کد خبر 349167
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۷

آمریکا که وعده سرزمین آرزوها و بهشت روی زمین را به مردم سراسر دنیا می‌دهد در دل خود حلبی‌آبادهایی دارد که ساکنین آن‌ها از کم‌ترین حقوق شهروندی بی‌بهره هستند و هر روز دلهره دارند که نکند امروز روزی باشد که دولت آن‌ها را از همین حلبی‌آباد هم بیرون خواهد کرد.

گروه جنگ نرم مشرق- "شهرک چادری Tent city" نام مناطقی در آمریکاست که مخاطبین ایرانی به مناطق مشابه آن‌ها "حلبی‌آباد" می‌گویند. یکی از این شهرک‌های چادری در منطقه "لیک‌وود" در شهر "اوشن" ایالت نیوجرسی واقع شده است. این منطقه هفت سال پیش ایجاد شده و یکی از بزرگ‌ترین شهرک‌های چادری در شرق آمریکا محسوب می‌شود. در این کمپ حدود صد نفر زندگی می‌کنند و مردم از همه گروه‌های مختلف نژادی و فرهنگی در آن ساکن هستند.


شهرک چادری در منطقه لیک‌وود ایالت نیوجرسی آمریکا واقع است

"استیو بریگام" یکی از ساکنین و مسئول این شهرک می‌گوید: "در گذشته مردمی که به الکل معتاد بودند و یا بیماری‌های روانی داشتند در این‌جا زندگی می‌کردند، اما اکنون بسیاری از ساکنین این‌جا فقط به دلایل اقتصادی مجبور شده‌اند به این کمپ بیایند." بریگام در ادامه می‌گوید: "هزینه مسکن به ویژه در این منطقه از آمریکا آن‌قدر بالاست که هیچ‌کدام از ما نمی‌توانیم آن را تأمین کنیم. دست‌کم سه برابر کف حقوق کنونی مردم لازم است تا حداقل‌های زندگی در این منطقه برای یک نفر تأمین شود."

وارد شهرک که می‌شوید، بلافاصله یک نکته نظرتان را جلب می‌کند: هیچ‌کس در این شهرک ناامید نیست و اظهار فقر نمی‌کند. به هر کدام از شهرک‌نشین‌ها که می‌رسید، لبخند روی چهره‌اش نقش بسته است. البته وقتی با آن‌ها صحبت می‌کنید، از مشکلاتشان می‌گویند و از حقی که دولت از آن‌ها ضایع کرده است. با این وجود، در شهرک که قدم می‌زنید، می‌فهمید که فضای کلی کمپ بسیار شاد و مفرح است. هر کس به کاری که یا از قبل انجام می‌داده و یا به آن علاقه دارد مشغول است. یک نفر بساط موسیقی به راه انداخته و خودش گیتارش را می‌نوازد و آوازش را می‌خواند. یک طرف، زن پیری را می‌بینید که روی یک میز خم شده و به نظر می‌رسد از اطرافش کاملاً غافل است، مشغول نقاشی و طراحی روی یک کاغذهای بزرگ است. زن و شوهری را می‌بینید که اگرچه خودشان خانه ندارند، اما صدها پرنده را در کنار خود نگه داشته‌اند و به آن‌ها رسیدگی می‌کنند.



استیو بریگام مسئول شهرک چادری است

"فرانک" دیگر از ساکنین کمپ که نام خانوادگی‌اش را نمی‌گوید، توضیح می‌دهد: "شاید کسی که این مردم را نمی‌شناسد، به نظرش برسد که حتماً همه ساکنین این منطقه شراب‌خوار هستند و همه با هم جنگ و دعوا دارند و فقط دولت است که می‌تواند بیاید و ما را از زندگی وحشتناکمان نجات بدهد. اما به هیچ وجه این‌گونه نیست. ما خودمان قوانین خاصی در این‌جا داریم. اولین قانون این است که باید شغل داشته باشید. ما این‌جا گدا نمی‌پذیریم." وی توضیح می‌دهد که خودش شغل تمام‌وقت دارد و بسیاری دیگر از اعضای دیگر شهرک هم همین‌گونه هستند. این شهرک‌نشین آمریکایی درمورد قانون جالبی هم صحبت می‌کند که در این شهرک برقرار است: "ساکنین این شهرک بنا به تعداد افراد خانواده خود، نمی‌توانند درآمدی بیش‌تر از یک مقدار مشخص داشته باشند. حداقل حقوق به ازای هر فرد 20 دلار و حداکثر حقوق 200 دلار است."

فرانک سپس می‌گوید: "من زن و فرزندی ندارم، بنابراین نباید بیش از 200 دلار درآمد داشته باشم. البته چون من شغل تمام وقت دارم، برای این منطقه بیش از حد ثروتمند محسوب می‌شوم و تسهیلات شهرک شامل حال من نمی‌شود." تسهیلاتی که فرانک از آن سخن می‌گوید شامل حق سکونت و یا کرایه موقت خانه، تسهیلات مالی مثل پرداخت مبلغ 140 دلار در ماه، و برخی تسهیلات دیگر می‌شود که ساکنین کمپ دور هم جمع شده و برای افرادی فراهم کرده‌اند که از نظر مالی بیش‌تر در مضیقه هستند. فرانک با اشاره‌ای طعنه‌دار به پشت سرش می‌گوید: "می‌بینید؟ من بیش از حد ثروتمند هستم! این خانه من است: یک چادر، خانه من است. من زیادی ثروتمند هستم. برای همین نمی‌توانم از تسهیلات استفاده کنم."


مایکل برنزکویگ با گیتار خود می‌نوازد و آواز می‌خواند

"مایکل" و "مارلین برنزکویگ" زن و شوهری هستند که می‌گویند ده‌ها هزار دلار از درآمد خود را صرف نجات و نگهداری از پرندگان کرده‌اند، اما به همین دلیل خانه خود را از دست داده‌اند. مایکل می‌گوید: "من از اتفاقی که افتاده اصلاً پشیمان نیستم، چون ما توانستیم جان هزاران موجود بی‌زبان را نجات دادیم." مارلین نیز می‌گوید: "من 35 سال در صنعت نساجی کار می‌کردم. طرح‌های روی پارچه را می‌کشیدم. اما این صنعت اکنون محصولاتش از چین وارد می‌شود و من هم بیکار شده‌ام." مارلین در یکی از پروژه‌های خود سه طرح "فوری" را هم کشیده که روی هم رفته سه میلیون دلار درآمد برای محل کارش داشتند.

بریگام توضیح می‌دهد که همین از کار بیکار شدن یکی از دلایلی است که مردم به این شهرک چادری پناه می‌آورند. "اما ما از دلیل این‌که کسی به این‌جا می‌آید خیلی جویا نمی‌شویم. هرکس این‌جا بیاید و بگوید جایی برای زندگی ندارد، ما یک چادر به او می‌دهیم و حقوق اساسی برای او قائل می‌شویم و می‌گوییم این‌جا یک قانون مهم وجود دارد: به همسایه‌هایت احترام بگذار. که اکثراً هم همین‌گونه است. ساکنین شهرک ما خیلی خوب بلندند با هم کنار بیایند و در کنار هم زندگی کنند."


ساکنین شهرک چادری در حال صرف ناهار هستند!

یکی از تناقض‌های عجیب در زندگی مردم این شهرک نکته‌ای است که استیو بریگام مسئول شهرک به آن اشاره می‌کند. پس از آن‌که چندین کارتن کنسرو به شهرک آورده و بین افراد توزیع می‌شود، بریگام خاطرنشان می‌کند: "این‌ها را از محله‌ای نزدیک این‌جا آورده‌اند. محصولاتی که تاریخ انقضای آن‌ها تقریباً رسیده است، چون نمی‌توانند آن‌ها را در مغازه‌ها بفروشند، می‌آورند برای ما. نکته این‌جاست که ما خیلی وقت‌ها غذای خوبی می‌خوریم، اما خانه‌ای نداریم که در آن زندگی کنیم!"

پس از آن‌که شهرک‌نشین‌ها به اندازه خودشان از کنسروها برمی‌دارند، بریگام با چند نفر از ساکنین اتوبوسی را که در شهرک دارند برمی‌دارد و بقیه کنسروها را به محله‌ای می‌برند که جمعیت زیادی از اسپانیولی‌ها و مکزیکی‌ها در شرایطی سخت ولی در کنار هم زندگی می‌کنند. بریگام درباره این محله می‌گوید: "بسیاری از این افراد شهروندان قانونی آمریکا هستند، اما از نظر مسکن و خوراک و پوشاک مشکلات زیادی دارند. آن‌قدر وضعیت متزلزی دارند که با ورود هر فرد غریبه‌ای به محله‌شان وحشت‌زده می‌شوند.


فرانک به خانه خود اشاره می‌کند و می‌گوید: "من برای این‌جا زیادی ثروتمند هستم"

"شهرک چادری" شهروندی به نام "آلکس لیبمن" هم دارد که به یک حرفه بسیار عجیب برای این منطقه مشغول است. لیبمن وظیفه دارد وجهه شهرک چادری را در رسانه‌های اجتماعی مثل صفحه فیس‌بوک این شهرک حفظ کند. سایت اینترنتی این شهرک به آدرس tentcitynj.org بخش‌های متنوعی دارد و مخاطبین برای اهداف مختلفی به این سایت می‌آیند: یا برای خبر گرفتن از اتفاقاتی که در شهرک می‌افتد و یا برای کمک کردن به هر شیوه‌ای که می‌توانند.

استیو بریگام که در حقیقت شهردار شهرک چادری محسوب می‌شود، سخت‌ترین فصل برای این کمپ را تابستان می‌داند و می‌گوید: "در این فصل، مردم کم‌تر کمک می‌کنند و کار دشوار می‌شود. اما با آمدن ماه سپتامبر و وقتی که بچه‌ها به مدرسه می‌روند کمک‌ها بیش‌تر می‌شود و با رسیدن نوامبر و به خصوص دسامبر، به دلیل نزدیک شدن به کریسمس، کمک‌ها بسیار بیش‌تر می‌شود.


عده‌ای از شهرک‌نشین‌ها در کنار هم نشسته‌اند

سرنوشت بریگام هم به نوبه خود فوق‌العاده جذاب و البته عجیب است. خود او درباره زندگی‌اش این‌گونه توضیح می‌دهد: "من به عنوان برقکار برای یک پیمان‌کار کار می‌کردم و درآمد خوبی هم داشتم. خانه‌ام در شهر بود و صبح تا عصر کار می‌کردم و شب‌ها به این منطقه می‌آمدم و به نیازهای این افراد بی‌خانمان رسیدگی می‌کردم. کم‌کم به این نتیجه رسیدم که نمی‌توانم هر دو را در کنار هم داشته باشم. برای همین هم کارم و خانه‌ام را رها کردم و به این‌جا آمدم و در یکی از همین چادرها ساکن شدم."

این شهرک حتی کلیسای خودش را هم دارد. بریگام در این کلیسای چادری و در جمع ساکنین به شکر خدا مشغول می‌شود: "پدر آسمانی، ما تو را به خاطر یک روز دیگر شکر می‌کنیم. روزی که در آن عشق به ما دادی. یک روز دیگر برای آن‌که از زیبایی و شگفتی‌های خلقت بزرگ تو را ببینیم. پدر، ما از تو می‌خواهیم که همچنان به ما در شهرک چادری کمک کنی، اگرچه تا الآن هم این کار را کرده‌ای. پدر ما این‌جا از راه‌های غیرملموس می‌بینیم که تو چگونه به فکر مردم فقیر و ندار هستی."

استیو بریگام در "کلیسای چادری"، مردم را موعظه می‌کند

بریگام هر روز صبح ساعت 5 به جاده کنار شهرک می‌رود و با فردی به نام "تیم" ملاقات می‌کند که 10، 15 پیتزایی را که از فروش آن روز مغازه‌های پیتزافروشی اضافه مانده است، برای شهرک‌نشین‌ها می‌آورد. بریگام هم این پیتزاها را برای ساکنین کمپ می‌آورد و به این ترتیب هر روز پیتزا برای ساکنین هست. "تیم" خودش هم بی‌خانمان است. در خودرویش زندگی می‌کند و هر روز از صبح تا شب با همین خودرو مسافر و بار جابه‌جا می‌کند و از این راه زندگی می‌گذارند.

"تیم بکنیک" که سابقه حضور در جنگ ویتنام را هم دارد، اگرچه امروز با بارکشی و مسافرکشی روزگار خود را سپری می‌کند، اما درباره کمک به ساکنین شهرک چادری می‌گوید: "عاشق این کار هستم. من اعتقاد به زندگی جاودانی و پس از مرگ دارم، برای همین هم دارم سرمایه برای آن جمع می‌کنم. بهتر بگویم، من به آن زندگی اعتقاد دارم، بنابراین آن زندگی مال من است. من از آن‌چه این‌جا در این دنیا دارم می‌توانم برای کمک به مردم استفاده کنم، پس همین کار را می‌کنم. چون نیازی ندارم که در این دنیا چیزی به دست بیاورم. این کارم صرفاً سرمایه‌گذاری برای زندگی دیگری است که در آینده خواهد داشت." وی صلیبی هم به گردن خود آویخته و به جای آن‌که این صلیب را زیر لباس‌هایش مخفی کند، با افتخار آن را روی لباسش انداخته است.


تیم صلیب بزرگی را به گردن خود آویزان کرده است

خبر بد برای ساکنین شهرک چادری این است که دولت قرار است این منطقه را از آن‌ها بگیرد و شهرک آن‌ها را هم از بین ببرد. بنابراین اعضای کمپ باید به فکر زندگی به گونه‌ای دیگر و در جایی دیگر باشند. بریگام به عنوان نماینده شهرک چادری به دنبال تلاش برای یافتن وکیلی بوده است که بتواند در دادگاه از ساکنین شهرک دفاع کند. خوشبختانه یک وکیل بسیار ماهر هم پیدا شده و شرکتی که این وکیل برایش کار می‌کند تا کنون بیش از یک میلیون دلار برای دفاع از شهرک چادری خرج کرده است. در جریان این پرونده، علی‌رغم همه تلاش‌هایی که صورت گرفت و امضاهایی که از اعضای شهرک جمع‌آوری شد، اما دادگاه به هر بهانه‌ای که پیدا می‌کرد، حقوق شهروندان آمریکایی ساکن شهرک را نادیده گرفت. بریگام می‌گوید: "همین چند روز پیش، پلیس اقدامی علیه ما انجام داد که تا کنون انجام نشده بود. آمدند این‌جا و مردم را جریمه کردند. به خاطر سوزاندن چوب ما را جریمه کردند.

استیو بریگام این‌گونه درددل می‌کند: "من هیچ راه دیگری به جز زندگی در این‌جا ندارم. دیگر نه خانه ای دارم، نه شغل قبلی‌ام را دارم. اگر این شهرک را تعطیل کنند، هیچ جای دیگری ندارم که بروم. پدر و مادرم خیلی انسان‌های بخشنده و دست‌ودل‌بازی بودند. احتمالاً من این ویژگی را از آن‌ها به ارث برده‌ام. و البته اعتقادات مذهبی من هم نقش بزرگی داشته‌اند."


ساکنین شهرک چادری هرگز روحیه خود را نباخته‌اند و "از کم‌ترین‌ها بهترین استفاده را می‌کنند"

این "مقام" آمریکایی هیچ اظهار ندامتی نمی‌کند، بلکه به عکس با اشتیاق و تأکید فراوانی که در لحن حرف زدنش هست می‌گوید: "من به عنوان یک انسان، وقتی به مردم دیگر کمک می‌کنم، احساس رضایت بسیار بیش‌تری دارم و حس می‌کنم... "کامل" هستم." وی خطاب به مردم شهرک و در حالی که هرچند ثانیه یک‌بار اشک‌هایش را پاک می‌کند، این‌گونه موعظه می‌کند: "خداوند در این کشتی است. خداوند در این کشتی است و نخواهد گذاشت پایان کار این کشتی آن چیزی بشود که مردم این شهرک فکر می‌کنند. چون خداوند اهل عدالت است، اهل انصاف است و اهل برابری است."

مسئول شهرک از سیاست‌های مجرمانه‌ای که در شهر آن‌ها یعنی شهر "اوشن" در ایالت نیوجرسی آن‌ها در جریان است و منجر به تأسیس مکان‌هایی مثل شهرک آن‌ها شده هم کاملاً خبردار است. وی در این‌باره می‌گوید: "عده‌ای از مسئولین کشور به این منطقه آمدند و شروع کردن به خریدن برخی از خانه‌ها. بعد همین مقامات خانه‌ها را اجاره دادند. بنابراین نتیجه این شد که پولی که مردم به عنوان مالیات و کرایه خانه می‌دادند به جیب افرادی می‌رفت که با همان پول، بقیه خانه‌های منطقه را هم می‌خریدند."


یکی از شهروندان شهرک چادری به دوستانش ملحق می‌شود

وی ادامه می‌دهد: "سیاستمداران کشور اجازه ادامه این روند را می‌دهد، چون این گروهی که دارد خانه‌ها را می‌خرد، یک بلوکی را تشکیل داده که اجازه رأی دادن هم دارد و می‌تواند به عنوان یک بلوک مستقل رأی بدهد و مسلماً وقتی انتخاباتی پیش بیاید، این سیاستمدارها به هزاران رأیی نیاز دارند که از این طریق به دست می‌آورند."

بریگام درباره کم‌کاری دولت هم می‌گوید: "اگر دولت بخواهد ما را در هتل نگه دارد، ماهانه باید به ازای هر نفر 1500 دلار دلار هزینه کند و با توجه به این‌که ما بیش از 80 نفر این‌جا هستیم حساب کنید که در سال تقریباً یک میلیون و پانصد هزار دلار باید برای ما خرج کنند. بنابراین ما با این سبک زندگی‌مان هزینه سنگینی را از دوش دولت برمی‌داریم." و با لبخندی پرمعنا ادامه می‌دهد: "من هر ماه 1500 دلار می‌گیرم، برای 80 نفر."