نویسنده کتاب زندان الرشید می‌گوید:مردم هیچگاه در همراهی با نظام، امام، انقلاب و دفاع مقدس تردیدی نداشتند و این دولت بود که همواره تردید داشت. در دولت وقت تفکری که قائل به دفاع مقدس باشد، هوادار چندانی نداشت.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کتاب زندان الرشید روایت مقاومت انسان‌هایی است که پیروزی و شهادت را مساوی می‌دیدند. انسان‌هایی که با وجود بسیاری از مشکلات هیچ‌گاه ناامید و خسته از روند دفاع مقدس نشدند. رهبر معظم انقلاب اسلامی سال 1370 در دیدار با فرماندهان و جمعی از کارکنان سپاه فرمودند که «سرگذشت پاسدارى در کشور ما، یک واقعیت شبیه به افسانه است. اگر همین حالا قطعه‌هاى متفرقى از زندگى پاسداران فداکار را در کتابى جمع و به زبان‌هاى دیگر ترجمه کنند، کسانى که در حال و هواى مسائل ایران و هشت سال جنگ تحمیلى و حوادث کردستان و... نبوده‌اند، چنانچه این کتاب را بخوانند، به احتمال زیاد از هر 10 نفر، هشت، نُه نفر خواهند گفت که این‌ها افسانه و مبالغه است؛ در حالى که افسانه نیست؛ واقعیت است؛ اما این واقعیت آن‌قدر برتر از سطح عادى زندگى مردم مادى است که براى بشر امروز به آسانى قابل باور نیست.»در چند سال گذشته خاطره‌نویسی دفاع مقدس گسترش بیشتری یافته و حجم بالایی از فرماندهان دوران جنگ تحمیلی به بیان خاطرات خود پرداخته‌اند.



کتاب زندان الرشید با روایت مقاومت خستگی ناپذیر سربازان ایران در جزایر مجنون به تاریخ، چهارم تیرماه سال 67، روز سقوط جزایر و تاثیرگذاری بسیار گسترده سردار شهید علی هاشمی آغاز می‌شود و با فرار سردار گرجی‌زاده و سردار شهید علی هاشمی به نیزارهای جزیره مجنون ادامه می‌یابد. در همان حال با برخورد یک موشک هلی‌کوپتر بین این دو سردار دفاع مقدس جدایی افتاده و گرجی‌زاده بعد از 30 ساعت مخفی شدن، به اسارت عراقی‌ها در می‌آید. دوران اسارت در زندان‌های عراق و شکنجه‌های آنان، مقاومت رزمندگان ایرانی و در مواردی هم عقب‌نشینی و جاسوسی تعدادی از ایرانی‌ها برای عراقی‌ها در دوران اسارت، تغییر موضع و متحول شدن تعداد قابل توجهی از عراقی‌ها و ... بخش‌های خواندنی و جالب کتاب زندان الرشید را تشکیل می‌دهد.

پای صحبت‌های حجت‌الاسلام دکتر محمدمهدی بهداروند، نویسنده کتاب نشستیم و نظر او را در مورد روند شکل‌گیری کتاب، سردار علی هاشمی و مسائل دیگری جویا شدیم. بخش اول گفتگو با حجت‌الاسلام محمدمهدی بهداروند، نویسنده کتاب زندان الرشید را در ذیل می‌خوانید.

آقای بهداروند، شما به سردار گرجی‌زاده برای تدوین این کتاب گفته بودید که نیازی نیست که دست نوشته‌ای بنویسند، بلکه فقط باید بیایند و خاطرات خود را بگویند. گویا این را به دلیل کار زیاد و وقت کم ایشان گفته بودید. پس از آن، شما ضبط و پیاده‌سازی آن خاطرات را انجام دادید. اکنون خروجی این گفتگوها و ضبط خاطرات سردار گرجی‌زاده، کتاب زندان الرشید شده که جزو کتاب‌های پرفروش نمایشگاه بین‌المللی کتاب امسال و انتشارات سوره مهر شد. می‌خواهم علت این اصرار و تلاش برای تدوین چنین کتاب‌هایی که پیش از این هم در کارنامه شما نمونه‌‌های دیگری یافت می‌شود، را بدانم.

اولا بنای ابتدای این کتاب این بود که من و آقای گرجی‌زاده همشهری و هم‌محله‌ای هستیم. همکلاس و دوست بوده‌ایم. این بهترین کانال پردازش و شروع کار این کتاب بود. من سابقه کار تاریخ شفاهی زیادی دارم کتاب‌های زیادی از من بیرون آمده است. من عضوهمان قرارگاهی بودم که آقای گرجی‌زاده هم عضو آن بود و روز 4/4/1367 سقوط کرد. او اسیر شده و علی هاشمی شهید شده بود.

کار برای دفاع مقدس یک مقدار تجاری شده است

یک دلبستگی‌هایی خود من به قرارگاه و علی هاشمی داشتم و یک دلبستگی‌هایی هم به کار دفاع مقدس داشتم. کار برای دفاع مقدس یک مقدار به صورت کار تجاری درآمده است. محل درآمدزایی شده است. من در تمام کارهایی که انجام داده‌ام با هیچکدام از این کتاب‌ها مشکل اقتصادی خودم را حل نکرده‌ام. در این بین مشکلات اقتصادی من بیشتر شد اما کمتر نشد. آقای گرجی‌زاده در کم و کیف کارهای تاریخ شفاهی من بود و ارتباط من را با فرماندهان بزرگ می‌دانست و ما با هم ارتباط تنگانگ داشتیم.

به سردار گرجی‌زاده گفتم که بیان خاطرات دفاع مقدس یک وظیفه بر دوش شما است

من بار اول به ایشان پیشنهاد دادم که شما که از اسارت آمده‌اید، خیلی خوب است که شروع به گفتن خاطرات خود کنید. ایشان گفتند که من ضرورتی نمی‌بینم که این خاطرات خودم را مطرح کنم. من باز به ایشان گفتم که لازم نیست ضرورت روایت این خاطرات را شما درک کنید. این یک وظیفه‌ای است بر دوش همه کسانی که در جنگ بوده‌اند. شما تنها فرمانده ارشد سپاه بودید که به اسارت رفته‌اید. اما باز هم ایشان جواب رد به من دادند.

ماجرای خوابی که باعث شد سردار گرجی‎‌زاده خاطرات اسارت خود را بگوید

من و سردار گرجی‌زاده، هر سال محرم و عید با هم در خوزستان هستیم. تا اینکه یک سال بعد در ماه محرم، بعد از مراسم شب عاشورا، کنار هم نشسته بودیم که ایشان گفتند که من تصمیم گرفتم که خاطراتم را بگویم. من از علت این تصمیم سوال کردم و گرجی‌زاده جواب داد: من چند وقت پیش خوابی دیدم که در آن فردی به من گفت که چرا خاطرات خود را نمی‌گویی؟ مگر این خاطرات برای خودت است؟ تو چه کاره هستی که نمی‌خواهی این خاطرات را بگویی؟ و این شد که من احساس وظیفه کردم که خاطرات خودم را بگویم. من از این مسئله خوشحال شدم و کار را شروع کردیم. تقریبا اولین جلسه را ما در دفتر ایشان در فرماندهی امنیت پرواز در فرودگاه مهرآباد شروع کردیم که آن جلسه حدودا سه یا چهار ساعت طول کشید. جلسات بعد را ما به منزل ایشان می‌رفتیم که تا نیمه شب‌ها این جلسات طول می‌کشید.

ما جلسات زیادی با هم نداشتیم چرا که بسیاری از حوادث را به دلیل اینکه خود من در عمق مسائل حضور داشتم، اطلاع داشتم. من در قرارگاه، در جریان ارتباطات شهید علی هاشمی و ارتباطات آقای گرجی‌زاده حضور داشتم. به همین خاطر کسی این کتاب را نگاشته بود که از جزئیات مکانی و زمانی خبر داشت. تقریبا فکر می‌کنم 3 یا 4 ماه بحث‌های ما با همدیگر طول کشید. بعد از این ماه‌ها من مشغول تدوین شدم. در تدوین هم ایشان پا به پای من می‌آمد. در هر جایی هم که مشکل داشتیم به آقای غلام‌پور فرمانده مافوق اینها در قرارگاه یا افراد دیگری که در این مسائل حضور و اطلاعاتی داشتند تماس می‌گرفتیم و اطلاعات خودمان را تکمیل می‌کردیم.

کتاب «زندان الرشید» حاصل یک کار جمعی بود

این کار حدودا 3 سال طول کشید تا توانستیم کتاب را به این شکل بعد 7 یا 8 بار ویرایش در بیاوریم. این کتاب بین اضلاعی به نام‌های مرتضی سرهنگی، فاطمه رشوند ویراستار کتاب، خانم مریم موسوی، علی‌اصغر گرجی‌زاده و محمدمهدی بهداروند شکل گرفت. در حقیقت این کار حاصل یک کار جمعی بوده که این به شکل در آمده است.

این مسئله مطرح شدهِ از طرف شما که سردار گرجی‌زاده تنها فرمانده ارشد سپاه بودند که اسیر شدند بسیار جالب بود. ما اکنون شاهد هستیم که فرماندهان و سرداران بزرگی داریم که کوه بزرگی از اطلاعات و خاطرات دفاع مقدس را درسینه‌های خود دارند. مسائل بسیاری از دفاع مقدس وجود دارد که جامعه کنونی ما نیاز به شناخت و اطلاع و در مواردی هم رفع شبهه در این موضوعات دارد. در این بین اما بسیاری از فرماندهان ما برای نوشتن این‌گونه کتاب‌ها و خاطرات هنوز وارد نشده‌اند. البته بعضی‌ها وارد شدند و در حال گفتن هستند اما این تعداد از آثار کافی نیست. چرا بعضی دیگر وارد نمی‌شوند؟ علت این عدم ورود رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس چیست؟

اولا که من یک کتاب از محسن رضایی دارم، از آقای فضلی، «ایستگاه آسمان» را نوشته‌ام. کتاب‌های دیگری را نیز سرلشگر رحیم صفوی، شهید صیاد شیرازی، شهید سوداگر و از علی شمخانی دارم. پس قطار نایستاده است و به سرعت در حال رفتن است. منتهی مانند کتاب زندان الرشید بیرون نیامده است. دلیل آن هم این است که آن کارهایی که من با آقایان انجام دادم کارهای فردی بوده است یعنی خود من تنها بودم و سازمان نداشته و سازمانی من را پشتیبانی نمی‌کرده است.

دفاع مقدس در امر تاریخ شفاهی متولی خاص ندارد

من بین اضلاع چهار و پنجگانه‌ای بودم که این کار بیرون آمده است و این کار فردی نبوده است. کتاب زندان الرشید کار من تنها یعنی محمد مهدی بهداروند نیست بلکه کار یک تیم بوده است. اینا هم هستند و در آن کارهایی که من انجام دادم سهم دارند. مشکلی که الان در تدوین تاریخ شفاهی وجود دارد این است که دفاع مقدس در امر تاریخ شفاهی متولی خاص ندارد.

همه دارند کار می‌کنند بنیاد، سپاه، ارتش، خبرگزاری‌ها هستند  که در حال کار هستند. اتفاقی که در این بین می‌افتد این است که جایی که بتواند راه بیافتد و نویسنده‌ها و پژوهشگرها و محققین را به خط کند و سازمان بدهد و مشکلات آنها را حل کند، وجود ندارد. هر کس به ذوق و سلیقه فردی میرود و کاری را انجام میدهد و بعد به تولید منجر می‌شود.

هیچ جا مانند دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری به مدیریت آقای مرتضی سرهنگی کار خوب بیرون نیاورده است. دلیل من هم این است که از بین 100 درصد کتاب‌هایی که تقریض‌های مقام معظم رهبری را داشته‌اند قریب به 80درصد کتاب‌هایی است که مرتضی سرهنگی درآورده است. ما باید عقلمان برسد وقتی اینگونه جایی وجود دارد، بیایم و این حوزه را تقویت کنیم. چرا که اینجا جای خوبی است و کار را فهمیده است. چم و خم کار را می‌داند در حالی که ما همواره در حال ساخت سازمان‌های موازی هستیم. این مسئله باعث می‌شود که کارهای سبک بیرون می‌آید.

انتشارات سوره مهر را به عنوان یک هوو نبینیم، رفیق باشیم

زمانی که شاهدیم آقای سرهنگی و حوزه هنری در کار خود موفق هستند، بیایم به عنوان یک رفیق به آن نگاه کنیم و او را به شکل یک هوو نبینیم. به عنوان یک دوست و همکار بیاییم زیر بال و پر او را بگیریم. چرا که انتشارات آقای سرهنگی برای این کتاب با مشکلات مالی مواجه بوده است. ما بیایم به اینها کمک کنیم نمی‌خواهم بگویم به اینها تخفیف بدهیم. کمک کنیم که کتاب‌های این شکلی بیرون بیاید.

شما شاهد هستید که اکثر رونمایی‌های کتابی که حوزه هنری انجام می‌دهد، رونمایی‌هایی بسیار بزرگ است که در آن شخصیت‌های بزرگ و وجیه حضور پیدا می‌کنند.برای مثال در رونمایی کتاب «زندان الرشید»، آقای مختارپور، آقای خاموشی و آقای محسن رضایی حضور پیدا می‌کنند. این نشان‌دهنده احترامی است که برای این سازمان قائل هستند. اما برخی از ما متاسفانه برای اینکه بخواهیم روی حوزه هنری را کم کنیم به سرعت خبرگزاری می‌زنیم و یا سراغ تشکیل انتشارات و موسسه می‌رویم. بعد کارهایی که از این موسسات بیرون می‌آید ارزش بالایی ندارد. من فکر می‌کنم الگوی کار برای تاریخ شفاهی دفاع مقدس در بخش ادبیات با گرایش خاطرات باید دفتر ادبیات و هنر مقاومت باشد.

ما در کنار بحث ادبیات مسائلی داریم که حضرت آقا مطرح کرده‌اند و گفته‌اند که برای مثال برخی از کتاب‌ها باید به سمت ترجمه، نوشته شدن فیلمنامه و تولید سینمایی و نمایشی برود. شاید بسیاری از افراد جامعه حاضر نباشند که کتابی با این حجم را بخوانند اما حاضر باشند که 1 ساعت و نیم وقت خود را در سینما باشند و فیلم سینمایی کتاب «زندان الرشید» یا حتی ساعت‌ها سریال آن را ببینند. این توصیه‌ها چه چیزی را برای ما روشن می‌کند؟ ما باید برای رسیدن به این خواسته‌ها چه کاری را انجام دهیم؟

این راه‌کارهایی است که به حوزه هنری مرتب است و آنها باید تصمیم بگیرند. من اطلاعی از وضعیت تئاتر، سینما و انیمیشن در حوزه هنری ندارم. البته شاید آنها در این حوزه مرتضی سرهنگی‌هایی برای انیمیشن یا سینما ندارند که کار آنها را جلو ببرد. چرا که اگر از این قشر انسان‌ها در جمع آنها بود قطعا خیلی پیش‌تر از این‌ها تولید سینمایی «دا»  و دیگر کتاب‌ها آغاز می‌شد.

مرتضی سرهنگی کار را برای امرار معاش انتخاب نکرده است. من شاهد هستم که هر بار که به تهران می‌آیم از هشت صبح به سر کار می‌آید و حدود ساعت‌های 8 یا 9 شب به منزل برمی‌گردد. در روز پنجشبه که برادران و خواهران تهرانی تعطیل هستند و منزل هستند آقای سرهنگی سر کار هست و به محل کار می‌رود. ایشان کار را به عنوان یک وظیفه می‌بیند و نه به عنوان یک مسئولیت اداری.

مشکل بسیاری از کارگردانان و نویسندگان ما این است که در حوزه دفاع مقدس مطالعه ندارند
مطالبات مقام معظم رهبری بسیار به حق هستند که اگر به آنها پرداخته شود فرهنگ دفاع مقدس خیلی خوب رونمایی می‌شود. زمانی شما یک منبر برای 50، 100 یا 1000 نفر می‌روید ولی اگر همان منبر شما به یک فیلم خوبی تبدیل شود. این فیلم خوب مخاطب میلیونی پیدا می‌کند. یکی از مشکلات فیلم‌نامه نویس‌ها و کارگردانان کنونی ما این است که بسیاری از آنها کتاب و خاطرات دفاع مقدس را نمی‌خوانند.

برخی کارگردانان شخصیت‌های رزمندگان دفاع مقدس را به مانند رامبو به تصویر می‌کشند

برخی از آنها از شخصیت رزمندگان دفاع مقدس یا رامبو می‌سازند یا عده‌ای دیگر از شخصیت‌های دم دستی را تبدیل به فیلم می‌کنند. این باعث بوجود آمدن یک افراط و تفریط می‌شود که اگر آنها خاطرات دفاع مقدس را مرور کنند با یک عقلانیت و اعتدال خوبی کار می‌کنند و فیلم و انیمیشن می‌سازند. کما اینکه ما شاهد بودیم در برخی از برهه‌ها این اتفاق افتاده است.



ما شاهد بودیم که در کتاب «زندان الرشید» بحث‌های مختلفی می‌شود چه از آن ابتدای کتاب که در مورد جدایی سردار گرجی‌زاده از شهید علی هاشمی و ماجرای شهادت ایشان است چه در ادامه و ورود به بحث اسارت. در این بین روایت این‌گونه خاطرات حساسیت خاصی را می‌طلبد برای مثال ممکن است که شما برخی از مسائل را بیان نکنید علت آن هم می‌تواند دردناک بودن آن روایت‌ها باشد. این حساسیت‌ها برای بیان کردن و یا بیان نکردن برخی از خاطرات در چه مسائلی بوده است؟

جنگ فقط یک پدیده نظامی و خشک و روبات‌گونه صرف نیست

کتاب شما باید با مخاطب شما ارتباط برقرار کند. ارتباط هم آن است که لحظه‌های عاطفی و انسانی را به تصویر بکشید. جنگ فقط یک پدیده نظامی و خشک و روبات‌گونه صرف نیست بلکه جنگ مجموعه‌ای از انسان‌ها است که دارای انگیزه و روحیات مادی و معنوی هستند. شما باید اینها را به تصویر بکشید. جنگ فقط کشت و کشتار، عقب نشینی، پیشروی و تک و پاتک نیست بلکه این دفاع مقدس جنبه‌های انسانی بسیار برجسته‌ای دارد. شما باید حیات و زندگی را در جنگ به تصویر بکشید.

شما باید این مسئله را توجه کنید که فردی مانند شهید علی هاشمی اگرچه فرزندانی مانند زینب و حسین دارد، اما به این علت که جزیره مجنون از دست نرود حدود دو ماه به خانه نمی‌رود تا بتواند جزیره را اداره کند. اما این به معنی بی‌عاطفه بودن شهید علی هاشمی نیست. شما باید آن شور و حرارت و حسی که از زندگی و عواطف انسانی در جنگ موجود است را در کتاب بیاورید.

سردار گرجی‌زاده در بیان جزئیات بسیاری از مطالب پرش داشتند و از بیان آن امتناع می‌کردند. برای مثال در اولین روایت می‌گفتند که شب که به خانه آمدم خسته بودم و خوابیدم و صبح هم همراه با راننده بازگشتم. در حالی که ما شاهد هستیم که در این بین چقدر فضاهای بیان نشده وجود دارد. زمانی که شما به خانه وارد می‌شوید به هرحال دختر شما آن موقع کوچک و قنداقی بوده است.
زمانی که شما به جبهه برمی‌گردید خانم شما چه حسی داشته است؟
آیا می‌شد که گرجی‌زاده یک شب بدون خیال در مورد جزیره مجنون بخوابد؟

در زمان عقب نشینی اهواز من به یاد دارم که ما همواره حس می‌کردیم که دیروز فاو سقوط کرده است. در آن زمان حس حیات و زندگی با جنگ عجین بود. وقتی که برمی‌گردی خانمت از تو سوال می‌پرسد؟ شام چه چیزی می‌خورید؟ با بچه‌ات چگونه ارتباط برقرار کردی؟  با وجود فکر و خیال جزیره مجنون آیا باز هم توانستی که راحت بخوابی؟

اینها بسیاری از فضاهایی است که خالی و بدون پاسخ مانده است. یا باز هم برای مثال در زمان اسارت سردار گرجی‌زاده، عراقی‌ها تا 4 ماه این مسئله را متوجه نمی‌شوند که ایشان فرمانده سپاه ششم است یعنی جایگاه ایشان در حد یک سپهبد و سرلشگر است. اما بعد از اینکه ایشان را می‌شناسند آنچنان شکنجه‌های شدیدی را علیه ایشان به کار می‌بندند که ما آن شکنجه‌ها را در کتاب نیاورده‌ایم. ایشان روزی 20 عدد سهمیه داشتند که با چوب به سرشان بزنند یا رفتارهای دیگری که ما از بیان آنها عاجز هستیم چرا که به خواننده استرس وارد می‌کند، بخشی را هم خودشان تمایل نداشتند بیان شود.

ما سعی می‌کنیم که مظلومیت را از طرق دیگری نمایش بدهیم. سعی کردیم که آن صحنه‌هایی که نشان‌دهنده اعمال زور دشمن در این مسائل اسارت است را به آنها نپردازیم. بخشی را من نمی‌پرداختم و بخشی از آن را خود آقای گرجی‌زاده اجازه نمی‌داد.

با توجه به این حرف‌ها، شما تلاش می‌کردید که مخاطب شما واقعا جایگاه دست بالایی که ما حتی در دوران اسارت پیدا کرده بودیم را درک کند چرا که واقعیت جنگ و اسارت هم همین مطلب شده است که اسرای ما باأخره در یک روند طولانی مدت کاری کرده‌ بودند که عراقی‌ها به نوعی تبدیل به اسیر ما شوند این روایتی است که در کتاب آمده است. به هر حال درباره قدرت دشمن و حمایت‌های زیادی که از سوی دولت‌های مختلف جهانی از آن‌ها می‌شد، مطلبی نیست که بدون سرپوش مانده باشد. این ماجرای تسلط ایرانی ها بر دشمن هم به همین دلیل شایسته تقدیر می‌شود. اما خب سوالی هم در این بین داریم که چرا بالأخره برخی هم بودند که در اواخر جنگ ناامید و خسته شدند و گفتند که دیگر ادامه دفاع بس است. شاید بگوییم انسان است دیگر بالاخره در یک جایی خسته می‌شود و کم می‌آورد اما چرا ما به سمتی رفتیم که اواخر جنگ برخی اینگونه نداها را سر می‌دادند؟ عموم این صداها هم از داخل مرزها بیشتر به گوش رسید نه از اسرای ما در اردوگاه‌های عراق.

اولا اواخر جنگ عراق به شدت بمباران موشکی و شیمیایی می‌کرد. همچنین هواپیمای ایرباس ما هدف قرار گرفته بود. این مسائل استرس‌های جدی به جامعه وارد می‌کند. برخی از عملیات‌هایی که انجام می‌شد به پیروزی نمی‌رسید و ما در این وضعیت پا در هوا مانده بودیم چرا که دولت با ما همکاری نمی‌کرد. در آن زمان بچه‌ها به دلایل مختلف مانند فصل کشاورزی، فصل تحصیل و تابستان و زمستان بعضا کمتر به جبهه‌ها می‌آمدند و ما دچار کمبود نیرو شده بودیم. این به این دلیل هم بود که فضای تبلیغات را ضعیف کرده بودند و بعضاً رسانه‌ها هم همراهی نمی‌کردند.

دولت، سپاه و جنگ را در حد سالی یک عملیات تجهیز می‌کرد آن هم در حد ناقص. جنگ به چند راهه بودن کشیده شد. نمی‌دانستیم پیروز می‌شویم، شکست می‌خوریم یا آتش بس و قطعنامه می‌شود. تمام این راه‌ها مقابل ما بودند و لذا حالت سردرگمی برای جامعه به وجود آمده بود.

در اواخر جنگ مردم از تردید‌ها خسته شدند و اگر دولت پای کار می‌آمد جنگ سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد

در این بین بسیاری نیز دعا می‌کردند که حداقل وضعیت ما مشخص شود که در آینده چه کاری را باید انجام دهیم. اما مردم از دفاع خسته نمی‌شدند، مردم از تردید‌ها خسته می‌شدند. اگر دولت پای کار می‌آمد و کمک می‌کرد قطعا جنگ سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد. مردم از دفاع خسته نشدند کما اینکه چند روز پس از قطعنامه مردم آنقدر به سمت جبهه‌ها فراخوانده شدند و رفتند لبیک گفتند و آمدند که سپاه اعلام کرد دیگر نیایید ما جا نداریم، پوتین نداریم، اسلحه و لباس نداریم. یک عده‌ای با لباس شخصی می‌آمدند در شلمچه، در پادگان حمید، در اهواز و دیگر جبهه‌های جنوبی ما. این نشان از این است که مردم از مقاومت و دفاع خسته نمی‌شدند بلکه مردم از تردید مسئولان خسته می‌شدند. تردیدی که نمی‌دانستند چه اتفاقی در حال رخ دادن است.

در دولت زمان جنگ تفکری که قائل به دفاع مقدس باشد، وجود نداشت

در حقیقت منابع مالی که در اختیار جنگ قرار داده می‌شد در عهده دولت بود. در دولت تفکری که قائل به دفاع مقدس باشد، هوادار چندانی نداشت. حتی اشخاصی که در ستاد کل نیروهای مسلح که این اواخر جنگ تشکیل شد حضور داشتند، آنها هم قائل به دفاع مقدس به معنی واقعی نبودند. آنها به دنبال این بودند که با دیپلماسی به یک شکلی جنگ را بر محور سیاست تمام کنند و تمام هم کردند. با این شرایط طبیعی است که مردم نیز از این تردیدها خسته می‌شوند چرا که این گفته‌های دولتمردان تردیدزا بوده است.

مردم هیچگاه در همراهی با نظام، امام، انقلاب و دفاع مقدس تردیدی نداشتند و این دولت بود که همواره تردید داشت

با همه این شرایط ما شاهد بودیم که مردم پای نظام و انقلاب ایستادگی کردند و برای مثال اگر مردم در عملیات مرصاد و عملیات سرنوشت حضور نداشتند، قطعا ما شکست می‌خوردیم. عراقی‌ها مجددا آمده بودند که خرمشهر و اهواز را بگیرند. اما این حضور مردم نشان داد که آنها در همراهی با نظام، امام، انقلاب و جنگ تردیدی نداشتند، تردید آنها از این بود که با آنها به صراحت حرف زده نمی‌شود و لذا جنگ آن سرنوشت را پیدا کرد.

چرا دولتمردان آن زمان با صراحت با مردم و در مورد شرایط دفاع مقدس و مسائل دیگری که ما در آن زمان دچار آن شده بودیم، صحبت نمی‌کردند؟

دولت امکانات مورد نیاز سپاه برای دفاع را نمی‌داد در حالی که تمام عراق برای جنگ تلاش می‌کردند. دولت امکاناتی مانند تجهیزات و پول‌هایی که باید برای عملیات‌ها به سپاه می‌داد را نمی‌داد. اینها سبب می‌شد که در روند جنگ خلل ایجاد شود. پاشنه جنگ با کندی حرکت کند. اگر دولت در دو سال اوایل جنگ تمام قد به دفاع وارد می‌شد، شاید در همان دو سال اول، این جنگ تمام می‌شد.

همه اینها در حالی بود که صدام پشت جبهه و جبهه نداشت. تماماً جبهه بود. در عمق خاک عراق در عمق شهرها جبهه بود و حتی در عمق جبهه‌ها، جبهه بود. اما شرایط برای ما اینگونه نبود. در آن حال یک عده‌ای در جریان عادی زندگی، گذران می‌کردند و هیچ صدای توپ و تانکی را درک نمی‌کردند. برخی درس خواندند، آیت الله شدند، دکتر شدند، مهندس شدند، خانه دار شدند اما نمی‌دانستند اهواز کجاست، دزفول کجاست و موشک یعنی چه؟ البته در اواخر جنگ که برخی هواپیماهای دور برد روسی و فرانسوی بعضی از شهرهای دور دست را می‌زدند برخی تازه متوجه وجود جنگ شدند.

صدام تنها کسی بود که به حرف امام گوش داد که «جنگ، در راس امور است»

از نظر برخی گویا جنگ فقط برای ما خوزستانی‌ها بود. ما درگیر جنگ بودیم، با جنگ زندگی می‌کردیم، صبح که بیدار می‌شدیم شب که می‌خوابیدیم، همواره درگیر جنگ بودیم. اما در جاهای دیگر هوای جنگ هم در آن شهرها نبود. اینها خیلی نقش داشت، اما در عراق اینچنین چیزی نبود. فکر کنم تنها کسی که به حرف امام گوش داد که «جنگ در راس امور است» صدام بود. چرا که بسیاری از وزارتخانه‌های خود را پای کار آورده بود. وزارت کشاورزی آن‌ها کانال میزد برای لشکرها و سپاه‌ها. وزارت مسکن آن‌ها سنگرهای بتونی اجتماعی و انفرادی می‌زد.

صدام هیئت دولت خود را با لباس نظامی تشکیل می‌داد و دولت او نظامی بود. در حالی که برخی از وزرای ما نهایتاً در هفته بسیج یا هفته جنگ لباس نظامی می‌پوشیدند. اینها خیلی اثر دارد. آن تردید هم کار را تمام کرد. تردید ایجاد کردند و گفتند که مردم جبهه نمی‌آیند، خزانه دولت خالی است و سپاه هم این امکانات را می‌خواهد.

بنا بر این بود که جنگ بر محور سیاست تمام شود و تمام هم شد.

برخی ایجاد تردید کردند و گرنه امام فرمود که کسی جبهه نمی‌آید؟ پس من فتوای جهاد صادر می‌کنم. ولی چرا باز گوش ندادند دلیل و بنا بر این بود که جنگ بر محور سیاست تمام شود و تمام هم شد.
ادامه دارد ...

*محمدحسین پرتویان
منبع: تسنیم