کد خبر 3299
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۲:۴۱

هفته نامه "يالثارات" گفت و گويي را با نخستين زن خبرنگار در ايام دفاع مقدس، انجام داده است که مشروح آن در ذيل مي ايد.

به گزارش سرويس جامعه مشرق، يکي از آن مواردي که وقتي خاطرات آن ايام مقدسِ دفاع را ورق مي‌زنم هميشه برايم جذاب بوده؛ حضور يک زنِ عکاس و خبرنگار، در گير و واگير جنگ و حوادث مربوط به آن است. اگر چه کم نيست نقش زناني که در عرصه‌هاي مختلفي مثل پرستاري و امدادرساني در جبهه‌هاي جنگ حضور داشته‌اند اما انگار حضور يک زن به عنوان خبررسان از حوادث آن ايام خون و دفاع، يک‌طورايي عجيب‌تر است و شايد براي اين است که اين حضور، عجيب يادآور بانوي راويت‌گرِ صحنه‌ي نبرد کربلاست!
در اين ميان به بهانه‌ي آمدن روز خبرنگار، به سراغ بانويي مي‌روم که قبل‌تر عکسي از او را در حالي که چادر مشکي‌اش در هوا يله انداخته است و خودش مشغول عکاسي است، ديده‌ام!
وقتي با او تماس مي‌گيرم با روي خوش درخواستم را پاسخ مثبت مي‌دهد و البته قبل از شروع مصاحبه کمي هم به ما خرده مي‌گيرد و مي‌گويد: «چرا به سراغ امثال من مي‌آييد، ما هيچ کار خاصي نکرده‌ايم، من و امثال من همان کاري را کرديم که آن‌روزها وظيفه مي‌دانستيم، شما بايد به سراغ کساني برويد که در آن روزهاي آتش و خون، در جنگ حضور نداشتند، بايد از آن‌ها بپرسيد که چرا در آن‌روزها نبوديد، من که کار خاصي نکردم که بخواهم از کارهايم و يا خودم براي‌تان بگويم...»
«مريم کاظم‌زاده» درست مي‌گويد اما چه کنيم که ما هر چه داريم از حضور بي‌مضايقه‌ي امثال ايشان در آن روزهاست پس چه گونه حرف‌هاي شنيدني خانم کاظم‌زاده را رها کنيم و برويم به سمتِ حرف‌هاي تلخ آن ديگراني که در آن روزهاي جنگ، حضور نداشته و شايد به نوعي مُرده بودند!
ما با خاطرات آن روزها، اين روزهاي نه چندان خوشايند را مي‌گذرانيم و دل خوش مي‌داريم به حرف‌ها و خاطراتِ همه‌ي آن‌هايي که در آن روزهاي پاکِ مقدس، نفس کشيده اند که شايد به اين طريق، کمي هم از تقدس آن روزها، نصيب دل‌هاي دنيازده‌مان شود!


خانم کاظم‌زاده، چي شد که سر از مناطق جنگي در آورديد؟
حرفه‌ام ايجاب مي‌کرد که از نزديک شاهد روي دادن حوادث باشم. و به عنوان شاهد به آن مناطق رفتم.

اين شاهد بودن حوادث، بيش‌تر جنبه‌ي ماجراجويي داشت و يا بر اساس اعتقاد و باور خاصي عازم مناطق جنگي شديد؟
ببينيد همه‌ي اين موارد مي توانست باشد و حتا انگيزه‌هايي در من وجود داشت که خيلي بيش از اين‌ها بود. در هر صورت در آن شرايط سني مي‌توانست يکي از دلايل حضورم، ماجراجويي هم باشد. قطعاً انتخاب حرفه‌ام بر اساس روحيه‌ي شخصي خودم بوده که آن‌هم مي تواند دليل ديگري باشد ولي ما در همان دوران و سال‌هاي اول انقلاب، آموختيم که زندگي‌مان بايد بر اساس اعتقادات‌مان باشد بنابراين هيچ‌کدام از اين‌ها دور از هم نبوده و نيست. يعني ماجراجويي در کنار اعتقاداتم بود و البته خودم هم علاقه‌مند بودم که بروم و اين‌ حضور را وظيفه‌ي خودم مي‌دانستم.

چه چيز باعث مي‌شد، حضورتان را وظيفه بدانيد؟
خب اين را بايد از آن‌هايي بپرسيد که در اين مسير قرار نگرفتند در آن ايام. من فکر مي‌کنم آن موقع شرايط جامعه اين را براي اکثريت به وجود آورده بود، درست مثل رايحه‌اي که در فضا پخش مي‌شود که عده‌اي اين رايحه را خيلي خوب استشمام مي‌کنند ولي عده‌ي ديگري اصلاً حضور اين رايحه در فضا را نمي‌فهمند. در آن ايام هم به نوعي همين طور بود. يعني برخي بيش‌تر احساس وظيفه مي کردند و در نتيجه حضور داشتند آن‌هم در همه‌ي عرصه‌ها و عده‌اي هم هيچ حضوري نداشتند. اگر چه اکثريت مردم حضور داشتند و چنان‌چه حضور فيزيکي هم که نداشتند، حضور معنوي را داشتند.

بعد از حضورتان در مناطق، ديدن حوادث سخت و بعضاً تلخِ و خشن جنگي، موجب تزلزل در هدف شما نمي‌شد؟
نه! درست برعکس بود. چون جنگ ما جنگ حق بود و با اعتقاد مي‌جنگيديم. حتا اگر قبل از حضورم نسبت به نيروهاي خودي کمي ترديد داشتم ولي وقتي به عينه خودم برخي حوادث و رفتارها را در مناطق مي‌ديدم اين ترديد تبديل به يقين مي‌شد. يعني نه تنها در من تزلزلي ايجاد نمي‌شد بلکه آن افکاري که داشتم تبديل به يقين مي‌شد که اين جنگ، حقيقتاً حقانيتش با ماست. بايد اين‌را هم بگويم که اگر چه نمي‌توانم منکر اين بشوم که جنگ، صحنه‌‌هاي سخت و دردناکي دارد اما اين تنها يکي از ابعاد جنگ محسوب مي‌شود. ما در جنگ به ادراکي مي‌رسيديم که حتا ممکن بود از يک حادثه‌ي خشن هم به لطايف عجيبي برسيم و اتفاقاً صحنه‌هاي لطيفي را درک مي‌کرديم.

يادتان مي‌آيد از اولين صحنه‌هايي که عکس انداختيد، چي بود؟
دقيقاً يادم نمي‌آيد. چون کارهاي خبري من از کردستان سال 58 شروع شد.

شما در صحنه‌هاي نبرد هم حضور داشتيد؟
ببنيد جنگ اين‌طوري نيست که بگوييم عمدتاً در خط مقدم مي‌بايست حضور داشت، حقيقتش در منطقه غرب همه‌ي مکان‌ها به نوعي نبرد بود. به هر حال در يک منطقه‌ي جنگي، همه جا صحنه‌ي نبرد محسوب مي‌شود. دقيق‌تر بخواهم بگويم اين‌که؛ اصولاً در مناطق 60 درصد خطر، حضور داشتيم که حالا با خط مقدم کمي فاصله داشت.

احساس ترس هم داشتيد؟
ترس حالتي است که معتقدم ما خودمان در خودمان ايجاد مي کنيم و اين بر اثر نا آگاهي ماست که ترس به وجود مي‌آيد. البته اين‌طور نبود که بگويم؛ من هيچ‌وقت نترسيدم. مثلاً در خاطرم هست که وقتي در ميدان مين قرار گرفته بودم، خيلي ترسيدم، فکر مي‌کردم هر لحظه ممکن است بروم هوا اما گاهي اوقات هم حتا وقتي خمپاره هم در کنارم منفجر مي‌شد اصلاً احساس ترس و حتا خطر هم نمي‌کردم. تازه به جايي رسيده بودم که مثلاً وقتي يک روز آرام بود برايم سوال هم مي‌شد که مثلاً چي شد که امروز خمپاره‌اي نيامد. به نوعي اين طرز زندگي برايم عادي شده بود.

هم‌کاري رزمنده‌ها با شما چه طور بود؟
بسيار خوب بود. شايد براي اين‌که آن موقع به جنسيت توجه‌اي نمي‌شد بلکه مهم مسئوليت و حرفه‌ بود. تا سال 62 که حضور داشتم هرگز عدم هم‌کاري را نديدم به خصوص شهيد چمران که خيلي خوب بودند. شايد درک صحيح دکتر چمران و امثال ايشان بود که به ما قوت قلبي مي‌داد و راهِ کاري را براي ما باز مي‌کرد. متأسفانه تنها تنگ نظري‌هاي عده‌اي که جنسيت ما را مي‌ديدند نه کار ما را، عرصه را براي ما سخت مي‌کرد.

در زمان حضورتان در کردستان با شهيد همت و يا متوسليان هم روبه رو شده بوديد؟
ما قبل از حضور حاج همت و حاج احمد متوسليان در مناطق بوديم. حضور من در کردستان مربوط به سال 58 است يعني؛ هنگامي که درگيري‌هاي منطقه‌اي در کردستان اتفاق افتاده بود و هنوز جنگ ايران و عراق شروع نشده بود. من آن موقع با دکتر چمران و شهيد وصالي هم‌راه بودم.

از نحوه‌ي آشنايي‌تان با هم‌سرتان؛ شهيد وصالي هم براي‌مان مي‌گوييد؟
از همان کردستان بود. ايشان فرمانده سپاه منطقه‌ کردستان بودند و اواسطه‌ي ارتباط و آشنايي ما، دکتر چمران بودند.

چه‌طور؟
من اشتياق ديدن مناطق کردستان را داشتم و شهيد وصالي مي خواستند به هم‌راه گروه سپاه و کردهاي رزمنده عازم آن‌جا شوند که حدوداً 60، 70 نفر بودند که يک بازديد منطقه‌اي داشتند از مرز مريوان، من به پيشنهاد دکتر چمران با اين گروه هم‌راه شدم و آشنايي اوليه‌ام اين‌طور ايجاد شد.


بعد از اين‌که برگشتيد و آمديد تهران، باز هم در حوزه‌ي جنگ و دفاع مقدس به خبرنگاري ادامه داديد؟
بله! بعد از اين‌که آمدم رفتم مجله زن روز، دو تا چهار صفحه در هفته داشت با عنوان «آفتاب جنگ» که مربوط به همين حوزه بود. بعدش هم گزارشات بود و بعدتر منتقل شدم روزنامه کيهان در سرويس گزارش و اجتماعي بودم.

هنوز دل‌تان تنگ آن ايام حضور در مناطق جنگي، مي‌شويد؟
بسيار، بسيار، بسيار، بسيار! نمي‌دانم براي شما چه‌طور اين وسعت دل‌تنگي را بيان کنم.

با ديدن صحنه‌‌هاي خاصي اين‌طور دل‌تنگ مي‌شويد يا اين‌که در کل هميشه خاطرات آن ايام را در ذهن داريد؟
يک قسمتش که ان‌شاء‌الله هميشه در ذهنم بماند، هر لحظه با من است اما وقتي نامردمي‌ها، نامردي‌هاي روزگار را مي‌بينم اين حس خيلي بيش‌تر در من ايجاد شده و فريادِ افسوسم را در من بالا مي‌برد که؛ چه ايامي بود و چه ايامي شد!

و در آخر اين‌که؛ با وجود اين دل‌تنگي‌ها، امروز مشغول به چه کاري هستيد؟
امروز مشغول نوشتن خاطراتم از آن ايام هستم.