احتمال به حقيقت پيوستن برخي از نگران‌كننده‌ترين پيش‌بيني‌های بشری وجود دارد. اگر نگاهي كلي به اين مسائل بپردازيم، خواهيم ديد كه تمدن صنعتي ناپايدار است. و تمامي اين بحران‌هاي متعدد، حقيقتاً، تجلي‌هاي متفاوت اين واقعيت است كه تمدن به شكل واقعي‌اش، نمي‌تواند در قرن بيست‌و يكم به حيات خود ادامه دهد

گروه جنگ نرم مشرق- اگر به آنچه كه در دنياي امروز جريان دارد بنگريم، مي‌بينيم كه وقايع مختلف و متفاوتي به صورت همزمان در حال روي دادن هستند و درك مباحثي كه در مورد اين وقايع پيش مي‌آيند، گيج كننده است. اما اگر آن وقايع را به صورت كلي نگاه كنيم آنها را تا حدي درك خواهيم كرد. در مستندي كه پيش رو داريد، مستندسازان آمريكايي به شما نشان مي‌دهند كه جهان‌خوار بودن غرب و در راس آن ايالات متحده فقط يك سخن اسلام‌گرايانه نيست و حرف دل تمام كساني است كه به نحوي مستضعف هستند.

متاسفانه، آنچه اكنون با آن روبرو هستيم، انسان‌هايي هستند كه در زمينه‌هاي مختلف به تنهايي، وقايع را در نظر مي‌گيرند. بنابراين عده زيادي به تغيرات آب و هوا و عده ديگر به بحث انرژي مي‌پردازند. و گروهي ديگر به غذا، ديگري به سياست خارجي و تروريسم و ديگري هم به اقتصاد مي‌پردازد. اما آنچه كه اهميت دارد اين است كه به تمام اين مسائل به عنوان بخشي از سيستم جهاني بپردازيم. و زماني كه اين كار را انجام دهيد، حقيقتا ديدگاه متفاوتي خواهيد داشت.

با در نظر گرفتن بعضي از اين گرايش‌ها، احتمال به حقيقت پيوستن برخي از نگران‌كننده‌ترين پيش‌بيني‌ها وجود دارد. اگر نگاهي كلي به اين مسائل بپردازيم، خواهيم ديد كه تمدن صنعتي ناپايدار است. و تمامي اين بحران‌هاي متعدد، حقيقتاً، تجلي‌هاي متفاوت اين واقعيت است كه تمدن به شكل واقعي‌اش، نمي‌تواند در قرن بيست‌و يكم به حيات خود ادامه دهد.

بحران تمدن

بيشتر سازمان‌هايي كه روي اين مسائل كار مي‌كنند، براساس مفروضات سياست‌گذاري متعارف چنين كاري را انجام مي‌دهند. و اين مفروضات غير مرسوم و قابل بحث مي‌باشد. دو تا از تاثيرگذارترين متفكراني كه از بنيان‌گذاران اين مفروضات هستند، ساموئل هانتينگتون و فرانسيس فوكوياما هستند.

ساموئل هانتينگتون و فرانسيس فوكوياما

ساموئل هانتينگتون از استاد دانشگاه هاروارد بود او يك متخصص علوم سياسي بود و سال‌ها مشاور دولت ايالات متحده بود. او به ويژه به رئيس جمهور ليندون جانسون در مورد جنگ ويتنام مشاوره داد.

او به خاطر نوشتن كتابي به نام« برخورد تمدن‌ها» در سال‌هاي دهه نود حسابي مشهور شد. در اين كتاب، او اظهار داشته كه آينده تقابل بين‌المللي ميان بلوك‌هاي اصلي تمدن خواهد بود- يعني جهان اسلام و جهان غرب او اين دو را از هم جدا كرد و گفت كه اين تقابل، اصلي‌ترين تقابل در آينده خواهد بود.

فرانسيس فوكوياما قبلا رئيس برنامه‌ريزي سياسي در وزارت امور خارجه بوده است. او كتابي به نام«پايان تاريخ» نوشت و استدلال كرد كه با فروپاشي كمونيسم، عملا هيچ جايگزيني براي اقتصادي سياسي نئو‌ليبرال وجود ندارد.

مي‌دانيد كه سيستم نئو‌ليبرال كه داراي دموكراسي‌هاي آزاد و سيستم بازار آزاد است، اين‌‌ها پيروز گشته‌اند. ما هيچ سيستم ديگري نداريم كه بتواند جايگزيني عملي باشد.

بنابراين، عقايد ساموئل هانتينگتون و فرانسيس فوكوياما با اين ايده كلي ادغام شدند كه سيستم فعلي ما، در واقع، پيشرفته‌ترين، سيستم ممكن براي بشر است. و خشونتي كه در اين سيستم با آن روبرو هستيم، تقابل‌هايي با جوامع با مدنيت كمتر همچون جهان مسلمانان خواهد داشت. زماني كه چنين باورهايي داشته باشيد، زماني كه باور داشته باشيد كه سيستم فعلي بهترين سيستمي است كه داريم، يا زماني كه جنگ عليه ترور تنها جنگي است عليه وحشي‌هاي ديوانه‌اي كه از ما بخاطر آزاد بودنمان و روش زندگي‌مان متنفر هستند، از واقعيت دور مي‌شويد و از درك واقعي دلايل سيستماتيك آنچه در جريان است، عاجز خواهيد بود.

پس زماني كه سياست گذاران مسائلي چون تغييرات آب‌وهوا، نقطه اوج نفت، بحران اقتصادي، يا واقعيت محدود توليد غذا را در نظر مي‌گيرند، سعي مي‌كنند تك تك به آنها بپردازند به جاي اينكه تصريح كنند كه اين بحران‌ها پايه‌هاي نظام جهاني در حال سقوط هستند.

به دليل چنين طرز تفكري، به دليل اين باورهاي ناكافي، ما محدود شده‌ايم و نمي‌توانيم آنگونه كه لازم است پاسخ دهيم.

اكثر سياست‌گذاران بر اين هدف پايه اتفاق نظر دارند، كه ما بايد ميزان سوخت‌هاي فسيلي در اتمسفر را تا 450 قسمت در ميليون كاهش دهيم كه تا اواسط قرن، 2 درجه سيلسيوس افزايش دما را موجب مي‌شود. و اگر ما بتوانيم اين مقدار را تثبيت كنيم، از بسياري از بدترين اثرات در امان خواهيم بود. و متاسفانه احتمالاً، اينگونه نخواهد شد.

پاسخ دولت و جامعه بين‌المللي به معضل تغييرات آب‌وهوا توسط فرضيات سياست ناكافي كه در نظر گرفته‌ايم، مهار و محدود شده است. با چنين عقايدي، اقتصاد سياسي نئوليبرال، پيشرفته‌ترين نظام ممكن است.

با چنين فرضيه پايه‌اي مبني بر اينكه تغييرات آب‌وهوا جز لاينفك عملكرد جوامع ما نيست، اين فرضيه اشتباه تلقي مي‌شود. پس به جاي اينكه بگوييم بايد عملكرد جوامع‌مان را تغيير داده و روندي رو به جلو داشته باشيم، بيش از پيش به نظام سرمايه‌داري نئو‌ليبرال روي مي‌آوريم.

مديران بزرگترين شركت‌هاي جوامع اروپايي در اتاق‌هاي هيات مديران، در مورد انتشار گاز‌هاي گلخانه‌اي با همان اصطلاحات، سرسختانه مختص تجارت، همچون ترازنامه، سود سهامداران يا گزارش‌هاي سالانه، به بحث مي‌پردازند. علت اين تغيير بسيار ساده است. به لطف طرح تجاري انتشار گازهاي گلخانه‌اي اروپا كه از ژانويه 2005 آغاز به كار كرد، اكنون انتشار دي اكسيد كربن به كالايي قابل معامله تبديل شده است.

اين مطلب بدبيني را توجيه مي‌كند، من مي‌فهمم كه چرا مردم نسبت به علم بدبين هستند، اما مشكل ما علم نيست. بازيگران سياسي بدين شكل از علم بهره برداري مي‌كنند، تا به منافع مقرره خود مشروعيت بخشند.

آنچه حقيقتاً لازم است بدان توجه كنيم ارتباط ميان تغيرات آب‌وهوا وابستگي‌ ما به سوخت‌هاي فسيلي، اين منابع مقرره، اينكه چه كسي افسار صنايع سوخت فسيلي را در دست دارد و البته نظام اقتصاد سياسي نئوليبرال وسيع‌تر است كه براي رساندن آنها به منافعشان طراحي شده است. به اينها يك جامعه كاملاً مصرف كننده را اضافه كنيد كه ما را به آن نظام متصل كرده است و به جلو پيش مي‌رود.

تمامي اينها دست به دست هم داده و به ياري يكديگر ما را به سوي مسير دخالت سريع در محيط‌هاي طبيعي سوق مي‌دهد. اگر بخواهيم به صورت موثر با مساله تغييرات آب‌وهوا روبرو شويم، بايد درك جامع‌تري از تمايل خود به استفاده از سوخت‌هاي فسيلي داشته باشيم.

معناي اصلي نفت در نقطه اوج اين است كه به نقطه‌اي برسيد كه در واقع از لحاظ فيزيكي استخراج نفت از زمين برايتان دشوار باشد. و بنابراين توليد نفت شما كاهش يافته و ديگر افزايش نخواهد يافت.

سوالي كه در ذهن مردم وجود دارد اين است كه چه زماني جهان به نقطه اوج خواهد رسيد؟ و اين براي تمدن صنعتي به چه معناست؟

در حال حاضر ايالات متحده يكي از واردكننده‌گان اصلي نفت است كه به شدت به ذخاير نفتي بيگانه وابستگي و دست‌درازي دارد. و اين يك واقعيت تاريخي است. طي بررسي‌هايي كه انجام دادم به اين نتيجه رسيدم كه ما درسال 2005 به نقطه اوج توليد نفت در جهان رسيديم، و در واقع اين مطلب از داده‌هاي توليد نفت مربوط به شركت بريتيش پتروليوم به دست آمده است.

آيا جايگزيني براي نفت استخراج شده از زمين وجود دارد؟ در آينده اين مشكل درباره تمام منابع انرژي به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال نفت خام( كه از چاه نفت به دست نمي‌آيد) مانند قيرشن و سنگ نفت كاملاًَ واضح است كه انرژي سرمايه را برمي‌گرداند. ميزان انرژيي كه استخراج مي‌كنيد، در مقايسه با سرمايه‌اي كه صرف آن مي‌كنيد، در قياس با نفت ارزان بسيار بسيار اندك است. همچنين، ميزان آن براي برآوردن تقاضا ناكافي است و البته، مطلب ديگر در رابطه با قيرشن اين است كه كاملا با محيط سازگار است.

توليد چند بشكه نفت نيازمند ميلياردها فوت مربع گاز طبيعي مقدار زيادي آب شيرين و منابع وسيع انرژي مي‌باشد- كل فرايند بسيار دشوار و طولاني است. بنابراين قيرشن و سنگ نفت به هيچ دردي نمي‌خورند. شايد گاز طبيعي بتواند كمي از اين خلا را جبران كند، اما باز هم بيش از چند دهه دوام نخواهد داشت.

با توليد ذغال باز هم تخمين‌ها تغيير مي‌كنند اما برخي مطالعات به طور فزاينده‌اي نشان مي‌دهند كه توليد ذغال حدودا سال 2025 يا همين حدود، به نقطه اوج خود خواهد رسيد و تنها اكتشافات جديد است كه مي‌تواند آن را جبران كند و فكر نمي‌كنم اكتشافات ذغال زيادي داشته باشيم.

ثابت شده است كه نيروگاه انرژي اتمي، ميسر وعملي است. تامين انرژي الكتريكي شهر‌ها در آينده به هيچ وجه امكان‌پذير نيست. در حاليكه انرژي لوكوموتيوها، زير دريايي‌ها و كشتي‌ها و حتي هواپيما‌هاي خيلي بزرگ مي‌تواند تحولي در حمل و نقل زمينيريال هوايي و دريايي ايجاد كند.

بسياري فكر مي كنند كه انرژي هسته‌اي تمامي مشكلات را حل خواهد كرد و هيچ نوع سوخت فسيلي ندارد و منبع قدرت انرژي آن را نيز مي‌توان جايگزين سوخت‌هاي فسيلي كرد تا سوخت لازم براي رشد صنعتي را تامين كرد. مشكل اينجاست كه انري هسته اي هم بدون سوخت فسيلي امكان ندارد، اما بسياري از مطالعات اثبات كرده‌اند كه تقريباً در هر مرحله از فرايند استخراج انرژي هسته اي، سوخت هاي فسيلي مصرف مي‌شوند؛ از بيرون كشيدن و حفاري و استخراج اورانيوم گرفته تا حمل و پالايش و فراوري آن و نيز فرآيند دفع ضايعات آن تمامي اين مراحل نيازمند عمليات دشوار سوخت فسيلي است.

سوال: ما به چه نوع انرژي مي‌توانيم متكي باشيم؟

تنها راه حل پيش‌رو انرژي‌هاي خورشيدي، بادي، انرژي زمين گرمايي و موج پتانسيل فني تمامي اين اشكال انرژي بسيار زياد است. اينها انرژي‌هاي قابل تجديد هستند. اين انرژي‌ها به تنهايي يا با هم مي‌توانند چند برابر نياز ما را به تنهايي و تقاضاي واقعي ما را در اقتصاد فعلي، تامين كنند.

حتي اگر ما خيلي رشد و پيشرفت داشته باشيم، يك مشكل وجود دارد، اول از همه، براي افزايش متناسب انرژي قابل تجديد، عملاً بايد ان را به درستي و در نواحي درست قرار دهيد. سپس بايد اين انرژي فواصل طولاني را طي كند. بديهي است افزايش متناسب اين فرايند، نياز به ورودي‌هاي عظيم منابع سوخت فسيلي دارد. در نهايت وقتي اين اقدامات مهم را در نظر مي‌گيريم، بديهي است كه عليرغم پتانسيل بالاي فني، هيچ راهي وجود ندارد كه بتوان انرژي هاي قابل تجديد را به موقع توليد كرد تا بتواند متناسب با رشد و تقاضاي صنعتي ما باشد.

ادامه دارد...