غلامرضا منتظمی کارشناس اروپا و آمریکا و دبیراجرایی کنفرانس افقنو به عنوان یکی از کارشناسان ارشد امور فرانسه درباره هدف فرانسه از اعطای نشان شوالیه به چهرههای فرهنگی و هنری در ایران چنین گفت:
سوابق و تاریخچه مدال شوالیه چیست؟
منتظمی: مدال لیاقت شوالیه، در درجه دوم پس از مدال لژیون دونور فرانسه است.
لژیون دونور فرانسه(Ordre national de la Légion d «honneur) نهادی است که تحت حمایت دولت فرانسه است و مسئول اعطای بزرگترین نشان افتخار فرانسه میباشد که در سال 1802 توسط ناپلئون بناپارت ایجاد شد.
* نشان شوالیه یک نشان جهانی با هدف ایجاد الگوی نمونه است
این نهاد از همان آغاز افراد شایسته نظامی و غیرنظامی خادم ملت فرانسه را مورد تقدیر قرار میداد اما نشان شوالیه ملی لیاقت (Ordre national du Mérite)، در 3 دسامبر سال 1963 توسط ژنرال دوگل نامگذاری شد، که دومین نشان ملی فرانسه است.
این نشان برای پاداش شایستگی به نیروهای این کشور پیش بینی شده است و پس از 50 سال به تمام نظامیان و شهروندان غیرنظامی اهداء می شود.
نشان شوالیه یک نشان جهانی است که به همه نوع فعالیتها تعلق میگیرد و هدف آن برای ایجاد پویایی در جامعه، ایجاد الگوی نمونه، به رسمیت شناختن تنوع، ارایه خدمات برجسته نظامی و غیرنظامی همراه با دستیابی به درجه شجاعت، بخشندگی و لیاقت واقعی است.
این نشانها توسط وزارت فرهنگ در قالب نشان هنر و ادب شکل گرفته و در رشتههای مختلف هنری از سراسر جهان با امضای وزیر فرهنگ فرانسه اعطا شده، بخشی از دیپلماسی فرهنگی کشور فرانسه نیز تلقی میشود و در واقع فرانسویها بدین شکل یک پیوند دوستی میان بخشی از طبقه فرهیخته دیگر ملل و کشور فرانسه ایجاد میکنند.
در این میان با توجه به آنکه نشان شوالیه با کثرت بیشتری در ایران و دیگر کشورها اهدا شده است، همه این نشانهای اهدا شده با عنوان نشان شوالیه شناخته میشوند.
نشان شوالیه بیشتر حالت سمبلیک و پرستیژ برای دریافتگنندگان این مدال دارد؛ آخرین آمار اهداء نشان شوالیه به افراد مختلف نشان میدهد تاکنون 306000 از این نشان از ابتدای شکل گرفتن آن در سال 1963 اهدا شده است که سالانه 4600 نفر به دریافت این نشان نائل میشوند که 57 درصد غیرنظامیان و 43 درصد نظامیان این نشان را دریافت کردهاند و سن دریافت این نشان 54 سال است.
هدف فرانسه از اعطای نشان شوالیه به چهرههای فرهنگی و هنری در ایران چیست؟
منتظمی: قبل از اینکه این پرسش پاسخ داده شود، مناسب است به این نکته اشاره شود که جامعه ایران سرشار از شعرای بزرگ، مشاهیر ادبی و هنرمندان تاثیرگذار و جهانی است و یک جوشش هنری و فرهنگی دائمی در جامعه ایرانی در جریان است.
شاید یکی از جوامعی که با ایران بتوان مقایسه کرد از نظر جوشش فرهنگ و هنر و ادبیات و رمان و فیلم، جامعه فرانسه باشد؛ جامعه فرانسه در زمینه هنر، معماری، فرهنگ و ادبیات سرآمد غالب کشورهای غربی است. هر روز صدها فعالیت هنری، فرهنگی، جشنواره، نشست هنری در سرتاسر فرانسه برگزار میشود.
از طرف دیگران ایران جامعهای است که از نظر ظرفیت مانند دریاست؛ وسعت و عمق و گسترش آن بینظیر و پایانناپذیر است؛ اینکه در این گستردگی فعالیتهای تراز اول فرهنگی و هنری در جامعه ایرانی برخی از شخصیتهای فرهنگی انتقاد نمایند، این وجه نشان از قوت، پویایی عظمت و اقتدار این جامعه و نظام ایران دارد که میتواند شخصیتها و جریانهای منتقد را از طیفهای مختلف در خود جای دهد. موضوعی که حاکی از استحکام و استمرار و قدرت درونی آن است.
در جهان سوم چنین وجهی در هیچ یک از کشورهای دنیا چشم نمیخورد؛ ایران اساسا از جامعه، فرهنگ، تمدن و مردمی برخوردار است که یک کشور را نسبت به سایر جوامع در موضع قدرت رفیعتری قرار داده به این نحو که آن را در برابر آسیبهای درونی و تهدیدهای بیرونی مصون، مقاوم و واکسینه مینماید.
آقای دولتآبادی به عنوان یکی از مشاهیر کشور منزلت والایی در حوزه ادبیات داستانی و ادبی ایران دارند؛ رمان کلیدر وی جزو مفاخر ادبی این مرز و بوم است؛ تنها نکتهای که مناسب است آقای دولتآبادی و بقیه هنرمندان به آن توجه نمایند این است که به مکاتبه سفارت آمریکا با آقای دهخدا و پاسخ دهخدا به سفارت آمریکا تامل نمایند.
پاسخ دهخدا در تاریخ 19 دیماه 1332 سرشار از حکمت و بصیرت و نبوغ و حس ایران دوستی است؛ این الگوها کمک میکند که هنرمندان و فرهیختگان کشور درست حرکت نمایند و در کنار ایران بایستند؛ آنگونه که دهخدا ایستاد.
* اینکه فرانسه به سراغ شخصیتهای منتقد رفته سوالبرانگیز است
حال اینکه فرانسه تصمیم میگیرد که در سیاستهای فرهنگی خود در ایران به سمت شخصیتهای منتقد و کسانی که نگاه انتقادآمیز فرهنگی، هنری، ادبی و سینمایی نسبت به نظام دارند، البته تامل برانگیز است.
به طور طبیعی این پرسش مطرح میشود، که چرا از میان این لیست بلند هنرمندان و نخبگان ایرانی افراد بزرگی مانند شهریار بحرانی نیست که سینماگری صرفا فرهنگی است و مهمترین سریال را در جهان درباره مریم مقدس را ساخته است؛ یا نادر طالبزاده که سریال حضرت مسیح را کار کرده است.
فرانسهای که مادر مسیحیت در اروپا بوده است باید از این حرکت هنری و سینمایی استقبال نماید؛ یا چرا شهید آوینی در لیست نبوده است که خانم انیس دو ویکتو استاد دانشگاه فرانسه با شناخت شهید آوینی آنقدر تحت تاثیر وی قرار گرفته که هرگاه در ایران برای نسل جدید ایرانی سخنرانی میکند، همه تحت تاثیر قرار میگیرند؛ و یا شخصیتهای بزرگ و ماندگار هنری و فرهنگی و فکری و فلسفی که مورد احترام مردم ایران وجهان قرار گرفتهاند در این لیستها به چشم نمیخورند.
پس روشن است که فرانسه روش متفاوت و همان خط خصومت را دنبال میکند؛ ایران سعی میکند در رابطه با فرانسه اشتباه نکند، فرانسه هم ضرورت دارد چنین تلاشی داشته باشد.
اما درپاسخ به سئوال باید گفت که هدف فرانسه از این اقدامات تعریف دقیقی در سیاست خارجی این کشور دارد؛ فرانسه تجربه طولانی تاثیرگذاری با اهداف استعمارگری در دیگر کشورها دارد که لااقل به بیش از یک قرن استعمار در کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین برمیگردد.
*60 درصد بودجه وزارت خارجه فرانسه صرف فعالیتهای فرهنگی در خارج از آن کشور میشود
از طرفی 60 درصد کل بودجه وزارت خارجه فرانسه در عرصه بینالمللی منحصرا صرف فعالیتهای فرهنگی در خارج از آن کشور میشود؛ فعالیتهای فرهنگی فرانسه در خارج به گونهای طراحی شده که همان اهداف سیاسی و امنیتی آن را در کشور مقصد مورد هدف قرار دهد. اهداف فرهنگی فرانسه منطبق بر اهداف سیاسی و امنیتی آن است تا آنجا که یک کادر سیاسی سفارت فرانسه از یک کشور به عنوان رایزن فرهنگی به کشور دیگری اعزام میشود و یا بالعکس لذا اگرچه این فعالیتها و برنامههای برون مرزی فرانسه یک ظاهر فرهنگی و هنری دارد، اما اهداف دقیقتر و اصلیتر آن اجرایی و عملیاتی کردن مجموعهای از طرحهای سیاسی و امنیتی در کشور هدف است.
در مقابل مراکز فرهنگی و سیاسی ایران چگونه عمل میکنند؟
منتظمی: ببینید فعالیتهای فرهنگی فرانسه در وزارت امورخارجه آن کشور متمرکز است؛ اگرچه در داخل فرانسه تکثر است اما سیاست و مدیریت واحدی در فعالیتهای فرهنگی خارج از مرزهای آن کشور بر جهان اعمال میشود اما فعالیتهای فرهنگی ایران در صحنه بینالملل این تمرکز وجود ندارد.
نکته مهمتر این که مراکز متعدد فرهنگی سیاستهای متفاوتی اجرا میکنند که ممکن است با ماموریتها و سیاستهای مستقیم و فوری نظام و انقلاب اسلامی همخوانی نداشته باشد و به این ترتیب، آثار و نتایج چشمگیری را نمیتوان مشاهده کرد حال آنکه فرانسویها اهداف سیاسی برنامهریزی شده و مشخصی را دنبال میکنند و فرهنگ و هنر و ادبیات و حتی گسترش زبان فرانسه در خدمت آن سیاستها باید قرار گیرد که در نهایت منافع ملی و امنیتی فرانسه را تامین کند.
*در ایران تمرکز سیاستهای فرهنگی بینالمللی نداریم/مکرر اتفاق افتاده که رایزنهای فرهنگی و سفارتخانههای ایران با هم درگیر بودهاند
اما در ایران این مراکز به علت عدم تمرکز و سیاستهای فرهنگی مختلف و گاهی مغایر با ماموریتهای انقلاب دچار اختلال و بعضا سردرگمی در مسیر دسترسی به اهداف میشوند، تا جایی که بعضا بهدنبال آدرسهای اشتباهی رفته و هزینههای زیادی را بدون نتیجه صرف میکنند و گاهی آثار زیانباری را نیز در پی دارند.
مکرر اتفاق افتاده که در کشورهای مختلف رایزنهای فرهنگی و سفارتخانههای ایران با هم درگیر بودهاند؛ ممکن است هر دو نیز اشتباه حرکت کنند و استراتژی دقیقی هم نداشته باشند؛ گرچه سفارتخانههای ایران عموما کار و فعالیت فرهنگی انجام نمیدهند اما به هرحال سیاستهای فرهنگی تابعی باید از سیاستهای اصلی و سیاسی هر نظام باشد.
اما ممکن است این پرسش طرح شود که چگونه میتوان به وزارتخارجه اعتماد کرد که سیاستهای درست و منطبق بر ماموریتهای نظام را پیش ببرد؛ این پرسش بجایی است باید در دستگاه دیپلماسی افرادی باشند که سیاستها و ماموریتهای نظام را به دقت درک و اجرا کنند و از آن جنس باشند و از همه مهمتر با سیاستهای فرهنگی نیز به خوبی آشنا باشند و بدانند دنبال چه هستند و دقیق به سمت آن هدف حرکت کنند.
همانگونه که شخص سفیر فرانسه در تهران میداند دنبال چیست و خود مجری اعطای نشان مدال شوالیه به شخصیتهای فرهنگی و هنری ایران است نه یک شخصیت فرهنگی فرانسه در تهران که خود نمادی از یک پیام و یک حرکت سیاسی است.
البته عرصه بینالملل صحنه جذابی است و صدها محور و موضوع کاری وجود دارد، اما چه کسی باید تشخیص دهد که کدام موضوع و محور اولویت فوری و متناسب با ماموریتهای فرهنگی، سیاسی و امنیتی نظام است؟ در فرانسه این کار در وزارتخارجه آن کشور انجام میشود.
به بحث اصلی برگردیم، آیا دلیلی دارد که در چند هفته اخیر موجی از اعطای این نشان به هنرمندان کشورمان رخ داده است(در عرض چند هفته 4 نفر تاکنون این مقام را آوردهاند)؟
ضرورت دارد، یک نکته کلیدی در هر اقدام فرهنگی، سیاسی، رسانهای و امنیتی فرانسه منحصرا در قبال ایران مورد توجه قرار گیرد در غیر این صورت ممکن است دریافت آن پیچیده و دشوار بهنظر بیاید و ایران را به مواضعی بکشاند که به روابط دو کشور خدشه وارد آورد.
از آن مهمتر اینکه همه تحلیلهای ما را در یک مسیر اشتباهی و به نتایج غلط بکشاند و نتوانیم تصمیمات دقیقی اتخاذ کنیم، زیرا مبنای تمام تحلیلهای ما از ابتدا استوار بر دریافتهای اشتباه بوده است.
نباید اشتباه کرد؛ شرایط بسیار پیچیده و حساس است؛ ایران وارد بزرگترین بازی و دعوای تاریخی در جهان شده است؛ ایران تنها کشور جهان است که نه تنها خارج از اراده و کنترل شبکه بینالملل صهیونیسم جهانی است، بلکه بزرگترین و مهمترین و تنها کشور دشمن اسرائیل و صهیونیسم در جهان است و با آن در حال نبردی سخت است.
در آن طرف فرانسه، کشوری است که دومین و قدرتمندترین لابی اسرائیل بعد از آمریکا بر آن کشور سیطره دارد یا به تعبیر روشنفکران و هنرمندان فرانسوی، «اسرائیل، فرانسه را به استعمار خود در آورده است».
به این ترتیب اتفاقاتی که در چارچوب روابط دوجانبه در مسائل مهم منطقهای و پیچیده بینالمللی بین ایران و فرانسه میگذرد، همه تحت تاثیر نفوذ شبکه لابی صهیونیستی بر فرانسه است.
خب ارتباط این با اعطای سریالی نشانهای شوالیه به هنرمندان چیست؟
برای پاسخ دقیق به این سئوال باید به عقب برگردیم. سال 2003 هنگامی که آمریکا پس از حادثه 11 سپتامبر به عراق حمله کرد؛ حمله به عراق بر اساس مستندات و تحقیقات موجود یک طرح اسرائیلی برای آوردن آمریکا به منطقه خاورمیانه بود.
فرانسهی شیراک در برابر آن جنگ ایستاد؛ دومینیک دویلپن نخست وزیر وقت فرانسه به هنگام حضور در سازمان ملل آنچنان سخنرانی مستقل و متکی بر منافع ملی و امنیتی فرانسه به نمایش گذاشت که یاد و خاطرات شارل دوگل رهبر ملی، فقید و مورد احترام فرانسه را زنده کرد.
موضع فرانسه در مخالفت با جنگ آمریکا علیه عراق یکی از تاریخیترین مواضع مستقل فرانسه بود که نشان از ریشه آزادیخواهی فرانسه داشت اما فرانسه متوجه نبود که با رای آمریکا مخالفت نکرده، بلکه به اسرائیل نه گفته است.
پس از آن منافع فرانسه در بقیه جهان بهویژه در آفریقا توسط آمریکا و اسرائیل زده شد؛ بعد از آن تغییرات و تحولات داخلی فرانسه آنقدر عمیق بود که سارکوزی به عنوان یکی از سرسپردهترین شخصیتهای صهیونیستی بعد از شیراک رئیس جمهور فرانسه شد.
سارکوزی از حزب یو.ام.پ که ادامه خط ژنرال دوگل رهبر محبوب فرانسه و مخالف سیاستهای اسرائیل بود، سر برآورد؛ فرانسه در این مقطع یک عقب گرد تاریخی داشت.
پس به این ترتیب می خواهید نتیجه بگیرید که دولت کنونی و سوسیالیست فرانسه ناگزیر است، همان سیاستهای تبعیت از اسرائیل را پی دنبال کند.
منتظمی: بله همینطور است؛ اکنون در اروپا غالب جریانها، تشکلها و احزاب با گرایشات چپ و سوسیالیستی طرفدار اسرائیل هستند؛ به این مفهوم که لابی اسرائیل آنقدر در احزاب سوسیالیست و بقیه جریانهای سیاسی قدرتمند نفوذ پیدا کرده که آنها، راهی جز تبعیت از سیاستها، اراده و تصمیمات اسرائیل مشخصا آن جایی که در برابر ایران قرار میگیرد، ندارند.
* سوسیالیستهای فرانسه ناگزیر به تبعیت از سیاستهای اسرائیل هستند
صهیونیستها در هر جریانی که در صحنه اجتماعی تاثیرگذار باشد، به درون آن نفوذ پیدا میکنند، آخرین نمونه آن نفوذ شبکه صهیوینستی در جریان همجنسبازهای کشورهای غربی است.
این تبعیت آنقدر شدید و غلیظ است که اگر مواضع فرانسه بر خلاف منافع ملی و حتی امنیتی آن کشور باشد، راهی جز قربانی کردن منافع فرانسه برای صهیوینستها ندارد؛ پس هر موضع فرانسه را بهویژه آنجا که هر اقدام کوچک و بزرگش به ایران مربوط میشود، باید در این چارچوب بررسی کرد.
از بحث اصلی دور نشویم؛ پس دیدیم در حمله آمریکا به عراق فرانسه ضربه خورد، تا جایی که شرکتهای فرانسوی از غنایم، نفت و حضور درعراق محروم شدند.
لابی صهیونیستی به علت نفوذ عمیقی که در حزب سوسیالیست فرانسه دارد، به طور طبیعی کنترل دولت سوسیالیست فرانسه را در اختیار دارد؛ اکنون که فرانسه متکی به اسرائیل است، بر خلاف حادثه حمله به عراق که جلو یک جنگ ایستاد، در آنچه به پرونده ایران ارتباط پیدا میکند، بر عکس در برابر یک صلح ایستاد و روند یک صلح منطقهای و بینالمللی که همان توافق هستهای ایران و 5+1 بود را متوقف کرد، تا جایی که شاهد بودیم توافق ژنو را فابیوس وزیر خارجه فرانسه در سال گذشته به هم زد.
* چالش های جدی داخلی و سرنوشتساز امروز فرانسه و مسئله هستهای ایران
این یک حرکت اصیل فرانسوی متکی بر معیارها و در چارچوب منافع ملی و امنیتی فرانسه نبود؛ این سفارش اسرائیل بود لذا نقش اسرائیل را میتوان قدم به قدم در سیاستهای فرانسه در قبال ایران شاهد بود؛ خبرگزاری رویترز هفته گذشته با انتشار مطلبی به تحلیل مواضع دولت فرانسه در قبال مذاکرات هستهای ایران پرداخته و مینویسد یک سال پس از کارشکنیهای این دولت در مسیر توافق ژنو، با علم به اینکه عدم دستیابی به توافق میتواند نتایج مخربی برای کل منطقه به بار بیاورد، ادامه داشت.
این خبرگزاری اشاره میکند که فرانسه از مدتها پیش به داشتن مواضعی سرسختانه در موضوع هستهای ایران مشهور بوده است؛ این مواضع فرانسه آنقدر مغایر منافع ملی فرانسه بود که اخیرا دیدیه بیلیون، قائم مقام اندیشکده فرانسوی IRIS که وابسته به دولت است، در مورد مخالفت فرانسه با مذاکرات هستهای تاکید کرد: «اصرار بر این مواضع در عرصه بینالمللی در زمانی که موضوعی با این اهمیت برای منطقه و روابط بینالملل وجود دارد، اقدام صحیحی نیست. من فکر نمیکنم این اتفاق دوباره رخ دهد. من فکر میکنم تلاشی از سوی فرانسویها وجود دارد تا خود را در مقابل ایرانیها اندکی بهتر نشان دهند».
به این ترتیب تمامی تحلیلها حکایت از این میکند که فرانسه معقولتر با این مرحله از مذاکرات عمل کند. چرا؟ به این علت که خبرهای خوبی برای اروپا از خاورمیانه به گوش نمیرسد؛ فرانسه میداند که با توجه به نقش و نفوذ قابل توجه ایران در مبارزه با گروه تروریستی داعش در عراق و سوریه و همچنین برقراری ثبات در منطقه، عدم حصول توافق ای با کشورمان میتواند نتایج بسیار زیانباری برای اروپا بهویژه فرانسه با 12 میلیون مسلمان که بخش مهمی از آن گرایشهای داعشی دارند، به همراه داشته باشد.
این نتایج زیانبار، چیزی است که دیپلماتهای فرانسوی به هیچ وجه مایل نیستند مسئول آن شناخته شوند؛ این حرکت و موضع مبتنی بر منافع فرانسه است؛ نگاه ملی فرانسه، وزارتخارجه آن کشور، سیستم اطلاعاتی و امنیتی فرانسه، نظامیان آن کشور که تربیت و نگاه ملی دارند، بحران اقتصادی اروپا که پس از یونان، اسپانیا و ایتالیا در پشت درهای فرانسه قرار دارد، همه اینها فرانسه را در شرایطی قرار میدهد که منافع ملی فرانسه را در نظر گیرد.
اما فرانسه چگونه بدون اجازه اسرائیل میتواند چنین سیاستی را پیش بگیرد؟؛ راه حلی که اسرائیل را متقاعد میکند تا بتواند خلاء سیاست کمی متفاوت فرانسه را در مذاکرات هستهای ایران پر کند، اینها چالش های جدی داخلی و سرنوشتساز امروز فرانسه است.
فکر میکنید این اعطای نشانها چه بار فرهنگی در داخل ایران ایجاد میکند؟ آیا فرانسویها به دنبال یارگیریاند یا به دنبال الگوسازی یا چیز دیگری؟
منتظمی: اعطای این نشانها، سفارشهای امنیتی اسرائیل در قالب و فرمهای فرهنگی و هنری با اهداف مشخص است؛ طرح اسرائیل فروپاشی و زدن ضربه به ایران است. روش اجرای این طرحها استفاده از ظرفیتهای فرانسه، انگلیس و آمریکا برای ضربه زدن نهایی به ایران است.
چرا این سه کشور؟
زیرا شبکه لابیهای صهیونیستی در غرب بیش از همه کشورهای جهان بر آمریکا، فرانسه و انگلیس سیطره دارد. سه عضو شورای امنیت و طرفهای اصلی پرونده هستهای در مذاکرات 1+5؛ تصمیمات نهایی را در ارتباط با ایران، لابی صهیونیستی در این کشورها میگیرد البته کشورهای دیگر اروپایی و حتی عربی به تناسب نفوذ لابی اسرائیل تسهیلات، خدمات، لجستیک، تحقیقیات و اطلاعات میدهند.
آنها هم بیکار نیستند؛ اما انگلیس و فرانسه تجربه طولانی در تاثیرگذاری بر مسائل داخلی کشورها و ایجاد تغییرات در مسیر اهداف سیاسی و امنیتی خود دارند.
به هرحال این دو کشور بخشهای مهم سه قاره جهان را به استعمار خود در آورده بودند؛ این تجربه بسیار گرانبهایی برای آنها جهت نفوذ و دستکاری در دیگر کشورهاست.
هماکنون نیمی از 54 کشور قاره آفریقا به انگلیسی و نیم دیگر آن به فرانسه صحبت میکنند. این دو کشور توانستند حتی قبایل آفریقایی و روستاییان این قاره را در عمق جنگلها و صحراها و پشت کوهها بهگونهای تغییر دهند که زبان دشوار فرانسه و انگلیسی را بیاموزند. کار طاقتفرسایی است اما آنها این کار را انجام دادند. آن ها در این راه سخت زحمت کشیدند. میدانید که زبان دوم دو نسل قبل در ایران فرانسه بود.
من کتاب شرائع الاسلام از علامه محقق حلی را در باب حقوق مسلمانان از مکتب اهل بیت(ع) به زبان فرانسه دارم؛ این کتاب بیش از 1000 صفحه است که 120 سال پیش کنسول فرانسه در ایران مبانی حقوق اسلامی را استخراج و برای تکامل و الگوبرداری در حقوق فرانسه از آن درکشور متبوع خود مورد بهرهبرداری قرار داده است.
* فرانسویها و انگلیسیها کار بنیادی فرهنگی کردهاند/سفیر یا رایزن فرهنگی ایرانی کمتر کار سنگین و بنیادی انجام میدهند
ببینید، فقط طی نیم قرن (1750 تا 1800 میلادی) بیش از 50 سفرنامه معتبر توسط سیاحان و مسیونرهای فرانسوی در سفر به ایران به رشته تحریر در آمده است.
سفیر، کنسول و یا رایزن فرهنگی ایرانی کمتر برای شناخت جوامع و ملت های دیگر و یا بهرهبرداری از آن در چارچوب منافع کشور خود، چنین انگیزه داشتهاند که کار سنگین و بنیادی انجام دهند.
اکنون همان انرژی و انگیزه متکی بر تحقیقات و مطالعات دقیق فرانسه و انگلیس و آمریکا ادامه دارد، با این تفاوت که همه فعالیتهای مطالعاتی آنها بر روی ایران تمرکز یافته است.
در جهان 11 هزار مرکز مطالعاتی وجود دارد که 9 هزار تای آن به آمریکا، فرانسه و انگلیس تعلق دارد؛ این مراکز مطالعاتی و حتی دانشگاهها نیز به مراکز تصمیمگیری، سیاسی و امنیتی این کشورها سرویس میدهند؛ بخش مهمی از مطالعات و تحقیقات این مراکز مطالعاتی روی ایران کار میکنند.
موضوع بعدی این است که تمام این ظرفیتها برای ضربه زدن به ایران در خدمت لابیهای صهیونیستی قرار میگیرد؛ نکته کلیدی و مهم این است که غرب تمام تلاش خود را در کنار شبکه و محافل صهیونیستی در عرصههای داخلی، منطقهای و بینالمللی به کار بست تا ایران را به شکست بکشاند، که به نتیجه نرسید.
اما اکنون غرب بهدلائل متعددی از جمله، شکست در خاورمیانه، گسترش تروریسم به عنوان یک تهدید برای غرب، توسعه و نفوذ ایران در خاورمیانه به عنوان یک قدرت منطقهای، بهدنبال یک راه برون رفت و مصالحه با ایران است.
البته اگر در همین مسیر شرایطی ایجاد شود که بتوانند ضربه بزنند، غفلت نمیکنند اما در شرایط قدرت گرفتن ایران بدنبال رسیدن به یک نقطه تعادل با ایران هستند.
واکنش ایران چیست؟ تصور نمی کنید سفارت ایران در پاریس و وزارت امور خارجه در غفلت و کوتاهی بسر میبرند؟ چرا واکنشی و عکس العملی صورت نمی دهند؟
ایران بسیار انسانی و اخلاقی و در عین حال استراتژیک رفتار کرده و همواره در بدترین شرایط تصمیمات هوشمندانه و اقدامات بالغانه در واکنش به تمامی اقدامات فرانسه داشته و یک پاسخ از موضع ملتی متمدن به تمام خصومتها و طرحهای براندازی فرانسه و حمایتهای آن کشور از گروههای تروریستی در داخل ایران و منطقه داده است چون ایران اعتقاد دارد، که اقدامات کنونی فرانسه مواضع اصیل آن کشور که ملاحظات منافع ملی و امنیتی آن را در نظر داشته باشد، نیست.
بزرگترین اشتباه استراتژیک غرب و بهویژه فرانسه این بود که امام خمینی(ره) را نشناخت؛ این اشتباه را در مورد رهبر ایران تکرار نکند؛ به جای خصومت، آن را بشناسد.
رهبر انقلاب اسلامی تحقیقا ظرفیتی بالایی دارد؛ میتوان آن را در انسجام و قدرت اقتدار آفرین داخلی و پیشرفت آن علیرغم سختترین تحریمهای اعمال شده، دید.
پیشرویهای منطقه نیز حکایت از سطح نگاهش دارد؛ اینها می تواند به جای رویارویی مورد استفاده قرار گیرد؛ تاریخ انقلاب اسلامی نشان داد که ایران با فرانسه متعادل رفتار کرده است؛ این رفتار متعادل با تکیه بر رهبری ایران بروز کرده است؛ رهبری ایران میتواند به فرانسه و غرب کمک کند.
پاریس باید توجه داشته باشد که ایران تهدیدی برای فرانسه نیست؛ تهران دشمن پاریس نیست؛ تهران در طول تاریخ و حتی پس از انقلاب اسلامی با پاریس علیرغم تمام طرحهای خصومتبار فرانسه علیه ایران، خصومت و دشمنی نکرده است اما پاسخ ایران به همه این دشمنیهای فرانسه چه بوده است؟ از حمایت از صدام با میراژها و همکاری در جنگ علیه ایران گرفته تا پشتیبانی و همکاری گسترده سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی و سیاسی و فرهنگی و رسانهای فرانسه به طور علنی و رسمی با مجاهدین خلق که یکی از گروههای تروریستی جنایتکارتر از داعش بودند و جنایات زیادی در داخل ایران رقم زدند و همینطور جنگ روانی و رسانهای و اقتصادی فرانسه در اروپا علیه ایران و از همه مهمتر و بیش از همه کشورهای اروپایی رهبری طرحهای ضد ایرانی و براندازی را مدیریت کرده است اما پاسخ ایران به همه این اقدامات و طرحها، مدارا، صبوری و بزرگی بوده است.
* ایران به عنوان یک کشور فاخر و متمدن با فرانسه رفتار کرده که اکنون در دست صهیونیستها گرفتار شده
ایران به عنوان یک کشور فاخر و متمدن با فرانسه رفتار کرده است؛ ایران واقف است که بداخلاقیهای فرانسه موقتی و گذرا است؛ فرانسه به صورت تاریخی کشوری آزادیخواه، فرهنگی، مانند ایران متمدن با ملتی آگاه و ظرفیت ظهور رهبران مستقل را دارد اما اکنون در دست صهیونیستها گرفتار شده است؛ اکنون نمیتواند مواضع مبتنی بر خواستگاه تمدنی و فرهنگی خود و حتی در راستای منافع ملی و امنیتی خود بگیرد.
این درک ایران از فرانسه است؛ به این ترتیب صبوری میکند فرانسه برای تاثیرگذاری بر جریان مخالف درونی ایران با اهدافی که بر شمرده شد، متمرکز میشود، اما آهنی سفیر ایران در فرانسه در همین شرایط، در مطلبی در روزنامه لیبراسیون وابسته به سوسیالیستها، بر گسترش روابط دو جانبه تاکید میکند و نوشآبادی سخنگوی وزارت ارشاد کشورمان در پاسخ به خبرنگاری در باره اعطای نشان شوالیه اشاره مینماید ما هیچ موضعی در برابر این رویکرد نخواهیم گرفت چرا که در بخش خصوصی هنرمندانی در بخش غیردولتی فعالاند میتوانند با تمام کشورهایی که با ما رابطه دیپلماتیک دارند روابط فرهنگی را هم به موازات روابط سیاسی دنبال کنند.
این موضع کشور ایران از جایگاه تمدنی و یک ملت بالغ و آگاه است و نشان از آزادیهای وسیع در داخل کشور و عدم نگرانی از تهدیدی بابت موج اعطای نشان شوالیه به هنرمندان و شخصیتهای هنری ایران دارد.
البته روشن است که بسیاری از درون سیستم فرانسه و جامعه آن کشور موافق تبعیت از اسرائیل و اقدامات ضدایرانی پاریس نیستند؛ آقای پل اریک بلانرو مورخ فرانسوی با یادآوری دوستی گذشته ایران و فرانسه تاکید میکند: برخلاف ظواهر امر، مردم فرانسه فریب اخبار زنجیروار منتشر شده از سوی رسانههای فرانسه را که در کنترل لابی اسرائیل است، را نمیخورند و آن را باور ندارند.
دو کشور ریشههای خصومت و دشمنی ندارند بلکه ایران و فرانسه یک دشمن مشترک دارند؛ منافع ملی و امنیتی دو کشور توسط صهیوینستها تهدید میشود. دشمن مشترک تهران و پاریس اسرائیل و صهیونیستها هستند. منافع ملی و امنیتی فرانسه در داخل فرانسه، خاورمیانه و خدشهای که بر چهره تاریخی فرانسه در عرصه بین الملل وارد می شود، توسط لابی صهیونیستی به شدت آسیب دیده و تهدید می شود. اما فرانسه شانس بزرگی دارد. فرانسه دارای ملت آگاه و باهوشی است. این ملت سرآمد ملت های غربی است. مردم فرانسه ضد صهیونیستی ترین ملت پس از ایران و فلسطین و لبنان در جهان هستند. این علائم حیات فرهنگ و تمدن و جامعه فرانسه است. بزرگترین تظاهرات برای یک موضوع خارجی در فرانسه برای حمایت از غزه در هنگام حملات اسرائیل به غزه در جنگ 22 روزه و 51 روزه برگزار شده است. در حوزه مسائل داخلی هم مردم فرانسه به دشت نسبت به لابی اسرائیل واکنش نشان داده اند که در غرب بی سابقه است.
این آگاهی مردم گنجینه ارزشمندی است که فرانسه از آن برای کاهش فشار لابی صهیونیستی مسلط بر همه مقدراتش، برای حفظ ارزشهای اصیل و مصالح بنیادی فرانسه میتواند، استفاده کند.
* ردپای صهیونیستها در رسواییهای اخلاقی اولاند، استروسکان و کلینتون
استقبال از استفن والت و میر شایمر در ایفری در سال 2006 برای بیان تاثیرات زیانبار نفوذ لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا حرکت مناسبی بود که باید ادامه پیدا میکرد؛ مقاله لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا در 24 مارس 2006برای معرفی این کتاب در لوموند، شایسته جامعه فرانسه بود.
اما، کلمبونی سردبیر لوموند با روی کار آمدن سارکوزی احتمالا برای چنین گرایشی در لوموند کنار گذاشته شد؛ روشهای تنبیهی صهیونیست ها حد و مرز نمیشناسد حتی آقای اولاند در فوریه سالجاری میلادی توسط لابی اسرائیل تنبیه شد.
آقای فرانسوا اولاند که در جریان حرکتی در فرانسه بیشتر مواضع معتدلتری را متناسب با شأن و مصالح و منافع فرانسه در موضوعی داخلی دنبال می کرد، با فشار صهیونیستها مبنی بر اقدامات رادیکالتر دولت مواجه شد که در پاسخ به تامل و تاخیر فرانسوا اولاند، صهیونیستها با وی برخورد کردند و گزارشاتی از زندگی شخصی وی به رسانهها درز دادند.
آن حرکت کاملا یک طرح صهیونیستی بود؛ این کار در مورد دومنیک استروسکان رئیس صندوق بینالمللی پول نیز که خود را برای انتخابات ریاست جمهوری فرانسه پس از سارکوزی آماده میکرد، به مرحله اجرا درآوردند.
اینها کسانی هستند که گرایش به اسرائیل دارند؛ برخورد صهیونیستها با نیروهای طرفدار اسرائیل این چنین شقاوتبار و تحقیرآمیز است. صهیونیستها در مورد آمریکاییها که اقدامات به مراتب بیشتر و شدیدتری انجام دادهاند.
از رسوایی واترگیت که به استعفای نیکسون انجامید گرفته تا ترور جان.اف کندی، رسوایی اخلاقی کلینتون که همه به علت مواضع مستقل و مخالفت با فشارهای صهیونیستها در آمریکا بوده است؛ حتی امروز مستنداتی وجود دارد که ترور ابراهام لینکلن توسط یهودیانی که با گرایشهای صهیونیستی امروز شناخته میشوند، انجام شده است.
به این ترتیب ایران همه نوع نرمش و حکمت در رفتار سیاسی و فرهنگی خود انجام داده است، اما فرانسه همچنان سیاستهای خود را دنبال میکند و علائمی از دریافت پیامهای ایران در رفتار فرانسه به چشم نمیخورد.
نکته درستی است؛ اما در نظر داشته باشید، که ایران با صهیونیستها مبارزه میکند، نه با فرانسه. رفتارهای فرانسه تحت فشار سنگین لابی اسرائیل در آن کشور است. این درگیری بسیار پیچیده و مینیاتوری است؛ فرانسه فرصت میخواهد، ضمن اینکه اقدامات صهیونیستها از نوع داعشی است.
حملاتی که اسرائیل در جنوب لبنان و غزه در 4 مرحله طی سالهای گذشته انجام داد، اقداماتی داعشی بود. فشار صهیونیستها برخی کشورهای غربی را به این سمت هدایت میکند که برخورد داعشی با ایران روی دهد اما ایران همواره از موضع یک کشور متمدن و یک ملت آگاه رفتار کرده است.
صهیونیستها بهدنبال همین برخورد هستند، تا ایران و غرب را به این نقطه بکشانند؛ باید به فرانسه فرصت داد؛ فرانسه هم باید از پشتوانه و آگاهی مردمی خود استفاده نماید.
فرانسه مردم بسیار آگاه با رهبران و نخبگان بسیار پیچیدهای دارد؛ آنها نهایتا به این سمت حرکت خواهند کرد و در مییابند که چگونه به فشارهای صهیونیستها پاسخ دهند.
*فرانسه باید به جریانهای منتقد لابی اسرائیل اجازه فعالیت دهد/نگاهی به استعفای چاکهیگل و نقش صهیونیستها
یکی از راههایی که فرانسه مناسب است، توجه و تامل کند، روشی است که آمریکاییها با ظرافت و دقت دنبال میکنند؛ جریانهای درون سیستم آمریکا که منافع و مصالح آمریکا را در خطر دیدهاند، فرصتهای مناسب و غیرمستقیمی در اختیار جریانهای منتقد لابی اسرائیل در آن کشور قرار داده اند.
فشار صهیونیستها بر آمریکا بسیار بیشتر از فشار بر فرانسه است اما با این حال شخصیتهای مستقل اطلاعاتی، امنیتی، سیاسی و فرهنگی و هنری و دانشگاهی آمریکایی در سطح گستردهای به مخالفت با صهیونیستها میپردازند؛ فیلیپ جراردی افسر CIA در یکی از اظهارات خود تاکید میکند که اعضای CIA و FBI از اسرائیل بیزارند؛ موضع نظامیان آمریکایی که بهویژه نگاه و تربیت ملی دارند نیز کمتر از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی آمریکا نیست.
بسیار شاهد موضع مستقل رهبران نظامی آمریکا در ارتباط با منطقه و ملاحظاتی در ارتباط با اسرائیل بودهایم که به استعفا و کنارهگیری آنها منجر شده است.
آخرین آنها چاک هیگل بوده است؛ هنگامی که اوباما در دور دوم ریاست جمهوری او را برای تصدی وزارت دفاع مطرح کرد، صهیونیستهای آمریکا برآشفتند و حتی جریانهای افراطی آنها در آمریکا علیه هیگل برای فشار بر کاخ سفید و جلوگیری از به قدرت رسیدن وی تظاهرات کردند؛ برای اینکه او لایحه ضد حزبالله را در هنگام نمایندگی سنا امضا نکرد و به طرفداری از اسرائیل اقدامی انجام نداد.
زمانی که لابی اسرائیل به هنگام نمایندگی او در سنا فشار آورد، تا موضعی را به نفع اسرائیل اتخاذ کند، او با صراحت اعلام کرد که او نماینده آمریکاست نه اسرائیل؛ استعفای چاک هیگل به جز آنچه در زاویه گرفتن نظرات او با کاخ سفید در تحولات سوریه تعبیر شده است، درگیریهای عمیق داخلی و چالشهای جدی درون سیسیتم تصمیمگیری و رهبران آن با صهیونیستها را نیز منعکس میکند؛ چیزی که در فرانسه مشاهده نمیشود و از رهبرانی در این سطح محروم است.
اما آمریکا همه شخصیتهای نظامی، اطلاعاتی، امنیتی و در سطوح نخبگان و دانشگاهها و جریانهای فکری و رهبران جنبشهای فعال سیاسی و ضد جنگ را داراست، که به انحاء مختلف با لابی اسرائیل در آمریکا مخالفت و نسبت به آن مواضع تند انتقادآمیز و روشنگرانه میگیرند، اما با این حال از ظرفیت مردمی فرانسه و این گنجینه حیاتبخش مردمی محروم است، از این رو لابی صهیونیستی بر تصمیمات آمریکا کماکان تاثیرگذار است.
در لایههای دیگر اجتماعی و رسانهای فرانسه، نیز این تفاوت به چشم میخورد. لوموند دیپلماتیک در فرانسه هیچگاه در سطح فارین پالیسی در عرصه نقد لابی اسرائیل و تاثیرات ویرانگر آن بر منافع امنیتی فرانسه، نبوده و آنگونه که فارین پالیسی در آمریکا دفاع از منافع ملی و امنیتی در برابر اسرائیل موضع گرفته ظاهر نشده است.
در آمریکا انتقاد از نشریات تخصصی سیاسی مانند فارین پالیسی و فارین افرز به نیویورک تایمز، نیوزویک و واشنگتنپست و دیگر رسانهها کشیده شده است.
سایتهای آمریکایی هم که به صورت گسترده با نفوذ زیانبار لابی اسرائیل مخالفت می کنند اما لوموند و فیگارو نیز همان خط سکوت در برابر لابی اسرائیل در فرانسه را ادامه میهند، تکلیف لیبراسیون هم که روشن است؛ در فرانسه پاسکال بونیفاس چند سال پیش کتابی را به عنوان «آیا می توان از اسرائیل انتقاد کرد» نوشت، اما فضای فرانسه دارای چنان بستری نبود که این حرکت در سطح نخبگان، اساتید دانشگاه، منتقدان و نشریات تخصصی ادامه پیدا کند از این رو آقای بونیفاس دیگر به این موضوع ورود پیدا نکرد.
بحث سر منافع ملی و امنیتی فرانسه است؛ اسرائیل با شکست در خاورمیانه از طریق نفوذ لابیهای صهیونیستی در فرانسه تلاش میکند، مسیر تاریخی فرانسه را به سمت جنگ و درگیریهایی که هیچ ربطی به منافع فرانسه ندارد، بکشاند؛ فرانسه امروز با توجه به آگاهی و حساسیت و نفرت شدید مردم، روشنفکران، نخبگان، منتقدان و هنرمندان و جریانهای ملی درون سیستم موانع جدی داخلی با حمایت افراطی از اسرائیل دارد.
وضعیت پیچیدهای است. در پشت این اقتدار و تحکم آمریکا، فرانسه و انگلیس چه اتفاقات عجیبی در جریان است. در این مشکلات و چالشهای داخلی فرانسه، چگونه این کشور در حال مدیریت جریانهای فرهنگی و هنرمندان ایرانی است.
منتظمی: بله وضعیت پیچیدهایست. در پشت شکوه و اقتدار ظاهری مهمترین و موثرترین کشورهای غربی، ضعف، تحقیر و ناچاری از سوی رهبران آن نسبت به شبکه لابیهای صهیونیستی مسلط بر غرب نهفته است البته از فرانسه گلایهای نیست.
این کشور اهداف مشخصی را در قالب سیاستهای مختلفی دنبال میکند اما نکته اصلی به هنرمندان و متفکران و روشنفکران ایرانی بر میگردد، که باید توجه کنند دنیا به سرعت در حال جابجایی است.
* توصیه به هنرمندان ایرانی:چالش با صهیونیستها اولویت هنرمند اصیل غربی است؛ ایران بازیگر اصلی است و هنرمندان ایرانی باید اهمیت این حرکت بزرگ را درک کنند
ایران بازیگر و طرف اصلی این بازی است؛ هنرمندان و نویسندگان بزرگ که میخواهند ماندگار و جاودانه شوند نباید از ضرب آهنگ تحولات مرکزی و اصلی جهان دور و بیگانه باشند در غیر این صورت حذف میشوند بنده جزو دوستداران نثر و ادبیات آقای دولتآبادی هستیم ما کنار هم هستیم و نه در مقابل هم؛ از این زاویه میتوان درباره این محورها تامل کرد:
اولا: هنرمندان، نویسندگان و اهل فکر و اندیشه ایرانی منتقد، تنها به این لینک natsummit.org مراجعه نمایند. با تامل و دقت تمامی شخصیتها، روشنفکران، نویسندگان، اساتید دانشگاه، حتی شخصیتهای سیاسی، اطلاعاتی و امنیتی آمریکایی و سخنرانی آنها را که در این نشست ملی رابطه ویژه آمریکا و اسرائیل را مورد انتقاد قرار دادهاند، مطالعه کنند.
اینها شخصیتهای تاثیرگذار بینالمللی هستند که در حال شکل دادن وضعیتی جدید در دنیا در حرکت هستند. مقابله و انتقاد از صهیونیسم موضوع اصلی و مرکزی تحولات کنونی اروپا و آمریکاست و این شخصیتها نمایندگانی از این جریان و موج جدید هستند.
دوما: موج و نسل جدید جریان فکری و هنری و روشنفکری امروز غرب در کنار مردم، منافع ملی کشور خود و در برابر لابی اسرائیل قرار گرفتهاند و نه در مقابل کشورشان.
سوما: اتفاقات مهمی در حال شکلگیری است؛ چالش با صهیونیستها اولویت هر نویسنده، روشنفکر و هنرمند اصیل در اروپا و آمریکا است. لینک مورد اشاره حامل چنین تحول و معنای بزرگی در غرب است؛ ایران در چنین پروژهای تاثیرگذار جهانی و بازیگر اصلی است؛ ایران مایه افتخار و ارزش روشنفکران، نویسندگان، ادیبان و هنرمند جهان است؛ جا دارد که هنرمندان و اصحاب فرهنگ ایرانی اهمیت حرکت بزرگی که ایران در جهان پیش میبرد درک کنند و در کنار آن و همراه آن باشند.
چهارما، در رمان کلیدر، «گل محمد» در روستایی دورافتاده در حوالی نیشابور با خانها مبارزه میکند، اکنون ایران در اشل جهانی با بزرگترین دشمن بشریت برای حمایت از همه «گل محمد»های جهان مبارزه میکند.
آقای دولتآبادی که تاکید کرده است «من در ادبیات نبردی را آغاز کردهام که در آن باید پیروز بیرون بیایم.» صحنه جهانی این نبرد را ایران رهبری میکند؛ اگر کسی دراین نبرد در کنار ایران نباشد به همه «گل محمد»های جهان خیانت کرده است.
چنانچه کشوری در بزرگترین نبرد تاریخی برای انسانیت، پاکی، معصومیت، حق و مبارزه با تاریکی، جهل و ستم و ظلم که امروز در جریانهای افراطی داعش و صهیونیسم تجلی دارد، حرکت کند، شکسپیر، وردث ورث، نیمایوشیج، سهراب سپهری، تولستوی و دیگر هنرمندان و نویسندگان و مشاهیر و ادیبان بزرگ تاریخ، همچنین گاندی، پاتریس لومومبا، قوام نکرومه و همه آزادیخواهان جهان در کنار آن میایستند، نه در مقابل آن.
پنجما: اتفاقات مهمی در زیر پوسته تمدن غرب و تحولات رسمی اروپا و آمریکا در مقابله با صهیونیستها در جریان است؛ آنها را باید شناخت؛ با احتیاط حرکت کرد تا به سادگی وارد بازیهای پیچیده و بزرگی که برای قرار گرفتن در آدرسهای اشتباهی طراحی شده قرار نگرفت.
ایران چه پیامی را میتواند به فرانسه منتقل کند؟
منتظمی: البته پیام ایران با رفتارش منتقل میشود اما با نکاتی که مطرح شد، فرانسه مناسب است با احتیاط بیشتری رفتار کند؛ نکته مهمی را که خوب است پاریس در نظر داشته باشد، این است که صهیونیستها شکست خوردهاند.
ایران و جریان مقاومت در منطقه بخش مهم صهیونیستها را در خاورمیانه شکست دادند؛ هزینه آن را هم ایران داد؛ ایران این هزینه را برای غرب هم داد؛ اروپا و آمریکا هم از آن بهرهمند شدند.
صهیونیستها به همین سادگی که در خاورمیانه شکست خوردند، در غرب هم در حال ضعف و شکست و عقبنشینی هستند؛ افکار عمومی نسبت به آنها مسئلهدار و حساس شده است.
باید کمی هم فرانسه برای شکست صهیونیستها و یا لااقل برای کاهش نفوذ آنها جهت اتخاذ تصمیمات مستقلتر در چارچوب مصالح و منافع خود کمک کند.
راههای زیادی برای دستیابی به این هدف وجود دارد؛ ایران نیز راهکارهای متعددی برای شکست صهیونیستها در فرانسه دارد که میتواند ضامن صلح در منطقه و تاثیرات مستقیم آن بر جهان باشد؛ تجربیات گرانبهایی که از آنها میتوانند استفاده کنند.
مردم فرانسه در تمام لایههای اجتماعی، بهویژه نسل جوان بیش از دیگر کشورهای غربی نسبت به لابی صهیونیستی حساسیت دارند و واکنش نشان میدهند.
این پشتوانه ارزشمندی است که فرانسه میتواند از این قدرت برای کاهش نفوذ لابی در آن کشور برای اعمال سیاستهای درست و گرفتن تصمیمات مستقلتر متناسب با مصالح داخلی و خارجی خود استفاده کنند.