هنگامي كه تاريخ دفاع مقدس را مرور مي‌كنيم به اتفاقاتي برمي‌خوريم كه شايد بي‌نام و كوچك به نظر بيايند، اما اگر انجام نمي‌شدند بحراني بسيار بزرگ و شايد جبران‌ناپذير براي كشور به بار مي‌آوردند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - يكي از اين وقايع حماسه تنگه ابوقريب و پيشروي ارتش بعث در 22 تير 67 است كه تنها 4، 5 روز قبل از قبول قطعنامه رخ داد. تكي از سوي دشمن كه اگر گردان عمار لشكر 27 در برابرش مقاومت نمي‌كرد، رژيم بعث مي‌توانست تا پشت رودخانه كرخه بيايد و چه بسا دوباره بايد براي بيرون كردن متجاوز، فتح‌المبيني ديگر برنامه‌ريزي مي‌شد. در سالروز اين واقعه بر آن شديم تا گفت‌وگويي را با فرمانده گردان عمار در دوران دفاع مقدس سردار محمدرضا يزدي انجام دهيم كه اكنون در سمت معاون امور حقوقي و مجلس سپاه پاسداران مشغول به خدمت است. متن زير حاصل گفت‌وشنود «جوان» با سردار يزدي و واكاوي حماسه گردان عمار در تنگه ابوقريب است كه پيش رو داريد.

براي شروع يك توضيحي از گردان عمار و در نهايت چگونگي براي شروع ورود آن به قصد عمليات ابوقريب برايمان بدهيد؟

بعد از تشكيل تيپ 27 يكي از گردان‌هايي كه در آن شكل گرفت گردان عمار بود. فرماندهي اين گردان را ابتدا به ساكن شهيد علي اكبر حاجي‌پور به عهده داشت. ايشان فرماندهي بسيار مدير و مدبر و شجاع و قابل اعتماد بود كه از كردستان همراه حاج احمد متوسليان بود. عباس هاديان ديگر فرمانده اين گردان بود كه در زمان مجروحيت حاجي‌پور مسئوليت فرماندهي گردان را به عهده داشت. ايشان در رمضان به شهادت رسيد و بعد از اين عمليات حاجي‌پور فرماندهي گردان (تيپ) عمار را دوباره به عهده گرفت. در آن مقطع گردان به تيپ ارتقا پيدا كرده بود و طبق معمول قسمتي از بار سنگين لشكر 27 را به دوش مي‌كشيد. شهيدان عيدي، لشكري و اصفهاني از ديگر فرماندهان اين مجموعه بودند. ويژگي مهم مجموعه گردان و تيپ عمار قديمي بودن نيروهايش بود. نيروهاي گردان و تيپ چه بسيجي و چه كادري قديمي بودند و در عين حال رزمندگان ورزيده‌اي بودند كه سبب مي‌شدند نوعاً مأموريت اين مجموعه خط‌شكني باشد كه با توفيقاتي كه خداوند نصيبشان كرد همواره در بيشتر مأموريت‌ها يا اگر بخواهيم درست‌تر بگويم در عمده مأموريت‌ها پيروز بود و موفق عمل مي‌كرد.

اين گردان در داستان پيشروي ارتش بعث و نيروهاي دشمن در تنگه ابوقريب، وارد عمل شد و عمليات كرد. چگونگي اين واقعه را برايمان بگوييد؟

در مقطع خرداد و تير 67 مأموريتي كه به ما ا‌بلاغ شده بود، حضور و تشكيل خط پدافندي در منطقه عملياتي والفجر 10 و منطقه عمومي حاج عمران، شاخ شميران و سددربندي‌خان عراق بود. نيروها بعد از مدتي كه گمان كنم حدود 21 يا 22 تيرماه بود به دوكوهه بازگشتند. بعد از ورود به دوكوهه به همه نيروها تا شب مرخصي داديم تا براي استحمام و اصلاح و... و ساير كارهاي شخصي و نظافتي به شهر بروند. خود من هم رفتم. بعد از بازگشت به دوكوهه سردار صفوي كه در آن مقطع معاون نيروي زميني سپاه پاسداران بود را ديديم كه گفت: «عراق از اين محور وارد عمل شده و دارد پيشروي مي‌كند.» دشمن در بدو ورود نيروهاي ارتش را دور زده ‌ و تعدادي از آنها را به اسارت گرفته بود.

قرار شد براي مقابله با آنها و جلوگيري از پيشروي ارتش بعث ما به تنگه ابوقريب برويم و در آنجا حضور پيدا كنيم. عمده نيروهاي لشكر در آن مقطع در مأموريت بودند به هر حال با صحبت و تشريح شرايط، ما مي‌دانستيم كه اگر عراق بتواند پيروي كند و به پل كرخه برسد، كار تمام است و انگار كه اصلاً ما اين هشت سال را نجنگيده بوديم. دوباره بايد فتح‌المبين ديگري اتفاق مي‌افتاد تا مي‌توانستيم اين مناطق را از اشغال بعثيون پاك كنيم. به هر حال با توجه به اشرافيت ما به موضوع قرار شد حركت كنيم.

چطور در آن وقت كم نيروها را براي عمليات ساماندهي كرديد؟

تعدادي از نيروهاي عمار به مرخصي رفته و در شهر بودند به هر شكلي بود تعدادي كه برگشته بودند و در دوكوهه حاضر بودند را سريع جمع كرديم و توجيه كردم. در ابتدا خيلي از نيروها باورشان نمي‌شد كه مي‌خواهند بروند عمليات اما بعد از گذشت مدتي با ديدن رفتار ما و اتفاقات متوجه شدند كه بله مثل اينكه قضيه جدي است. يادم است مهمات نداشتيم، تداركات نداشتيم. با همان تعداد بچه‌ها با مهمات محدود در تسليحات گردان راهي شديم. حتي يادم مي‌آيد كه در تسليحات را شكستيم. مسئول آن نبود و ما نمي‌توانستيم منتظر بمانيم. كاميون‌ها آمد و تقريباً تا بعدازظهر نيروهاي ما كمي جمع و جور شدند. حركت كرديم و به پل كرخه رسيديم. تجمع عجيبي آنجا بود. ترافيك هم شده بود. يكسري عقب مي‌آمدند و تعدادي به جلو و اين باعث ترافيك شده بود. وقتي رسيديم به دژبان آنجا گفتم اولاً اينها را پخش كن تا در حين بمباران و زماني كه دشمن آتش مي‌ريزد تلفات كمتر باشد. چون لباس بسيجي به تن داشتم او مرا نشناخت و گفت اصلاً شما كي هستيد؟ به شما چه؟ و... گفتم درثاني اين ترافيك را يك جوري حل و فصل كن تا ما رد شويم. وقتي ديدم گوشش بدهكار نيست كمي تندي كردم و گفتم اگر لازم باشد ما برويم و شما را در رودخانه بيندازيم، اين كار را مي‌كنيم! در كل بعد از اتفاقاتي راه را باز كردند و ما پياده از پل كرخه حركت كرديم. دو تا تيم را جلوتر فرستاده بودم تا منطقه را چك كنند. چون اصلاً نمي‌دانستيم دشمن كجاست.

بلافاصله بعد از رسيدن به تنگه ابوقريب درگيري آغاز شد؟

حدود هشت كيلومتر پياده رفته بوديم. حالا نيروها غذا نخورده بودند و آب و مهمات در حداقل بود، بعد از رسيدن به تنگه دو گروهان را در دو طرف تنگه مستقر و با دو دسته از تنگه عبور كردم. با عبور از تنگه با دشمني كه در 150 متري پشت خاكريز مستقر بود، درگير شديم و آتش پرحجم دشمن اعم از توپخانه، ادوات، تانك‌ها و تيربارها حاكي از ترس، نگراني و در انتظار بودن عراقي‌ها بود.

استعداد دشمن را يادتان است؟ در نبود امكانات چه كرديد؟

فكر مي‌كنم بيش از يك تيپ نيرو بود، آنها آماده مي‌شدند تا تهاجم خود را ادامه دهند چون روز قبل در مقابل خود مقاومتي نديده بودند. دشمن در اين حد و اندازه آمده بود. آنها در قسمت پست تنگه مستقر شده بودند و آنجا محل استقرار نبود، اين بيانگر برنامه‌ريزي براي پيشروي بود. برعكس عراقي‌ها ما مهمات كافي و آتش پشتيباني نداشتيم، كم كم هوا در حال روشن شدن بود و درگيري شديد شد و ما جان پناهي نداشتيم و در ديد دشمن بوديم! بايد تغيير موضع مي‌داديم يادم است يك لوله انتقال نفت در تنگه بود كه نيروها را از داخل آن جابه‌جا كرديم. بگذريم وقتي هوا روشن شد در‌گيري شديدتر و انگار خورشيد هم با به رخ كشيدن گرماي خود مي‌خواست مقاومت بچه‌ها را به نظاره بنشيند. آب بچه‌ها تمام شده و گرما غير قابل تحمل بود. چون دشمن به جاده ورودي به سمت تنگه ديد داشت به سختي و با دادن مجروح به ما آب و ساير ملزومات را مي‌رساندند.

چه تعداد شهيد داديد و در نهايت اين قصه به كجا كشيد؟

ما در آنجا چيزي در حدود 50 شهيد داديم. دشمن هم با ديدن مقاومت ما برگشت. عماريون توانستند جلوي پيشروي و حادثه جبران‌ناپذيري را بگيرند. تعدادي از بچه‌هاي ما در آن منطقه از تشنگي شهيد شدند اما تكليفشان را انجام دادند و رفتند. نگفتند تا آب نباشد، مهمات ندهيد، نمي‌جنگيم. خير. رفتند و به اعلي‌ترين درجه هم رسيدند. به هر حال تعدادي از بچه‌ها به همراه قائم مقام لشكر شهيد صالحي در آنجا به شهادت رسيدند و در نهايت توانستيم در ابوقريب جلوي پيشروي دشمن را بگيريم. وقتي دو يا سه روز بعد براي جمع‌آوري شهدا به منطقه برگشتيم، ديديم كه آفتاب بدن‌هاي مطهر شهدا را متلاشي كرده است. آنقدر گرما شديد بود كه نمي‌توانستيم دست و پاي جنازه‌هاي بچه‌ها را بگيريم و برگرديم و يا جمع كنيم. بايد يك چيزي زيربدنشان قرار مي‌داديم. سه يا چهار روز بعد هم قطعنامه قبول شد و اين آخرين عمليات ما قبل از پذيرش 598 بود.

پويان شريعت / روزنامه جوان
منبع: ایسنا