اوباما با حملات هوایی به مواضع داعش در اطراف اربیل، وارد فضای مسموم باتلاق عراق شد. ورود آمریکا به عراق دقیقاً همان چیزی است که داعش می‌خواهد چون هدف‌تاکتیکی همه تروریست‌های وابسته به القاعده، کشتن آمریکایی‌هاست.

گروه بین‌الملل مشرق- "لارنس ویلکرسون" مشاور و رئیس دفتر "کالین پاول" وزیر خارجه سابق آمریکا طی مقاله‌ای در نشریه "واشنگتن اسپکتیتور" به پیشینه سیاست خارجی آمریکا از دهه 80 میلادی تا پیش از ریاست‌جمهوری جورج بوش پسر و سپس پیامدهای جنگ عراق می‌پردازد. این مقام دولتی آمریکا در ادامه تصمیم اوباما در بمباران مواضع داعش را اشتباهی می‌داند که بار دیگر آمریکا را به سمت گرفتار شدن در باتلاق عراق سوق می‌دهد.

پرداختن به مسائل جنوب غربی آسیا مدت‌‌های مدید دغدغه من بوده است. به‌مدت بیش از یک دهه، من بخش کوچکی از یک راهبرد آمریکایی برای حفظ توازن قدرت در خلیج فارس بودم، راهبردی که نسبتاً خوب سازماندهی شده‌ بود. وقتی شاه ایران در سال 1979 سرنگون شد، می‌دانستیم که پادشاهی کاغذی عربستان سعودی نمی‌تواند جانشین ایران به‌عنوان "حامی ما در خلیج فارس" شود، پس به بهترین گزینه موجود در آن زمان راضی شدیم: یک توازن نسبتاً پایدار میان عرب‌های عراق و پارسی‌زبان‌های ایران، که برای حفظ این توازن باید سخت تلاش می‌کردیم.

اولین چالش جدی در میانه دهه 80 میلادی ایجاد شد، زمانی که من یکی از مشاوران عالی‌رتبه در زمینه تأمین نیروی نظامی در "مقر فرماندهی اقیانوس آرام آمریکا" بودم. من در طراحی واکنش نظامی آمریکا به فشارهای شوروی بر ایران به‌منظور دستیابی به بنادر خلیج فارس، کمک کردم. در سال 1979 روسیه به افغانستان حمله کرد و خیلی‌ها پیش‌بینی می‌کردند که ایران هدف بعدی است. راهبرد جنگ سرد هر چیز دیگری را تحت‌الشعاع قرار داده بود، ولی ما همچنان با چشم باز مراقب بازیگران دیگر در خلیج فارس بودیم، خصوصاً بعد از این‌که صدام به ایران حمله کرد.

وقتی به این نتیجه رسیدیم که جنگ طولانی و خونینی که صدام به‌راه انداخته بود ممکن است توازنی را که در پی آن بودیم از میان ببرد و پای شوروی را به آب‌های خلیج باز کند، آشکارا جانب صدام را گرفتیم. پرچم خود را روی نفتکش‌های کویت نصب کردیم و آن‌ها را اسکورت کردیم. یک ناو جنگی آمریکایی هدف اصابت دو موشک عراقی "اکسوست" قرار گرفت و نزدیک بود غرق شود. یکی دیگر از ناوهای ما با یک مین دریایی ایرانی‌ها برخورد کرد. ما هم به مراکز فرماندهی و کنترل ایرانی‌ها حمله کردیم، یک ناو جنگی آنها را غرق کردیم و به یک ناو دیگر به‌شدت آسیب زدیم و سپس در یک اقدام تأسف‌برانگیز یک هواپیمای مسافربری ایرانی را با 290 سرنشین هدف قرار دادیم. بسیاری معتقدند که این اقدام آیت‌الله خمینی را واداشت که به‌گفته خودش "جام زهر" را بنوشد و پایان جنگ مصیبت‌باری را اعلام کند که عراق آغازگر آن بود. ثباتی که به‌دنبال آن بودیم دوباره برقرار شد.

در پایان دهه 80 میلادی من مشاور مخصوص رئیس ستاد مشترک فرماندهی شدم. پس از اینکه تلاش‌های صدام برای تصرف ایران شکست خورد، او به کویت حمله کرد و ما هم فوراً "عملیات سپر صحرا" را برای حفاظت از تأسیسات نفتی عربستان سعودی و بعد، عملیات "طوفان صحرا" را برای بیرون‌انداختن ارتش عراق از کویت انجام دادیم.

عملیات طوفان صحرا ما را به هدف راهبردی‌مان یعنی بازگرداندن توازن در خلیج رساند. ما برای سرنگون‌کردن صدام به طرف بغداد حرکت نکرده بودیم. چون اگر به‌تنهایی دست به این اقدام می‌زدیم، نقش حافظ توازن منطقه را بر خود تحمیل کرده و مجبور بودیم به‌مدت نامحدودی در عراق بمانیم. کاملاً عاقلانه به این نتیجه رسیدیم که چنین عملیاتی نه‌تنها توجیه‌شدنی نیست، بلکه برای منافع بلندمدت آمریکا خطر بسیاربزرگی محسوب می‌شود.

درطول دوره چهار رئیس‌جمهور، یعنی کارتر، ریگان، جورج بوش پدر و کلینتون، آمریکا بازی راهبردی زیرکانه‌ای را در خلیج فارس بازی کرد. من به‌عنوان یکی از اعضای مدرسه عالی جنگ نیروی دریایی آمریکا از سال 1993 تا 1997، همراه با دانشجویان نیروهای مشترک به مطالعه و تحلیل و ارزیابی این راهبرد پرداختیم. به‌عنوان مشاور شخصی "کالین پاول" ژنرال بازنشسته آمریکا از سال 1998 تا 2000 اغلب راجع به چگونگی مهار صدام و برقراری ثبات در خلیج بحث می‌کردم. آن زمان شاهد کارآمدی راهبرد آمریکا بودیم. این راهبرد، ثبات را در یکی از مناطق بسیارحیاتی جهان حفظ می‌کرد و نفت ارزان به ژاپن و اروپا و آمریکا سرازیر می‌شد.

من به‌مدت بیش از یک دهه بخش کوچکی از راهبرد آمریکا برای حفظ توازن قدرت در خلیج بودم. اما در سال 2003 جورج بوش پسر و نئومحافظه‌کارها این توازن را نابود کردند. وقتی که در سال 2000 به دولت بازگشتم و به‌تدریج صحبت‌هایی مبنی بر ازبین‌بردن ثبات نسبی خلیج با حمله به عراق و خلع صدام می‌شنیدم، در ابتدا با خودم فکر کردم حتماً خواب می‌بینم. وارد دولتی شده بودم که آدم‌های تازه‌کار، دیوانه و قدرت‌پرست در رأس آن بودند. با این حال، نباید یک عنصر مهم را از قلم انداخت: اعتقاد متکبرانه به این‌که آمریکا ناجی دنیاست.

بسیاری از مردان و زنانی که بین سال‌های 2001 تا 2005 با آن‌ها مواجه می‌شدم، یا آن‌هایی که درباره مسئولیت‌های آمریکا درقبال عراق سخن می‌گفتند، صادقانه معتقد بودند که آمریکا این رسالت را بر عهده دارد که ناباوران به مسیحیت را مسیحی کند. این اعتقاد سنتی سیاست خارجی آمریکا بود که ما باید از کشور خود "بیرون برویم و هیولاهایی را جستجو کنیم که باید نابود شوند."

به‌رغم آن‌که بارها و بارها ثابت شده که این اعتقادات احمقانه، خطرناک و حتی ویرانگر است، این افراد همچنان از همان سیاست‌ها و اعمال دفاع می‌کنند. با آن‌که تصمیمات قبلی آن‌ها نتایج وحشتناکی داشت، امروز باز همان تصمیمات را می‌گیرند. به‌رغم این واقعیت آشکار که جنگ داخلی را نمی‌توان به‌دست طرف‌های بیگانه اداره کرد، باز هم این طرف‌های بیگانه آمریکایی بر مداخله پافشاری می‌کنند. علاوه‌براین، امروزه اصرار دارند همه مخالفان را "تروریست" بخوانند، حتی در عراقی که نیروهای مخالف نخست‌وزیر عراق اتفاقاً همان سنی‌هایی هستند که ژنرال "دیوید پترائوس" رئیس سابق سیا در سال 2007 "بیدارشان کرد." همین سنی‌ها هم امروز تروریست نامیده می‌شوند.

بدتر این‌که به‌واسطه یک کنگره بی‌تفاوت، رسانه‌های جاهل و یا هم‌دست با دولت، نظام قانونی بی‌کفایت و آن‌هایی که از صنعت مبارزه با تروریسم سود می‌برند، نئومحافظه‌کارها هیچ‌گاه برای اقداماتی که می‌کنند مؤاخذه نمی‌شوند.

بین سال‌های 1953 تا 2000، ما توازن قدرت را در خلیج فارس ایجاد و حفظ کردیم. در سال 2003، ما این توازن را نابود کردیم و حالا داریم نتیجه این کار را می‌بینیم. تحمیل قدرت نظامی بیش‌تر به چنین وضعیتی فقط در صورتی کارآمد خواهد بود که به‌مدتی نامحدود و به‌طور گسترده در یک کشور جا خوش کنیم، که البته پیشنهاد بسیارخطرناکی است. تنها راه‌حل دیگر، ایجاد توازن جدیدی از قدرت است و ایران شاید در این زمینه آماده کمک به ما باشد.

اوباما با حملات هوایی اخیر آمریکا در نزدیکی اربیل، دوباره وارد فضای مسمومی شده که همان باتلاق عراق است. وادارکردن آمریکا به واردشدن به معرکه عراق، دقیقاً همان چیزی است که داعش می‌خواهد چون هدف تاکتیکی همه تروریست‌های وابسته به القاعده کشتن آمریکایی‌هاست. بنابراین آن‌چه داعش نمی‌خواهد، همکاری تهران و واشنگتن علیه این گروهک است.

داعش می‌داند که به هیچ راه‌حلی در سوریه، افغانستان، لبنان یا عراق نمی‌توان رسید و صلح به منطقه باز نخواهد گشت، مگر این‌که ایران در کنار دشمنان داعش بایستد و با آن‌ها همکاری کند. در این صورت، جنگ فرقه‌ای نیست که رخ می‌دهد، بلکه جنگ شیعیان و اهل سنت به‌همراه مسیحیان و مذاهب دیگر و همه دوست‌داران ثبات و صلح علیه تروریست‌های واقعی است. به علاوه، همه افراد در عراق و جاهای دیگر اعم از مسلمان و مسیحی به این نبرد ملحق خواهند شد. با این افراد، هم در حین نبرد و هم پس از پیروزی، باید با احترام رفتار کرد و همه آن‌ها را پذیرفت. تحول سیاسی واقعی و ماندگار باید در عراق به وجود بیاید، همین الآن.