این نمایش افزون بر برهنگی نکات جالب دیگری هم داشت. در جریان نشان دادن ازدواج مریم (سلام‌الله‌علیها)، ترانه «ای یار مبارک باد» خوانده می‌شد و مریم در شب عروسی‌اش شراب می‌نوشید.

گروه تاریخ مشرق- تاریخ معاصر: جشن هنر شیراز، گردهم‌آیی بود که از تاریخ 1346 تا 1356 شمسی، در شیراز برگزار شد. یازده بار گردهم‌آیی هنرمندان ایرانی و خارجی در خرابه‌های تخت جمشید و نقش رستم، تالارهای هنری شیراز و خانه‌های قدیمی و خیابان‌های شهر گل و بلبل. اقدامات هنردوستانه دولت پهلوی با مدیریت فرح دیبا بخش مهمی از پروژه مدرنیزاسیونی بود که برنامه اصلی حاکمان ایران در این دوره بود. برنامه‌ای که یک سوی آن را صنعتی شدن شتابان و ادغام در اقتصاد جهانی تشکیل می‌داد و سوی دیگرش را دانشگاه‌ها و جشن‌های هنری و فرهنگی در دست گرفته بودند. با این حال، در میان همه این فعالیت‌های فرهنگی و هنری، پدیده جشن هنر شیراز هم سروصدای بیشتری پیدا کرد و هم با گذشت ایام، از اهمیت سیاسی هم برخوردار شد. گزارش‌های تفصیلی مشرق قصد دارد ابعاد مختلفی از این گردهم‌آیی تاریخی را به بررسی بگذارد.

* جنجال‌های جشن هنر شیراز

برخی از آن‌ها ضدملی و ضداخلاقی بودند. نمایش-رقص‌هایی که یا وقیحانه اجرا می‌شدند و یا بازیگرانشان به پوشش‌های حداقلی اکتفا می‌کردند. اما بعضی‌ها هم از شدت آوانگاردیسم سازندگان و مجریانش جنجال‌برانگیز می‌شد. آثاری که گمان می‌کردند از فرط بلندی معنا یا نوآوری در فرم، جهالت بینندگان را برانگیخته‌اند و آن‌ها هم دیوانه‌وار به اعتراض با آن برمی‌خیزند. همه این‌ها گرد هم آمده بودند تا تقریبا هر سال بساط جنجال و بحث در شیراز برپا باشد. در ادامه به برخی از این‌ موارد می‌پردازیم:

* تئاتر ویس و رامین

دوره چهارم جشن هنر شیراز که در سال 1349، برگزار شد، دوره‌ای بود که کم کم توجهات به جشن جلب شده بود و برنامه‌هایش نظم و نضجی نسبی یافته بود. اثری که بیش از دیگر آثار در این دوره اختلاف و بحث برانگیخت، نمایش «ویس و رامین» بود. بازسازی «مهین جهانبگلو مشهور به تجدد که اربی آوانسیان آن را کارگردانی می‌کرد. آوانسیان از حضار همیشگی جشن هنر بود و تقریبا هرساله اثری برای عرضه در جشن ارائه می‌کرد؛ یک تئاتری به‌شدت آوانگارد و هم سوی با فرهنگ هنری غربی که بعدا درباره او بیشتر می‌خوانید.



صحنه‌ای از نمایش «ویس و رامین»

در شرحی که بر این تئاتر نوشته‌اند، «جشن هنر با نمایش ویس و رامین بازسازی شده توسط مهین جهانبگلو «تجدد» از روی اثر منظوم فخرالدین اسعد گرگانی آغاز گردید[...] ویس و رامین حکایت یک عشق ممنوع است. حکایت دلبستگی ویس به برادر شوهر خود رامین... اما ویس در این حکایت، بیش از آنکه یک زن خیانتکار عاشق‌پیشه باشد، نمایشگر کاراکتر یک زن سنت‌شکن و گریزان از همه قراردادها است.» [1]  اگر چه شاعر برداشت اخلاقی می‌کند ولی جهانبگلو در دیت با اخلاق و فضیلت حرکت می‌نماید.

جدای از این محتوای به‌شدت فمینیستی و متهوع مدرن، مثل غالب آثار ایرانی جشن، به علت بی‌سوادی و نیز ازخودبیگانگی فرهنگی سازندگانش از شاخص‌های هنری چندانی هم بهره‌مند نبود. «پس از اجرای ویس و رامین آشکار شد که نویسنده «ویس و رامین نو» خانم مهین جهانبگلو (تجدد) [و به کارگردانی آوانسیان] ، از نیروی آفرینش که نه حتی بازنویسی نیز بی‌بهره مانده است. دیشب شاهدان نمایشی کسالت‌بار و پریشان، در جایگاهی که مجال گریز نیست یک دو ساعت با پوسته پرطنطنه نمایشی روبرو شدند که خود را جدی نگرفته بود.» [2]

* تئاتر زارتان، برادر تارزان

تئاتر سال 50 جشن هنر، به‌شدت تحت تاثیر یک آوانگارد بی‌سروته و پرمدعا بود. تئاتر «زارتان برادر تارزان» که مثلا می‌خواست جهان و انسان مدرن را –مثل اغلب کارهای آوانگارد آن دوران که باز هم نمونه‌هایشان را خواهید دید- را تحلیل کند اما چیزی جز یک بیان جسورانه، وقیح و ناتوان برای عرضه در چنته نداشت.






ساواری؛ کارگردان تئاتر

«نمایش زارتان عقده‌گشا است و به غرایز بدوی میدان می‌دهد، در محیطی جادویی از خویش و از ساعاتی مکرر و بیهوده جدا می‌شویم و در یک سیرک جهانی نقشی به عهده می‌گیریم که پیش از این به عادت از آن غافل بودیم... پیرمردی محترم را که می‌شناختم دیدم با هیجان دست می‌زند. در کنار دختر 14-15 ساله‌اش، مثل همدیگر، شاد و به هیجان آمده و جماعت پایکوبان می‌رقصیدند. تماشاگر برای بانیان سیرک نمایش می‌داد. شاید این درست نباشد اینجا همه در هم شده‌اند، آزاد و بی‌خیال و لجام‌گسیخته. «زارتان» قفل‌ها را شکسته و طناب‌ها را پاره کرده است.» [3]

«آندری ساواری»، کارگردان این نمایش در آرژانتین به دنیا آمده اما زیر دست پدر و مادری آمریکایی-فرانسوی تربیت شده است. او در درفشانی‌های روشنفکرانه‌ تقلیدیش از غرب در شیراز می‌گفت: «اصولا من عقیده ندارم هیچ هنرپیشه‌ای به طور دائم با یک گروه مشخص بازی و تمرین داشته باشد. چرا که حالت یک زندانی به خود می‌گیرد. هنرمند باید آزاد باشد.» در همین رابطه، گفتگوی جالبی میان خبرنگار بی بی سی و این آقای کارگردان اتفاق افتاد:



«بی بی سی: پرت کردن بالش بر سر مردم و نشستن هنرپیشه‌ها در حالی نیمه‌لخت در کنار تماشاچی، خوردن و تف کردن روی مردم، اگر جز صمیمت و شکستن حصار میان مردم و هنرمند باشد به چه تعبیر می‌شود؟ (در شب نمایش خانم بازیگر غفلتا روی زانوی تریلینک [خبرنگار بی بی سی] نشسته بود!). ساواری: این جزو نمایش است و برای نزدیکی بیشتر بازیگر به مردم در نظر گرفته شده. خانمی که روی پای شما نشست اگر دوست پسر نداشت بازی گرم‌تر می‌شد!» [4] حال پرسش اصلی اینجاست که ره آورد و پیام این نوع حرکت‌ها برای شخصیت زن و خانواده جامعه ایرانی چیست؟ 

* نمایش هفت‌تپه‌

این تئاتر را «روبرت ویلسون» (متولد 1941 آمریکا) کارگردانی می‌کرد. او نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر تجربی آمریکایی است که در ایالات متحد و حتی جهان، پیش از هر چیز به عنوان یک هنرمند تئاتر آوانگارد شناخته می‌شود. ویلسون قرار بود که در دوره هفتم جشن هنر شیراز، تئاتری به اصطلاح شرقی را روی صحنه ببرد و انتخابی که این امریکایی کرد خیلی عجیب بود: تئاتری در بیابان با احداث هفت تپه مصنوعی که رعد و برق نیاز دارد و البته عرفانی است.

اما نتیجه چندان دلچسب نبود. هم هزینه‌های گزاف مورد انتقاد قرار گرفت و هم دوری راه و کیفیت پایین اثر آماج طعن و نفرین مخاطبان و منتقدان شد. پیرامون وی؛ فرخ غفاری، قائم مقام جشن هنر در پاسخ به خبرنگاری که از این همه مدرنیته و چه بسا فرامدرنیته هنری متعجب شده بود گفت:





صحنه‌هایی از نمایش هفت‌تپه

«سوال- جشن هنر شیراز از مدرن شروع شده و به فراتر از مدرن کشیده شده است. جهشی که داشته است فاصله‌اش را با مردم زیاد کرده است و مردم نمی‌توانند به آن برسند. غفاری- هر برنامه‌ای که در دنیا در زمینه تئاتر و موسیقی ارائه شود جشن هنر از آن‌ها دعوت می‌کند تا مردم ایران بدانند که در دنیای هنری مدرن چه می‌گذرد... در حقیقت آموزش هنری وظیفه جشن هنر نیست.... اعتراض شده است که چرا این همه برنامه اشتکهاوزن در ششمین جشنواره هنر ارائه می‌شود یا تئاتر 167 ساعته ویلسون که در هفت شبانه‌روز می‌گذرد که تقریبا غیرقایل دیدن است؟» ... جشن هنر با برنامه‌های کلاسیک کاری ندارد و دیگر به عقب بر نخواهد گشت. و آنچه خواهیم دید از دنیای مدرن خواهد بود....» [5]



فرخ غفاری: جشن هنر با برنامه‌های کلاسیک
کاری ندارد و دیگر به عقب بر نخواهد گشت.
و آنچه خواهیم دید از دنیای مدرن خواهد بود
.

غفاری سپس درباره مورد به‌خصوص ویلسون اظهار کرد: «وقتی که ویلسون را کشف کردیم و گفتیم بیا شیراز را ببین. او در سفر اول حافظیه را دید، چهل تن را دید و هفت را. از هفت تن سئوال کرد گفته شد که هفت تن جایی است که هفت تن از دراویش در آنجا خاک شده‌اند و از نظر مردم و دراویش محترم است. با اطلاعاتی که راجع به دراویش و صوفیگری به دست آورد تصمیم گرفت خودش تئاتری بنویسد... او هفت تپه ساخت تا هفت شب به عنوان صعود تئاتر را اجرا کند و مرحله به مرحله پیش برود و به مقصد برسد. برای شب آخر احتیاج به یک رعد و برق دارد. ما هم مقداری رنگ در اختیارش گذاشتیم که کوه‌ها را رنگ کند تا در ایجاد رعد و برق شکل دلخواه او به وجود بیاید. ولی برای تکمیل پروژه او احتیاج به مخارج بیشتری هست که معلوم نیست تا چه حد در اتجام آن موفق شود.» [6]

* برنامه رستم و سهراب

در سال 1351، تئاتر رستم و سهراب توجهات را به خود جلب کرد. تئاتری که قصد داشت یک حماسه ایرانی را  بازسازی کند اما گویا هنرمندان هندی‌اش چندان خوب از پس آن برنیامدند. اعتراض‌ها و عصبانیت عمومی آن قدر زیاد بود که ساواک گزارشی از تئاتر و واکنش‌های پس از آن نوشت:

«نمایش رستم و سهراب در جشن هنر شیراز به وسیله هنرمندان و همچنین پخش آن از تلویزیون موجب خشم و نفرت عمومی و تمام طبقات مردم شده و در هر محفل و مجلس که از این موضوع بحث می‌شد اکثرا اظهار می‌کردند که منظور از برگزاری این جشن محو تعصبات ملی و کشتن غرور و ملیت ایران است که مردم به سنن غرب و اروپا عادت کنند و نیز اظهار می‌کردند که درمحل‌های موقوفه مانند برگزاری موسیقی در سرای مشیر و بالای کوه هفتنان که از مکان‌های متبرکه و موقوفه است لجبازی با متدینین و برخلاف رسم و اصول مذهب است و غالبا می‌گویند که هندی‌ها قصد خفیف کردن شاهنامه را داشته‌اند که بزرگترین سنن و حماسه ایران را به صورت (پهلوان کچلک) و عروسک‌بازی در آورده‌اند.» [7]  این نمایش به بهانه نمادهای ملیت بود اما آیا انطباقی با فرهنگ ملی داشت؟

* باله گلستان

یکی دیگر از عرفان‌بازی‌های ادوار جشن(عرفان منهای معنویت)، آثار «فاخر» موریس بژار، هنرمند بلژیکی‌الاصل بود که فرح پهلوی به‌شدت به او علاقه داشت. این فرد برای جشن هفتم، اقتباسی از «گلستان» سعدی را آماده کرده بود. بژار که گروهی به نام «باله قرن بیستم» را رهبری می‌کرد درباره چگونگی شکل‌گیری این ایده گفت:



سخن‌پراکنی‌های عارفانه آقای بژار

«سه سال پیش که در ایران بودم موسیقی فولکوریک شما مرا چنان تحت تاثیر قرار داد که تصمیم گرفتم براساس آن باله‌ای درست کنم. در یکی از قسمت‌های گلستان، درویشی در یک صحرای بی‌آب و علف گم می‌شود و به عالم خلسه فرو می‌رود. وقتی که سر بلند می‌کند مردم را دور و بر خود می‌بیند و با آن‌ها شروع به رقصیدن می‌کند. در این هنگام گلستانی از گل سرخ ظاهر می‌شود و بوی گلستان آنچنان صوفی را سرمست می‌کند که به پایکوبی می‌پردازد.» [8]

موریس بژار معتقد بود که "رقص" بهترین زبان برای نشان دادن عرفان! است: «رقص زبانی است که با احساس و مشاهده و مکاشفه سر و کار دارد و اگر بخواهیم این زبان را به زبان منطقی برگردانیم، مسلما سوء‌تفاهم ایجاد می‌کند که به آسانی هم نمی‌شود از آن بگذریم.» [9] ظاهرا این برداشت عارف مآبانه باب طبع آوانگارد دوستان هم قرار گرفته بود. برای همین بود که «شین. ناظریان» در اطلاعات نوشت: «برای نخستین بار چه زیبا و ظریف و دقیق، موسیقی ایرانی شکل جسمی می‌گیرد و حرکت ظاهری می‌یابد و به چهچهه خواننده و ضجه ساز، عرفانی‌ترین موسیقی جهان به صورت رقص آیینی تجسم می‌یابد.» [10] دخترکان در تئاتر بژار نماد گل‌های شرقی بودند!





بژار با فرح پهلوی بسیار نزدیک بود

با این وجود واکنش مخاطبان چندان هم راضی‌کننده نبود. برای همین یکی از گزارش‌گران وقایع با خوشحالی گزارش می‌دهد که بینندگان لطف کرد و به آثار بژار بی‌ادبی نکردند: «گرچه این اصوات و اجرا به طور کلی برای مردم ناآشنا است و عکس‌العمل‌ شنوندگان حاکی از حیرت است، شنوندگان غالبا رفتار مودبانه‌ای دارند!» [11]

* تئاتر ملوس‌ها و نسناس‌ها

هر چه جشن هنر شیراز جلوتر می‌رفت، بر جنجال‌های آن افزوده می‌شد. تئاتر «ملوس‌ها و نسناس‌ها» این جنجال را تکمیل کرد. نمایشی به کارگردانی «تادائوس کانتور» لهستانی که با غررو می‌گفت: «برای من مساله هنر مطرح است. کار من تئاتر نیست ضدتئاتر است و هدف از این ضدتئاتر گسترش اندیشه‌های هنری است. قصد من از کار تئاتر ارائه یک هنر نمایشی و یا یک ادعانامه نیست. برای من هنر در کل آن مطرح است.» کانتور اعتراف می‌کرد: «تاکنون سبک‌های بسیاری را دنبال کرده و چون آن‌ها را پس از مدتی کهنه‌ یافته است دنبال یک سبک جدید را گرفته.» [12]





تادائوس کانتور؛ کارگردان تئاتر ملوس‌ها و نسناس‌ها

در بخشی از شرح این تئاتر مدرن می‌خوانیم: «بر صحنه که به وسیله دری به دو قسمت تقسیم می‌شود چهار زن و چند مرد قرار می‌گیرند. سه زن نیمه‌عریان با تن‌پوش‌هایی اندک به رنگ سفید و یک زن سرتاپا سفیدپوش که دستگاه شکنجه‌ای را مرتب تمیز می‌کند... در این میان و به تناوب دو زن وارد می‌شوند که هر کدام دو کیسه به روی پستان‌ها آویخته دارند؛ این‌ها بر صحنه می‌غلتند و در مردان فرو می‌روند...» [13]

ثریا صدر دانش و بهنام بهروز در گزارش «ملوس‌ها و نسناس‌ها» برای کیهان نوشتند: «چی بود؟ چی شد؟ یعنی چه؟ معرفی‌نامه نمایش «ملوس‌ها و نسناس‌ها» هم آشکارا می‌گوید هیچ کس داستان را نمی‌فهمد. با این حساب باید منتظر اجرایی بود که امکانات تازه‌ای را در صحنه کشف کرده باشد؟ منتظر تماشای یک شو به معنی کاباره‌ای آن که مشتریانی روشنفکر دارد... تادائوس کانتور کارگردان ملوس‌ها و نسناس‌ها اگر خوب حرف بزند که می‌زند و اگر زرنگ باشد که هست –برای اینکه خیلی‌ها را رنگ کرد، به دلیل آنکه خود را در جشن هنر امسال جا زد-.» [14]

* رقص-نمایش نبرد با اهریمن

نبرد با اهریمن یکی از این موارد اعجاب‌انگیز و غافل‌گیرانه بود. براساس این رقص نمایشی برزیلی (کاپوتراس) که در آن «حرکات آیینی آفریقایی، هندی، کاتولیکی در هم می‌آمیزند»، «تماشاگر در این جذبه  حال شورانگیز است که شاهد حلول روح اهریمن در رقصندگان می‌شود و آن گاه به مبارزه‌ای برای خارج ساختن اهریمن از روح یکایک آن‌ها به وسیله خدایان که هر یک در هیئتی متفاوت ظاهر می‌شوند می‌نشیند.»



اما جریان زمانی وارد مرحله جدیدی شد که «برای خارج ساختن روح اهریمن از بدن یکی از آن‌ها که در حالتی از خلسه و بیهوشی نقش زمین شده است به قربانی نیاز دارند.» اینجا بود که برای انجام این قربانی ناگهان «یکی از خدایان، خروسی را به دندان می‌گیرد و بدتش را با دست‌ها و دندانش تکه تکه می‌کند و خون حیوان را روی بدن او می‌ریزد. گویی یک قربانی کافی نیست، یک مرغ دیگر نیز باید قربانی شود.» این رقص در روز افتتاحیه هشتمین دوره و در حضور فرح پهلوی و جمعی از مسئولان اجرا شد.» [15]

ویلیام شوکراس -نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی- هم به این واقعه اشاره کرده است: «ملکه ریاست(فرح دیبا) عالیه جشن هنر شیراز را نیز برعهده داشت. در اواسط سال‌های 70، جشن مزبور یکی از پرجنجال‌ترین رویدادهای فرهنگی کشور به شمار می‌رفت. در میان نمایش‌های متعدد آن، یک گروه برزیلی وجود داشت که اعضای آن در حین نمایش سر مرغ‌های زنده را با دندان می‌کندند.» [16]

*  تئاتر اعمال مقدس

نمونه دیگر این نمایش‌ها، نمایش «اعمال مقدس» بود. این نمایش در دوره هشتم (1353) از سوی یک گروه آرژانتینی ارائه شد. کارگردان این نمایشِ ظاهرا آیینی، «ویکتور گارسیا» بود که چند سال پیش هم با تئاتر«کلفَت‌ها» از ژان ژنه در جشن حضور داشته بود. نمایشنامه تئاتر اعمال مقدس اقتضا داشت که بازیگران به صورت برهنه در صحنه ظاهر شوند. این تئاتر یک بار به طور کامل در جشنواره اجرا شد. اما واکنش مخاطبان به گونه‌ای بود که مسئولان برگزاری نمایش را به وحشت انداخت.



ویکتور گارسیا

فرخ غفاری، قائم مقام جشن هنر در جلسه بحث و گقتگوی پایان اجرا درباره این اتفاق توضیحات جالب توجهی داد: «چند روز قبل وقتی که برای اولین بار بازیکنان این تئاتر لخت شدند، ما به عکس‌العمل منفی کارمندان و کارگران فنی تلویزیون و نوازندگان ایرانی که در آنجا مشغول تدارک برنامه بودند و تعدادشان هم زیاد است مواجه شدیم و بدین ترتیب برای ما مسلم شد که در صورت لخت شدن هنرپیشه‌ها با احساسات مخالف مردم ایران روبرو خواهیم بود. از آن روز به بعد بارها این نکته را تذکر دادیم چون رفتار آقای گارسیا طوری است که ما نمی‌توانیم مستقیما با ایشان تماس بگیریم لذا به وسیله خانم اسکوبار خواهش کردیم در فکر ستر عورت نیز باشند و هرگونه وسایلی هم بخواهند در اختیار آن‌ها می‌گذاریم.

با این سخنان مشخص می‌شود که گویی اصل قضیه اشکال ندارد. غفاری بیشتر نگران احساسات مردمی است تا دین آنها!!
به این ترتیب از اجرای تئاتر اعمال مقدس به شکل کامل جلوگیری به عمل آمد. کارگردان اثر هم اعلام کرد که حاضر نیست به شکل ناقص نمایش خود را روی صحنه ببرد. با این وجود بازیگران بدون مسئولیت ویکتور گارسیا کار خود را با حذف بسیاری از کنش‌ها ارائه دادند و نتیجه به گونه‌ای شد که «نمایش فقط به صورت یک قرائت نمایش‌نامه درآمد. به این ترتیب تماشاگری که زبان پرتقالی را نمی‌فهمید نمی‌توانست رابطه‌ای با آن برقرار کند.» خانم روت اسکوبار، سرپرست این گروه توضیح داد که «چون جشن هنر با برهنه شدن هنرپیشه مخالفت کرد، گارسیا نیز هر نوع مسئولیتی را در مقابل این نمایشنامه از خود سلب کرد اما کارکنان گروه، داوطلبانه حاضر شدند این نمایش را اجرا کنند.» [17]




نکته جالب دیالوگی است که میان هنرمندان و فرخ غفاری در می‌گیرد. گویا خانم اسکوبار می‌گوید: «ما خوشحال بودیم که در این فستیوال شرکت می‌کنیم و برای اولین بار این فرصت را به دست آورده‌ایم که بدون سانسور که در کشور ما بسیار شدید است می‌توانیم کاری ارائه کنیم.» [18] فرخ غفاری اما پاسخ جالب و پرمعنایی به او می‌دهد. او می‌گوید:

«خانم اسکوبار اگر از سانسور فرار کرده‌اند در اینجا مساله سانسور وجود ندارد و کسی هم از طرف مقامات دولتی یا سازمان‌های مسئول نیامده است به ایشان بگوید چرا چنین کاری کرده‌اید. این مردم هستند که ممکن است چیزی را نپذیرند.» فرخ غفاری در ادامه جلسه افزود: «تنها عکس‌العمل کارمندان ما که اغلب با پدیده‌های مختلف هنری و آوانگارد جهان روبرو هستند این اشکال را به وجود نیاورد بلکه در ظرف همین چند روز کسانی به ما مراجعه کردند و گفتند آیا درست است پدری که با دختر و پسرش یا زنی که با شوهرش برای دیدن نمایش می‌آید با چنین مناظری روبرو شوند؟ همچنین دانشجویانی در این مملکت وجود دارند که با وجود طرز تفکر و اندیشه‌های پیشرو هنوز هم کاملا مذهبی هستند که در اینجا هم عده‌شان کم نیست. مواجهه آن‌ها با این مناظر وضع ناپسندی به وجود خواهد آورد.» [19]

این جملات به‌روشنی دو نکته را بیان می‌کند. نخست بی‌اعتنایی و بی‌اعتقادی برگزارکنندگان جشن و دست اندرکاران رژیم پهلوی که از سر اجبار و با اکراه تن به برقراری این محدودیت و ممنوعیت داده‌اند و دیگری جو عمومی و فشار مردمی که سنگینی‌اش را به‌خوبی می‌توان بر سر برگزارکنندگان جشن احساس کرد. فشار و اعتراضاتی که نه تنها کارمندان دولتی را که بلکه مردم و دانشجویان را در بر می‌گرفته است.

* تئاتر خوک، بچه، آتش

اما شاید پر سروصداترین جنجال تاریخ جشن‌های هنر، نمایش تئاتر «خوک، بچه، آتش» بود. تئاتری که هم صدای مردم را درآورد، هم علما و هم ساواک را به تکاپو انداخت. شدت فضاحت به‌اندازه‌ای بود که شاید بتوان علت اصلی فوران حساسیت‌ها نسبت به جشن هنر و تعطیلی آن در سال آینده را زیر سر همین نمایش بدانیم.



خوک، بچه، آتش، به شکل غیرقابل باوری برهنگی را در معرض عمومی به نمایش گذاشت و احساسات عمومی را جریحه‌دار کرد. این مساله به‌گونه‌ای بود که مطبوعات هم خشمگین شدند. مطبوعات با ذکر این نکته که قادر به درج تصاویر این تئاتر نیستند به توضیح و شرح فقرات آن پرداختند که موجی از حیرت را در میان مردم برانگیخت. کیهان در توضیح اتفاقات تئاتر نوشت:

«در صحنه‌ای از نمایش، مردی با پایین‌تنه برهنه، آشکارا هفت‌تیر را شخصا مورد «استعمال» قرار می‌دهد. در حالی که تماشاگران تمام جزئیات را دقیقا می‌بینند. در صحنه‌ای دیگر با استفاده از دوربین مداربسته... غفلتا خانم جوانی که بازیگر نقش اصلی نمایش است، پاهایش را ..... دوربین پخش مستقیم را ..... و تصویر تمام رنگی ..... بر پرده بیست و چهار اینچی تلویزیون نقش می‌بندد. آیا می‌توانید واکنش تماشاگران عادی و مردم کوچه و بازار را در مقابل چنین جلوه‌ای از هنر پیشرو اروپا حدس بزنید؟... حکایت از این دست فراوان است و چنین صحنه‌هایی به‌وفور در سراسر نمایشی که صحنه را به خوکدانی تبدیل کرده است دیده‌ می‌شود.» [20]





تئاتر خوک، بچه، آتش در اسناد امنیتی رژیم پهلوی هم منعکس شد. در چند سند ساواک اشاراتی به این تئاتر و جنجال‌های پیرامونش شده است:





مطبوعات که از یک سو برای شدت قضیه نمی‌توانستند به سانسور تن در نهند و از سویی هم واقعا از این بی‌اخلاقی ناراضی بودند دست به اعتراض زدند: «دلیل اساسی اعتراض مردم به اجرای این نمایشنامه، محتوای پوچ و بی‌معنی و نیز بازسازی کثیف اعمال جنسی –آن هم به وقیحانه‌ترین شکل ممکن- بر صحنه است. نکته جالب و در عین حال تاسف‌بار این است که این نمایشنامه بی‌بدیل، برخلاف غالب برنامه‌های جشن هنر که مختص خواص است، در پیاده‌روی خیابان فردوسی شیراز و در مقابل چشمان حیرت‌زده کودکان و زنان سالخورده و جوان اجرا می‌شود.... به دنبال نخستین اجرا و عرضه آن حرکات شنیع و تکان‌دهنده در مقابل چشمان مردمی که غافلگیر شده‌اند، انتظار می‌رفت که مسئولان از ادامه نمایش جلوگیری به عمل آورند.» [21]



نکته جالب دیگری که در اطراف این تئاتر رخ داد، درگیری و تعرض آربی آوانسیان، یکی از کارگردانان تئاتر ایرانی به خبرنگار روزنامه کیهان بود. آوانسیان که همیشه در جشن‌ هنر حضور داشت، در اعتراض به انتقاد خبرنگار کیهان به تئاتر خوک، بچه، اتش به او حمله‌ور شد و به‌طرز موحشی دوبار او را آزار و اذیت کرد. به گزارش کیهان، «آوانسیان برای نخستین بار یکشنبه شب در ملا عام به خانم خوارزمی توهین کرد و یک بطری نوشابه روی سر او ریخت. او دیروز در هتل کورش بار دیگر به خانم خوارزمی حمله برد و به گفته شاهدان عینی می‌خواست او را خفه کند. علت حملات آوانسیان به خبرنگار کیهان این است که خانم خوارزمی از یک نمایش مجارستانی به نام «آتش، خوک، بچه« انتقاد کرده است. آوانسیان عقیده دارد که نمایش مذکور یک اثر بزرگ هنری است و نباید مورد انتقاد قرار بگیرد.» [22]

* تئاتر ساعت ششم

نمایش دیگر، اثر آشوربانیپال بابلا با نام «ساعت ششم» بود. میزان قبح و ساختارشکنی این تئاتر داخلی به گونه‌ای بود که برای نخستین بار در طول برگزاری یازده دوره جشن هنر در شیراز، نمایش یک اثر هنری ایرانی برای افراد کمتر از هجده سال ممنوع شد. «عریان بودن هنرپیشگان در بعضی صحنه‌ها» علت این تصمیم عنوان شده بود. این در حالی است که این نمایش، ظاهرا اثری آیینی بوده که از کتاب مقدس مسیحیان اقتباس شده بود.



بابلا دانش‌آموخته دانشگاه آمریکایی بیروت بود که از سال دوم دانشگاه وارد عرصه هنر شده بود. او از چهارسال قبل به استخدام کارگاه نمایش، وابسته به سازمان جشن هنر شیراز درآمده بود. این نمایش افزون بر برهنگی نکات جالب دیگری هم داشت. در جریان نشان دادن ازدواج مریم (سلام‌الله‌علیها)، ترانه «ای یار مبارک باد» خوانده می‌شد و مریم در شب عروسی‌اش شراب می‌نوشید. در این روایت از زندگی مسیح (علیه‌السلام)، حاجی فیروز هم حضور داشت که «به همراه زنی ترانه «ارباب خوردم سلام و علیکم» را با دایره زنگی خواند... در جایی دیگر دست‌ها را به صورت هفت‌تیر درآوردند و مسیح را کشتند.» [23]


منابع:
1. اطلاعات، 7شهریور 49

2. اطلاعات، 7شهریور 49
3. اطلاعات، 9شهریور50
4. اطلاعات، 10 شهریور 50
5. اطلاعات، 14 شهریور 51
6. همان
7. جشن هنر شیراز به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1381، ص212
8. اطلاعات، 7شهریور 52
9. اطلاعات، 11 شهریور 52
10. اطلاعات، 12 شهریور 52
11. اطلاعات، 15 شهریور 52
12. اطلاعات، 21مرداد 53
13. همان
14. همان
15. اطلاعات، 26 مرداد 53
16. آخرین سفر شاه، سرنوشت یک متحد آمریکا؛ ویلیام شوکراس نشر البرز، تهران، 1369، ص 115و116
17. اطلاعات، 2 شهریور 1353
18 و 19. همان
20. کیهان، 1شهریور 56
21. کیهان، 1شهریور 56
22. کیهان، 1 شهریور 56
23. کیهان، 6 شهریور 56