کد خبر 296889
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردین ۱۳۹۳ - ۰۱:۰۲

عطش جوامع آسیای مرکزی و به خصوص جوانان این منطقه برای گسترش بیشتر اندیشه اسلامی از یک سو، مشکلات عدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از سوی دیگر و همان گونه که اشاره شد تقویت و گسترش بنیادگرایی افراطی در افغانستان و تسلط طالبان بر این کشور که نتیجه حمله شوروی به افغانستان بود، زمینه و بستر لازم برای افزایش تمایلات سلفی و افراطی را در آسیای مرکزی فراهم کرد.

گروه بین الملل مشرق - بنیادگرایی و برداشت‌های افراطی از هر اندیشه و مشرب فکری قطعاً موضوعی چندان مطلوب نیست زیرا می‌تواند خسارات بسیاری را چه برای معتقدان به آن اندیشه و چه برای سایرین به همراه داشته باشد. اما باید اشاره کرد که متاسفانه برداشت‌های کوته بینانه و افراطی از هر اندیشه‌ای، به خصوص از ادیان، عمری به اندازه همان دین دارد. دین مبین اسلام نیز که به حق باید آن را دین صلح و رفتار مسالمت آمیز دانست نیز از این انحراف مصون نمانده، به طوری که ریشه‌های برداشت افراطی از این دین الهی ریشه در تاریخی طولانی دارد، که جنبش خوارج نماد روشن آن است.

اما در سال‌های اخیر این پدیده شکل جدی‌تری به خود گرفته و تواسته با سوء استفاده از عطش جوانان مسلمان نسبت به درک بیشتر از دین، دامنه نفوذ خود را از شمال آفریقا تا شبه قاره هند، از قفقاز شمالی تا غرب چین  گسترش دهد. از سوی دیگر با دریافت کمک‌های مستقیم از کشورهای غربی و حامیان منطقه‌ای به ویژه عربستان سعودی، خود را مجهزتر از گذشته کند و از لحاظ تفکر نیز از مسیر اسلام حقیقی دورتر شود. برآیند چنین شرایطی به طور حتم خسارت بیشتر به حیثیت اسلام و مسلمانان و خشونت بیشتر این گروه‌ها است که امروزه می‌توان نماد عینی آن را در اقدامات گروه‌های سلفی-تکفیری در سوریه مشاهده کرد.

در این بین یکی از مراکز اصلی حضور و پرورش نیروهای بنیادگرا و افراطی اسلامی را باید منطقه آسیای مرکزی و به خصوص سه کشور؛ تاجیسکتان، ازبکستان و قرقیزستان و نقطه پیوند آنها یعنی دره فرغانه دانست.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و رها شدن میلیون‌ها مسلمان از قید الگوی ضد دینی کمونیستی و تلاش آنها برای توجه بیشتر به مذهب و دین اسلام به عنوان بخشی از هویت فراموش شده خود، زمینه مناسبی برای گسترش گرایش‌های مختلف اسلامی از جمله برداشت افراطی از اسلام فراهم کرد که متاسفانه شرایط داخلی و خارجی موجب تقویت تامل برانگیز مورد اخیر شد.  

افغانستان؛ مهمترین عامل بیرونی

تاريخچه نفوذ جريان‌هاي سلفي-وهابي در كشورهاي آسياي مركزي در دو دهه گذشته  نشان می‌دهد که انديشه‌هاي سلفي و وهابي از دو مجراي اصلي وارد آسياي مركزي شدند. يكي با حضور مبلغان عرب در منطقه و تحصيل علماي منطقه در كشورهاي عربي با هزینه کشورهای عربی به ویژه عربستان سعودی، دوم ورود انديشه‌هاي افراط‌گرايي پس از جنگ افغانستان و شوروي و راديكاليزه شدن مرزهاي جنوبي تاجيكستان و ازبكستان و سپس حضور طالبان در افغانستان و پاكستان كه به صورت ساختاري و سازماني، زمينه ورود انديشه‌ها و انديشمندان و جريان‌هاي سلفي- وهابي را به منطقه به ويژه از طريق دره فرغانه فراهم كرد.

این امر باعث شده است که امروز وادي فرغانه، تبدیل به جايگاه اصلی شكل‌گيري، رشد، پرورش، حمايت و گسترش اين انديشه‌ها در آسياي مركزي شود. افراط‌گرايي كه از پاكستان و افغانستان و از طريق جنوب ازبكستان (ترمذ و تراز) وارد دره فرغانه در قلب آسياي مركزي مي‌شود، تهديد امنيتي براي هر سه كشور و حتي براي 5 كشور آسياي مركزي و حتی کشورهای روسیه و به خصوص چین است.

بر این اساس نخستین گروهای اسلام‌گرای رادیکال در دهه 1970 با اندیشه‌های سلفی-وهابی از کشورهای اردن، عراق و به خصوص افغانستان وارد آسیای مرکزی شدند و در سایه فعالیت طالبان در افغانستان جسورانه‌تر اقدامات خود در آسیای مرکزی را پیگیری کردند. 



عطش جوامع آسیای مرکزی و به خصوص جوانان این منطقه برای گسترش بیشتر اندیشه اسلامی از یک سو، مشکلات عدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از سوی دیگر و همان گونه که اشاره شد تقویت و گسترش بنیادگرایی افراطی در افغانستان و تسلط طالبان بر این کشور که نتیجه حمله شوروی به افغانستان بود، زمینه و بستر لازم برای افزایش تمایلات سلفی و افراطی را در آسیای مرکزی فراهم کرد.

زیرا؛ تحولات افغانستان به ویژه بعد از پیروزی بنیادگرایان طالبان در این کشور بر امنیت و سیر تحولات در آسیای مرکزی تاثیر مستقیم داشت و دارد. بنیادگرایان آسیای مرکزی با پیروزی همتایان خود در افغانستان انرژی و روحیه بیشتری برای مبارزه پیدا کردند. از سوی دیگر تثبیت حاکمیت طالبان بر افغانستان شرایط مناسبی را برای ایجاد واحدهای آموزشی برای نیروهای شبه نظامی اسلامی در آسیای مرکزی به ویژه حرکت اسلامی ازبکستان (IMU) فراهم کرد و گروه‌های دیگر فعال در آسیای مرکزی از جمله حزب التحریر، حزب النصرت، جنبش اسلامی آسیای مرکزی، جیش الله و ... را به یک همکار و شریک قابل اعتماد برای طالبان و القاعده در افغانستان تبدیل کرد. 

علاوه بر این موارد کسب آموزش در افغانستان و تقویت روحیه ناشی از پیروزی‌های طالبان، گروه‌های رادیکال در آسیای مرکزی را نیز جسورتر از گذشته کرد به نحوی که اقدامات تروریستی در این منطقه رشد فزاینده‌ای پیدا کرد؛ بمب گذاری‌های سال 1999 در تاشکند، اقدامات تروریستی در قرقیزستان و تاجیکستان در همان سال از نمونه‌های این اقدامات است. نتیجه این امر آن شد که حتی حزب کمتر رادیکال التحریر تنها راه برای رسیدن به هدف خود یعنی ایجاد خلافت را در کاربرد خشونت در برابر دولت معرفی کند  که این در واقع نسخه‌ای از راهکاری بود که القاعده و طالبان در افغانستان آن را پیگری می‌کردند.

در مجموع تحولات افغانستان و قدرت گیری القاعده و طالبان در این کشور از حیث روحی-روانی، آموزش و حتی تجهیزات کمک شایانی به تقویت بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی کرد. به طوری که اگر جنگ داخلی تاجیکستان و سایر اقدامات تروریستی در آسیای مرکزی که در بالا به آن اشاره شد را به عنوان نمونه‌هایی از اقدامات این گروه‌ها در نظر بگیریم، می‌توان به طور مشخص ناشی از کمک‌ها مالی-تسلیحاتی و آموزشی-روانی دانست که از افغانستان به این گروه‌ها تزریق می‌شد که در واقع مرحله اول ارتباط میان طالبان و القاعده با گروه های افراطی در آسیای مرکزی است که مسیری تقریباً یک سویه بود.



گروه‌های افراطی آسیای مرکزی همکار همفکران خود در افغانستان

اما ارتباط میان طالبان و القاعده در افغانستان با گروه‌های سلفی در آسیای مرکزی همواره یکطرفه نماند. این گروه‌ها از یک سو به کمک به قاچاق مواد مخدر از مسیر آسیای مرکزی کمک شایانی به اقتصاد و بنیه مالی طالبان و القاعده کرده و از سوی دیگر با حضور مستقیم در افغانستان شروع به مبارزه در کنار طالبان و القاعده کردند. به عنوان مثال، جنبش اسلامی ازبکستان در اواخر سال 2001 میلادی برای مبارزه با آمریکا به نیروهای القاعده و طالبان ملحق شد و در درگیری‌های مناطق تورا بورا و وزیرستان همکاری بالایی با آنها داشت. به طوریکه بر اساس دستور بن لادن، نیروهای نظامی جنبش اسلامی ازبکستان نقش رهبری مبارزه در وزیرستان جنوبی را بر عهده گرفتند.  

تحولات پس از 11 سپتامبر

هر چند همان گونه که اشاره شد در طول زمان تأثیر یکسویه از افغانستان به جنبش‌های سلفی در آسیای مرکزی تغییراتی را بر اساس آنچه بیان شد به خود دید اما به هر حال باید به این نکته اشاره کرد که تحولات افغانستان همچنان عامل اصلی و تعیین کننده در عملکرد جریان‌های سلفی در آسیای مرکزی باقی ماند. به طوری که بعد از حملات القاعده به خاک ایالات متحده در سال 2001 و در نتیجه ایجاد فضای جهانی در جهت مقابله با تروریسم و حمله آمریکا به افغانستان در همان سال، نه تنها به دلیل از دست دادن پایگاه اصلی خود در افغانستان و کاهش دریافت کمک‌‌های مختلف موجب تضعیف جریان‌های سلفی در آسیای مرکزی شد بلکه زمینه را برای رهبران آسیای مرکزی که جریان‌های سلفی را رقیب و دشمن اصلی خود می‌دیدند فراهم کرد تا گام های سنگین‌تری را در جهت سرکوب آنها بردارند.

در انتها باید گفت که سقوط اتحاد جماهیر شوروی، عطش جوامع مسلمان آسیای مرکزی برای توجه بیشتر به اسلام، مشکلات متعدد داخلی، اقدامات متعدد کشورهای عربی منطقه به ویژه عربستان سعودی در گسترش اندیشه وهابی و از همه مهمتر همجواری با افغانستان به عنوان مرکز اصلی جریان‌های سلفی-افراطی زمینه را برای گسترش این پدیده در آسیای مرکزی فراهم کرد و این منطقه را به متغییری وابسته به جریان‌ها سلفی افغانستان و تحولات این کشور تبدیل کرد. به نحوی که در دوران اوج قدرت طالبان و القاعده در افغانستان، گروهای همفکر در آسیای مرکزی نیز از شرایط ایده‌آلی برخوردار بوده و به دنبال تحقق اهداف خود (خلافت اسلامی) در آسیای مرکزی بودند.



حتی در این دوره با حضور در افغانستان به مبارزانی تمام عیار در کنار همفکران خود تبدیل شدند. اما به هر حال کاهش قدرت طالبان و القاعده در افغانستان در نتیجه حمله نیروهای خارجی به این کشور زمینه را برای کاهش قدرت و تغییر شرایط در آسیای مرکزی بر ضد گروه‌های سلفی-تکفیری فراهم کرد. اما این بدان معنا نیست که این جنبش‌ها توان بازگشت به شرایط گذشته را ندارند. فعالیت های موفقیت آمیز اخیر ستیزه جویان آسیای مرکزی و شمال افغانستان ممکن است نشان دهنده این امر باشد که آن ها طی سال های آینده در صدد بهره برداری از خلاء قدرت در منطقه برآیند. خلائی که پس از خروج نیروهای نظامی غربی از افغانستان پدید می‌آید. برخی ناظران معتقدند این گروه ها از هم اکنون فعالیت های گام به گام خود را آغاز کرده اند و از برخی مردم محلی به عنوان جهادگر استفاده می کنند.

در کل افغانستان همچنان به عنوان یک منبع موثر بر جریان افراط گرایی در آسیای مرکزی عمل کرده اما در آینده ممکن است به علت تغییر شرایط در منطقه و ایجاد خلاء قدرت این مسیر تغییر کرده و آسیای مرکزی به عنوان یک محمل برای بنیادگرایان افغانستان تبدیل شود. در مجموع باید اشاره کرد که رابطه بنیادگرایان آسیای مرکزی و جنبش های افراطی و سلفی در افغانستان رابطه ای مستقیم با یکدیگر دارند.