گروه جنگ نرم مشرق- شواهد و قرائن نشان میدهند که هالیوود، صنعت فیلمسازی پرزرق و برق آمریکا، هنوز هم به عنوان یکی از اهداف اصلی نفوذ و دستکاری بسیاری از سازمانهای دولتی آمریکا، بالاخص سیا، مطرح است. اغلب مباحثی که در مورد تبلیغات سینمایی در جریان هستند به بحث در مورد گذشتهها میپردازند و در حالیکه تعدادی از کارشناسان امر توجهات را معطوف به روابط طولانیمدت و علنی هالیوود با پنتاگون نمودهاند اما مطالب کمی در مورد تأثیرگذاری پنهانی بر هالیوود پس از واقعه 11 سپتامبر به رشته تحریر درآمده است. پیش از این 30 قسمت از فصلهای کتاب «عملیات هالیوود» در مشرق ترجمه و منتشر شد. آنچه در ادامه میآید بخش سی و یکم از این کتاب است.
***
کتاب، روی میز سرتیپ در پنتاگون افتاد. یکی از تهیه کنندههای هالیوودی تصمیم داشت فیلمی بر اساس آن بسازد و فرماندهی تفنگداران دریایی خلاصهای از کتاب را درخواست کرده بود. او میخواست بداند آیا فیلمی که بر اقتباس این کتاب ساخته شود در راستای منافع تفنگداران خواهد بود یا نه.
سرتیپ کتاب ۴۴۰ صفحهای را به خانه برد و طی چند روز آن را مطالعه کرد. کتاب سانتینی بزرگ نوشتهی پت کانروی داستان دوران بلوغ کانروی به عنوان پسر خلبان افسانهای تفنگداران دریایی است که لقب سانتینی بزرگ رابه او داده بودند. این زندگینامه چنان به واقعیت وفادار بود که وقتی مادر نویسنده درخواست طلاق کرد، کتاب پسر خود را به عنوان مدرکی برای اثبات دشواری زندگی با همسرش به دادگاه ارائه نمود.
سردار البته از کتاب لذت برد، اما معتقد بود تبدیل آن به فیلم اصلاً به نفع تفنگداران دریایی نخواهد بود. شخصیت اصلی که در کتاب بول میچام نامیده شده بود شخصیتی سرزنده داشت و یک قهرمان آمریکایی مدرن بود؛ اما همسرش را هم کتک میزد و با فرزندانش بدرفتاری می کرد. علاوه بر این، کتاب نیروی دریایی را هم دست انداخته بود. بدتر از همه این که در کتاب مربی مشق نظامی بین سربازهای جوان تحت آموزش خود وحشت و ارعاب ایجاد کرده و حتی تظاهر به کشتن یکی از آنها کرده بود. این چیزی نبود که بخواهند در یک فیلم نمایش داده شود، مخصوصاً با وجود سر و صدای اخیر روزنامهها درباره خشونت بیش از حد در کمپهای آموزشی تفنگداران دریایی.
سردار در گزارش خود دربارهی کتاب در تاریخ یازده فوریه ۱۹۷۷ نوشت «جزئیات کتاب بسیار دقیق و واقع گرایانه، و از نظر ما خیلی سرگرم کننده و در عین حال رسوایی آمیز است… لحن مثبتی نسبت به تفنگداران دارد اما با توجه به رویدادهای اخیر دربارهی آموزش نیروهای جدید ـ به ویژه رویداد تیراندازی دروغین که طی آن نیروی تازهای توسط مربی آموزشش مورد شلیک گلوله قرار گرفت ـ به نفع تلاش های تفنگداران دریایی برای تبلیغ راسخی، عدالت و وقار در آموزش نیروهای جدید نیست. کتک زدن همسر و بدرفتاری با کودکان و همچنین ارجاعات منفی به نیروی دریایی و دانشکدهی نیروی دریایی از دیگر رویدادهای موجب نگرانی هستند. بدین ترتیب حمایت تفنگداران دریایی فیلمی بر اساس این کتاب در شرایط کنونی آن نامناسب بوده و در حال حاضر به نفع تفنگداران دریایی نیست.»
سردار گزارش را امضا کرد و از طریق کانالهای مربوطه برای مقامهای مافوقش ارسال نمود. گزارش در پنتاگون چرخید و چند روز بعد به دست سرگرد کالینز رئیس دفتر ارتباطات فیلمسازی تفنگداران دریایی در لس آنجلس رسید؛ وظیفهی کالینز بود که به چارلز پرت، رئیس کمپانی فیلمسازی بینگ کرازبی و تهیه کنندهی فیلم، زنگ زده و اخبار ناخوشایند را به اطلاع او برساند.
پرت متحیر شد. او با این انتظار که تفنگداران دریایی از داستان خوششان آمده و با درخواستش برای همکاری در ساخت فیلم موافقت خواهند کرد حقوق کتاب را خریداری کرده بود. اما حالا با وجود این اتفاق مجبور بود کاری را انجام دهد که تهیه کننده ها مهارت زیادی در انجام آن دارند؛ مذاکره برای رسیدن به توافق.
بنابراین پرت نامهای به دان باروش، رئیس سرگرد کالینز در پنتاگون نوشت و به او اطمینان داد که وی و فیلمنامه نویس پروژه یعنی لویس کارلینو میتوانند فیلمنامهای بنویسند که رضایت همه را جلب کند.
پرت در نامهای به تاریخ ۱۶ فوریه ۱۹۷۷ به بارو نوشت: «ما تصمیم داریم شخصیت بول میچام را کمی نسبت به آنچه در کتاب نوشته شده است ملایمتر کنیم. من به شما اطمینان میدهم که بینگ کرازبی پروداکشنز سعی دارد فیلمی بسازد که اعتباری برای تفنگداران محسوب شده و در جهت جلب نیروهای خوب موثر باشد.»
وقتی که کارلینو در ۲۵ جولای نوشتن نخستین نسخه فیلمنامه را به پایان رساند، پرت آن را برای سرگرد کالینز فرستاد، همراه با یادداشتی به این مضمون که «ممکن است تفنگداران دریایی ایالات متحده به برخی صحنه ها اعتراض داشته باشند. بینگ کرازبی پروداکشنز حاضر است تا حدی برای بازنویسی صحنههای مورد انتقاد مصالحه کند. اگرچه معتقد هستیم فیلمنامه کنونی اثری بسیار ارزشمند بوده و تصویر مثبتی از تفنگداران دریایی ارائه میدهد.»
اما همانطور که روسای سرگرد کالینز در پنتاگون از کتاب خوششان نیامده بود، او هم از فیلمنامه خوشش نیامد. کالینز به پرت گفت قبل از همه چیز صحنهی هفت صفحهای که طی آن مربی آموزش در بین نیروهای تحت خدمتش وحشت و ارعاب به وجود میآورد باید حذف شود.
اما پرت و کارلینو میخواستند صحنه را در فیلم نگه دارند؛ این صحنه به شکل گیری شخصیت بول میچام کمک می کرد و یکی از خنده دارترین بخش های کتاب پت کانروی محسوب می شد. اما تفنگداران دریایی راه فراری برایشان نگذاشتند.
کارلینو که کارگردان فیلم هم بود می گوید: «ما نمیتوانستیم فیلم را بدون همکاری و کمک ارتش بسازیم. از کجا می توانستیم هواپیمای اف-چهار پیدا کنیم؟ یا پایگاه های نظامی، مانورهای هوایی و پروازهای آموزشی؟ هیچ راهی وجود نداشت.»
بنابراین وقتی تفنگداران دریایی به تهیه کنندگان گفتند صحنهی مربی آموزش باید برود، آنها چارهای نداشتند. این صحنهی ناخوشایند چیزی بود که پنتاگون آن را «جلب توجه کننده» میخواند، و واضح بود که تفنگداران دریایی نظرشان را عوض نخواهند کرد. یا باید صحنه را از فیلمنامه حذف می کردند یا از خیر همکاری پنتاگون می گذشتند. کارلینو با بی میلی هرچه تمامتر صحنه آزاردهنده را حذف و دیالوگی بین فرزندان بول میچام را جایگزین آن کرد.
پرت روز ۸ آگوست نسخه پاکسازی شدهی فیلمنامه را برای سرگرد کالینز فرستاد و در یادداشتی نوشت: «لوئیس کارلینو به منظور رفع نگرانی های شما درباره صحنهی مربی آموزش و تأثیرات منفی که ممکن است روی برنامهی جذب نیروی تفنگداران دریایی ایالات متحده داشته باشد این تغییرات را اعمال کرده است. من به شخصه اصلاً دوست ندارم صحنهی مربی آموزش از فیلمنامه حذف شود، زیرا همیشه معتقد بوده ام یکی از خنده دارترین صحنه های فیلمنامه است. با این حال ما متوجه اهمیت همکاری تفنگداران دریایی هستیم و به همین خاطر چنین فداکاری را کردیم.»
در فیلمنامهی اولیه، بول میچام پسرش بن را صبح روز تولد هجده سالگی او به پایگاه تفنگداران دریایی می برد به این امید که بن در ارتش ثبت نام کرده و جا پای پدر پیرش بگذارد. بول از پسرش می خواهد شوخی را که یکی از مربی های آموزشی و دوست قدیمی اش روی گروهی از نیروهای تازه وارد پیاده می کند، ببیند. مربی آموزش به یکی از نیروهای تازه وارد ـ که در حقیقت مربی آموزشی بوده و خودش را جای اعضای تازه جا زده ـ شلیک می کند و از نیروها می خواهد بدن نیمه جان او را درون سطل زباله بیندازند. این حرکت به قصد شوخی و برای سرگرم کردن بول میچام که علاقه ی زیادی به شوخی های دستی دارد انجام می شود. اما مربی آموزش در عین حال می خواهد به نیروهای زیر دستش بفهماند که او رئیس است و دستوراتش، هرچه باشد، باید اطاعت شوند. در انتهای صحنه، مربی آموزش به میچام می گوید که این درس نیروهای تحت آموزش را به بهترین گروهان پایگاه تبدیل کرده و باعث می شود «آنقدر سخت جان شوند که بتوانند در مقابل نیمی از ارتش روسیه بایستند.»
هفت صفحه از فیلمنامه به منظور جلب رضایت تفنگداران دریایی و کسب همکاری آنها حذف شد. کارلینو تک گویی توسط بول میچام را جایگزین آن کرد که طی آن میچام خاطراتش از هجده سال پیش و روزی که پسرش به دنیا آمد را تعریف می کند که چطور آرزو داشته است پسرش بتواند روزی جای پای او بگذارد و به تفنگداران دریایی ملحق شود. کارلینو همچنین گفتگوی دوستانهای بین بن و خواهر کوچکترش را نیز در فیلمنامه گنجاند که درباره آیندهشان صحبت می کنند، آینده ای که برای بن شامل حرفهای در تفنگداران دریایی نمی شود.
صحنه ذیل همان صحنهی کذایی از فیلم سانتینی بزرگ است که تفنگداران دریایی نمی خواستند شما ببینید. این صحنه برای نخستین بار در این کتاب منتشر شده است.
نمای خارجی. ورودی آموزشگاه جزیره بیدل. هنگام طلوع
هنگامی که بول و بن از کنار پست نگهبانی می گذرند، سربازی به آنها سلام نظامی می کند. ماشین آنها خیابان اصلی را طی کرده و سپس به داخل گذرگاهی که از میان مرداب می گذرد می پیچد. مرداب با تقارنی شوم تا مایلها در دو سوی جاده امتداد یافته است. تعدادی پادگان در دوسوی جاده ظاهر می شوند و ماشین از میان آنها می گذرد، سپس زیر سایهی شاخه درختان بلوطی در برابر پادگان میایستد. محوطهی رژهای به طول دو مایل در برابر ماشین قرار دارد.
درون ماشین ـ طلوع
بول سیگاری روشن کرده و به دست بن میدهد، و سپس سیگاری هم برای خود روشن می کند و در حالی که به پادگان می نگرد در سکوت سیگار میکشد.
بن: من سیگار نمی کشم پدر
بول: حالا امتحانش کن. احتمالاً خیلی ساله که یواشکی سیگار میکشی.
بن: نه واقعاً تا حالا نکشیدم. فکر میکردم منو میکشی.
بول: درست فکر کردی. یه دقه صبر کن. سیگار رو خاموش کن. هیکس و پسراش دارن میان. چیزی که قراره ببینی فوق سریه. حاضری؟
بن: دریافت شد.
دوربین صحنه را از دید آنها نشان می دهد. فریادها غیرقابل فهم و ناسزاهایی از سوی پادگان به گوش می رسد.
بن: شبیه خونمونه وقتی که برمی گردی خونه
بول: ساکت شو!
بول سعی دارد خنده اش را کنترل کند.
نمای خارجی پادگان ـ طلوع
سربازهای تازه وارد با کله های تراشیده، پوتین ها و کلاه های نظامی و تی شرت های ارتشی از خوابگاه بیرون می دوند و در کنارهی محوطهی رژه، حدودا پانزده یارد دورتر از ماشین ناشیانه به خط می شوند. سروان هیکس مربی مشق در آستانهی در ظاهر می شود. باتومی به دست دارد و رولوری به پهلویش بسته شده است. چنان هالهای از شرارت و سرسختی در اطرافش وجود دارد که انگار بخشی از یونیفرم اوست.
داخل ماشین ـ طلوع
بن: اون هیکسه. یکی از آخرین آدمخوارهای بزرگ
نمای خارجی. محوطهی رژه. طلوع
هیکس در برابر سربازهای جدید قدم می زند و باتومش را به کف دستش می کوبد.
هیکس: صدامو می شنوین پشگلا؟
گروهان: بله سروان
هیکس: خوبه. چون می خوام امروز صبح حسابی به حرفام گوش بدید.
نمای داخلی ماشین ـ طلوع
بول (زیر زیرکی می خندد): اونی که ردیف چهارم، سومی از آخر ایستاده اسمش بلیکلیه. یه مربی آموزش دیگهاس.
بن: پس چرا مثل سربازها لباس پوشیده؟
بول: نگاه کن
هیکس (به رجزخوانیش ادامه می دهد)
حالم به هم می خوره از این که یه گروه آشغال بی عرضه ای مثل شما می تونن گروه فوق العاده ای از جنگجوها مثل تفنگداراهای دریایی آمریکا رو آلوده کنن. وقتی بهتون نگاه می کنم و فکر می کنم که یونیفرم تفنگدارها رو پوشیدین دلم میخواد تک تک شما ناقص الخلقه ها رو خفه کنم. حرفم واضحه؟
گروهان: بله سروان
ناگهان هیکس به سمت ردیف اول می رود و سرباز صفر قد بلند و درشت هیکلی را خطاب قرار می دهد، که متعجب از ناگهانی حمله هیکس یک قدم به عقب می رود.
هیکس: تو فکر می کنی از پس من برمیای، مگه نه بچه خوک؟
سرباز: نه سروان!
هیکس: به من دروغ نگو حشره بیمغز! دیشب به همقطارهات گفتی که من بزرگترین عوضی هستم که تو عمرت دیدی. مگه نه؟
سرباز: نه سروان!
هیکس: یعنی فکر نمیکنی من یه عوضی هستم؟
سرباز: نه سروان!
هیکس: خب پس چیام؟ فکر می کنی یه بالرینم؟ یا یه آرایشگر؟ شغل من این که بیست و چهار ساعته و هفت روز هفته، پنجاه و دو هفته سال باقی مونده از عمرم رو یه عوضی باشم! حالا حشره، به باقی این پشگلها بگو سروان چیه!
سرباز: سروان یک عوضیه!
هیکس فریاد بلند و گوشخراشی میکشد.
نمای داخلی ماشین ـ طلوع
بن و بول هر دو دست هایشان رو روی دهانشان گذاشتهاند تا صدای خندهشان را کنترل کنند.
نمای خارجی محوطه رژه. طلوع
هیکس: خوک آشغال خور عوضی! اگه یه بار دیگه بهم بگی عوضی تو صد تا جعبه واسه مامانت پس می فرستمت! من رفتم به…
ناگهان کسی در گروهان سرفه میکند. هیکس در کمال ناباوری مکث میکند و صورتش از فرط خشم و عصبانیت کبود می شود. گروهان بی صدا و بی حرکت ایستاده است.
هیکس: کدوم یک از شما بی عقل های بی ارزش سرفه کرد؟ بهتون بگم که هیشکی تو این گروهان بدون اجازه من سرفه نمی کنه، عطسه نمی کنه، آروغ نمی زنه و هیچ غلط دیگهای نمیکنه! فهمیدین؟
گروهان: بله سروان!
بار دیگر صدای سرفه می آید.
هیکس (جیغ می کشد): دیدمت خرمگس کثیف! دیدمت! بیا اینجا آشغال عوضی. آره تو! خود تو آشغال. قبل از این که لنگات رو از بدن متعفنت بکنم بیا جلو!
سومین مرد در ردیف چهارم به جلو می دود و لرزان در برابر هیکس می ایستد.
نمای داخلی ماشین ـ طلوع
بول از فرط خنده کبود شده است.
بول: اون بلیکلیه… نگا… نگاش کن…
نمای خارجی. محوطه رژه ـ طلوع
هیکس دور بلیکلی می چرخد.
هیکس: حالا چیکار کنم خرمگسا؟ من سعی می کنم خوب باشم، سعی می کنم منصف باشم. اما فکر کنم باید ثابت کنم کاری که میگم رو می کنم. خیلی عصبانی ام خرمگسا. و وقتی عصبانی میشم تبدیل به یه دیوانه روانی آدمکش میشم. بهت گفتم سرفه نکن حشره! بهت اخطار دادم. همش تقصیر خودته.
هیکس قزن جلد اسلحهاش را باز کرده و رولورش را به آهستگی بیرون میاورد.
هیکس: اصلاً دوست ندارم این کار رو باهات بکنم خوکچه! اما خیلی خیلی منو عصبانی کردی.
هیکس سینه بلیکلی را نشانه رفته و به صورتی شمرده و هماهنگ که ریتمی خشونت بار در خود دارد به او شلیک می کند.
نمای داخلی ماشین ـ طلوع
چشمهای بن از فرط حیرت و تعجب گشاد می شوند.
بول (بلند بلند می خندد): خیلی خوبه… خدای من این مرد خیلی عالیه.
نمای خارجی محوطه رژه ـ طلوع
سربازها از وحشت در جا خشک شده اند. بلیکلی روی زمین افتاده و در حالی که سینهاش آغشته به خون است به خود می پیچد و جیغهای دردآلود و هراسناکی می کشد. هیکس به آرامی اسلحهاش را سرجای خود می گذارد.
هیکس: شما دو تا. دست و پای این حشره رو بگیرین و نغشش رو بندازین تو اون سطل زباله.
دو سرباز به سرعت به سمت بلیکلی می روند، دست و پاهاش را گرفته، بلندش می کنند و به سمت سطل زباله پشت پادگان می برند.
نمای داخلی ماشین ـ طلوع
هنگامی که سربازها از کنار ماشین می گذرند بول و بن صدای فریادهای تضرع آمیز بلیلکی را می شنوند.
بلیکلی: نه رفقا… کمکم کنین… تو رو خدا… خواهش می کنم. من فقط زخمی شدم… این کار رو نکنین… تو رو خدا
اما وحشت سربازها از هیکس آنها را به تضرع های بلیکلی کر کرده است. آنها بلیکلی را درون سطل زباله می اندازند و به سمت گروهان برمی گردند. صدای ناله ها و جیغ های بلیکلی در میان صدای تلق و تولوق بطری ها و قوطی هایی که درون سطل زباله به هم می خورند به گوش می رسد.
بلیکلی: خداا… نه… یکی کمکم کنه… خواهش می کنم… تو رو خدا…
هیکس: سروان تایلر!
سروانی از پشت پادگان ها بیرون می آید.
تایلر: سروان؟
هیکس: این حشره ها رو ببر صبحانه بخورن
تایلر: به خط شید!
گروهان به حالت آماده باش در میاید. برخی از سربازها هنوز به سمت سطل زباله نگاه می کنند.
تایلر: روبرو رو نگاه کنین نکبتها! به راست راست! به پیش!
گروهان مانند زامبی ها رژه می روند. هیچ سری به سمت سطل زباله نچرخیده است. هیکس چند لحظه آنها را تماشا می کند و سپس به سمت ماشین می آید. بول و بن پیاده می شوند. بول و هیکس به ماشین تکیه می کنند و قهقهه می زنند. بن به سمت سطل زباله می دود و در آهنی آن را بلند می کند. بلیکلی از سطل بیرون می آید و تی شرت کثیفش را در میاورد و آن را به درون سطل می اندازد.
بلیکلی: یه چیزی رو می دونستی پسرم؟ کچاپ از خون غلیظ تره!
او به بول سلام نظامی می دهد، بوسهای برای هیکس فوت می کند و به سمت پادگان ها می رود.
هیکس (به بن): تولدت مبارک بن. دیگه به سنی رسیدی که بتونی عضوی از این گروهان بشی. می خوای عضو ارتش بشی؟
بن: نه قربان. فکر کنم یه کم دیگه صبر کنم.
هیکس: بن این چیزی که امروز دیدی بین خودمون بمونه. خب؟ اگر درباره این تکنیک آموزشی کوچولو چیزی بفهمن منو از جفت شصت هام آویزون می کنن. قبلاً یه بار به خاطرش توبیخ شدم. اما یه چیزی رو باید بهت بگم. این گروهان وقتی از این جا فارغ التحصیل بشن هر جایزه و پاداشی که برای عملکرد خوب وجود داره می برن. و اونقدر جون سخت می شن که بتونن جلوی نصف ارتش روسیه بایستن.
بن: من چیزی نمی گم سروان.
هیکس: خوبه. خیلی خوبه. از دیدنتون خوشحال شدم سرهنگ (به بول سلام نظامی می دهد). من باید برم پیش گروهانم و یه جوری ضربه روحی که خوردن رو رفع کنم. باز هم تولدت مبارک بن
بن: ممنونم سروان
هیکس دور می شود، و بن و بول برای لحظاتی دور شدنش را تماشا می کنند.
بول: همونطوری که گفتم، یکی از آخرین آدمخوارهای بزرگ!
آنها سوار ماشین می شوند.
پایان صحنهی سانسور شده
اما حتی حذف تمام این صحنه باعث نشد رضایت تفنگداران دریایی جلب شود و برای این که با همکاری در ساخت فیلم موافقت کنند تغییرات بیشتری را درخواست کردند. یکی دیگر از مخالفت ها به خاطر صحنه معروف سوپ قارچ بود.
سرگرد کالینز پس از دریافت نسخهی بازنویسی شده فیلمنامه ـ که دیگر شامل صحنه آموزش توهین آمیز نبود ـ نامهای به ژنرال لوئیس ویلسون فرمانده تفنگداران نوشت و به تفنگدار شماره یک آمریکا گفت که «صحنه سروان آموزشی گرچه در کتاب پت کانروی آمده بود برای تفنگداران دریایی قابل قبول نبود. آقای پرت موافقت کرد آن را از فیلمنامه حذف کرده و صفحات صورتی ضمیمه شده را جایگزین سازد. با توجه به مکالماتی که من با آقای کارلینو و آقای پرت داشته ام، واضح است که تیم فیلمسازی پروژه سانتینی بزرگ حاضر به مصالحه و مذاکره هستند زیرا به اهمیت همکاری تفنگداران دریایی واقفند.»
کالینز در ادامه یادداشتش می نویسد: «فیلمنامه آقای کارلینو هم مانند کتاب شامل صحنه سوپ قارچ می شود. اگرچه آقای پرت تمایل ندارد کل صحنه را از فیلم حذف کند، من مطمئنم که این صحنه، که از نظر برخی توهین آمیز خواهد بود، را می توان تا حد صحنهای کوتاه و خنده دار و قابل قبول تقلیل داد.»
در فیلم بول میچام ـ که نقش او را رابرت دووال بازی می کند و به خاطر بازیاش نامزد جایزه اسکار شد ـ مرد شوخ و شوخی دوستی است که تقریباً برای خنده و شوخی حاضر است به هرکاری دست بزند. فیلم از صحنهای در یک بار در اسپانیا شروع می شود که افراد دووال برایش مهمانی خداحافظی گرفتهاند، زیرا قرار است وی به آمریکا برگردد. اما کاپیتان نیروی دریایی اتوکشیدهای به داخل بار می آید و می گوید که کمتر سر و صدا کنند، زیرا مهمانی باکلاسی را که در رستوران کناری جریان دارد به هم زنند، و به این صورت شادمانی آنها را مختل می کند. در فیلمنامه اولیه پس از این که کاپیتان به سانتینی و افرادش دستور می دهد بار را ترک کنند، سانتینی فکری به ذهنش می رسد تا کاپیتان را ـ که دووال او را فتقبند کهنه می نامد ـ سر جایش بنشانند.
رابرت دووال
شوخی به این صورت است که سانتینی بزرگ یک قوطی سوپ قارچ زیر کتش پنهان می کند، و هنگامی که سانتینی و افرادش سرزده وارد مهمانی داخل رستوران کناری می شوند او تلو تلوخوران به روی سن می رود و تظاهر به استفراغ می کند و سوپ رو روی زمین می ریزد. سپس دو تن از افراد سانتینی ـ که از شوخی خبر دارند ـ به سمت توده استفراغ تقلبی می روند، قاشق از جیبشان درآورده و شروع به خوردن آن می کنند و به این ترتیب افسران نیروی دریایی و همسرانشان را به شدت شوکه می کنند.
نیروی دریایی که خیلی نسبت به تصویر ارائه شده از افسرانش حساسیت داره کاملاً با این که یکی از افسرانش «فتق بند کهنه» نامیده شود مخالف بود و اصرار داشت که کل صحنه سوپ قارچ از فیلم حذف شود. اما تفنگداران دریایی حاضر بودند صحنه را نگه دارند اما برای آرام کردن نیروی دریایی از فیلمسازها خواستند برخی از بخشها و عبارات توهین آمیز نسبت به افسران حذف شود.
کارلینو می گوید: «نیروی دریایی و تفنگداران دریایی دو برداشت کاملاً متقاوت نسبت به رفتار و کنش افسرها دارند. نیروی دریایی به رفتار جنتلمن مآبانه افسرها اهمیت زیادی می دهد.»
اما بیش از هرچیز دیگری، نجات فیلم و تضمین همکاری تفنگداران دریایی به این خاطر بود که یک مرد ـ ژنرال چستی پولر که پرافتخارترین تفنگدار دریایی آمریکا بود ـ از پروژه خبردار شده و کاملاً از آن حمایت می کرد.
کارلینو می گوید: «فکر می کنم بیشتر به خاطر نفوذ او بود که ما توانستیم همکاری ارتش را به دست بیاوریم. واقعاً از این پروژه حمایت کرد.»
و اگر به خاطر پولر نبود، فیلمی به نام سانتینی بزرگ تولید نمی شد، کارلینو به خاطرش نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمنامهی اقتباسی از صنف نویسندگان امریکا نمی شد، دووال نامزد اسکار بهترین بازیگر نمی گردید یا مایکل اوکیف که نقش بن پسر دووال را ایفا کرد نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمکل نمی شد.
سانتینی بزرگ همچنان یک اثر کلاسیک محسوب میشود، اما یک اثر کلاسیک رقیق شده و بهداشتی شده. برای این که درک کنید فرایند پاکسازی صدها فیلمی که پنتاگون به ساخت آن کمک کرده چه آسیبی به فیلمها زده، تصور کنید فیلمهایی که پنتاگون از همکاری با ساخت آنها امتناع کرد اگر در معرض فرایند جلب تأیید ارتش قرار میگرفتند چه بلایی سرشان می آمد. یک جک ریپر رقیق شده، ژنرال ارتشی دیوانهای که دغدغهی پاک بودن مایعات بدن در فیلم دکتر استرنجلاو استنلی کوبریک را داشت؛ سرهنگ کرتز مثبت اندیشتر، افسر ارتش خائن و دیوانه در فیلم اینک آخرالزمان فرانسیس فورد کاپولا، نوع خوش بینتر ران کاویک، قهرمان جنگ ویتنام فلج فیلم متولد چهارم جولای الیور استون که به مخالف جنگ تبدیل شده بود؛ و فارست گامپ سربازوارانه تری را تصور کنید.
اگر تولیدکنندگان این فیلم ها برای به دست آوردن همکاری ارتش شخصیت های خود را رقیق کرده و پاکسازی می کردند از کجا می توانستیم بفهمیم؟ و از کجا می توانستیم بفهمیم که خاطراتمان از فیلم ها دستکاری شده اند؟