجلس راحت‌تر می‌توانم به شما کمک کنم. نهایتا اما، با فشار و درخواست مجلسی‌ها، متاسفانه قبول کرد که رئیس مجلس شود. یکی از اشتباهات آیت‌الله کاشانی، همین قبول ریاست مجلس است که شان او را تنزل داد. اما چند نکته است که برخی به آن توجه نمی‌کنند. اول اینکه وقتی ایشان رئیس مجلس است وظیفه دارد از مجلس و قانون حمایت کند که اگر غیر از این باشد خیانت کرده است. آقای مصدق نامه‌ای داد و شش ماه اجازه تصویب قانون در دولت را خواست. این درخواست اولا خلاف قانون بود، ثانیا خلاف جایگاه مجلس بود و به علاوه، اگر آیت‌الله کاشانی سکوت می‌کرد هم برخلاف قانون بود. با مخالفت ایشان در این مساله، نشریات جبهه ملی شروع می‌کنند به فحاشی به آیت‌الله کاشانی. او را ابوالقاسم کاشی نامیدند و کارهای دیگری که خیلی زننده و زشت بود. ایشان مقاومت کرد و می‌گفت من متعجبم که آقای مصدق چگونه برخلاف قانون اساسی حرف می‌زند. هر لایحه‌ای که می‌خواهد به مجلس بدهد، ما فوری تصویب می‌کنیم و دیگر چه نیازی به چنین اختیاراتی است ؟ ولی مصدق بر خواسته‌ی خود پافشاری می‌کرد. بعد فراکسیون جبهه ملی با برنامه‌ای ایشان را از ریاست مجلس انداخت. در جامعه این طور رواج دادند که آیت‌الله کاشانی مخالف دکتر مصدق است و این یک حرکت خلاف اخلاق، خلاف قانون و خلاف عقل سیاسی بود اگر نگوییم که حرکتی با‌برنامه و حساب‌شده بود.

* آیا خود مصدق از این موج تخریب و بداخلاقی‌ها علیه آیت‌الله کاشانی خبر داشت؟
مسلما مساله مجلس و این اتفاقات، مسائل پایین و کم‌اهمیتی نیست که نداند. آیا مطبوعات جبهه ملی را ایشان اصلا نمی‌دید؟ بیانیه‌های جبهه ملی و مطالب روزنامه باخترِ امروز را نمی‌دید؟ حمله به مدرسه فیضیه قم و ضرب و شتم طلاب را نمی‌دانست؟ اینکه از بالای منبر، آیت‌الله شیخ محمد تهرانی را پایین کشیدند نمی‌دانست؟ مضافا اینکه آیت‌الله کاشانی همه این‌ها را نامه می‌نوشت و به آقای مصدق می‌داد و در مطبوعات هم انعکاس پیدا می‌کرد.
این اختلافات اوج گرفت تا اسفند 31 که شاه طی برنامه‌ای که انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها ترتیب داده بودند، تصمیم گرفت که به قزوین برود و از آنجا به کرمانشاه و بعد هم از مرز خارج شود. این در مملکت یک اغتشاش به وجود می‌آورد. آیت‌الله کاشانی و آیت‌الله سید محمد بهبهانی بیانیه دادند و مانع از رفتن شاه شدند. این را برخی آمده‌اند تحریف کرده‌اند که این بیانیه یعنی کاشانی طرفدار شاه است. مگر مصدق مخالف شاه بود؟ مگر مصدق می‌خواست جمهوریت درست کند. او که با سوگتد نوشتن در صفحه اول قرآن گفته بود من مدافع شاه هستم.

* شاه چرا می‌خواست این سفر را انجام دهد؟
شاه چون دید که نمی‌تواند با جنبش مقابله کند، نقشه‌ای کشیدند که او از تهران به عنوان اعتراض خارج شود و در این مسیر هم جریان‌های انگلیسی و آمریکایی به دنبال ایجاد اغتشاش بودند؛ مضافا که در مرکز هم اغتشاش‌هایی ایجاد می‌شد. سپس وارد سال 32 می‌شویم. در اردی‌بهشت سال 32، آقای مصدق دستور داد که نمایندگان مجلس استعفا دهند و او مجلس را منحل کند. این مساله جای تامل دارد. نخست وزیری شما با تایید و حمایت همین مجلس بود، شاه که تو را انتخاب نکرده بود. مجلس هم پایگاهی است که از تو دفاع می‌کند و اگر تو مجلس را منحل کنی کدام پایگاه برای تو می‌ماند؟ کجا می‌خواهی بروی و با مردم حرف بزنی؟ با این وجود طرح انحلال مجلس را مطرح می‌کند. همان موقع عده‌ای از اعضای جبهه ملی هم مخالف بودند که متاسفانه بعدا به سکوت و توجیه روی آوردند. ضمن اینکه طبق قانون اساسی، در نبود مجلس، شاه می‌توانست نخست وزیر را انتخاب کند. از سوی دیگر به قدری به آیت‌الله کاشانی توهین کردند که مراجع نجف نامه نوشتند که در آنجا چه خبر است؟ آیت‌الله العظمی سید محمود شاهرودی، آیت‌الله العظمی سید عبدالهادی شیرازی، آیت‌الله العظمی اصطهبانانی و آیت‌الله علامه محمدحسین کاشف‌الغطاء بیانیه دادند. در ایران هم برخی از علما اعتراض کردند و خودشان را کنار کشیدند. مثلا در فروردین 32 آقای فخرالدین حجازی مطلبی نوشت که آقای مصدق! مردم شما را نخست وزیر کردند که جلوی منکرات و تباهی را بگیرید. چرا مشروبات را ممنوع نمی‌کنید؟ از این موارد در نشریات مذهبی و مطالبات آن زمان زیاد داریم. به قدری جو خراب شد که برخی سیاسیون، تهران را ترک کردند. آقای طالقانی می‌گوید که وقتی کودتا شد من اصلا طالقان.





* زمینه‌های کودتا چگونه فراهم شد؟
خب مجلس که نیست. نیروهای مذهبی و دینی که نیستند. مضافا که درون دولت و ارتش در اختیار آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها است. آمریکایی‌ها از سال 20، به تدریج ارتش را در اختیار گرفته بودند. کرمیت روزولت و میس لمبتون –جاسوس انگلیس- وارد ایران شدند و طرح عملی کودتا را شروع کردند. 25 مرداد 32 اولین مرحله کودتا بود که برخی می‌گویند تمرینی بود و برخی می‌گویند حقیقی بود که در هر صورت شکست خورد. اما در 28 مرداد، کودتا محقق شد. کودتا اتفاق افتاد و غرب هم در آن نقش داشت. اما کودتا نه علیه مصدق یا کاشانی که علیه ملت ایران بود. نهضتِ مردم را از بین برد. دستاوردها را نابود کرد و مردم را مایوس نمود.

* علل شکست نهضت را در چه چیزی می‌بینید؟
یکی از عوامل داخلی، جبهه ملی بود که این‌ها نسبت به آمریکا خوشبین بودند و این‌ نگرش را تا انقلاب اسلامی هم داشتند. این نگرش آن‌ها را به انحراف انداخت. در این روند حتی اگر شخص مصدق کم‌تقصیر باشد، جریان حزب ایران و اطرافیان مصدق کاملا قابل نقدند. داماد او، احمد متین دفتری وابسته به انگلیسی‌ها و نخست وزیر در دوره رضاخان بود. در درون و برون جبهه ملی و اطراف دکتر مصدق جاسوس‌ و وابسته به غرب زیاد داشتیم.
آیت‌الله کاشانی هم سه خطا مرتکب شد. یکی اینکه رئیس مجلس شد. یک آدم مجتهد، آن هم در یک نظام سلطنتی که نباید رئیس مجلس بشود. دوم اینکه اطرافیان نادرستی در کنارش بودند که هیچ توجیهی ندارد. شمس قنات‌آبادی آدمی فاسق و وابسته به دربار بود. دکتر مظفر بقایی، ابوالحسن حائری و حسین مکی آدم‌های مشکوکی بودند. اگرچه اعلامیه‌های آیت‌الله کاشانی محکم و در چارچوب دینی است. و سوم اینکه به تعبیر امام، آیت‌الله کاشانی رفته بود نهضت را مذهبی کند ولی خودش سیاسی شد.

* برخی معتقدند که آیت‌الله کاشانی قدرت‌طلب بوده و می‌خواسته نهضت به نام او بخورد. برای همین هم همراهی خود با مصدق و نهضت ملی را قطع کرد. نظر شما چیست؟
از اعلامیه‌ها و مصاحبه‌هایش چنین چیزی بر نمی‌آید. البته این قبیل مطالب که «من خادم اسلام‌ام» و «من از جان خودم گذشتم» هست ولی نفی مصدق را ندارد مگر بعد از کودتا که آقای مهندس سید کاظم حسیبی دو نامه علیه آیت‌الله کاشانی منتشر کرد و خلیل ملکی هم مطالبی نوشت که ایشان در مقام جواب به آن‌ها برآمد و از اقدامات خود گفت و اینکه مصدق حرف‌ها و نصیحت‌ها را گوش نکرد. به علاوه اینکه اولا؛ مگر آیت‌الله کاشانی منهای دین حرف زده؟ اگر در ترازوی دین بیاوریم آیا ایشان خلاف دین حرفی زده است؟ دوم؛ مگر ایشان علیه منافع ملی مملکت کاری کرده است؟ اگر این طور باشد باید نقد کرد در حالی که نبود. او مجتهدی در مسیر اسلام و دین بود و به‌واسطه ایشان مراجع، علما، خطبا و افراد متدین به میدان مبارزه آمدند.

* می‌گویند اگر آیت‌الله کاشانی حمایت می‌کرد کودتا اتفاق نمی‌افتاد ولی این کار را نکرد و این یک خیانت است.
از چه کسی حمایت کند؟ نامه نوشت که خطر کودتا هست مصدق جواب داد که من مستحضر به حمایت مردم‌ام. این یعنی چه؟ یعنی برو کنار من نیازی به تو ندارم. این از چه موضعی ناشی می‌شود؟ از چه اخلاق و خلقیاتی است؟

* یعنی خود دکتر مصدق دست و پای آیت‌الله کاشانی را بست؟
بله، صد در صد. ما خوب است یک بررسی میان نگاه این دو شخصیت داشته باشیم. یکی نگاه ناسیونالیستی دارد و یکی نگاه اسلامی. لذا می‌بینیم از یک سو آیت‌الله کاشانی می‌خواهد برای نهضت‌های جهاد اسلام در ایران کنفرانس بگذارد ولی از آن سو، آقای مصدق اجازه نمی‌دهد. در نهضت ملی این دو جریان فکری متضاد، با هم درگیر شدند. دو ایدئولوژی در برابر هم قرار می‌گیرد. سیری در اندیشه و آثار این دو شخصیت، جایگاه، پایگاه، نگرش و بینش‌شان بسیاری از مسائل را روشن می‌کند.

* خب چرا از اول این دو جریان با هم متحد شدند؟ چرا آیت‌الله کاشانی که از مشی و هدف دکتر مصدق خبر داشت با او متحد شد؟ آیا این یک اتحاد موقت و استراتژیک بود؟
مساله، مساله مبارزه با استعمار بود.

* یعنی آیت‌الله کاشانی می‌خواست با مصدق تا ملی شدن نفت بیاید ، بعد بقیه افکار و اهداف خود را دنبال کند؟
بله. ببینید اولا مصدق خودش برآمده از نهضت ملی شدن نفت است. برای همین می‌گویم ما باید فاصله میان آغاز نهضت ملی در مجلس پانزدهم را تا دولت مصدق در نظر بگیریم.  ثانیا چرا به قانون عمل نمی‌کرد. براساس قانون هر حرکت ضداسلام، ضد معارف مذهب حقه جعفریه ممنوع بود. اما چرا انجام می‌شد؟ می‌گفتند مشروب‌فروشی را ببند می‌گفت من از آن‌ها مالیات می‌گیرم. گفتند ما از بازاری‌ها پولش را جمع می‌کنیم. شیشه‌ای یک قران، ده شاهی مالیات می‌گیرید ما آ‌ن را به شما می‌دهیم. اگر تابع قانون اساسی بود باید این‌ را جمع می‌کرد. اگر تابع خواست مردم بود باز هم همین‌طور. سهم مذهبی‌ها فقط زندان و حمله به مدرسه فیضیه و آن همه اسائه ادب به علما و روحانیون و نهایت تحریف تاریخ بود؟

* البته دکتر مصدق می‌گفت شما فعلا بگذارید ما نفت را ملی کنیم بعد سراغ این مسائل دینی و شعائر هم می‌رویم. اصلا من کنار می‌روم شما کسی را بیاورید و این کارها را هم انجام دهید.
نفت که ملی شده بود. چرا بعد از ملی کردن این کار را نکرد؟ اصلا چرا استعفا داد اگر به دنبال ملی کردن بود؟ چرا مجلس را منحل کرد؟ اینکه من مجلس و قانون را قبول ندارم یعنی چه؟ او زمانی که نماینده مجلس هم بود همین حرف‌ها را می‌زد؟ چرا فدائیان اسلام را دستگیر و زندانی کرد؟ چرا وعاظ را از بالای منبر پایین کشید؟ چرا به اعتراض علما و مراجع نجف وایران توجهی نکرد؟ اما به یاد داشته باشیم که اصل قضیه استعمار غرب است. در اختلافات داخلی، دشمن اصلی –آمریکا و انگلیس- نباید فراموش شود.

* دکتر مصدق می‌گفت که این‌ها برای ملی کردن نفت و نیل به اهداف نهضت لازم است.
آیت‌الله کاشانی به عنوان رئیس مجلس می‌گفت شما هر لایحه‌ای که می‌خواهید بیاورید ما خودمان تصویب می‌کنیم. دیگر چه نیازی به اختیارات است؟ مثلا الآن دولت بگوید شش ماه به من حق قانونگذاری بدهید که من می‌خواهم عدالت و اعتدال را برقرار کنم، مگر چنین چیزی امکان‌پذیر است؟ این کارها قابل توجیه نیست. بله اگر مثلا یکی از وزیرانش یک حرف نادرستی زد، این را نباید ما بزرگ کنیم اما وقتی که درباره شخص رئیس قوه مجریه صحبت می‌کنیم، این کار قابل توجیه نیست. الآن بحث تبرئه آیت‌الله کاشانی یا آقای مصدق نیست. نهضت، تجربه یک ملت بود که بهای سنگینی پرداخت کرد و 25 سال زیر فشار و اختناق و استعمار غرب و خاصه آمریکا قرار گرفت و متحمل آن همه شدائد و مصائب شد.

* نگاه آیت‌الله کاشانی به سلطنت چگونه بود؟ می‌خواست سلطنت را براندازد یا نه؟
نه اصلا. ایشان از نسل مشروطیت است و دنبال اجرای قانون مشروطه بود. معتقد بود اگر عمل به قانون شود، دیکتاتوری، استبداد و ضدیت با دین نمی‌انجامد.

* در برنامه بلندمدت‌اش هم نبود؟
نه، آیت‌الله کاشانی به دنبال تعدیل استبداد بود. این‌ها نسل مشروطه بودند، قانون اساسی را قبول داشتند ولی «اجرای» آن‌ را هم ضروری می‌دانستند. نه، اصلا به دنبال براندازی نبودند. لذا همواره با تکیه بر اجرای قانون حرکت می‌کردند و رژیم را به دلیل قانون‌شکنی و قانون‌ستیزی محکوم می‌کرد.

* رابطه آیت‌الله کاشانی با دولت کودتای فضل‌الله زاهدی چگونه بود؟ از آن‌ها حمایت نکرد؟
حمایت نکرد ولی تا انتخابات سکوت کرد. وقتی که در انتخابات تقلب شد علیه زاهدی بیانیه داد و زاهدی هم علیه او در نشریات مطالبی منتشر کرد. برای قرارداد کنسرسیوم هم بیانیه داد. نامه‌ای به سازمان ملل نوشت و گفت که در ایران برای انتخابات چه می‌گذرد. سال 34 هم در رابطه با فدائیان اسلام به جرم قتل رزم‌آرا و هژیر دستگیر شد که قصد اعدام ایشان را داشتند که با وساطت آیت‌الله العظمی بروجردی آزاد شد.

* و دیگر تا پایان عمرشان کار خاصی نکردند؟
نه، منزوی شده بود.

* حتی می‌گویند که مردم محله از ترس، جواب سلام‌اش را هم نمی‌دادند.
بله، جوی که علیه او ساختند خیلی سنگین بود. از او عکس کشیدند که زیر عمامه‌اش آرم پرچم انگلیس است یا یکی کشیدند که عمامه‌اش پرچم انگلیس بود. این در جامعه تاثیر داست. حتی در جوامع روحانیون هم به ایشان بی‌توجهی می‌کردند. امام فرمود که یکبار در جایی، مجلسی برپا بود که وقتی ایشان وارد شد، کسی از جایش بلند نشد و من بلند شدم و جایم را به آیت‌الله کاشانی دادم. وقتی ترور شخصیت و جوسازی صورت می‌گیرد، مساله بر مردم مشتبه می‌شود. در تاریخ چندین نمونه از این ترور شخصیت‌ها داریم مانند سیدجمال اسدآبادی، شهید آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری و ....

* روحانیت هم پس از سقوط نهضت کاملا منزوی شد؟
بله، ناامید شدند. با شوق و ذوق بسیاری آمده بودند. حتی آقای حلبی -رئیس تشکیلات حجتیه- چقدر علیه شاه و انگلیس سخنرانی کرد. ولی همه کنار کشیدند و حلبی هم به بیراهه رفت که خود مساله دیگری است.

* اما به نظر می‌رسد که شاه بیشتر از مصدق بدش می‌آمد تا از آیت‌الله کاشانی. یعنی تبلیغاتی که علیه او در 25 سال بعد بود بیشتر از تبلیغات علیه آیت‌الله کاشانی است. این طور نیست؟
شاه احساس کرد که مصدق او را تحقیر کرد. برای آیت‌الله کاشانی هم پیش خودش جایگاهی قائل نبود. شاید هم چون ایشان روحانی بوده قدری احتیاط می‌کرد هرچند که علیه امام هر چه می‌خواست گفت. اما شاه خصوصا و درباریان عموما، نسبت به روحانیت، مرجعیت و نیروهای اسلامی تگاهی نادرست و ناشایست داشتند و این کینه‌ورزی را در دهه 1340 با حضور امام و روحانیت مشخص کردند: قتل‌عام مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز، قتل‌عام 15 خرداد 1342 و دستگیری‌ها، زندان، تبعید و ....

* ممنون از اینکه وقتتان را به ما دادید.