به دستور رضاخان جلوی روضه‌خوانی‌ها گرفته شد و حتی چند نفری در این باره بازداشت شدند. رضاخان به‌قدری در قضیه روضه‌خوانی و عزاداری سخت گرفت که حتی دو سه نفر هم نمی‌توانستند در یک جا جمع شوند و روضه بخوانند.

گروه تاریخ مشرق- محمد مهدی عبد خدایی فرزند مجاهد بزرگ مرحوم آیت الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی است که سابقه مبارزات او با رضاخان به دوران اقامت وی درتبریز باز میگرددکه پس از چندی به مشهد مقدس تبعید شد. وی در شهر مشهد نیز گوشه نشینی اختیار نکرد و همگام با علمای این شهر مبارزه را پی گرفت و در قیام مسجد گوهرشاد نیز حضوری نمایان داشت.

اینک عبد خدایی پس از سالها و با حافظه ای تحسین برانگیز، به روایت خاطرات دوران کودکی خویش ونیز شنیده هایش از پدر درباره حادثه گوهرشاد پرداخته است. امید آنکه پژوهشگران تاریخ معاصر را به کار آید.

ابوی گرامی شما، مرحوم آیت الله شیخ غلامحسین تبریزی در زمان فاجعه مسجد گوهرشاد ساکن مشهد بودند و خودشان هم در آن قضیه شرکت داشتند. تحلیل جنابعالی به عنوان پژوهشگری دقیق در تاریخ معاصر از این واقعه چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم وبه نستعین. واقعه مسجد گوهرشاد در تاریخ دوره رضاخان برجستگی خاصی دارد. البته در آن زمان بچه بودم و به مدرسه میرفتم، لذا اطلاعاتم حاصل شنیدههایم است. در سالهای 22، 23 منبریها و مداحها سعی میکردند بهنوعی که به فاجعه گوهرشاد گریز بزنند و با تعبیر گوهرشاد به توپ بسته شد از آن یاد کنند.

اهل مشهد به قول خودشان دو توپبندی را به یاد داشتند. یک بار روسها بعد از جنگ جهانی اول حرم را به توپ بستند، یک بار هم رضاخان مسجد گوهرشاد را به توپ بست که خاطره بسیار بدی در ذهن آنها گذاشت. از سال 33 به بعد به علت اختناق سنگینی که بر جامعه حاکم شد، دیگر کمتر کسی از این واقعه صحبت میکرد و همین مسئله باعث شد نسلهای بعدی خبری از این قضیه و وقایع نظیر آن نداشته باشند، بنابراین واقعه مسجد گوهرشاد را باید در چهارچوب سایر وقایع تحلیل کرد.

فاجعه مسجد گوهرشاد ظاهراً در پی اعتراض به مسئله لباس متحد الشکل ودرپی آن،کشف حجاب اتفاق افتاد. طرح مسئله کشف حجاب در جامعه اسلامی چه وجهی داشت و از کجا نشأت میگرفت؟

برای پاسخ به این سئوال باید روند حاکمیت استعمار بر کشورهای اسلامی را که تحت لوای ناسیونالیسم صورت گرفت بررسی کنیم. ناسیونالیسم اگر به معنی علاقه به وطن باشد، چیز بدی نیست، اما واقعیت این است که پس از جنگ بینالملل اول، طرفهای پیروز جنگ برای سلطه بر کشورهای اسلامی سعی کردند آنها را تجزیه کنند، به همین دلیل خاندان سعودی را در حجاز، فیصل را در عراق، سلطان حسن و سلطان محمد را در مراکش و افریقا مستقر کردند و در همه کشورهای اسلامی از دیکتاتوری حمایت کردند. از آنجا که ایدئولوژی اسلامی بزرگترین تهدید برای استعمار به شمار میرفت، ناسیونالیسم را به جنگ دین فرستادند و سعی کردند ناسیونالیسم را جایگزین آن کنند.

در ترکیه مصطفی کمال پاشا که بعدها لقب آتاتورک را به وی دادند، در افغانستان اماناللهخان و در ایران رضاخان عهدهدار اجرای منویات استعمارگران شدند و با هدف قرار دادن ریشههای اصیل فرهنگی مسلمانان، ایدههای توخالی و ضد دینی غرب را ترویج دادند.

شما مسئله کشف حجاب را هم در همین چهارچوب تحلیل میکنید؟

قطعاً، چون لباس از نظر من یک موضوع صد در صد فرهنگی است و لباس هر قوم و ملتی، اعتقادات آنها را منعکس میکند.

طرح لباس متحدالشکل توسط رضاخان هم در همین فرآیند قابل بررسی است؟

بله، رضاخان در سال 1310 در جهت متحدالشکل کردن جامعه کلاه پهلوی را جایگزین انواع کلاههای رایج کرد. یکی از مهمترین جاهایی که با تغییر کلاه مخالفت کرد، شهر تبریز بود که دو مرجع بزرگ داشت. یکی آقا میرزا صادق آقا و دیگری مرحوم آیتالله سید ابوالحسن انگجی که پدرم یک دوره درس خارج را خدمت ایشان گذراند و بعد به نجف مشرف شد.مرحوم پدر در بازگشت از نجف افکار جدیدی را با خود آورد و اولین مجله اسلامی را در تبریز به نام مجله «تذکرات دیانتی» منتشر کرد که اولین نشریه منظم هفتگی است و در آن متن سخنرانیهای هفتگی کوچه مجتهد تبریز چاپ میشد. این نشریه از وزارت معارف آن زمان مجوز رسمی نداشت. مرحوم پدر نقل میکردند: عدهای به تمسخر میگفتند: دیانت که تذکرات نمیخواهد!

از اقدام رضاخان برای متحدالشکل کردن لباس میگفتید؟

بله، بعد از آن که مسئله کلاه پهلوی مطرح شد، روحانیت که بر این امر واقف بود که این مقدمه دخالتهای مهمتری در امور عامه مردم است و پشت آن مقاصد اقتصادی استعمارگران وجود دارد. با این امر مخالفت میکرد. دو مرجعی که ذکر کردم در رأس مخالفین و پدر بنده سخنگوی آنها بودند. در پی این اعتراضات دو مرجع مذکور دستگیر و فکر میکنم به سمنان تبعید میشوند. دوستان پدر مرا هم به نائیندره اردبیل تبعید میکنند. در آنجا آیتالله سید یونس اردبیلی برای آنها لباس و آذوقه میفرستد و از آنها حمایت میکند. البته بعدها ظاهراً خود ایشان را هم به مشهد تبعید میکنند، شاید هم خودشان مهاجرت کرده باشند.

آیا در قضیه گوهرشاد هم دخالتی داشتند؟

بله، خود من ایشان را در مشهد دیدم. در این قضیه هم جلسات روحانیون در منزل ایشان که بین بازارچه حاجآقاجان و ته پل محله مشهد بود تشکیل میشد.

چه شد که مرحوم پدر شما به مشهد رفتند؟ظاهرا دراین مسافرت،عنوان تبعیدی داشتند؟

پدر بنده در تبریز تحت تعقیب قرار میگیرد و مخفی میشود. پدرم میگفتند موقعی که مأموران به منزل آیتالله انگجی ریختند تا ایشان را دستگیر کنند من آنجا بودم. فرزند ایشان مرا به کتابخانهشان برد و در را قفل کرد. مأموران همه جا را میگردند و وقتی به کتابخانه میرسند، فرزندان آیتالله انگجی میگویند آقا فردا پس فردا برمیگردند و درست نیست شما کتابخانه ایشان را زیر و رو کنید، چون ایشان همیشه خودشان در کتابخانهشان را باز و بسته میکنند. به این ترتیب پدرم در آنجا میمانند و فردا صبح بیرون میآیند و مدت هشت ماه در تبریز به صورت مخفی زندگی میکنند. سرلشکر امیرطهماسب فرمانده لشکر تبریز بهقدری از این مطلب عصبانی میشود که میگوید تا این شیخ را نگیرم و اعدام نکنم و خبر را به تهران ندهم آرام نمیگیرم.

آیتالله آقاشیخ عبدالکریم حائری، مرجع بزرگ و بنیانگذار حوزه علمیه قم که از محتوای نشریات مرحوم پدر مطلع بودند، از طریق تهران اقداماتی میکنند تا بالاخره پدرم بعد از هشت ماه آزاد میشوند و چون دیگر نمیتوانند در تبریز بمانند به مشهد میروند. ایشان میگفتند اگر در تبریز میماندم همان حرفها را میزدم و باز زندان بود و بازداشت.

ماجرای کشف حجاب چه بود؟ و چگونه آغاز شد؟درآغاز چه بازتاب هایی داشت؟

رضاخان بعد از آن که به دستور امپریالیسم توانست قضیه کلاه پهلوی را جا بیندازد، به شیوه آتاتورک به چادر زنها هجوم برد. در پی اعلام قانون کشف حجاب در تمام شهرها مخالفتهایی به وجود آمد. رضاخان به همراه اشرف یا فاطمه که بیحجاب بودند به قم رفت و با مقاومت مردم مواجه شد و شخصاً با مشت و لگد به جان مردم افتاد و با نهایت دیکتاتوری و سبعیت حرکت قم را در هم کوبید و در نتیجه تنها جایی که باقی میماند مشهد بود که بزرگترین مرکز زیارتی و دینی است. آن روزها پاکروان استاندار مشهد، اسدی داماد محمدعلی فروغی ـ ذکاءالملک ـ نائبالتولیه آستان قدس رضوی، سروان خزاعی ـ که بعد از انقلاب تیرباران شد ـ فرمانده گروهان و ایرج مطبوعی فرمانده لشکر بود.

برخی از شایعات حاکی از آناند که اختلاف بین پاکروان و اسدی، فاجعه مسجد گوهرشاد را رقم زده است. شاید هم هر کدام میخواستند با انجام این کار بهنوعی خوشخدمتی کنند.در هر حال رضاخان قصد داشت با برداشتن چادر از سر زنها حریمها را بشکند و کاری کند که عریان بودن قبح خود را از دست بدهد تا از این طریق به فرهنگ اسلامی حمله کند.

واکنش روحانیت مشهد به این اقدام رضاخان چگونه بود؟اولین اعتراضات از سوی کدام چهره ها صورت گرفت؟

عکسالعمل روحانیون مشهد بسیار شدید بود. مرحوم آیتالله حاجآقا حسین قمی در شهریور 20 و پس از فوت مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی به مشهد آمدند و من استقبال باشکوهی را که از ایشان شد به یاد دارم. آیتالله قمی در مقابل این اقدام رضاخان عکسالعمل نشان داد و تصمیم گرفت در تهران در این باره با رضاخان مذاکره کند و بهناچار به نجف اشرف مهاجرت کرد. در نتیجه دیگر در مشهد کسی باقی نماند که به عنوان یک رهبر دینی در برابر رژیم بایستد و اگر مردم هم به پیروزی نمیرسند، دستکم مانع از کشتار عمومی شوند.

در 17 دی 1314 رضاخان قانون کشف حجاب را اعلام کرد. مرحوم پدرم در یکی از مساجد مشهد امام جماعت بودند و میگفتند ظهرها برای نماز به مسجد گوهرشاد میرفتند. مرحوم آیتالله سید یونس اردبیلی هم که از اردبیل به مشهد آمده بودند و موقعیت اجتماعی بالایی در آنجا داشتند و همان طور که اشاره کردم جلسات تصمیمگیری در منزل ایشان تشکیل میشد.

واقعه مسجد گوهرشاد معلول چه بسترهایی بود؟قدم های اولیه آن چگونه برداشته شد؟

در واقع این حرکت بهنوعی خودجوش بود. مردم بعد از شنیدن قضیه بیحجابی از دهات اطراف با هر چه که در دست داشتند و میتوانستند با آن بجنگند به طرف حرم حرکت کردند. نامادریام به من گفت طرقیها با بیل، جاغرگیها با چوب، شاندیزیها، مایونیها، کاهون خرمنیها و محمدآبادیها و تمام مردم اطراف مشهد از پیر و جوان هر کس هر سلاحی داشت برداشت و به طرف مسجد گوهرشاد راه افتاد. طبعاً این افراد به آب و غذا نیاز داشتند و درست مثل اول انقلاب خودمان مردم غذای اینها را تأمین میکردند. یکی از برادران مکتبیام به نام حاج رسولی که جزو فداییان اسلام شده بود و در اثر تصادف از دنیا رفت، تعریف میکرد خودش در مسجد گوهرشاد بود و میدید مردم دهات در دیماه که سیب کم بود، اندوخته سیب شب عیدشان را به مسجد میآوردند.

نقش مرحوم بهلول دراین حادثه چه بود؟همانگونه که میدانید درباره کارکرد او،روایات متفاوتی وجود دارد.

در این قضایا مرحوم نواب احتشامصفوی، پدرزن شهید نوابصفوی سه روز روی منبر بود و برای مردم صحبت میکرد و فقط برای وضو از منبر پایین میآمد. شیخ بهلول هم که به اعتقاد مشهدیها از نژاد زرد (بربر) بود، چشمانی مورب و حافظه عجیب و غریبی داشت و میگفتند یازده هزار حدیث را از بَر بود. همیشه لباسی کرباس به تن داشت و نعلینی به پا. حاج رسولی میگفت این گویندگان دائماً مردم را تهییج و مأموران هم حمله میکردند. میگفت ما پشت در مسجد بودیم. اول مأموران و سربازان با سرنیزه حمله کردند و در مسجد را با فشار از جا کندند و ما خیلی تلاش کردیم در را نگه داریم، ولی هجوم آنها بهقدری شدید بود که قفل در شکست. میگفت اول چند تا از مأمورین را زدیم و از بین بردیم، ولی عدهای با مسلسلهایی که بالای مسجد کار گذاشته بودند از چهار طرف شروع به تیراندازی کردند و همه چیز به هم ریخت. هیچ راه فراری برای مردم وجود نداشت و همین مسئله کشتار را زیاد کرد.

عمویم آن شب در حرم حضرت رضا(ع) پاس بود و خیلی تلاش کرد عدهای را فرار بدهد. درهای مسجد گوهرشاد به طرف داخل مسجد باز میشد. فشار جمعیت طوری بود که نمیشد درها را باز کرد. نیروهای رضاخان هم راه را بر کسانی که میخواستند وارد مسجد شوند بسته بودند. نامادریام میگفت وسط مسجد گوهرشاد مسجدی بود به نام مسجد پیرزن که الان حوض مسجد گوهرشاد است. میگفت در آنجا روی بام مسلسل گذاشته بودند. همین طور چهار مسلسل در چهار جای مسجد گوهرشاد و مردم را با اینها میزدند. ایشان میگفت صدای تیراندازی بهقدری شدید بود که در محمدآباد در شش کیلومتری مشهد شنیده میشد. این کشتار در شب اتفاق افتاد. اگر در روز بود دستکم مردم همدیگر را میدیدند.

از کسانی که از این فاجعه جان به در بردند، شخصاً از کسی که شاهد عینی فاجعه بوده باشد روایتی شنیدهاید؟

بله، یکی از بستگان ما به نام آسید جلیل آقائی که روحانی است تعریف میکرد آن شب آنجا بود و صدای ناله زخمیها را میشنید. میگفت وقتی صداها خوابید، روی زمین دراز کشیدم و خودم را به مردن زدم و موقعی که آمدند جنازهها را ببرند، مرا هم در میان آنها بردند، ولی چون زخمی نشده بودم، یک لحظه از غفلت مأمورها استفاده و فرار کردم.

از تعداد کشتهها آماری دارید؟

گفته میشد تعداد کشتهها از 5000 هم تجاوز کرده بود. میگفتند در خیابان سفلی در پایین خیابان مشهد سه گودال بزرگ کنده بودند و جنازهها را با کامیون میآوردند و در این گودالها خالی میکردند. عدهای میگفتند صدای ناله میآمد و نشان میداد در میان آنها عدهای زخمی و زنده هستند. بعد از کشتار چهار روز تمام در مسجد گوهرشاد بسته بود. آن روزها آجر و سنگ کم بود، در نتیجه همان سنگهای در مسجد را کندند و آنها را پشت و رو نصب کردند. آجرهای بزرگی بودند که چون خونآلود و نجس شده بودند، برای رعایت ظاهر مذهب آنها را پشت و رو کردند. پدرم چون در شبستان بزرگی در مسجد گوهرشاد نماز میخواندند، من که همراه ایشان میرفتم، تعدادی از آن آجرهای تعویضی را دیدم.

شبستان محل وقوع فاجعه چه شرایطی داشت؟ظاهر آنجا را تا سالها بسته بودند!

بله،شبستان روبروی خیابان تهران حدود هشت نه سال بسته بود، چون در آنجا کشتار زیادی شده بود و سنگهای آنجا خونآلود بودند. اولین بار بعد از شهریور 20 در آنجا را باز کردند، پدرم در آنجا نماز خواندند. حتی وقتی سنگهای صحن مقدس حضرت رضا(ع) را برمیداشتند، استخوانهایی را که در آنجا دفن شده بود، دیدم.

از فضای حاکم برشهر مشهد پس از فاجعه مسجد گوهرشاد ، چه خاطراتی دارید؟

از مرحوم پدرم شنیدم بعد از این کشتار وحشیانه در منزل آیتالله سید یونس اردبیلی جلسهای تشکیل شود. رضاخان دستور داده بود گذاشتن عمامه باید با اجازه مراجع باشد، یعنی فقط کسی که مجتهد یا مرجع هست حق گذاشتن عمامه را دارد. پدرم چون از مراجع مختلف اجازه اجتهاد داشتند، از وزارت معارف تهران برای ایشان اجازه عمامه فرستاده بودند. علما در منزل آیتالله یونس اردبیلی جمع شدند و تصمیم گرفتند علیه این حکم اعتراض کنند.بعد از این جلسه حاکم وقت دستور میدهد آیتالله اردبیلی را دست وپا بسته از شهر بیرون کنند. نمیدانم ایشان را به تهران فرستادند یا به جای دیگری تبعید کردند. به محض دستگیری ایشان بقیه اعضای جلسه فرار کردند، از جمله پدر من که به دهات اطراف گریخت. مرحوم پدر همیشه میگفتند یک بار موقع تولد پسرم محمدتقی در تبریز فراری بودم و یک بار هم موقع تولد تو در قضیه مسجد گوهرشاد در سال 1315. بعد از این واقعه خفقان و اختناق عجیبی بر مشهد حاکم شد و به دستور رضاخان جلوی روضهخوانیها گرفته شد و حتی چند نفری در این باره بازداشت شدند. رضاخان بهقدری در قضیه روضهخوانی و عزاداری سخت گرفت که حتی دو سه نفر هم نمیتوانستند در یک جا جمع شوند و روضه بخوانند.

یک ساله بودم که مادرم در قضایای مسجد گوهرشاد شهید شد.

ماجرای شهادت مادرتان چگونه روی داد؟

یک ساله بودم و مادرم از حمام برمیگشت. فاصله حمام تا خانه ما 150 قدم بود. پاسبانی مادر و همسایهاش را دید که با چادر بیرون آمدهاند و به آنها حمله کرد و چادر را از سر مادرم کشید. مادرم خود را به آستانه در خانه همسایه انداخت و در همان جا سقط جنین کرد. پدرم که تبعید و فراری بود، توان مالی برای رساندن مادرم به دکتر را نداشت و مادرم در سن 21 سالگی و پس از شانزده روز در اثر خونریزی از دنیا رفت. بعد پدرم با خانواده علمالهدی وصلت کرد. نامادریام تعریف میکرد که بعد از حدود دو سال کمکم مردم میآمدند تا حاجآقا برای آنها تفسیر احکام دینی بگوید.

ظاهراً مخالفت رضاخان به حجاب و وضع ظاهری هم محدود نمیشد.

خیر، پاکسازی زبان فارسی از کلمات عربی هم مطرح شد تا ناسیونالیسم را جایگزین مسائل فرهنگ مکتبی و اسلامی کنند، درحالی که این کلمات با زندگی دینی و فرهنگی مردم درآمیخته بود و تغییر آنها لاجرم منجر به تغیرات فرهنگی شد.از کارهای دیگر رضاخان ایجاد مدارس مختلط بود و مخصوصاً در تأسیس این مدارس در شهرهای مذهبی تأکید داشت. مرحوم پدرم همیشه خدا را شکر میکردند که در سالهای 22، 23 که هنوز مدارس مختلط نبودند به مدرسه میرفتم. مورد دیگر این بود که پسرهای دانشآموز را مجبور کرده بودند شلوار کوتاه با جوراب بپوشند و دخترها هم که دامن میپوشیدند و از سال 45، 46 بود که پوشیدن شلوار بین دخترها هم مد شد. در هر حال به نظرم در همه این رفتارها نوعی تشویق به برهنگی وجود داشت و قطعاً برنامه استعمار برای تخریب بنیادهای دینی و فرهنگی جوانان ما بود.رضاخان به دنبال تهاجمهای پنهان و آشکارش به نهادهای دینی به تخریب مدارس علمیه از جمله مدارس علمیه مشهد اقدام کرد. یادم هست دور فلکه مدرسهای بود که آن را خراب کردند. در مجموع هدف رژیم پهلوی از بین بردن فرهنگ دینی اسلامی مردم بود که تا حدودی هم در این کار موفق شد.

«پرونده‌ای برای قیام مسجد گوهرشاد»/4