کد خبر 324342
تاریخ انتشار: ۱۴ تیر ۱۳۹۳ - ۱۲:۳۴

دكتر سنجابي، خود يكي از اعضاي اصلي هيئت مؤسس جبهه ملي بوده است و در طول دوران بعدي نيز يكي از اعضاي مهم آن به شمار مي‌آمد و در نهايت نيز در حالي كه به عنوان رهبر جبهه ملي شناخته مي‌شد، چشم از جهان فرو بست.

گروه تاریخ مشرق- كتاب خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي در 1381 از سوي انتشارات «صداي معاصر» در تهران و در تيراژ 3300 نسخه به چاپ رسيده است. اين كتاب حاصل 30 ساعت گفت و گوي طرح تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد با ايشان از 23 الي 29 مهر 1362 و به هنگام اقامت وي در شهر چيكو از ايالت كاليفرنيا است.
آقاي سنجابي در مقدمه‌اي كه به قلم خود بر اين كتاب نگاشته ضمن بيان چگونگي ضبط خاطرات توسط مسئولان مطرح تاريخ شفاهي اعلام مي‌دارد: «حاضر شدم با نماينده آن مؤسسه مصاحبه كنم به شرط آنكه در حيات من بي‌موافقت قبلي مطالب مصاحبه انتشار پيدا نكند و اجازه استفاده از آن مشروطه به همين شرط باشد.» البته ايشان در پايان اين مقدمه دليل عدم انتشار خاطرات در زمان حيات خويش را توصيه دوستان خود اعلام مي‌دارد.



از آنجا كه در روي جلد و شناسنامه كتاب هيچ‌گونه ذكري از طرح تاريخ شفاهي به ميان نيامده است، به نظر مي‌رسد علاوه بر تنظيم خاطرات توسط آقاي دكتر سنجابي، واگذاري مجوز انتشار آن در داخل كشور به انتشارات «صداي معاصر» نيز از سوي ايشان يا وابستگانشان صورت گرفته باشد. البته خاطرات آقاي سنجابي در دو نوبت و با تغييراتي در زمان حيات ايشان در خارج كشور منتشر شد كه واكنش‌هاي فراواني را در آن زمان به ويژه از سوي نهضت آزادي برانگيخت.

دكتر كريم سنجابي در سال 1283 ه‍ ش در محل ايل سنجابي در استان كرمانشاه به دنيا آمد. وي در سال 1300 وارد مدرسه علوم سياسي كه در آن هنگام علامه علي‌اكبر دهخدا رياست آن را برعهده داشت، شد و پس از اتمام آن وارد مدرسه حقوق تهران گرديد. دكتر سنجابي در سال 1307 در كنكور دانشجويان اعزامي دولت به اروپا قبول شد و به فرانسه رفت و پس از اخذ مدرك دكتراي خود در رشته حقوق، در سال 1313 به ايران بازگشت و به تدريس در دانشكده حقوق پرداخت. وي سپس در تشكيل حزب ميهن شركت جست و در سال 1324 با ادغام اين حزب در حزب ايران، به عنوان يكي از رهبران حزب ايران فعاليت سياسي خود را پي گرفت.

به دنبال تشكيل سازمان برنامه، دكتر سنجابي به عنوان مسئول اولين برنامه صنعتي در آن سازمان تعيين شد و در اين زمينه به فعاليت پرداخت. در پي دخالت‌هاي غيرقانوني دولت در انتخابات مجلس شانزدهم و اعلام اعتصاب جمعي از سياسيون به رهبري دكتر مصدق در دربار، دكتر سنجابي نيز يكي از شركت‌كنندگان در اين اعتصاب بود كه در مهرماه سال 1328 به تشكيل جبهه ملي انجاميد. وي در اولين كابينه دكتر مصدق به مدت حدود چهار ماه وزارت فرهنگ را عهده‌دار بود و سپس از سوي مردم كرمانشاه به نمايندگي دوره هفدهم مجلس انتخاب شد. دكتر سنجابي در مسافرت‌هاي دكتر مصدق به لاهه و نيويورك براي حل مسائل مربوط به نفت از جمله اعضاي هيأت همراه وي بود. پس از كودتاي آمريكايي 28 مرداد، دكتر سنجابي مدتي در اختفاء به سر برد و سپس در اوايل سال بعد مورد عفو قرار گرفت. وي در سال 39 در تشكيل جبهه ملي دوم شركت جست كه البته به دليل مخالفت دكتر مصدق، تشكيل اين جبهه به جايي نرسيد. دكتر سنجابي از سال 46 تا 50 را در آمريكا به سر برد و تا زمان آغاز نهضت اسلامي مردمي ايران در سال 56، عملاً چندان فعاليتي در عرصه سياسي نداشت. دكتر سنجابي پس از پيروزي انقلاب، به عنوان وزير امور خارجه در دولت موقت مشغول به كار شد اما به فاصله كوتاهي از اين سمت استعفا داد. او در سال 1374 دارفاني را وداع گفت.

دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، كتاب خاطرات دكتر كريم سنجابي را به نقد كشيده است. با هم نقد را مي‌خوانيم:

كتاب «خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي» اگرچه حاوي مطالبي پيرامون وقايع و حوادث بيش از نيم‌قرن تاريخ كشورمان است، اما با نگاهي دقيق‌تر بايد گفت در حقيقت هسته مركزي اين خاطرات را چگونگي شكل‌گيري جبهه ملي و فعاليت‌ها و تحولات و سرنوشت آن تشكيل مي‌دهد. همان‌گونه كه مي‌دانيم، جبهه ملي در مهرماه سال 1328 به دنبال اعتراض جمعي از رجال سياسي به رهبري دكتر محمدمصدق، به نحوه برگزاري انتخابات مجلس شانزدهم، پا به عرصه وجود گذارد. در اين زمينه هيچ‌گونه شك و شبهه و اختلاف‌نظري وجود ندارد، اما در مورد پايان فعاليت و عمر اين جبهه، نظرات متفاوت و بيش از آن در مورد ماهيت عملكرد جبهه و اعضايش ديدگاههاي گوناگون و بلكه متضادي به چشم مي‌خورد.

اگر اين نكته را در نظر داشته باشيم كه دكتر سنجابي، خود يكي از اعضاي اصلي هيئت مؤسس جبهه ملي بوده است و در طول دوران بعدي نيز يكي از اعضاي مهم آن به شمار مي‌آمد و در نهايت نيز در حالي كه به عنوان رهبر جبهه ملي شناخته مي‌شد، چشم از جهان فرو بست، مي‌توان از لابلاي خاطرات وي زاويه جديدي را براي نگرش به فعاليتهاي اين تشكل سياسي و همچنين وضعيت سياسي كشور در خلال سالهاي نهضت ملي شدن صنعت نفت تا هنگام پيروزي انقلاب ‌اسلامي، به دست آورد. نخستين نكته‌اي كه در خاطرات دكتر سنجابي بايد مورد توجه قرار گيرد، حركت آمريكا براي حضوري مستمر و سلطه‌جويانه در ايران است كه از طريق اعزام هيئت‌هاي كارشناسي به كشورمان به منظور جمع‌آوري گسترده اطلاعات سياسي، اقتصادي و نظامي آغاز مي‌شود. به گفته ايشان بعد از تشكيل شعبات تخصصي در سازمان برنامه براي تهيه برنامه‌هاي مربوط به بخشهاي مختلف، دو هيئت آمريكايي به منظور مطالعه برنامه‌هاي تدارك ديده شده وارد ايران شدند كه هيئت دوم تحت عنوان «هيئت ماوراءالبحار» با دقت و حوصله به بررسي برنامه‌ها و اطلاعات مورد نياز خود ‌پرداخت: «يكي از آنها كه مي‌خواست در امور حقوقي و قوانين لازم مربوط به اجراي برنامه مطالعاتي بكند خواسته بود كه يك نفر از اعضاي حقوقدان سازمان برنامه با او مرتبط بشود. براي ارتباط با او مرا انتخاب كردند. شما تصور مي‌كنيد كه آن شخص چه كسي بود... آن شخص آقاي آلن‌دالس برادر جان فوستر دالس و رئيس آينده سازمان سيا آمريكا بود. بنده قريب دو هفته حداقل روزي دو ساعت با اين شخص قوانين موجود ايران را مطابق سؤالاتي كه او مي‌كرد و مطالبي كه مي‌خواست مورد مطالعه قرار مي‌داديم.» (ص99)

اين هيئت‌ها اگرچه تحت عنوان كمك به برنامه‌هاي اقتصادي و صنعتي ايران وارد كشور مي‌شدند و به جمع‌آوري اطلاعات و همچنين اعمال نفوذ در جهت‌گيري برنامه‌ها مي‌پرداختند، اما حداقل در اين مقطع، هنوز آمريكا در مقام عمل، به ارائه كمك‌هاي مالي و صنعتي لازم براي اجراي برنامه‌هاي مزبور اقدام نمي‌كرد: «ما انتظار داشتيم مطابق وعده‌اي كه به ايران در زمان جنگ جهاني داده شده بود براي جبران خسارت‌ها و پاداش كمكهايي كه به آنها كرده‌ايم آمريكا در برنامه احياي اقتصادي ايران كمك بكند. ولي اين هيئت‌هايي كه مي‌آمدند و شايد ارتباطات سياسي ديگري هم داشتند در اين باره آن موافقت و همراهي كامل كه تأمين منابع و اعتباراتي براي اين كار بكند نشان نمي‌دادند.» (ص100)
آمريكايي‌ها حتي بعد از پايان جنگ جهاني به تعهدات خود در قبال خدماتي كه دريافت داشته بودند پايبند نماندند. براي نمونه در ازاي استفاده از خطوط مراسلاتي ريلي ايران قول داده بودند كه تمام وسايل نقليه‌اي كه آورده بودند (لوكوموتيو، واگن و...) بعد از جنگ جهاني بگذارند براي راه‌آهن، اما هرگز چنين نكردند. آقاي شريف‌امامي در اين ارتباط مي‌گويد:« يك بخشنامه صادر شد به تمام نواحي راه‌آهن كه صورت بدهيد از وسايل نقليه و تأسيساتي كه آمريكايي‌ها آورده بودند كه چه چيزهايش را لازم داريد و بقيه‌اش را ببرند. اينها هم به تصور اينكه مجاني است صورت‌ها را خيلي مفصل كردند. بعد معلوم شد كه(قيمت) اينها را حساب كرده‌اند و پولش به صورت يك چك از طرف وزارت دارايي آن وقت ـ (آن‌طور) كه روزنامه‌ها نوشتند ـ داده شد به مأمور آمريكايي».(خاطرات جعفر شريف‌امامي، ص75)



البته از اين مقطع به بعد، يعني زماني كه زمزمه‌هاي ملي شدن صنعت نفت در كشور آغاز شده و تنش سياسي ميان ايران و انگليس به واسطه پررنگ شدن انگيزه‌ها و اقدامات استقلال طلبانه در ميان رجال و شخصيتهاي سياسي و مذهبي و همچنين مجلس و دولت، رو به تزايد است، آمريكايي‌ها نقش پيچيده و حساسي را در امور سياسي ايران و همچنين در عرصه بين‌المللي براي خود طراحي مي‌كنند و به مرحله اجرا مي‌گذارند كه نتيجه آن جز تثبيت جايگزيني آمريكا به جاي انگليس در كشورمان نبود. به عنوان نمونه، دكتر سنجابي در مورد تغيير رفتار حسين مكي پس از بازگشت از آمريكا نكته‌اي را بيان مي‌دارد كه هرچند متأسفانه به اختصار و اشاره گفته شده و مصاحبه كننده نيز تلاش چنداني براي توضيح بيشتر اين نكته نكرده است، اما به هر حال مي‌توان از همين مختصر نيز، مسائل مهمي را فهميد: «مصدق در ابتدا به مكي علاقه زياد داشت. حرف مكي در پيش او خيلي پيش]بيش[ از حرف‌هاي ما تأثير مي‌كرد. بنده مكرر شاهد بودم در مواردي هر چه مكي مي‌گفت همان عملي مي‌شد... از آمريكا او را دعوت كردند كه به آن كشور برود. او به آمريكا رفت... وقتي كه مكي برگشت به طور خصوصي با او صحبت كردم و گفتم كه وضعيت اينطور است... به من گفت: خلاصه‌اش من نه با شما هستم و نه با آنها. گفتم: اين كه نمي‌شود، براي چه؟ به من گفت: والله به بچه‌هاي ما هم رحم نمي‌كنند و همه ما را از بين مي‌برند و وضع خيلي خطرناك است.» (ص140) البته در مورد دلايل بروز اختلافات ميان مصدق و برخي از يارانش و سپس تضاد شديد اين دو گروه با يكديگر، نمي‌توان و نبايد به تحليلي تك عاملي روي آورد، اما در هر صورت اظهارات هر يك از عناصر فعال در آن سالها مي‌تواند دريچه‌هايي را براي مطالعه و تحقيق بيشتر در مورد اتفاقات گوناگون به روي حاضران بگشايد.

موضوع ديگري كه در خاطرات دكتر سنجابي حائز اهميت است، اظهارنظرهاي ايشان در مورد شخصيت و عملكرد مرحوم دكتر مصدق است؛ چرا كه هم در سالهاي نهضت ملي شدن نفت و هم در دوران بعد از آن و نيز تا پايان عمر در زمره دوستان، همكاران و هواداران دكتر مصدق محسوب مي‌شد و به اين مسئله مي‌باليد. بديهي است كه چنين شخصيتي به هنگام بيان خاطرات خويش، بارها و به دلايل مختلف، عملكردها و سياستهاي اتخاذ شده توسط دكتر مصدق را مورد تأييد قرار دهد كما اين كه چنين رويه‌اي را به وضوح مي‌توان ملاحظه كرد، اما آن چه در اين ميان مي‌تواند به نحو بهتري مبين شرايط موجود در آن سالهاي توفاني باشد، نقد و انتقادهاي دوستان و همراهان دكتر مصدق از ايشان است و طبعاً ديدگاههاي دكتر سنجابي در اين زمينه مي‌تواند جايگاه خاصي داشته باشد. اقدام دكتر مصدق به تعطيل كردن مجلس هفدهم از طريق برگزاري رفراندوم، از جمله مسائلي است كه نه تنها مورد اعتراض شديد جناح مقابل وي قرار داشت، بلكه توسط نزديكترين دوستان ايشان نيز با اين اقدام مخالفت به عمل آمد. در واقع آن چه به عنوان عامل نهايي موجب گشت تا دكتر مصدق دست به چنين اقدامي بزند، انتخاب حسين مكي- در زماني كه يكي از سرسخت‌ترين مخالفان وي به شمار مي‌آمد- به عنوان عضو ناظر مجلس در بانك ملي بود؛ چرا كه دكتر مصدق خوف آن را داشت تا مكي با اطلاع يافتن از چاپ بيش از سيصد ميليون تومان اسكناس بدون پشتوانه طي دوران نخست‌وزيري ايشان، اين مسئله را به يك عامل ايجاد جار و جنجال سياسي تبديل كند، اما با وجود آن كه چنين احتمالي وجود داشت، دكتر سنجابي بشدت با تصميم دكتر مصدق مبني بر انحلال مجلس مخالفت مي‌ورزد و آن را زمينه‌اي مناسب براي انجام يك كودتا به حساب مي‌آورد: «اگر شما مجلس را ببنديد در غياب آن ممكن است با دو وضع مواجه بشويد. اين كه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود ديگر اين كه با يك كودتا مواجه بشويد. آن وقت چه مي‌كنيد؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمي‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمي‌دهيم. اما امكان كودتا، قدرت حكومت در دست ما است و خودمان از آن جلوگيري مي‌كنيم.» (ص151)



پاسخ دكتر مصدق به مخالفان خود نيز كه به انحلال مجلس معترض بودند، اگرچه با تغييراتي در لحن و كلمات، اما از همين محتوا برخوردار بود. ولي آيا دكتر مصدق در قبال وضعيت بسيار دشوار و حساسي كه پيش رو داشت، از امكانات مناسب و بالاتر از آن، از تدابير و برنامه‌هاي متناسب با چنين موقعيتي برخوردار بود؟

حزب توده و نحوه رفتار دكتر مصدق با آن، موضوع مهمي است كه مي‌تواند به روشن شدن پاسخ سؤال فوق كمك كند. همان‌گونه كه مي‌دانيم در شرايط آن روز، اين حزب‌ توانسته بود هواداران زيادي براي خود گردآورد و به مناسبتهاي مختلف دست به تظاهرات و بلكه قدرت‌نمايي بزند. به عنوان نمونه اين حزب در سال 1332 به مناسبت سالگرد 30 تير اقدام به برگزاري تظاهراتي كرد كه به گفته دكتر سنجابي از تظاهرات مشترك سه حزب ايران، نيروي سوم و پان ايرانيست ـ از احزاب اصلي تشكيل دهنده جبهه ملي ـ به مراتب چشمگيرتر بود (ص153) اگرچه با گذشت زمان و بويژه پس از بيان خاطرات رهبران حزب توده مشخص شد كه در آن زمان بدست‌گيري قدرت سياسي و حكومتي در دستور كار اين حزب قرار نداشته و اساساً به واسطه مشكلات عديده‌اي كه با آن مواجه بوده‌اند، قادر به انجام چنين كاري نبوده‌اند، اما به هر حال طبيعي است كه در آن هنگام، جنبه‌هاي بيروني و ظاهري اقدامات حزب توده و طرفداران آن، نگراني‌هايي جدي براي شخصيتهاي مذهبي، نيروهاي ملي و همچنين دربار و وابستگان به انگليس و آمريكا فراهم آورد و به نوعي اشتراك نظر در ميان آنان بينجامد بويژه آن كه در اين برهه مأموران و كارپردازان استعمار پير بريتانيا نيز در ايجاد فضاهاي ذهني خاص از طريق تحريك و تحركات حساب شده سنگ تمام گذاشتند. در چنين شرايطي، دكتر سنجابي اگرچه در جايي از خاطرات خود، دليل عدم برخورد جدي دكتر مصدق با اين حزب را چنين عنوان مي‌دارد كه «به علت دموكرات بودنش او نمي‌توانست آزادي احزاب را زايل كند» (ص215) اما در بخش ديگري از اين خاطرات، اعتقاد ايشان به اين كه دكتر مصدق با انگيزه‌هاي خاصي در حال مماشات با حزب توده بوده‌است، كاملاً نمايان مي‌شود: «بنده هم آمدم، خليل ملكي و داريوش فروهر و مرحوم شمشيري و يك نفر از حزب ايران و يكي دو نفر از بازاري‌ها جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دكتر مصدق بردم. خليل ملكي آنجا تند صحبت كرد. گفت: «آقا! مردمي كه از شما دفاع مي‌كنند همين‌ها هستند. كم هستند يا زياد هستند همين‌ها هستند. چه دليلي دارد كه شما قدرت توده را اين همه به رخ ملت مي‌كشيد و اين مردم را متوحش مي‌كنيد. حرف او خيلي رك و تند بود. مصدق گفت: چه كارشان بكنم؟ خوب آنها هم تظاهر مي‌كنند. ملكي گفت: جاي آنها توي خيابانها نيست. جاي آنها بايد در زندان باشد، مصدق گفت: مي‌فرماييد آنها را زنداني بكنند، كي بايد بكند، بايد قانون و دادگستري بكند... بنده خطاب به ايشان عرض كردم جناب دكتر به قول معروف ماهي را كه نمي‌خواهند بگيرند از دمش مي‌گيرند. مبارزه با توده به وسيله دادگستري صورت نمي‌گيرد...». (ص154) در واقع دكتر مصدق نه تنها اقدامي در جهت برخورد با تخلفات هواداران حزب توده صورت نمي‌دهد بلكه نسبت به شناسايي و از ميدان بيرون كردن «توده نفتي‌ها» نيز كه ساخته و پرداخته انگليس بوده و نقشي بسيار مخرب را در اين دوران ايفا كردند، بي‌تحرك باقي مي‌ماند.

موضوع ديگري كه در وقايع مربوط به كودتاي 28 مرداد همواره مطرح بوده، نحوه گزينش و چينش نيروهاي دولتي و انتظامي توسط دكتر مصدق است. هنگامي كه ايشان براي اولين بار كابينه خود را تشكيل مي‌دهد، حضور برخي افراد و از جمله فضل‌الله زاهدي به عنوان وزير كشور يا جواد بوشهري به عنوان وزير راه، تعجب بسياري از شخصيتهاي سياسي و مذهبي را برمي‌انگيزد و اعتراضاتي را به دنبال دارد. اين نحوه يارگيري دكتر مصدق به گونه‌اي بوده است كه دكتر سنجابي نيز نمي‌تواند آن را مورد تأييد قرار دهد: «در كابينه اول مصدق خود او آشكارا به ما مي‌گفت: آقا! ما بايد از اينها براي پيشرفت كارمان استفاده كنيم. يك عده‌اي از افراد را كه جزو مبارزين و مجاهدين آزاديخواهي و وطن‌دوستي نبودند حتي شهرت خوبي هم نداشتند، يا مشكوك و يا متهم بودند به اينكه ممكن است ارتباطي با خارجي‌ها داشته باشند وارد كابينه كرد و برعكس در كابينه‌هاي بعدش مصدق كوشش داشت از جوانان بيشتر استفاده كند.» (ص186)

اگرچه تيمسار زاهدي در كابينه دوم دكتر مصدق جايي نداشت، اما نحوه برخورد دكتر مصدق با وي تا آخر همچنان سؤال برانگيز است و بويژه با روايت دكتر سنجابي از نحوه خارج شدن زاهدي از تحصن در مجلس، اين ابهام به نقطه اوج خود مي‌رسد. البته دكتر سنجابي در اين باره دو جمله را به فاصله كوتاهي از يكديگر بيان مي‌دارد كه با دقت در آنها، دو معناي متفاوت به ذهن متبادر مي‌شود. ايشان بار نخست به گونه‌اي از صحبتهاي رد و بدل شده ميان معظمي و مصدق سخن مي‌گويد كه گويي خود در اتاق حضور داشته و با گوش خويش شنيده كه مصدق به معظمي اجازه خارج ساختن زاهدي از مجلس را داده است، اما از جمله بعدي ايشان اين‌گونه مستفاد مي‌شود كه معظمي پس از مذاكره با دكتر مصدق و به هنگام خروج به ايشان گفته است كه مصدق اجازه اين كار را به او داده است. (ص161) با توجه به اوضاع و شرايط آن زمان، اين كه آيا واقعاً معظمي حقيقت را به دكتر سنجابي گفته است يا خير، جاي سؤال دارد، ولي با اين‌ همه، قدر مسلم آن است كه پس از اين مذاكرات، مصدق از قصد معظمي براي خارج ساختن تيمسار زاهدي از تحصن مطلع بوده است و اين اقدامات نيز در شرايطي صورت مي‌گرفت كه خطر كودتا چندان از نظر مصدق و يارانش دور نبود و دستگيري زاهدي نيز يكي از اقداماتي بود كه در دستور كار مصدق قرار داشت.

بنابراين سؤال و نقطه ابهام اين است كه چرا علي‌رغم اين كه زمان خروج زاهدي از مجلس مشخص بود، در اين كار بسيار مهم تعلل به عمل آمد و اين فرصت در اختيار زاهدي قرار داده شد تا خود را در يكي از باغهاي اطراف تهران مخفي سازد و در حقيقت مرحله نهايي انجام كودتا از همان مقطع شكل بگيرد؟

در كنار اين مسئله، نحوه برخورد دكتر مصدق با تيمسار دفتري ـ پسرعموي خويش- را نيز نبايد از نظر دور داشت. سرتيپ دفتري در حالي كه رياست گارد گمرك را عهده‌دار بود، در نخستين مرحله از كودتا به همكاري با كودتاچيان پرداخت و پس از آن كه اين مرحله با شكست مواجه شد، سرتيپ رياحي مشاركت وي در اين اقدام را به اطلاع دكتر مصدق رساند و خواستار دستگيري او در زمره كودتاچيان شد، اما دكتر مصدق نه تنها به اين توصيه عمل نكرد، بلكه دقيقاً حركت معكوسي انجام داد. روايت دكتر سنجابي از اين ماجرا، بسيار گوياست: «من آنجا خدمت مصدق بودم كه تلفن زنگ زد. وصل به تلفن يك بلندگو بود شنيدم سرتيپ رياحي است كه صحبت مي‌كند. رياحي به او گفت: اجازه بدهيد ما تيمسار دفتري را دستگير بكنيم. مي‌دانيم دفتري پسرعموي مصدق بود. مصدق گفت: چكار كرده است؟ گفت: در اين كار آلوده است... فردا صبح كه من نزد مصدق رفتم توي پله‌ها به همين تيمسار دفتري برخوردم. ديدم گريه مي‌كند، گفتم: چرا گريه مي‌كني؟ گفت: من جگرم مي‌سوزد، عموي من مورد تهديد قرار گرفته و حالا مي‌خواهند مرا دستگير بكنند. من رفتم به مصدق گفتم كه تيمسار دفتري در راهرو ايستاده و گريه مي‌كند، گفت بگو بيايد تو... به نظرم 27 مرداد بود. گفت: بگو بيايد تو با او وارد اتاق شديم مصدق بلافاصله به او گفت: چه خبر است عموجان؟ برو شهرباني را تحويل بگير. به رياحي هم تلفن كرد و گفت: آقاي رياحي شهرباني تحويل سرتيپ دفتري است.» (ص159) به اين ترتيب هنگامي كه موج دوم و نهايي كودتا برخاست، شهرباني كاملاً در مسير جريان كودتا حركت كرد و تيمسار دفتري در دستگيري ياران و هواداران مصدق نقشي كاملاً جدي داشت. البته دكتر سنجابي كمي پس از بيان اين ماجرا، در مورد خصوصيات دكتر مصدق اظهار مي‌دارد: «از نقاط قدرت ايشان يكي استقامتش بود، عقيده‌اي كه داشت بر آن عقيده ثابت مي‌ماند و تسليم نمي‌شد و فريب دوستي و خويشاوندي مطلقاً نمي‌خورد. گاهي اگر لازم مي‌شد خويشاوندان را هم زير پا مي‌گذاشت و از دوستان هم اگر لازم مي‌شد صرفنظر مي‌كرد.» (ص202) حال آن كه بايد پرسيد آيا اگر تيمسار دفتري داراي نسبت خانوادگي با مصدق نبود، باز هم ايشان به همان نحو به او برخورد مي‌كرد؟
بخش ديگر خاطرات دكتر سنجابي به وقايع و تحولات سياسي كشور و نحوه فعاليت اعضا و وابستگان به جبهه ملي در دوران بعد از كودتا تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي اختصاص دارد. به طور كلي پس از سرنگوني دولت قانوني دكتر مصدق، نزديك به يكدهه فعاليت قابل ملاحظه‌اي از سوي ياران و هواداران وي و اعضاي جبهه ملي ملاحظه نمي‌شود و به گفته دكتر سنجابي فعاليت آنها در جلسه‌ مهماني ماهانه‌اي خلاصه مي‌شد كه در اين جلسه حدود هفده يا هجده نفر به عنوان ناهار دور با هم جمع مي‌شدند. (ص181) در واقع بايد گفت فعاليت مجدد اين عده از زماني شكل گرفت كه در سال 39 حركتهايي در جهت تشكيل جبهه ملي دوم آغاز گرديد، اما آن‌چه دكتر سنجابي در اين زمينه مي‌گويد نيازمند تأمل و دقت كافي است.



شايد نخستين مسئله‌اي كه در اينجا جلب توجه مي‌كند، بهره‌گيري از نام و عنوان جبهه ملي توسط اين جمع است، در حالي كه جبهه ملي به دنبال اختلافاتي كه ميان احزاب و گروههاي تشكيل دهنده آن عملاً عمر زيادي نداشت و در همان دوران نخست‌وزيري دكتر مصدق از هم پاشيد. از طرفي، اگر اين جبهه را متعلق به دكتر مصدق فرض كنيم و همكاران و ياران وي را محق به بهره‌گيري از اين عنوان براي از سرگيري فعاليت سياسي بدانيم، حداقل انتظاري كه از آنها مي‌رود اين است كه در بدو راه‌اندازي مجدد اين تشكل، از دكتر مصدق تقاضاي پيام يا رهنمودي هرچند كوتاه و سمبليك بكنند يا پيش شرط ملاقات خود با شاه را خاتمه يافتن به تبعيد ايشان قيد نمايند يا دستكم در ملاقات با شاه، چنين تقاضايي را عنوان كنند، اما در خاطرات دكتر سنجابي كه خود يكي از پنج نفر اعضاي كميته مركزي موقت جبهه ملي بود، هيچ اثري از اين‌گونه حركتها و درخواستها مشاهده نمي‌شود.
در واقع نخستين بار كه نام دكتر مصدق به صورت جدي به ميان مي‌آيد، هنگامي است كه در اجلاس كنگره جبهه ملي در سال 41 نيروهاي مذهبي درون جبهه اصرار مي‌ورزند رياست كنگره با كسي جز دكتر مصدق نمي‌تواند باشد: «مطلب ديگري كه بعضي از آنها پيش كشيدند اين بود تا زماني كه دكتر مصدق هست رئيس كنگره كس ديگري غير از ايشان نمي‌تواند باشد. بايد دكتر مصدق را رئيس كنگره انتخاب كنيم و آقاي عباس شيباني را مأمور كرده بودند كه بيايد و عكس مصدق را بياورد و پيشنهاد رأي‌گيري به نام ايشان بكند. خوب با اين عنوان كسي نمي‌توانست مخالفت بكند. ما فوراً تابلوي بزرگي از عكس دكتر مصدق را توي سالن در پشت سر هيئت رئيسه نصب كرديم و تصميم گرفتيم كه قبل از شروع به كار پيامي خدمت آقاي دكتر مصدق صادر كنيم و ايشان را به عنوان رئيس افتخاري كنگره انتخاب كنيم و اظهار تأسف نمائيم از اين كه ايشان به علت گرفتاري كه دارند نمي‌توانند رهبري و اداره كنگره را عهده‌دار باشند.» (ص247)
اما علي‌رغم اين‌گونه تدابير و اقدامات صوري، فضا و شرايط حاكم بر اين كنگره و اختلاف نظرهاي جدي ميان گردانندگان آن با دكتر مصدق به گونه‌اي بود كه نهايتاً در ارديبهشت سال 43 به توقف فعاليتها و انحلال تشكلي كه تحت عنوان «جبهه ملي دوم» حركتي را آغاز كرده بود، انجاميد. آن‌چه از لابلاي توضيحات دكتر سنجابي پيرامون اين اختلاف‌نظرها، بيش از همه جلب توجه مي‌كند، سوءظن شديد دكتر مصدق به برخي افراد جاي گرفته در سطوح بالاي جبهه‌ملي دوم است كه از آنها تحت عنوان «از ما بهتران» ياد مي‌كرد: «... آقاي دكتر مصدق با نهايت اصرار نظر ما را رد كرد و حتي عنوان كردند كه افراد از ما بهتراني در شوراي جبهه ملي هستند...» (ص263) در حقيقت بايد گفت دكتر مصدق كه خود روزگاري قرباني تعلل‌ها و مسامحه كاري‌هاي خويش در مورد همين دست از افراد «از ما بهتران» شده بود، اين بار با تجربه اندوزي از گذشته، حساسيت‌ بيشتري در اين زمينه نشان مي‌داد كه اوج آن را مي‌توان در مخالفت با ماده 39 اساسنامه تنظيمي از سوي شوراي مركزي جبهه ملي دوم مبني بر اين كه تمام احزاب و سازمانها مي‌بايست فهرستي از افراد و سوابق آنها را به تفصيل به بايگاني جبهه ملي ارائه كنند، مشاهده كرد.
در حقيقت اعتراض دكتر مصدق آن بود كه گردآوري اسناد و سوابق افراد در بايگاني جبهه ملي در حالي كه «ازمابهتراني» در آن حضور دارند، به هيچ وجه اقدام درستي به نظر نمي‌رسد. اما گذشته از اين ديدگاه دكتر مصدق حتي اگر قائل به عدم حضور چنين افرادي در شوراي جبهه ملي باشيم، آيا اعضاي شوراي مركزي احتمال حمله نيروهاي امنيتي رژيم به دفترشان و دستيابي آنها به اين گونه مدارك و اسناد را نمي‌دادند؟ براستي در حالي كه رژيم پهلوي در مسير تحكيم تسلط خود بر جامعه، بشدت در پي شناسايي عناصر سياسي فعال بود و در آن هنگام جبهه ملي يكي از كانونهاي مورد توجه اين‌گونه عناصر ـ البته با گرايشها و ديدگاههاي سياسي و اعتقادي خاص- به شمارمي‌رفت، چه لزومي داشت تا مجموعه‌اي از اسناد و مدارك با اين ويژگي فراهم آيد و خوراك آماده‌اي براي دستگاه امنيتي شاه تدارك ديده شود تا هر وقت اراده مي‌كرد قادر به بلعيدن آن باشد؟
به هر حال، خاطرات دكتر سنجابي مبين اين واقعيت است كه جبهه ملي دوم به دليل اختلاف نظر‌هاي جدي و اصولي با دكتر مصدق، امكان ادامه حيات نيافت و «جبهه‌ملي سوم» نيز كه با تأييد دكتر مصدق و به رياست «سيدباقرخان كاظمي» آغاز به كار كرد، در پيمودن مسير ناكام ماند: «... بعداً آن سازمان‌ها و حزب‌ها دور هم به ظاهر جمع شدند و به صورت ظاهر يك شبه جبهه‌اي به نام جبهه ملي سوم ترتيب دادند ولي به هيچ‌وجه عملي نشد و از بين رفت(ص269) البته ايشان انحلال جبهه ملي دوم را علت آغاز مبارزات زيرزميني و فعاليت روحانيون عنوان مي‌دارد، در حالي كه با نگاهي گذرا بر تاريخ تحولات سياسي ايران طي دهه‌هاي قبل از آن و همچنين فضاي فكري و سياسي آن هنگام جامعه، به ويژه شكل‌گيري آشكار خط مبارزاتي امام خميني از ابتداي دهه چهل و معطوف شدن توجه قاطبه ملت ايران به اين جريان، چنين ادعايي را نمي‌توان مقرون به صحت يافت. در اين زمينه همچنين جا دارد كه علاوه بر توجه به عدم تفاهم شوراي مركزي و رهبري معنوي جبهه، به اختلافات گسترده ميان طيف‌هاي حاضر در درون جبهه ملي دوم و شكست كامل رهبران آن در حل اين اختلافات نيز توجه شود. به عبارت بهتر، جبهه ملي با توجه به جميع مسائل دروني خود، اساساً ظرفيت لازم را براي زيرپوشش گرفتن به مبارزات ملت ايران با استبداد و استعمار نداشت تا بتوان مدعي شد قطع فعاليتهاي آن، سر منشأ‌ رويكرد به مبارزات زيرزميني و مذهبي بوده است. به عنوان نمونه، دكتر سنجابي خود به ناهمخواني افكار و عقايد طيفي از اعضاي سازمان جوانان جبهه ملي با اصول مورد قبول اين تشكل معترف است: « من به بيژن جزني هم حتي علناً گفتم... آيا اين درست و صحيح است كه كسي مخالف جبهه ملي باشد و مرام و مسلكي عليه آن داشته باشد ولي بيايد در سازمان آن وارد بشود و در آنجا عليه جبهه فعاليت بكند، اگر شما به اين جبهه عقيده نداريد مي‌توانيد خارج از آن يك جرياني تشكيل بدهيد(ص288) بنابراين ملاحظه مي‌شود كه خروج افرادي مانند بيژن جزني و برخي ديگر و رويكرد آنها به عقايد و روشهاي ديگر، اساساً ارتباطي با توقف فعاليت جبهه ملي ندارد بلكه اختلافاتي ريشه‌اي، كار را به آن مرحله كشانيد.



و اما بخش ديگري از خاطرات دكتر سنجابي كه بايد به آن پرداخت، در مورد مقطع اوج‌گيري نهضت انقلابي مردم ايران و پيروزي انقلاب اسلامي و دوران اوليه پس از پيروزي است. به عنوان مدخلي براي بررسي خاطرات دكتر سنجابي راجع به اين مقطع، بد نيست مسئله برگزيدن نام و عنوان «جبهه‌ملي» را توسط ايشان و تعدادي از همراهانشان در اين برهه مورد توجه قرار دهيم. دكتر سنجابي علت تأكيد بر اين عنوان را چنين بيان مي‌دارد: «... در خارج از ايران همه ما را به اسم جبهه ملي شناخته‌اند و اين عنوان يادگاري است از مبارزه اين ملت و ميراثي است از ميراث مصدق» (ص315) اما به خاطر داريم كه مخالفت جدي دكتر مصدق با اين طيف، به انحلال «جبهه ملي دوم» انجاميد و از طرف ديگر به گفته دكتر سنجابي «جبهه ملي سوم» نيز هرگز شكل نگرفت و پس از آن نيز دكتر سنجابي چند سالي را در آمريكا و به دور از فعاليتهاي سياسي گذرانيد و پس از مراجعت به ايران در سال 50 نيز حداكثر تلاشي كه در حوزه سياست به عمل مي‌آورد چنين بود:‌ «ما با دوستان جبهه ملي و با رهبران و با فعالين جبهه ملي در حدود بيست يا بيست و چند نفر جلساتي داشتيم كه هر چند وقت يكبار دور هم مي‌نشستيم و نهاري با هم مي‌خورديم و بحثي راجع به اوضاع مي‌كرديم.» (ص310) البته به گفته خود ايشان عنصر نفوذي ساواك نيز در بين اين جمع حضور داشته و كليه مباحثات را گزارش مي‌داده است، اما صحبتهاي اين جلسات از محتوايي برخوردار نبوده است كه ساواك نيازي به دستگيري يا حتي احضار شركت كنندگان در اين جلسات ببيند. (ص310) حال با چنين پيشينه‌اي، آيا بهره‌گيري مجدد از عنوان «جبهه‌ملي» توسط اين جمع، داراي مشروعيت بود؟ اگر جبهه ملي «يادگاري از مبارزه ملت» بود، چرا هنگامي كه در سال 42، دكتر مصدق با فعاليت اين عده تحت عنوان جبهه ملي دوم مخالفت ورزيد، چنين پاسخي به او داده نشد و برپادارندگان جبهه ملي دوم، ايشان را از مداخله در اين امر باز نداشتند و اگر «ميراث مصدق» به شمار مي‌آمد كه پر واضح است دكتر مصدق از اعطاي آن به آنها امتناع جست. بنابراين بايد گفت بكارگيري عنوان جبهه ملي توسط دكتر سنجابي و بهره‌برداري از چهره‌ دكتر مصدق به هيچ رو وجاهت سياسي و اخلاقي نداشت و شايسته بود عنوان ديگري را براي خود برمي‌گزيدند تا وزن سياسي آنها در ميان جريانات سياسي كشور، به نحو بهتر و دقيقتري مشخص شود.



اختلافات ميان دكتر سنجابي و مهندس بازرگان - يا به تعيبر ديگر جبهه ملي و نهضت آزادي - نيز از جمله موضوعات قابل بحث در اين خاطرات است. به طور كلي اين اختلافات از همان زمان تشكيل جبهه ملي دوم به صورت ملغمه‌اي از رقابتهاي سياسي و اختلافات عقيدتي ميان اين دو شخصيت و دو گروه وجود داشت و با افت و خيزهايي به دوران انقلاب منتقل شد. آن‌چه دكتر سنجابي در جاي جاي خاطرات خويش و به مناسبتهاي مختلف بيان مي‌كند، تأكيدي بر اين موضوع است كه مهندس بازرگان ارتباط صميمانه‌اي با «آمريكاييها» داشته است و دكتر سنجابي اساساً دليل خروج خود را از «جمعيت طرفداران حقوق بشر» در زمان رياست مهندس بازرگان بر اين جمعيت،‌ چنين عنوان مي‌دارد كه «آقاي باتلر در جمع رفقاي مهندس بازرگان بيگانه نيست و به اصطلاح سلمان منااهل البيت است» (ص315) و همچنين آقاي مقدم مراغه‌اي نيز صراحتاً به ايشان عنوان داشته است «در ايامي كه قبل از آغاز اين مبارزات اخير در آمريكا بوده هرجا مي‌رفته و با هر مقام آمريكايي كه صحبت مي‌كرده آنها فقط اسم از آقاي مهندس بازرگان مي‌بردند(ص316) اما اين تنزه‌طلبي دكتر سنجابي از سازمانهاي حقوق‌ بشري و شخصيتهاي آمريكايي، با توجه به سوابق كاري، ياران و همراهان ايشان در جبهه ملي و بويژه با عنايت به شخصيت مقدم مراغه‌اي كه خود روابط تنگاتنگي با آمريكاييها داشت، نمي‌تواند چندان مقبول افتد و بايد اختلافات مزبور را بيشتر ناشي از رقابتهاي سياسي با مهندس بازرگان به شمار آورد.
اختلاف دكتر سنجابي با شاپور بختيار را نيز بايد با نگاه دقيقتري بررسي كرد. البته در اين كه بختيار از همان ابتداي حضور خود در جبهه‌ملي، شخصيتي مشكوك و غيرقابل اعتماد داشته است و دكتر سنجابي نيز به مناسبتهاي مختلف به اين مسئله اشاره مي‌كند، شكي نيست، اما با اين همه، بختيار تا زماني كه حكم نخست‌وزيري شاه را پذيرفت همچنان به عنوان يكي از اعضاي اصلي جبهه ملي باقي ماند. به طور كلي در مورد موضوع نخست‌وزيري، آن‌گونه كه دكتر سنجابي مي‌گويد، اين مسئله اولين بار در ملاقاتي كه مدتي پس از واقعه خونبار 17 شهريور و تظاهرات عظيم تاسوعا و عاشورا، بين ايشان و شاه صورت گرفت، به دكتر سنجابي پيشنهاد شد. قبل از هر چيز، توجه به اين مسئله ضروري است كه ملاقات مزبور در زمان و شرايطي صورت مي‌پذيرد كه شاه با دست يازيدن به كشتار گسترده و بي‌رحمانه مردم، به يك قدرت نمايي تمام عيار در مقابل انقلاب دست زده بود و از سوي ديگر نيز مردم سراسر كشور در تظاهرات روزهاي تاسوعا و عاشورا، حكم و نظر قطعي خود را به پيروي از امام خميني مبني بر رفتن شاه و پايان نظام شاهنشاهي در ايران بصراحت اعلام داشته بودند. بنابراين اگر براستي دكتر سنجابي اعتقاد و پايبندي راسخ به بند سوم از اعلاميه‌ سه ماده‌اي خود مبني بر اين كه «نظام مملكت ايران بايد با مراجعه به آراي عمومي معلوم بشود» (ص330) داشت، از آنجا كه مردم نظر خود را صريح و آشكار اعلام داشته بودند، مي‌بايست از ملاقات با شاه امتناع ورزد، اما نه تنها چنين امتناعي صورت نمي‌گيرد بلكه ايشان حاضر مي‌شود تحت شرايطي، نخست‌وزيري رژيم شاهنشاهي پهلوي را نيز پذيرا شود كه اهم آن خروج شاه از كشور «براي يك مدتي» بوده است و تا آنجا كه در خاطرات دكتر سنجابي ملاحظه مي‌شود، در سخنان ايشان و پاسخ شاه، هيچ‌گونه تمايلي دال بر برگزاري رفراندوم به منظور تعيين نظام سياسي كشور از سوي مردم به چشم نمي‌خورد. البته در آن هنگام شاه حتي با شرط خروج موقت از كشور نيز موافقت نمي‌كند، اما چندي بعد اين شرط را در ملاقات با شاپور بختيار مي‌پذيرد و اين در حالي بود كه رژيم پهلوي در نهايت ضعف خود قرار داشت و نهضت انقلابي مردم، علي‌رغم خشونت رو به تزايد و سركوبگرانه رژيم، با قدرت و قوت تحت رهبري امام به راه خود ادامه مي‌داد. حتي در چنين شرايطي نيز دكتر سنجابي مجدداً خواستار ملاقات با شاه مي‌شود و چه بسا كه انتظار داشته است تا خود پست نخست‌وزيري را بر عهده گيرد: «ما همه خوشحال شديم. من به ايشان ]شاپور بختيار[ گفتم و رفقا همه تأييد كردند كه پس مشكل ما از طرف شاه رفع شده است بايد مشكل از طرف آقاي آيت‌الله خميني را رفع بكنيم؛ به ايشان گفتم: شما به وسيله همان واسطه بخواهيد كه شاه مرا امشب احضار بكند و شخصاً با من صحبت كند... حالا ما انتظار داريم كه شايد شب شاه را مجدداً ملاقات كنيم و فردا با آيت‌الله زنجاني به پاريس برويم.» (ص344)



اما شاپور بختيار با پذيرش نخست‌وزيري، اين انتظار را بر باد مي‌دهد و به دليل اختلافي كه به اين دليل بروز مي‌كند، از جبهه ملي اخراج مي‌شود. ولي بايد ديد كه براستي منشأ اين اختلاف چه بوده است؟ آيا بختيار اصول مورد قبول جبهه ملي را زيرپاگذارده بود يا اختلاف در مورد روشها و موقعيت اشخاص بوده است؟ براي پاسخگويي به اين سؤال ابتدا ببينيم دكتر سنجابي در اين باره چه مي‌گويد: «بنده فوراً تلفن به بختيار كردم و گفتم خبرگزاري فرانسه خبر از نخست‌وزيري شما مي‌دهد. گفت: خوب چه اشكالي دارد؟ گفتم: اشكال مطلب بر سر اين نيست كه شما باشيد يا نباشيد- اشكال بر سر اين است تا زماني كه زمينه را فراهم نكرده‌ايم چنين كاري به منزله خودكشي ما خواهد بود(ص345) در اين سخنان كاملاً پيداست كه دكتر سنجابي به لحاظ اصولي با پذيرش نخست‌وزيري رژيم سلطنتي پهلوي مخالفتي ندارد و تنها تأكيد ايشان بر فراهم آوردن «زمينه» لازم است. اما واقعاً منظور ايشان از «زمينه» چيست؟
در حالي كه حضرت امام در آن برهه قاطعانه بر برچيده شدن نظام سلطنتي از ايران - و نه تنها پايان يافتن عمر رژيم پهلوي - تأكيد داشتند و نظام جمهوري اسلامي را به جاي آن پيشنهاد مي‌كردند و مردم نيز در رفراندوم‌هاي روزانه و سراسري بر تشكيل چنين نظامي مهر تأييد مي‌زدند، دكتر سنجابي از رفتن به پاريس و مذاكره با امام، در پي كسب چه نتيجه‌ و زمينه‌اي بود؟ بويژه آن كه در چنين دوران حساس و سرنوشت‌سازي استراتژي مبارزاتي امام بر آن بود كه هيچ مقام رسمي رژيم را به حضور نپذيرند، زيرا رژيم پهلوي را فاقد صلاحيت مي‌دانستند. بنابراين در آن شرايط هيچ‌گونه «زمينه‌اي» از آن دست كه دكتر سنجابي در پي يافتن و فراهم آوردن آن از طريق مذاكره و ملاقات با حضرت امام بود، در عالم واقع و عيني وجود نداشت. حال سؤال ديگري در اينجا مي‌توان مطرح كرد كه با فرض همراهي شاپور بختيار با بقيه اعضاي جبهه ملي و ترتيب يافتن ملاقات ميان آنها با حضرت امام پيش از پذيرش پست نخست‌وزيري، در برابر مخالفت حضرت امام با اين مسئله، اعضاي اين جبهه مي‌خواستند چه راه و روشي را در پيش گيرند؟ البته قضاوت در مورد آن‌چه اتفاق نيفتاده ، كار دشواري است، اما اعترافي كه دكتر سنجابي در پايان خاطرات خود مبني بر تعلق خاطر به رژيم «سلطنت‌مشروطه» و عدم تمايل به «جمهوريت» مي‌كند، مي‌تواند گوياي واقعيات بسياري باشد: «بنده در آخر بيانم هم اين مطلب را اضافه مي‌كنم كه ما در طول اين مدت كه همراه دكتر مصدق و بعد از او در آن خط مبارزه كرديم در واقع ضد سلطنت نبوديم. ما طرفدار سلطنت مشروطه بوديم و نه خواهان استقرار جمهوريت. ما مي‌گفتيم اين شاه هست كه قانون اساسي ايران را نقض كرده و اصول مشروطيت را از بين برده و ناقض قانون اساسي است. بنابراين چون ناقض قانون اساسي است، فاقد مشروعيت است.» (ص417) به اين ترتيب تفاوت اساسي و مبنايي ديدگاه دكتر سنجابي و ياران و همراهان او با اهداف نهضت انقلابي مردم مسلمان ايران به رهبري امام خميني كاملاً آشكار مي‌گردد و مي‌توان دورنمايي از آن‌چه در صورت همراه بودن شاپور بختيار با بقيه اعضاي جبهه ملي، در آن هنگام به وقوع مي‌پيوست در ذهن خود به تصوير كشيد. بر همين مبنا، ادعاي بزرگ دكتر سنجابي در اين كه خود را «لااقل به عنوان شخص دوم بعد از آيت‌الله خميني در مبارزات» (ص347) مي‌خواند و همچنين از اصرار آقايان بهشتي، مطهري و منتظري مبني بر پذيرش رياست شوراي انقلاب توسط خود، سخن به ميان مي‌آورد، رنگ مي‌بازد.

البته خاطرات دكتر سنجابي با توجه به مسائل و ادعاهاي فراواني كه در آن مطرح شده است، جاي بحث و بررسي گسترده‌تر و جامع‌تري را دارد و چه بسا از اين طريق بسياري از زواياي پنهان يا فراموش شده انقلاب اسلامي نيز بازيابي گردد. اميد آن كه زماني فرصت و فراغت اين مهم فراهم آيد.