وی درباره دیدگاه انقلابی همسرش بیان داشت: حاجی دست از فعالیتهای انقلابیاش نکشید و همواره با مردم و طلبهها جلسه میگذاشت و در مورد انقلاب و حقانیت امام (ره) به بحث میپرداختند.
همسر حاجبصیر تأکید کرد: حاجی در تظاهراتهای قم، مشهد و تهران شرکت میکرد و اعلامیههای امام(ره) را به فریدونکنار میآورد و بین مردم پخش میکرد.
براری، با بیان اینکه حضور همسرش را همیشه در زندگیاش حس میکند، خاطرنشان کرد: وقتی که در امور زندگی به کمک و مشورت حاجی نیاز دارم، به یاریام میآید، همانطور که در قرآن به آن اشاره شده است، شهیدان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
همسر قائممقام شهید لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس افزود: در آبانماه سال 47 زندگی ساده مشترکمان آغاز شد اما حاجی سختکوشانه و مهربانانه برای بهبود وضعیت زندگیمان از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.
وی ادامه داد: حاجحسین جوشکار بود و علاوه بر آن در مزرعه به پدرش هم کمک میکرد، همین روند ادامه پیدا کرد تا با تولد اولین فرزندمان «فرشته» شیرینی زندگیمان دوچندان شد.
همسر شهید بصیر با اشاره به اینکه در زندگی 19 سالهام، طعم زیستن به معنای واقعی را چشیدم، اذعان داشت: با اینکه زندگی سادهای برایم مهیا کرده بود اما انسانیت و مردانگی حاجی باعث میشد که در نگاهم دوستداشتنی و محترم باشد.
براری ادامه داد: با شروع جنگ، حاج حسین مدام زمزمه رفتن به جبهه را میکرد، من که با روحیات و تعصبش نسبت به کشور آشنا بودم، با وجود تنهایی و مسئولیت فرزندانمان، با رفتنش مخالفت نکردم، دوری از او برایم سخت بود اما هر وقت که دلتنگش میشدم و از مشکلات زندگی گلایه میکردم، به یاد کشورم و مردم بیگناه میافتادم و به یاد اینکه حاجی برای آسایش و سربلندی این کشور تفنگ به دست گرفته و دور از خانه و کاشانهاش با دشمن میجنگد میافتادم و آرام میشدم.
همسر شهید بصیر با اشاره به روزهایی که حاجبصیر برای مرخصی از جبهه میآمد، اظهار داشت: وقتی میآمد، به دیدار خانوادههای شهدا میرفت و همیشه دوست داشت به رزمندههایی که توان مالی برای ازدواج ندارند، کمک کند، دست پدر و مادر پیرش را میبوسید و با فرزندانش بازی میکرد.
وی افزود: حسین، آرزوی شهادت داشت و از اینکه به آن نرسیده، ناراحت بود، این را از چشمانش میخواندم، زمان مرخصیهایش مدام، بیقرار رفتن به جبهه بود.
براری ادامه داد: آخرین باری که به مرخصی آمد، برخلاف همیشه که سر و رویش اصلاح کرده بود، اینبار با محاسنی بلند که در این مدت کاملاً جوگندمی شده بود به دیدار ما آمد، از دیدن او در آن وضعیت تعجب کردم. گفت: «دوست دارم وقت شهادت محاسنم با خون سرم خضاب شود.»
همسر شهید بصیر گفت: آن روزها «اصغر» برادر حاجی، و دامادم «مرتضی جباری» شهید شده بودند و حسین هم دلشکسته بود و برای شهادت لحظهشماری میکرد، یک روز قبل از رفتنش به جبهه سجاده مادرش را پهن کرد و روی سجاده مادرش نماز خواند، هنگام صبح، نامه وداع حضرت زینب(س) را خواند و برای همیشه رفت.