گروه فرهنگی مشرق- در یکی از روزهای اردیبهشت، به سراغ گروه تولیدکننده فیلم پنج ستاره رفتیم، فیلمی ‌که یکی از فیلم‌های خوب فصل بهار بود. فیلم گرم و گیرایی که نتیجه یک نگرش صادقانه و صمیمی ‌به جامعه و طبقه کارگر است. در‌ این میزگرد مهشید افشارزاده (کارگردان) عبدالرضا تبریزی (سرمایه‌گذار فیلم و همسر خانم افشارزاده) حضور داشتند و آقای ‌امیر سمواتی (تهیه‌کننده ‌این فیلم) نیز در انتها آمدند و در بحث شرکت کردند. آنچه در پی خواهد آمد گفت‌وگوی صریحی در مورد فیلم پنج ستاره و حواشی چند سال اخیر خانم افشارزاده در سینمای ‌ایران است.

*******


جناب تبریزی چرا تاکنون به رغم مشارکت در تولیدات مختلف به صورت رسمی ‌وارد فضای تولید به صورت رسمی ‌نشده‌اید و عمدتاً با عنوان سرمایه‌گذار به‌ فیلمسازی مشغول هستید؟

تبریزی: همانطورکه می‌دانید در حال حاضر سه اتحادیه داریم؛ تهیه‌کنندگان و کارگردانان که هر کدام در حال منشعب شدن به گروه‌های دیگری هستند. من تا به حال وارد‌این بازی‌ها نشده‌ام و هرگز نخواهم شد. اصولا همیشه شرکت‌های فیلمسازی خیلی فعالی داشته‌ایم. اوایل به عنوان شخصیت حقیقی کار می‌کردیم و پس از مدتی شخصیت حقوقی شدیم. آقای بابائیان از اصفهان آامدند و با هم کار کردیم.‌ایشان آدم بسیار فعالی هستند و کم‌کم در «آویشن فیلم» فیلم‌های زیادی تولید شد. در حال حاضر هم « طرح توسعه صنعت فیلم» را داریم که از سال 80 به‌این طرف در مجموع حدود ده فیلم سینمایی و تله فیلم و... کار کرده‌ایم ولی هرگز نخواسته‌ام اسم من در تیتراژ فیلم‌ها برجسته باشد. همیشه از چنین فضایی دوری کرده‌ام .چون در واقع فیلمسازی شغل خانم افشارزاده است و‌ایشان باید دنبال ‌این کار برود و من نمی‌خواهم در کارشان دخالت کنم که خدای ناکرده فردا بگویند در کار فیلمسازی همسرش دخالت می‌کند. من وارد ‌این قضایا نمی‌شوم تا کوچکترین اختلافی هم بروز پیدا نکند. اخلاق من‌این شکلی است. در مجامع عمومی‌ چون ‌ایشان مرکز توجه مردم و رسانه‌ها هستند من همواره از نزدیک شدن به‌ایشان پرهیز کرده‌ام تا نگویند فلانی همیشه مواظب همسرش است و... می‌خواهم خانم افشارزاده راحت باشند. به هر حال شغل ‌ایشان به گونه‌ای است که غیر از مطبوعات و رسانه‌ها، مردم هم دوست دارند با ‌ایشان صحبت کنند.


اتفاقاً به همکار خبرنگارمان می‌گفتم که شما زوج متفکر و متفاوتی هستید. خیلی از افرادی که وارد سینما می‌شوند این روحیات و اعتقادات را کم‌کم از دست می‌دهند ولی در حال حاضر با زوجی مواجه هستیم که رویکرد و نگرش‌های فردی محترمشان در تولید اثرشان لحاظ شده است و فیلم‌های خوبی هم می‌سازند. جناب تبریزی می‌توانید از فعالیت‌های اخیرتان به چند نمونه اشاره کنید.

تبریزی: ‌این اواخر بخشی از سرمایه‌گذاری فیلم عیار 14 (1387) ساختۀ آقای شهبازی به عهده ما بود. خانم افشارزاده هم در فیلم بازی داشتند. البته ابتدا ما در سرمایه‌گذاری فیلم شریک شدیم و بعد به اصرار کارگردان، خانم افشارزاده در فیلم بازی کردند. یک فیلم دیگر هم بود که همزمان با فیلم «پنج ستاره» ساخته شد و آقای کاظم بلوچی کارگردان آن بود به نام «هنوز زنده‌ایم». ‌این فیلم را تلویزیون از ما خریداری کرد و بیش از یک سال است که منتظریم پول آن را به ما پرداخت کنند! روز جمعه چهارم بهمن 92 ‌این فیلم از تلویزیون پخش شد. فیلم دیگر «آغاز دوم» بود که ساخته خانم افشارزاده است که توقیف شد. ما هم برای رفع توقیف، اصرار و پیگیری نکردیم.


فیلم «آغاز دوم» مربوط به چه سالی بود؟

تبریزی: سال 1382.


خط قرمزهایی که بدان اشاره داشتید چه بوده است؟

تبریزی: یک سری برداشت‌های شخصی از فیلم داشتند و بخش زیادی از آن را قیچی کردند.



فیلم، در مورد چه موضوعی بود؟

تبریزی: در خصوص زوج جوانی که یک خانه قدیمی‌ ویلایی را اجاره می‌کنند. در آن خانه اتفاقاتی می‌افتد مثلا یکی از اتاق‌های خانه همیشه بسته است و صاحبخانه از آنها خواسته بود که کسی وارد آنجا نشود. در طول فیلم معلوم می‌شود آنجا اتاق پسر پیرزن صاحبخانه بوده است که در جبهه شهید شده است و همه چیز او را دست نخورده در اتاقش گذاشته‌اند. مرد جوان احساس می‌کند صداهایی در خانه به گوش او می‌رسد. کم‌کم صداها مفهوم می‌شود و می‌فهمد که صدای "حمید" همان جوانی است که شهید شده است. مرد جوان که فرهاد نام دارد افکار آن شهید از روی کتاب‌ها و خاطرات او را دنبال می‌کند و به دنبال همرزمان او می‌رود. هر کدام از همرزمان او مشغول زندگی خودش است. مثلاً یکی از آنها پزشک شده است یا یک نفر صاحب رستوران شده و همه دنبال کسب و کار خود هستند و به فرهاد می‌گویند کاری به ما نداشته باش. اتفاقاً قصه بسیار خوب و لطیفی داشت. ‌اما به هر حال ‌ایراداتی به آن وارد کردند و گفتند از خط قرمزها عبور کرده است. ما هم گفتیم اصرار بر ‌این نداریم که فیلم دیده شود و آن را رها کردیم.


شما به مسائل صنفی اشاره کردید و گفتید که وارد جریانات صنف تهیه‌کنندگان و کارگردانان نمی‌شوم و کار خودم را می‌کنم. برای ورود خانم افشارزاده به سینما توسط کانون کارگردانان مانع تراشی‌های زیادی شد. به نظر شما در‌این مدت که خانه سینما فعایت نمی‌کرد تعداد زیادی کارگردان فیلم اولشان را ساختند. البته کاری به ‌این ندارم که چند درصد از‌ این افراد کارهای ضعیفی ارائه کرده‌اند. به نظر شما اساساً صنف باید برای ورود نیروهای مستعد چاره‌اندیشی کند یا به نحوی جلوی ورود آنها را بگیرد؟

تبریزی: نه. ورود درست خوب است. یعنی از راه درست وارد شدن. صنف هم در جای خود خوب است به شرطی که اعضای صنف کار خود را به درستی انجام دهند. متأسفانه در کشور ما هر کسی که مسئولیتی را عهده‌دار می‌شود به جای خدمت‌رسانی، پشت میزنشینی، باعث نوعی جوزدگی در فرد می‌شود و او احساس قدرت می‌کند و به مرور فکر می‌کند آنجا منزل شخصی اوست یا جزو ‌املاک اوست. پس شروع به مانع‌تراشی می‌کند. باید قوانین و مقررات را رعایت کنیم حتی بدترین قوانین اگر رعایت شوند به نظرم از بی‌قانونی بهتر است. ولی متأسفانه ما قوانین و مقرراتی را که حتی در اساسنامه خودمان وجود دارد رعایت نمی‌کنیم. اگر سلایق شخصی کنار گذاشته شوند، صنف جای بسیار مفید و خوبی است. باید شرایط برای همه یکسان باشد. نه‌اینکه بگویند چون فلانی، فلان مصاحبه را انجام داده است جلوی کار او گرفته شود.

مثلا یک آقایی در دوران پیشین، مدیر کل نظارت شده بودند که وقتی مسئول شدند مانع از فیلمسازی خانم افشارزاده شدند. وقتی سؤال کردیم در نهایت فهمیدیم که قضیه شخصی است و ایشان یک نوبت جلوی سینما آزادی ‌ایستاده بودند که به خانم افشارزاده گفته‌اند برو بیرون ‌اما ایشان نرفته است. پرسیدم اصلا شما چه کاره بودید که جلوی سینما‌ مانع از ورود مردم می‌شدید؟ آیا مدیر سینما یا کارمند آنجا بودید؟ هیچ پاسخی نداشت. اختیار ‌امور در دست او بود و خانم افشارزاده را از کار ممنوع کرد! من به خود ‌ایشان و همینطور به معاونت سینمایی اخطار دادم و گفتم کار شما خلاف قانون است. جلوگیری از کار یا توقیف فیلم در صلاحیت شما نیست. چون در همان مقطع یعنی در اوایل سال 1372 فیلمی ‌از خانم افشارزاده را هم در جشنواره فجر توقیف کردند. می‌گفتند: وقتی ما ایشان را از کار ممنوع کرده‌ایم چرا در ‌این فیلم بازی کرده است پس فیلم هم توقیف می‌شود. گفتم: آقا جان! اصلاً شما کار خلافی مرتکب شده‌اید که مانع از کار کردن ‌ایشان می‌شوید. باید یک دادگاه صالحه رأی در این موضوع رأی بدهد.


این ماجرا چه زمانی اتفاق افتاد؟

افشارزاده: سال 72 بود که مرا از بازی در سینما منع کردند. فرد مذکور در آن زمان معاونت سینمایی بود. وقتی شنید که من مشغول بازی در فیلم هستم گفت خانم افشارزاده را تعویض کنید.

تبریزی: به هرحال من به دادسرا مراجعه کردم و شکوائیه نوشتم. رئیس دادسرا دستور جلب کسانی که مانع از پخش فیلم شده و خانم افشارزاده را منع از بازی کرده‌اند را صادر کرد و گفت تحت نظر باشند. تاریخ حکم جلب به سه روز تعطیلات رسمی‌ برخورد کرده بود. قاضی گفته بود بعد از تعطیلات پرونده بررسی شود. مأموران آمدند در دفتر جشنواره (سینما فرهنگ) به آقای مدیرکل دستبند زدند. او هم به گریه افتاد. بعد به همه وزرا همانجا زنگ زدند که‌ اینها مرا ضایع کردند و... مسئولان نیز به ‌ایشان می‌گفتند: مقصر خودتان هستید که بی جهت ‌در کار این خانم اخلال می‌کنید و فیلمشان را توقیف کردید.

یادم هست یکی از مسئولین به‌ایشان می‌گفت وقتی پایتان را از اختیارات خودتان فراتر بگذارید دچار مشکل خواهید شد. همین مسائل است که باعث صدمه دیدن مردم و صدمه خوردن فرهنگ جامعه خواهد شد. به نظر من کشور ما از بی‌فرهنگی شدید رنج می‌برد. مثلا در زمینه رانندگی اگر در ‌این کشور شما توانستید قوانین را رعایت کنید و به عنوان مثال همواره بین خطوط حرکت کنید. اصلاً ‌امکان ندارد! هیچ جای دنیا‌ اینطور نیست. در هر کاری که بگویید در ‌این کشور بی‌فرهنگی شدید حاکم شده است. فرهنگ‌سازی توسط رسانه‌ها از ‌امور بااهمیتی است که باید به آن توجه کرد. تا ‌این فرهنگ‌سازی صورت نگیرد هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. نباید‌ خارج از اختیارات و وظایف‌مان عمل کنیم. چون دقیقاً همین بلایی که بر سر دیگران می‌آوریم یک روز بر سر خودمان خواهد آمد. چند وقت قبل آقای انوار را دیدم که پشت در اتاق یک مدیر در اداره ثبت ‌ایستاده بود و مدام غرولند می‌کرد که زودتر داخل شود. حالشان را پرسیدم. البته افرادی مثل آقای انوار (معاون سینمایی وزارت ارشاد در دهه شصت) علاوه بر کارهای دیگری که شاید انجام می‌دادند در عین حال خارج از اختیارات خود از فیلمسازان حمایت هم می‌کردند.


اما همان کارهایی که خارج از اختیارات خود در حمایت از دیگران انجام می‌دادند باز هم به نوعی مشابه اعمال آقای فریدزاده بود (مدیری که خانم افشارزاده را از کار ممنوع کرد). به هر حال از کار جمشید ‌هاشم‌پور در یک مقطع زمانی نیز جلوگیری کردند. بحث ما در خصوص همین حذف کردن‌های صنفی و دولتی است. به نظرم اگر آقای فریدزاده را در دهه 70 مقصر بدانیم آقای انوار نیز همان روش را در دهه شصت داشتند.


تبریزی: در آن زمان سیاست تنبیه و تشویق وجود داشت. اگر کسی یه آقای بهشتی یا انوار یا حیدریان مراجعه می‌کرد و از مشکلات خود می‌گفت آنها حتی مشکلات شخصی افراد را پیگیری می‌کردند. من شاهد بودم که فردی به جهت بیماری در بیمارستان بستری بود و تمام ‌این افراد در جهت رفع مشکلات مالی او تلاش می‌کردند. یا مثلاً در جهت رفع مشکلات مربوط به دادگاه‌ها با نوشتن معرفی نامه‌هایی تلاش می‌کردند. در آن موقع ‌این حمایت‌ها وجود داشت. حتی اگر کسی مانع از کار کسی می‌شدند او را آزار و اذیت نمی‌کردند. بلکه پس از صحبت خصوصی و گرفتن تعهد، قضیه تمام می‌شد. در آن زمان مدیر تولید فیلم‌ها گزارش سرصحنه را به صورت روزانه می‌نوشتند و اگر نیاز می‌شد به وزارت ارشاد تحویل می‌دادند. ولی کم‌کم دوره آقای خاکبازان و فریدزاده رسماً قوانین را رعایت نمی‌کردند و می‌گفتند: مثلاً من خودم تصمیم به منع کار خانم افشارزاده گرفته‌ام! ‌این بی‌قانونی در واقع نوعی دهن‌کجی به انقلاب و نظامی ‌است که خود این افراد ادعای حمایت همه‌جانبه از آن را دارند. به هر حال منع کردن از کار، باید در دادگاه صالحه و توسط قاضی عادل تشخیص داده شود. نه‌اینکه یک مسئولی بگوید چون فلان بازیگر صدایش را روی من بلند کرده من اجازه کار به او نمی‌دهم. ‌اینطوری که نمی‌شود مملکت را اداره کرد.


خانم افشارزاده نمی‌دانم زندگی حرفه‌ای شما چرا پر از ‌این حاشیه‌های دنباله‌دار است؟

افشارزاده : در سریال قهر و آشتی که این روزها پخش می‌شود آقای ژکان عده‌ای از شاگردان تازه کار خود را سرکار آورده بود و همه می‌خواستند مطرح بشوند. در‌ این بین یک مشکلی بین دستیار کارگردان و دستیار تصویر وجود داشت. یک روز موقع فیلمبرداری دستیار کارگردان در کادر بود. تصویربردار به او اشاره کرد که از کادر برو بیرون! ‌اما دستیار کارگردان به خاطر مشکلی که با او داشت کنار نمی‌رفت و می‌خواست کار او را خراب کند تا اخراج شود. ناگهان جروبحث شدیدی درگرفت و تهیه‌کننده وارد بحث شد. فحش‌های رکیکی رد و بدل شد. ما واقعا تعجب کردیم که چطور آقای فلانی چنین الفاظی به کار می‌برند. من گفتم: «خجالت بکشید! در حضور خانم‌ها زشت است. فحش ندهید!.» آقای ژکان آن لحظه غیبشان زده بود. به هرحال واقعاً صحنه خجالت‌آوری بود چون فیلمبرداری در خانه شهدا انجام می‌شد بعد که آقای ژکان تشریف آوردند به من گفتند من تو را از بازیگری حذف می‌کنم. بعد از آن هم فقط سر چند صحنه رفتم و دیگر ادامه ندادم.


این تصویری که از آقای ژکان ارائه می‌کنید با آن تصویری که از ‌ایشان در فیلم مادیان به یاد داریم و در ستایش جایگاه زن (بعد از انقلاب) است، تفاوت دارد. به نظر شما اخلاق نباید همزمان با تولید اثر هنری وارد حرفه فیلمسازی شود.

افشارزاده: متأسفانه مثل ‌اینکه بعضی‌ها اینطور هستند که شخصیت‌ فرهنگی‌شان با شخصیت حقیقی فرد تفاوت دارد.


در کارنامه کاری شما همیشه ‌این فراز و فرودها وجود داشته است. به نوعی می‌توان گفت بازیگر بدشانسی بودید. قبول دارید؟

افشارزاده: بله. به نظرم شانس خیلی در عرصه سینما مهم است. گاهی برحسب شانس با کارگردانی کار می‌کنید که جوایزی برنده می‌شود و بنابراین شما هم مطرح می‌شوید و گاهی برعکس.


بی‌کار شدن شما به روال کاری‌‌تان صدمه نزد؟

افشارزاده: چرا! دوران بازیگری من پایان یافت و در واقع فقط از 67 تا 72 رسماً کار کردم. یک فیلم هم در سال 86 به اسم «عیار 14» کار کردم و یکی دو فیلم دیگر هم بود. ‌اما به هر ترتیب از آن روال پرکاری قبلی فاصله گرفتم. یادم هست یک نوبت در وزارت ارشاد خانم کارمندی ‌که وقتی دفترچه من را خواندند با تعجب گفت: تو هنوز دو سال نیست که وارد سینما شده‌ای و ‌این همه فیلم بازی کرده‌ای؟!



از چه سالی تصمیم به ساختن فیلم گرفتید؟

افشارزاده: راستش از ابتدا‌ این انگیزه را داشتم. اصلاً به خاطر فیلمسازی وارد سینما شدم. چون در مرکز‌ آموزش فیلمسازی کار می‌کردم و فیلمنامه‌های دانشجویان را می‌خواندم و کم‌کم علاقمند ‌شدم. از دوران کودکی پدرم آرتیست‌های ‌امریکایی را به من معرفی می‌کرد و به هر حال همه ‌این موارد برای من انگیزه‌های خوبی جهت فیلمسازی ‌ایجاد کرده بود. وقتی انقلاب فرهنگی شد و نتوانستم رشته پزشکی بخوانم تصمیم گرفتم وارد هنر شوم. با ‌اینکه خانواده معتقد بودند هنر در آیندۀ فرد، نقش چندانی ندارد و مخالف ورود من به ‌این عرصه بودند ‌اما من تصمیم خود را گرفته بودم.

آن زمان رشته سینما در کنکور وجود نداشت فقط رشته تئاتر داشتیم. من با ‌اینکه هیچ دانشی در ‌این زمینه نداشتم ‌اما با رتبه 61 قبول شدم و در مصاحبه حضوری که توسط آقایان شورجه و تاجبخش فنائیان انجام می‌شد من را رد کردند. مثلاً ‌پرسیدند سبک مورد علاقه تو چیست؟ گفتم سبک رئالیسم. چنین مباحثی در مجموع باعث شد مرا مردود کنند. چون در آن زمان در خصوص آرمانگرا بودن و ‌ایده‌آلیست یا رئالیست بودن خیلی سخت می‌گرفتند. بعد از آن در تالار محراب که یک دورۀ دو سالۀ تئاتر برای مربیان ‌امور تربیتی برگزار کرده بود آموزش دیدم. دوره‌ای فشرده و بسیار عالی بود که با حضور استادان بسیار خوبی برگزار شد؛ بازیگری خانم تیموریان، نمایشنامه‌نویسی استاد ابراهیم مکی، تئاتر عروسکی خانم پروانه مرزبان؛ و برای مبانی هنر استاد جابر عناصری تدرس می‌کردند. بهترین اساتید را برای مربیان ‌امور تربیتی آورده بودند که در مدارس به مناسبت‌های مختلفی همچون پیروزی انقلاب و... با دانش‌آموزان تئاتر اجرا کنند. من با‌ یک معرفی‌نامه از مرکز آموزش فیلمسازی (باغ فردوس) در آنجا قبول شدم.

بعد از طی دوره هنری، مجله فیلم را دیدم که از حوزه هنری، برای تعدادی بازیگر زن و مرد آگهی چاپ کرده بود. من هم رفتم. بخشی از رمان «باغ بلور» مخملباف را به من دادند و گفتند ‌این متن را حفظ کن و عصر برای اجرا بیا. متن در خصوص پیرزنی بود که شوهر و سه فرزندش شهید شده بودند و حالا او روانی شده بود. باید نقش او را بازی می‌کردم. پس از اجرا همه تشویقم کردند آقای مجید مجیدی، تخت‌کشیان، مخملباف، هنرمند، سلحشور و... همه بودند. بعد هم بخشی از نمایش آنتیگونه را اجرا کردم. بعد گفتند یک نقش رئال بازی کن من هم کمی‌از دیالوگ‌های یک فیلم را که حفظ بودم اجرا کردم. گفتند خبرتان می‌کنیم. در ابتدا برای فیلم آقای هنرمند انتخاب شدم که نتوانستم بروم. چون در کویر و در شرایط سختی تولید می‌شد.


فیلم رد پایی بر شن؟

افشارزاده : بله. پس از چند روز از دفتر آقای مخملباف برایم سناریویی فرستادند. وقتی خواندم دیدم نقش متفاوتی در خصوص یک کولی فالگیر است که خوب بود. برای تست گریم رفتم و انتخاب شدم. بعد از بازی، کاندید بهترین بازی در جشنواره فجر شدم و باعث شد که در سینمای حرفه‌ای دائم به من پیشنهاد کار بدهند. بیشتر نقش‌ها هم مشابه بود. از جمله آقای ژکان برای فیلم دخترک کنار مرداب (1368) پیشنهاد دادند ولی من چون دوست نداشتم کلیشه‌ای کار کنم قبول نکردم. بنابراین به سراغ کارهای دیگری رفتم مثل فیلم آقای درویش (آخرین پرواز ـ 1368) و خسرو معصومی (دوران سربی ـ 1367) ‌و محمدرضا صفوی (افسون ـ 1367) که فیلم پرفروشی ساختند اولین و آخرین فیلم ‌ایشان هم بود. به هر حال در جریان ‌این مسائل من توانستم در بعد تجاری هم مطرح شوم. در آن زمان هم به ‌این شکل بود که وقتی بازیگری در فیلم‌های تجاری بازی می‌کرد به اصطلاح هنری‌سازها به دنبال او نمی‌آمدند. برای من هم چندان مهم نبود. بنابراین در عرض پنج سال توانستم بیست فیلم، کار کنم و بعد هم اجازه بازی به من ندادند.


دلیل اصلی ممنوعیت شما از کار چه بود؟

افشارزاده: به خاطر ازدواج با آقای تبریزی (با خنده).


چه مدتی ممنوع از کار می‌شدید؟

افشارزاده: ببینید اصلا از نظر قانونی نمی‌توان گفت اجازه کار نداشتم. یعنی قانونی نبود. ولی تهیه‌کنندگان با هم ائتلاف کردند که با من کار نکنند. یکی از تهیه کننگان به من زنگ زد و گفت عده‌ای شبانه با هم جمع شدند و آقای فلانی که رئیس اتحادیه بود بیانیه ‌امضا کردند که خانم افشارزاده که فلان کار را کرده و... نباید با او کار کنیم.



اگر نخواهیم وارد‌ این جزئیات شویم می‌توان گفت به نوعی مسائل خانوادگی و ازدواج شما با آقای تبریزی در ممنوعیت از کار شما دخیل بود؟

افشارزاده: بله. معمولاً ‌این اتفاقات از صنف خودمان شروع می‌شود. دیگران هم باور می‌کنند و ادامه می‌دهند.


احتمالاً پس از مدتی خودتان هم به نوعی از آن شرایط دلزده شدید و دلتان نمی‌خواست به سینما برگردید. درست است؟

افشارزاده: چرا! تمایل داشتم. هر کسی به شغل خودش علاقمند است. ولی کاری نمی‌شد کرد. من خودم آدمی ‌نیستم که با گل و شیرینی به دفتر فیلمسازان مراجعه کنم یا زنگ بزنم یا اسپانسر ببرم تا مرا انتخاب کنند. ضمن ‌اینکه الان شرایط سینما فرق کرده است. ببینید اوج بازیگری، یک مقطع زمانی مخصوص دارد مثل بازیکن‌های ورزشی که 18 تا 25 سالگی، نهایت قدرت بدنی‌شان است و می‌توانند ستاره باشند.


کریستوفر پلامر، جودی دنچ، هلن میرن در سینمای‌ هالیوود بالای سن هفتاد سالگی هنوز ستاره‌اند و اسکار می‌گیرند.

افشارزاده: درست است ولی دیگر ستاره نیستند. ستاره بودن مقطع زمانی خاص خود را دارد.


به نظر شما اگر الان فیلمی با بازی جودی دنچ ساخته شود برای مخاطبان جذابیت نخواهد داشت؟

افشارزاده: چرا ولی او دیگر ستاره نیست. الان خانم آنجلینا جولی، اسکارلت یوهانسون و نیکول کیدمن ستاره‌اند. من برای فروش فیلم پنج ستارۀ خودم، دنبال ستاره‌هایی بودم که در اوج هستند. مثلاً فلانی و بهمانی، ستاره‌هایی هستند که از دور خارج شده‌اند. الان خانم مهناز افشار و... ستاره است.

تبریزی: زندگی همین است، دیگر. بازیگری در یک سنی اوج می‌گیرد. مثل فواره است که به نهایت اوج خود که رسید برمی‌گردد. وقتی سن بالا رفت دیگر نقش اصلی را نمی‌دهند. نقش مادر و پدر را باید بازی کنید. مثلاً آقای شریفی‌نیا الان در فیلم‌ها نقش پدر افرادی را بازی می‌کند که شاید اختلاف سنی چندانی با او ندارند ولی چون سنش بالا رفته مجبور است همین نقش‌ها را بازی کند.


فیلم اولتان «آغاز دوم» (1382) که توقیف شد، به نظر من داستان ملی و مذهبی دارد؛ در خصوص زندگی یک شهید است.‌ آیا فکر نمی‌کنید دلیل توقیف آن، همان مسائلی بود که جلوی ادامه فعالیت شما را در سینما گرفت؟ و البته چیزی که در دوران اصلاحات مرسوم شد که از فیلم‌هایی با موضوع دفاع مقدس استقبال نمی‌کردند.

افشارزاده: پنجاه درصد از ماجرا، مربوط به ‌این قضیه بود و پنجاه درصد هم به ‌این بر می‌گشت که موضوع ملتهبی داشت. مثلاً ‌اینکه می‌گفتند: چگونه مرد جوان می‌توانست صداهای شهید را بشنود؟ به هر حال مسائلی بود که به من اجازه نمی‌داند وارد آن بشوم.




یعنی به هر کسی اجازه نمی‌دهند در مورد دفاع مقدس فیلم بسازد؟

افشارزاده: در این فیلم فرهاد که در واقع یک نسل سومی ‌است خاطرات شهیدی را می‌خواند که با هم سنخیت زیادی هم داشته‌اند از جمله ‌اینکه دانشجوی پزشکی و اهل فوتبال و نقاشی بوده است. در واقع با ورود به اتاق شهید متوجه می‌شود یک نفر مثل خودش در آن اتاق زندگی می‌کرده. از طرفی همه لوازم شهید حتی رختخواب او دست نخورده است. فرهاد ساک جبهه او را بررسی می‌کند و می‌بیند توپ فوتبال او که بادش خالی شده در ساک قرار دارد و لباس‌های خونی او در کمد آویزان است. نقاشی شازده کوچولو که خود شهید آن را نقاشی کرده در اتاق آویزان است، فرهاد هم اهل نقاشی است. ‌این مسائل باعث همذات‌پنداری فرهاد با شهید می‌شود و بررسی می‌کند که چرا او به جبهه رفته و شهید شده است. از فردای آن روز اسم خودش را حمید ( اسم شهید) می‌گذارد که در واقع اعتراض به شرایط موجود است.


‌این که موضوع خوبی است، اگر الان اکران شود همه برایش سر و دست خواهند شکست. خانم افشارزاده! حق بدهید که در دوره اصلاحات که فیلم شما را توقیف کردند خیلی تنگ نظری وجود داشته است.

افشارزاده: فرهاد وارد جامعه می‌شود. به دنبال جواب سؤال خود است مبنی بر ‌اینکه چرا حمید شهید شد؟ مقابل دانشگاه، جوانان را می‌بیند، و متوجه می‌شود آرمان‌هایی که شهدا به آن باور داشتند همه زیر پا گذاشته شده است. حتی دوستان و همرزمان خود شهید، روحیات متفاوتی پیدا کرده‌اند. مثلاً یکی صاحب رستوران شده است یک نفر دیگر که چشم پزشک و به نوعی نماد روشنفکری است می‌گوید: «باید چشم‌هایت را معالجه کنی تا من را درست ببینی». همه آنها آدم‌هایی هستند که در جامعه ‌امروز تغییر کرده‌اند و ‌این پسر، از دید آن شهید، به ‌این تغییرات در جامعه اعتراض دارد.


‌این فیلم در دوره اصلاحات ساخته شده است. در دوره اصلاحات با فیلم‌هایی که در زمینه دفاع مقدس ساخته می‌شد یک حالت تدافعی برخورد می‌شد. یعنی آقای بهمنی که کارشان همین بوده است و خیلی از دوستان دیگر که در‌این زمینه فعالیت می‌کردند عنوان کردند که در آن سال‌ها به گونه‌ای برخورد شد که دیگر کسی به موضوع دفاع مقدس ورود پیدا نکند تا فیلم‌های اندکی ساخته شوند. شاید فیلم شما در حال حاضر قابل احیا کردن باشد. سخنشان چه بود؟

افشارزاده: می‌گفتند ما اشکال سیاسی به فیلم وارد نکرده‌ایم، بلکه فیلم از نظر حجاب مشکل دارد.


فیلمنامه را چه کسی نوشته بود؟

افشارزاده: خودم نوشته‌ام. یک روز مادر شهیدی را دیدم که می‌گفت: من وسایل اتاق پسرم حتی رختخواب او را همینطور دست نخورده گذاشته‌ام. به اتاق او که وارد شدم با وجودی که پرده‌های اتاق افتاده بودند ‌اما نوری در اتاق دیدم. ‌مادر که خاطراتش را تعریف می‌کرد من به عنوان یک شنونده تنم لرزید و جرقه‌ای شد برای نوشتن داستان. سعی کرده بودم یک فیلم هنری بسازم. از نماد و سمبل استفاده کنم هرچند شاید مخاطب عادی متوجه آنها نشود. ریتم فیلم کند است و احتمالاً جز برای کسانی که به ‌این مسائل اعتقاد دارند جذابیت ندارد. از طرفی چون مردم ‌این فیلم را ندیده‌اند نمی‌توانم نظر خاصی در مورد آن بدهم. ‌اما چند نفری آن را دیده‌اند. از جمله آقای شهبازی که گفتند: سعی کن دیگر خودت سناریو ننویسی چون خسته کننده می‌شود!

تبریزی: ‌ایشان فیلم دیگری به اسم موریانه دارند که فیلم کوتاه است ولی فوق العاده خوب. موریانه هم فیلم دفاع مقدس است. یعنی از ابتدا طرز فکر ‌ایشان در همین راستا بود. ‌اما آنقدر‌ ایشان را اذیت کردند که کنار گذاشتند. بارها سناریوهایی را به ارشاد دادیم که هر دفعه گفتند خط قرمز‌ها را رد کرده‌اید. آخر هم نفهمیدم رد کردن خط قرمزها یعنی چه؟ به نظرم خیلی سلیقه‌ای برخورد می‌کنند. به نظرم مملکت یک قانون دارد اگر قوانین رعایت شوند دیگر رد کردن خط قرمزها بی‌معنی است. فقط باید قانون رعایت شود. موریانه در جشنواره‌ها بسیار مورد توجه واقع شد. جالب است که در سال 79 در جشن خانه سینما اکران شد و گفتند که خانم افشارزاده در ردیف جلو بنشیند چون قرار است جایزه را به ‌ایشان بدهند. اما در حین مراسم آقای یدالله صمدی گفتند یک اشتباهی شده است.

افشارزاده: ماجرا به ‌این شکل بود که قبل از شروع مراسم، اعلامیه‌ای در سالن پخش شد که عکس بسیار بدی از من در آن چاپ شده بود. نوشته بودند فیلم موریانۀ مهشید افشارزاده، جشن خانه سینما را به آتش خواهد کشید. به نوعی مسخره کرده بودند. اصلا هم نفهمیدیم این شب‌نامه، کار چه کسی بود.

تبریزی: خلاصه آقای صمدی گفتند اشتباهی شده خواهش میکنم نگذارید درگیری یا بحثی پیش بیاید. من هم آهسته به خانم گفتم: برویم! پرسید: چرا مگر آقای صمدی چه گفت؟ گفتم: برویم بیرون تا به تو بگویم. جشنواره‌ها همیشه همین است.

افشارزاده: در جشنواره ‌امسال فیلم پنج ستاره را در بخش مسابقه گذاشتند و تا روز آخر آقای سمواتی امید داشتند که جایزه بگیرم! ولی حتی کاندیدا نشدم. بازی بسیار زیبای شهاب حسینی و بهنوش بختیاری و فیلمبرداری خوب فرشاد محمدی، واقعاً ندیده گرفته شد. فیلمنامه حداقل می‌توانست نامزد شود. ولی فقط می‌خواستند ‌این فیلم بی سروصدا بیاید و برود. چنانچه یکی از خبرنگاران مجله فیلم تماس گرفت که خانم افشارزاده فیلم شما اصلاً در هیئت داوران مطرح نشد.


دامنه بدشانسی شما همچنان ادامه دارد. در دوران بازیگری، در ساخت فیلم کوتاه و در تولید فیلم سینمایی.

افشارزاده: ‌این بار نمی‌توان گفت بدشانسی بود چون دست‌هایی در کار است.



سمواتی: [داخل شده و کم‌کم به بحث وارد می‌شود] هرکس فیلم را دیده، لذت برده است چون هم داستان دارد و هم از بازی‌های خوبی برخوردار است.

افشارزاده: من از آقای ابوالحسن داوودی در مورد فیلم پرسیدم. گفت من فیلم شما را خیلی دوست داشتم. گفتم: پس چرا ‌این اتفاق افتاد!


شنیده‌ام مصیبت‌های ساخت هم داشته‌اید. مشکلاتی درخصوص بازنویسی فیلمنامه. ماجرا چه بود؟

افشارزاده: فیلمنامه اولیه یک مثلث عشقی بود. رضا پیانیستی بود که در لابی هتل پیانو میزند و دختر پولداری عاشق او می‌شود و دختر خدمتکاری به اسم مریم هم هست که بعد از ساعات درس برای کار به هتل می‌رود. رضا عاشق دختر خدمتکار است که جدالی بین ‌این سه نفر به وجود می‌آید و در نهایت منجر به مرگ مریم می‌شود. من داستان را بازنویسی کردم. کاراکترهایی مثل بهناز جعفری و بهنوش بختیاری را وارد داستان کردم و رضا را معاونت‌ امور خانه‌داری کردم. با توجه به تحقیقاتی که کردم گفتند در هتل‌ها، معاونت ‌امور خانه داری با خدمه سر و کار دارند و نسبت به خدمه بسیار باغیرتند و از آنها حمایت می‌کنند.

تبریزی: ‌ایشان چندین بار به هتل آزادی و هتل هما رفتند و با خدمه و کارکنان صحبت کردند و بسیار وقت گذاشتند تا بر جریانات مسلط باشند.


شما در واقع با حذف مثلث عشقی، داستان را از حالت کلیشه‌ای خارج کردید.

افشارزاده: من برای فیلم اول خودم، دغدغه‌های بسیار مهمتری از عشق مثلثی دختر و پسرها داشتم. یکی از آثار بزرگ جهان رمان بر باد رفته است که خانم مارگارت میچل نوشته‌اند.‌ ایشان نژادپرست بودند البته من در جهت تأیید ‌این ویژگی حرف نمی‌زنم بلکه در ‌این راستا که ‌ایشان چگونه با مخاطب ارتباط برقرار کرده است. ‌او جنگ شمال و جنوب ‌امریکا که بر علیه برده‌داری است را در بستر یک داستان عشقی مطرح کرده. آنقدر ‌این عشق جذاب است که مخاطب ناخودآگاه از مسائل جنگ و نژادپرستی و ‌اینکه چه اتفاقاتی بین ‌امریکای شمالی و جنوبی رخ داد تا برده‌ها آزاد شدند آگاه می‌شود. من هم در فیلم پنج ستاره، قصد داشتم کارهای شرافتمندانه خدمه‌های هتل را که زندگی مردم در واقع امانتی در دستان آنها است نشان بدهم و در کنار آن، مشکلات این افراد را تصویر کنم. موضوع رضا و مریم و فریبا را هم آوردم تا تلاطمی ‌ایجاد کند و داستان جذاب شود.

اما ‌این مسئله که دیالوگ‌ها را دوباره بنویسند پیشنهاد آقای سمواتی بود که من هم پذیرفتم. به هر حال من که عقل کل نیستم. حتی در هالیوود هم، فیلمنامه‌نویس‌‌های یک فیلم به صورت گروهی با هم کار می‌کنند؛ یک نفر دیالوگ می‌نویسد، یک نفر ماجرا می‌آفریند، یک نفر چهارچوب‌های داستانی را تنظیم می‌کند، و یک نفر شخصیت پردازی می‌کند. ولی در ایران، یک نفر می‌نشیند و برای خودش از یک فیلم خارجی گرته‌برداری می‌کند و می‌شود سناریست! در پنج ستاره، دیالوگ‌های بهنوش بختیاری و بهناز جعفری سعی شده تا تلخی و شیرینی‌های فیلم را متعادل کند. یعنی در عین حال که بهنوش بختیاری نقش جدی دارد ‌اما شیرینی‌های خاصی هم بروز می‌دهد. خواستیم توانمندی‌های خانم بختیاری را در اجرای یک نقش جدی هم نمایش دهیم. دیالوگ‌های خوبی هم برای بهناز و بهنوش نوشتند ولی برخی جاها مثلاً دیالوگ‌های خانم دیبا زاهدی به نوعی روده درازی بود و به درد نمایشنامه رادیویی می‌خورد. چون نمایشنامه بر اساس دیالوگ‌ها اطلاعات لازم در خصوص شخصیت‌ها را می‌دهد ولی در سینما اطلاعات از طریق تصویر‌ منتقل می‌شود. مثلاً ما باید شخصیت آهنگرانی (امید روحانی) را از رفتار و حرکاتش بشناسیم.


اتفاقاً جذابیت آهنگری به مینی‌مال بودنش است اگر کمی‌ بیشتر به او نزدیک می‌شدید اغراق‌آمیز می‌شد و از فیلم بیرون می‌زد.

افشارزاده: بله و مشکل من ‌این بود که دیالوگ‌نویس می‌گفت که اگر آقای مهرجویی یا کیمیایی‌ این کار را انجام بدهد من حرفی ندارم ولی اجازه نمی‌دهم شما دیالوگ‌ها را حذف کنید. گفتم: بله من که در مقام آقای مهرجویی نیستم! سرصحنه همان دیالوگ‌ها را فیلمبرداری کردیم که هزینه‌هایمان هم خیلی افزایش پیدا کرد. اما موقع تدوین همه آنها را آقای واروژ کریم مسیحی چیدند. خیلی از جاهای دیگر را هم من حذف کردم صحنه‌هایی که رضا به فریبا می‌گوید ساعت را تو برداشتی و... ایشان یک پرداخت دیگری کرده بودند که من مخالف بودم. آقای شهاب حسینی و فیلمبردار هم مخالف بودند که از آنها خواستم از من حمایت کنند که تنها آقای حسینی حمایت کرد. آقای دیالوگ‌نویس به شدت معترض بودند و ناراحت شدند و صحنه را ترک کردند و بنابراین پایان بندی فیلم را من خودم نوشتم. و وقتی‌ایشان رفتند فرصتی شد تا خیلی از دیالوگ‌های ‌ایشان را حذف کنم تا فیلم روان‌تر شود.

منتها الان نمی‌توانیم بگوییم که فلانی دیالوگ‌ها را نوشته‌اند. ساختار جدید و ‌این دیالوگ‌ها را من اضافه کردم. در فیلمنامه اولیه یک مهمانی عروسی بوده که لباس دختر به دستبند عروس گیر کرده بود و دستبند به ‌این شکل گم می‌شود که گفته بودند خدمه برداشته‌اند و اصلا توطئه‌گری مثل فریبا وجود نداشت که بگوید کار خدمه است. من ‌این موضوع را وارد داستان کردم که فریبا به خاطر عشقش به رضا و مبارزه با مریم، ‌این توطئه را می‌چیند و مریم را متهم می‌کند.


‌آمیتا باچان از کجا به ذهنتان رسید؟

افشارزاده: فکر آقای پرتویی بود. من همیشه در‌ این فکر بودم که مهمانی عروسی آدم پولداری که قرار است در چنین هتلی مراسمش برگزار شود و خدمه شب برای اضافه‌کاری در هتل بمانند را نمی‌توانیم در ‌این فیلم نشان دهیم. مسلماً نشان دادن خانم‌ها و پوشش آنها اگر قرار به واقعی‌تر نشان دادن مراسم باشد اصلاً ‌امکان نداشت. به همین جهت همکار دیالوگ‌نویس با توجه به آمدن شان پن در سال 1384 به‌ ایران و اتفاقاتی که در زمان حضورشان در هتل استقلال و هما افتاد تصمیم گرفتند آمیتا باچان را وارد داستان کنند. که برای مردم ما هم خیلی نوستالژیک است.

تبریزی: فیلمنامه اصلی برای آقای قاضی‌نظام بود و خانم افشارزاده فیلمنامه نهایی را نوشت. آقای قاضی‌نظام معترض شدند و گفتند هر کس در ‌این زمینه کار نکرده نباید اسم آنها در تیتراژ وارد شود.


آنونس فیلم پنج ستاره (لینک دانلود)


همکاری شما با آقای تبریزی چگونه بود؟

افشارزاده: به هر حال ‌ایشان در جریان بودند البته در جلسات نبودند ‌اما در جریان ‌امور قرار داشتند.


مسائلی که قبلاً برای خانم افشارزاده وجود داشت در هنگام پخش‌این فیلم مشکل‌ساز نشد؟

تبریزی: پخش فیلم مربوط به آقای سموات می‌شد و آنها با آقای سموات مشکلی نداشتند. جدای از همه حرف‌هایی که گفته شد واقعاً تهیه‌کنندگی کار سختی است. در میان تهیه‌کنندگان، افراد بسیار خوبی داریم. منتها آن حس کاذب پشت میزنشینی است که گاهی افراد را خراب می‌کند. ما با آقای سمواتی به عنوان یک تهیه‌کننده باسواد و خوب و دلسوز از قدیم کار کرده‌ایم. شب و روز وقت می‌گذاشتند. از اول هم پرسیدند: اگر هزینه فیلم بالا رفت شما مخالفتی ندارید؟ چون فیلم باید خوب ساخته شود. علاوه بر‌ این، تهیه‌کنندگی کار سخت و پراضطرابی است؛ فشار‌های عوامل و هماهنگی با ادارات و.. واقعاً من خودم اصلاً تحمل ‌این همه اضطراب را ندارم و حتماً فیلم را رها می‌کنم. خیلی از تهیه‌کنندگان هم به جهت ‌این همه فشار، سکته کرده‌اند.

افشارزاده: خود ما تمام‌ این مدت در اضطراب بودیم.


چرا؟ اضطراب برای چه؟

تبریزی: به هر حال مباحث مربوط به اکران فیلم اضطراب‌آور است. الان تعداد 23 سینما برای اکران داده‌اند. تعداد کم سینماها بر نحوه اکران مطلوب فیلم تأثیر می‌گذارد. همه ‌این مسائل بر طبق «رابطه» است. مثل تبلیغات و حمایت رسانه‌هایی چون تلویزیون. الان صدا و سیما برای برخی از فیلم‌ها تبلیغات بسیار خوبی می‌کند.



دولتی‌ها که اعتقاد دارند با تشکیل شورای صنفی جدید شاخ غول را شکسته‌اند ولی عملا می‌بینیم بی‌نظمی ‌و عدم برنامه‌ریزی و نداشتن جدول، کما فی السابق ادامه دارد و باز خدا پدر سید ضیاء‌ هاشمی‌را بیامرزد که حداقل در دورۀ او می‌دانستیم چه فیلمی‌ در چه تاریخی اکران می‌شود.

تبریزی: اگر ما از قبل تاریخ اکران فیلم را می‌دانستیم حداقل تبلیغات را انجام می‌دادیم. می‌گفتند عید فطر اکران می‌شود. بعد یکهو گفتند 24 اردیبهشت اما ناگهان به 17 اردیبهشت افتاد.


گفتید که از هشتاد سینمایی که قرار بود به اکران فیلم اختصاص یابد تا به حال به 23 سینما تعلق یافته است.

سمواتی: هشتاد سینما در سرتاسر ‌ایران. ‌اما شورای صنفی 20 سینما را بیشتر اجازه نمی‌دهد. ببینید! پتانسیل فیلم‌ها هم مهم است. مثلاً برای فیلم با دیگران در مصاحبه‌ای گفتم هر چند در ‌این فیلم ما شکست تجاری خوردیم ‌اما شکست فرهنگی نخوردیم. برخی فیلم‌ها شرایط سختی برای اکران دارند. به نظرم وقتی فیلم با دیگران اکران شد در شرایطی بود که نمی‌توانست همچون سایر فیلم‌های در حال اکران، خودنمایی کند. چون قصد کارگردان و نیّت ما برای ساختن آن فیلم، جنبه‌های فرهنگی و اضافه کردن به سینمای ‌ایران بود. طبیعتاً جنس مخاطب ما، خاص‌تر می‌شد و طبیعی است که میزان فروش و مخاطب کم می‌شود. ‌اما از لحاظ فرهنگی می‌توانم بگویم ‌این فیلم توانست بخش زیادی از مخاطبان خود را پوشش دهد و دیده شود. به نظرم وقتی در خصوص یک فیلم، آن هم فیلم یک کارگردان اولی، حرف می‌زنید عمده‌ترین مسئله‌ای که باید به آن بپردازید دیده شدن فیلم است.


اما ظاهراً دولت برنامه‌ای در خصوص حمایت از فیلمسازان اولی ندارد.

سمواتی: مشکل همین است. مثلا یک نفر ده تا فیلم ساخته و توقع دارد که باید بیست فیلم می‌ساخته. ما باید اجازه بدهیم کسانی که فکرها و توانمندی‌های جدیدی دارند وارد شوند. رسانه سینما مال من نیست که آن را خریده باشم. صرف ‌اینکه پنج سال قبل یک فیلم خوب ساخته‌ام که نمی‌شود گفت حتماً کارگردان خوبی هستم. به اصطلاح می‌گویند: تو به اندازه آخرین فیلمت خوب هستی! بسیاری از کارگردان‌های ‌هالیوودی ممکن است فیلم‌های بسیار خوب و به یاد ماندنی در گذشته ساخته باشند ولی الان در حال ساختن تله فیلم و سریال در تلویزیون هستند. چون دیگر به اندازه آخرین فیلمشان خوب نیستند. چون وقتی یک کارگردان فیلم خوب نمی‌سازد دیگر او را کنار می‌گذارند. ‌اما در ‌ایران ‌اینطور نیست. یک کارگردان مثلاً پنج عنوان فیلم ساخته که دوتایش خوب است و بقیه مزخرف. اما باز فیلم آخرش تمام نشده فیلم بعدی را شروع می‌کند. اشکال سینمای ‌ایران ‌این است که بخش عمده‌ای از آن نفتی است و ‌این مسئله است که چنین شرایطی ‌ایجاد کرده. می‌خواهم بگویم ‌اینکه فیلم سینمایی با دیگران در بخش خصوصی ساخته و اکران شد خیلی خوب بود. چون باعث شد دیده شود. ‌این فیلم اگر در فصل عید اکران نمی‌گرفت دیده نمی‌شد.


فیلم تلخی بود. به نظرم مناسب اکران عید نبود.

سمواتی: قبول دارم. ‌اما در کنار سایر فیلم‌هایی که وجود داشت انتخاب درستی بود. من واقعا از آقایان شورای صنفی و معاونت سینمایی ممنونم. به نظرم فضایی که برای فیلمی‌ مثل با دیگران ‌ایجاد کردند فضای بسیار خوبی بود.



اما شورای صنفی پس از آن دچار شرایطی شد که یکهو هفته قبل گفتند فیلم پنج ستاره را اکران کنید. به نظر شما ‌این بی نظمی‌در اکران نیست؟

سمواتی: ‌اینطور نیست. ‌این تعبیر شماست. ما همان موقع فکر می‌کردیم شاید عید نوروز فیلم پنج ستاره را اکران کنیم. اصلاً رابطه‌ای بین با دیگران و پنج ستاره وجود ندارد. تنها رابطه اش ‌این است که من تهیه‌کننده هر دو هستم. تبلیغات پنج ستاره هم در حال انجام است. به هر حال تبلیغات، به آرامی خود را نشان می‌دهد. ما باید ببینیم توان فیلم چقدر است؟ طبق‌ آماری که در ‌این روز‌های اکران گرفتیم نشان می‌دهد پنج ستاره کشش خوبی دارد و مورد استقبال مردم قرار گرفته است. ما ابتدا رصد می‌کنیم تا بفهمیم خود فیلم چقدر توان دارد. باید برای تبلیغات کردن هزینه کنیم. در مورد فیلم با دیگران، ما هزینه‌ای برای تبلیغات نکردیم چون همان موقع تشخیص دادیم فیلم کشش کافی ندارد. من حتی اگر 200 میلیون تومان هزینه می‌کردم واقعاً چه اتفاق خاصی می‌افتاد؟ البته در مورد پنج ستاره کاملاً قابل تشخیص بود که فیلم کشش کافی دارد و لذا برای آن تبلیغات می‌کنیم.


زمانی که یک فیلمنامه به شما ارائه می‌شود شما متوجه خواهید شد که فیلم کشش دارد یا نه؟

سمواتی: کارگردان‌های فیلم اول، یک انتظاری در ذهنشان وجود دارد و ما تمام تلاشمان را می‌کنیم تا از ‌این حالت انتزاعی که نسبت به سینما دارند خارج شوند. برای ‌اینکه سینما آنجایی معنا و مفهوم دارد که ارتباط تنگاتنگی با مخاطب برقرار می‌کند. هر چقدر ‌این ارتباط گسسته‌تر شود از سینما و مخاطب دورتر می‌شود. شاید شما از کارگردان‌های اول یا از کلیه کارگردانان شنیده باشد که می‌گویند: «من فکر می‌کنم ‌اینطور باید باشد!» آنها باید فکر کنند چگونه فیلمی‌ را بسازند که ارتباط بیشتری برقرار کند نه‌ اینکه خودشان چه فکری می‌کنند. ‌اینطور نیست که وقتی من، نویسنده یا کارگردان یا تهیه‌کننده می‌شوم همان کاری را بکنم که خودم می‌خواهم و فکر می‌کنم. من سه مورد تجربه کار با کارگردان اولی‌ها دارم که هر سه مورد هم اتفاقاً برایم شیرین بوده‌اند. ولی آن چیزی که خیلی برایم جالب بود همین مسئله بود که آنها معتقدند چون خودشان ‌اینطور فکر می‌کنند پس همان درست است.


سه کارگردانی که فرمودید چه کسانی هستند؟

سمواتی: سرکار خانم افشارزاده (پنج ستاره)، ناصر ضمیری (با دیگران)، شهاب حسینی (ساکن طبقۀ وسط، که در مرحله پس‌تولید است). حرف ‌این است که سینما یک ضرب و تقسیم دارد که آن را باید در نظر بگیرید نه آن چیزی که خودتان فکر می‌کنید. شما فقط می‌توانید افکارتان را در مورد فلسفه و فضای فیلمتان پیاده کنید. مثلا فیلم دربند را درنظر بگیرید. در ‌این فیلم من و آقای شهبازی به ‌این فکر می‌کردیم که در ‌این مسیر حتماً مخاطب را جذب کنیم. من معتقدم کانون کارگردانان و افرادی که صدور مجوز برای کارگردانی را در اختیار دارند باید به ‌این نکته که شخص تا چه حد نسبت به سینما شناخت دارد توجه کنند. وگرنه کارگردانی کردن، کار چندان پیچیده‌ای نیست. ‌این شناخت، تأثیرگذاری و جذب مخاطب را بیشتر می‌کند. خیلی از کارگردانان جوان، کارگردانان خوبی هستند ‌اما سینما را نمی‌شناسند. سینما یک تخصص است. باید بدانند وقتی اولین فیلم را می‌سازند باید کاملاً با ویژگی‌های سینما آشنایی داشته باشند که اولین ویژگی هم مربوط به اکران فیلم و فرآیند مربوط به آن است. مثلاً ‌اینکه چرا سینما فرهنگ یا افریقا یا آزادی تمایل به اکران یک فیلم دارند یا ندارند. ‌این مسائل پارامترهای مهمی ‌است که یک کارگردان باید به آن توجه داشته باشد.


جالب است که هرسه فیلمی‌که نام بردید در خصوص طبقات مستضعف بوده است، نگاه خوبی هم به موضوع داشته‌اند. من همواره اعتقاد دارم در خصوص طبقه فرودست تهیه کنندگان و کارگردانان با تحقیر نگاه کرده‌اند ولی شما....

سمواتی: یک واقعیتی وجود دارد که جامعه متوسط و فقیر ما ممکن است شغل پر درآمدی نداشته باشد ‌اما‌ این مسئله ربطی به شخصیت آنها ندارد. احترام گذاشتن به افراد ربطی به شغل آنها ندارد بلکه به شخصیت آنها مرتبط است. مثلاً بین فردی که معاون وزیر است و یک نفر که در بیغوله‌ای زندگی می‌کند یا کارگر است یک میزان از احترام واجب است. یکی از انتقادات من به تلویزیون‌ این است که چرا شخصیت‌های طبقات متوسط و ضعیف ما تا‌ این حد بد حرف می‌زنند. بالاخره ‌این اقشار هم کتاب می‌خوانند، به دانشگاه می‌روند و برای خودشان شخصیتی دارند ولی فقط موقعیت اجتماعی‌شان فرق می‌کند. یعنی ممکن است من با ماشین شخصی جابجا شوم و او با اتوبوس. ‌این برتری دادن به شخصیت یک فرد نیست که نشان دهیم شخصی از اتوبوس استفاده می‌کند و دیگری با اتومبیل شخصی.

جمله معروفی است که سعدی می‌گوید: «ادب مرد به ز دولت اوست». یعنی ادب داشتن از ثروت داشتن مهم‌تر است. ‌این موضوع اکنون گوئیا کاملاً فراموش شده است. من یک نقد اجتماعی به جامعه دارم. ما به شدت برای ثروتمند شدن جوانان تبلیغ می‌کنیم. می‌گوییم برو دکتر یا مهندس شو تا پولدار شوی. به نظرم ‌این حرف بدتر از ‌این است که بگوییم برو معتاد بشو. چون پولدار شدن و ثروت اندوزی صرف، با خود لاابالی‌گری و بزهکاری می‌آورد. ما باید فرزندانمان را به کار کردن تشویق کنیم. حتی مسافرکشی یا تراکت چسباندن به دیوار. مهم، کار کردن شرافتمندانه است.


‌این فکر یهودیان است که به بچه‌هایشان می‌گویند برو از هر راهی که ممکن است پول دربیاور.

سمواتی: بله. اصلاً ما با گفتن ‌اینکه فقط به فکر پول در آوردن باش در حقیقت اخلاق را در جامعه از بین می‌بریم. من به بسیاری از جوانان توصیه کرده‌ام که برو کار کن پول هم خودش به دنبال آن خواهد آمد. پدرم می‌گفت خدا را شکر می‌کنم که بچه‌های من اهل کار هستند. آن وقت نفهمیدم چه می‌گفت ولی الان منظور او را می‌فهمم.



پیش‌بینی من ‌این است که مردم به‌ این فیلم بسیار روی خوش نشان خواهند داد. چون خودشان را در جایگاه درستی می‌بینند. به نظر من فیلم پنج ستاره در واقع هفت قهرمان دارد. همه هم دست یافتنی و ملموس و نزدیک به مردم هستند. وقتی برای اولین بار فیلم را دیدم صحنه‌ای که پدر مریم، دخترش را با موتور به دانشگاه رساند و موبایل خود و پول توجیبی به او داد ‌این پدر بسیار برایم ملموس بود. گویی پدر خودم بود.

سمواتی: یک سکانسی در فیلم هست که مریم (دیبا زاهدی) از در هتل بیرون می‌آید تا به ‌ایستگاه اتوبوس برود. همان موقع فریبا (سحر قریشی) که مدیر پذیرش هتل است از یک ماشین مدل بالا پیاده می‌شود. به نظرم ‌این مریم که ما نشان می‌دهیم جایگاه بسیار بالاتری از او دارد. چون عزت نفس دارد و روی پای خودش ‌ایستاده است و با پول اندکی‌ که از نظافت دستشویی‌های هتل در دانشگاه تحصیل می‌کند. مریم به شهاب حسینی در فیلم می‌گوید: «تو می‌توانستی هنرمند بشوی». جوابی که شهاب حسینی به مریم می‌دهد بسیار خوب است. می‌گوید: «‌اینجا همه‌مان مثل هم هستیم». دیدگاه خانم افشارزاده در فیلم بسیار خوب است. آن طبقات مختلف هتل که به تصویر کشیده شده بسیار جذاب و بامعنا است. بماند که در جشنواره فجر با ‌این فیلم نامهربان بودند.

من در فیلم دربند بازی کردم. می‌دانید چرا؟ چون من و پرویز با هم حرف می‌زدیم. من گفتم ‌این نقش را بازی نمی‌کنم. او جمله‌ای گفت که من پذیرفتم گفت: اگر ما می‌خواهیم در ‌این فیلم حرفی را بزنیم یا نقدی بکنیم باید از خودمان شروع کنیم. پس یا تو باید بازی کنی، یا من. لذا من احساس کردم اگر قرار است کسی را نقد کنیم اول باید از خودمان شروع کنیم. ما به جوان‌ها میدان نمی‌دهیم. ما همه چیز را برای خودمان می‌خواهیم. مثلاً من نمی‌گذارم پسرم ‌اینجا کار کند.

افشارزاده: بعد از انقلاب یک سری از فیلمسازها اجازه کار نداشتند. یک سری از فیلمسازها هم به شکل غیرقابل باوری مطرح شدند. همان‌ها الان می‌گویند فقط ما باید فیلم بسازیم. هیچ نگاه جدید یا افراد جدیدی نباشند.

سمواتی: سینما یک کار گروهی است. مثلاً جشنواره فجر باید بگوید ‌امسال افتخار ما ‌این است که آقای مکری کارگردان اول ما، فلان فیلم خوب را ساخته‌اند. جشنواره کن، ‌این کار را انجام می‌دهد. هر سال یک نفر جدید را معرفی می‌کند. برایشان مهم است. همه فستیوال‌های جهان برای شناخت فیلمسازان اول تمرکز می‌کنند. ولی ‌این خودخواهی ما است که ده قطعه سیمرغ فجر در خانه داریم و باز برای یازدهمی ‌حرص می‌زنیم.


به نظرم مدیریت فرهنگی باید اصلاح شود.

سمواتی: بنظرم ما باید پوست بیاندازیم. البته معتقدم در بخش تهیه‌کنندگی نباید فرد جوانی به کار گرفته شود. باید افراد باتجربه وارد کار شوند. ‌اما یک ایراد کار این است که اجازه نمی‌دهند تهیه‌کنندگان یک فیلم، دو نفر باشند. واقعا چرا؟ برای کارگردانی این مشکل وجود ندارد ولی برای تهیه‌کنندگی هست. مگر چه اشکالی دارد که تهیه‌کننده خوبی مثل آقای نوروزبیگی یک تهیه‌کننده جوان را با خود همراه کند تا در نتیجه همکاری، تجربیات هم انتقال یابد.