از اواخر دهه ی 40 میلادی و با اغاز دهه ی 50 ایالات متحده امریکا با سیاست های ضد کمونیستی جوزف مک کارتی و هری ترومن قصد داشت تا هر گونه خطری که نهادینه کردن مجدد سرمایه داری خصوصی پس از جنگ را تهدید می کند از بین ببرد . بحران اقتصادی دهه ی سی و چهل امریکا که با سیاست های لیبرالی روزولت موجب فقر مفرط و گرسنگی کارگران شد و با اجرای طرح "نیودیل " آواره گی آنان را پدید آورد جنبش های کارگری و همچنین هرج و مرج متعددی را در ایالت های امریکا به وجود آورده بود ، بسیاری از این جنبش های کارگری با سوسیالیسم همسو گردیده بودند و بسیاری فقط برای نجات از گرسنگی متحد گشته و به فروشگاه ها حمله می بردند .
با گسترش سیاست های اتحاد جماهیر شوروی در آلمان شرقی و چین و همچنین با وقوع جنگ کره و دخالت شوروی خطر کمونیسم برای امپریالیسم نوپای پس از جنگ امریکا قابل توجه بود لذا مک کارتی و ترومن با آغاز دهه ی 50 از هر حربه ای علیه کمونیسم استفاده می نمودند . سیاست های فرهنگی آنان با تبلیغات خیابانی و رسانه ای کمونیسم را مانند ویروس مسری می دانست و معتقد بود آنتی کمونیسم تنها راه نجات دنیا از این ویروس خواهد بود . بسیاری از پرونده سازی های آنتی کمونیسم ترومن برای اشخاص برآمده از توهمی بیش نبود اما آنان به این توهم دامن می زدند و شخصیت های چون روزنبرگ ها را اعدام نمودند.در واقع ترمن لیست سیاهی از اقشار مختلف تهیه نمود که در آن نام ها و اشخاصی با اتهام کمونیسم محکوم به محاکمه گردیدند .سیاست های ترومن و مک کارتی در ارائه ی چهره ی دهشتناک از کمونیسم موفق گردید اما هدف از این سیاست گذاری داشتن بهانه ای برای سرکوب نمودن هر گونه اعتراض به سیستم فاجعه بار سرمایه داری لیبرال بود . شکل گیری مجدد سرمایه داری خصوصی و سود های هنگفت صنعت اسلحه سازی برای مبارزه با کمونیسم نیازمند به تبلیغات رسانه ای و ایجاد توهمات عمومی در خصوص سوسیالیسم بود . مجله ی اقتصادی اتیل در نوامبر 1946 یعنی قبل از آن که دکترین ترومن نگاشته شده باشد ، نوشت "سیاست های ترومن تضمین قابل اعتمادی ارایه می دارد که تکامل و تثبیت آماده گی جنگی ما در آینده نیز حداقل برای یک مدت طولانی تجارت بزرگی خواهند ماند." این پیش بینی صحیح درآمد و در سال 1955 میلادی سهم بودجه نظامی از 62 میلیارد دلار بودجه کل بالغ بر 40 میلیارد دلار شده بود . از طرفی دیگر مک کارتی نیز لیست سیاه تهیه نموده بود که در سخنرانی هایش در سال های 1951 مستقیم به این لیست اشاره نمود او گفت که این لیست اسامی کمونیست هایی است که در وزارت خارجه فعالیت دارند . این لیست بی پایه اساس موجب شد تا افرادی که به وضعیت ها بحران زده ی اقتصادی آن دوره اعتراض داشتند با برچسب کمونیست بودن از هستی ساقط گردند. مک کارتی در زمینه سینما نیز لیست سیاهی از شخصیت هایی که به کمونیسم تعلقات فکری دارند در دست داشت این لیست را الیا کازان در اختیار او قرار داده بود و الیا کازان کسی بود که فیلم "تراموایی به نام هوس" را کارگردانی کرد فیلمی که با اقتباس از متن تنسی ویلیامز سیاست های اقتصادی دهه ی سی و چهل را عامل فقری مرگبار نشان میدهد. کارگردانی فیلم هایی چون "تراموایی به نام هوس" یا "زنده باد زاپاتا" " همه پسران من" الیا کازان را در محافل فرهنگی شخصی با گرایشات کمونیستی معرفی نمود و این حتی موجب تظاهراتی در شب اهدای اسکار به او شده بود اما کازان با خیانت به حزب کمونیست امریکا که اعضای بسیار محدودی داشت و با ساختن آثار چون "رودخانه وحشی" یا " شرق بهشت" تاثیر بسیاری بر شکل گیری سرمایه داری خصوصی و تجارت های سود محور شهرنشینی اولیه امریکا گذاشت در واقع الیا کازان از حامیان این سرمایه داری کالایی و سودمحور بود .
سال 1947 میلادی برای تنسی ویلیامز جوان که تجربه موفق نمایشنامه ی "باغ وحش شیشه ای" نام او را در محافل تئاتری پرآوازه نموده بود فرصتی برای دست یابی به شهرتی جهانی بود نگارش نمایشنامه ی "تراموایی به نام هوس" و اجرای آن در نیویورک موجب توفیق ویلیامز در حرفه ای گردید که فقر خانوادگی او اجازه ی تمرکز یافتن بر آن را نداد.در همین سال نیز آرتور میلر نمایشنامه نویس اهل نیویورک نمایشنامه ی "همه پسران من" را نوشت . جریان ادبی امریکا از چند دهه پیش تر با ظهور نویسندگانی چون یوجین اونیل ، ادوارد آلبی ، آرتور میلر و تنسی ویلیامز و خلق کردن آثار درخشانی چون "مرگ فروشنده " میلر یا "گوریل پشمالوی " اونیل ، "چه کسی از ویرجیانا وولف می ترسد؟" آلبی و "باغ وحش شیشه ای" ، "تراموایی به نام هوس" یا " شب ایگوانا" از ویلیامز تصویری فروپاشیده و یاس آلود از امریکا فقر زده ارائه داد .بحران اقتصادی سال 1929 میلادی که با ظهور سرمایه داری صنعتی با محوریت لیبرالیسم کلاسیک در امریکا دچار رکود گشته بود و با آغاز جنگ دوم جهانی بن بست لیبرالیسم کلاسیک را کاملا نمایان کرد عمدتا دستمایه نویسندگان امریکا شد تا انحطاط اخلاقی و مرگ تدریجی توده های فقیر امریکا را به نمایش بگذراند. خودکشی شخصیت چون ویلی لومان در نماشینامه ی "مرگ فروشنده" و یا نهیلیسم حاکم بر اثری همچون "باغ وحش شیشه ای" ویلیامز تصویری عمیقا تلخ از مردم امریکا ارائه می داد که سیاست های رسانه ای وقت سعی در انکار آن داشت .
اقتباس الیا کازان از "تراموایی به نام هوس " کاملا مبتنی بر متن بود به طوری که این فیلم مبدل به تصویرنامه ای از متن ویلیامز گردید . او با تیم بازیگری مناسب و با اتکا به کنش های روانی شخصیت هایی بحران زده تصویر عمیقی از فقر مرگبار خانواده ای مهاجر را ارائه داد . نسبت های سادیستیک روانی و نهیلیسم حاکم بر فضای اثر که امیدی برای خروج از سیطره ی امپریالیسم نوپای پس از جنگ نمی بیند قصد نهادینه کردن آن را دارد . در واقع متن تنسی ویلیامز و فیلم الیا کازان در دهه ی پنجاه بر خلاف جریان سینمایی آن دهه که با فیلم های خوشبینانه ی هیچکاک ، جان فورد و... مملو شده بود اثری تلخ و یاس آور بود .
شخصیت چون استنلی در نمایشنامه مردی لهستانی الااصل است او با خوی وحشی و خود محوری مفرط ش در راستای ارائه ی چهره ای متحجر و دیکتاتور مابانه از شوروی و اقمار آن حرکت می کند (لهستان دراواسط دهه ی چهل پیرو سیاست های شوروی بود) لذا استنلی در نمایشنامه تنسی ویلیامز قرار است نماینده ی چهره ی به اصطلاح خودکامه ی شوروی باشد که دو امریکایی اصیل اما فقیر را مانند برده در سیطره خود دارد این نسبت خواه ناخواه برآمده از آنتی کمونیسم دهه ی 40 و 50 ست و برآمده از موضعی برتری طلبانه نسبت به شرق و اروپای شرقی. شخصیت بلانش نمونه درخشان شخصیت پردازی های دقیق تنسی ویلیامز می باشد او در اصل از یک خانواده ی بورژوا اما از هم پاشیده است او همانند خواهرش استلا نتوانست خود را با طبقه ی فرودست و فقیر همسان سازد و مانند آنان زندگی محقرانه ای داشته باشد . بلانش با دست مزد ناچیز معلمی سعی دارد همانند زنی از طبقه ای ثروتمند رفتار کند این تظاهر که مبدل به کنش های روانی او گشته نشانگر تضادی عمیق در خصوص خودآگاهی اوست بلانش شخصیتی روان نژند و اسکیزوفرن است و یکسری توهمات ریشه دار نسبت به گذشته و حال او را نسبت به واقعیت دردناک اجتماعی اش بی خبر نگاه داشته است و هرگونه خود آگاهی نسبت به موقعیت اکنونی اش او را در معرض بحرانی قرار می دهد که می تواند فروپاشی روانی ش را رغم بزند . بلانش با روابط متعدد جنسی و همچنین ابتلای مزمن به هذیان و توهم نمونه درخشان شخصیت پردازی در آثار تنسی ویلیامز است که با جزئیات دقیق روانشناسانه ارائه می گردد . گرایشات تظاهر گرایانه او در برابر ساده لوحی خواهرش استلا نشانه دو تیپ ناهمسان و همسان با محیط است . در واقع استلا بر خلاف بلانش نمونه مثالی سازش پذیری واقع بینانه با فقر اقتصادی خانواده اش است .
این مقدمه نیاز بود تا متوجه شویم نمایشنامه ای که "بیگانه" ادعای برداشت از آن را دارد محصول چه جریان سیاسی- فرهنگی در امریکا می باشد زیرا کارگردان فیلم دیگر همچون "اینجا بدون من" را ظاهرا بر اساس متنی که تنسی ویلیامز در سال 1945 نوشت یعنی "باغ وحش شیشه ای" ساخت آن هم همانند "بیگانه" تنها تاثیر پذیری خام دستانه از متنی سترگ است .
"بیگانه" فیلمی بسیار ضعیف است . بر خلاف "تراموایی به نام هوس" هیچ خاستگاه سیاسی – فرهنگی ندارد و تنها با کپی برداری و تاثیر پذیری هیجان زده از چند کنش بیاد ماندنی از اقتباس الیا کازان پیش می رود . در واقع "بیگانه" قرار است اقتباسی همسان سازی شده از متن ویلیامز باشد همانند "اینجا بدون من" اما چگونه می توان جریانی که منجر به ظهور تنسی ویلیامز و آثارش در تاریخ ادبیات آمریکا شد همسان سازی شود ؟ این فرآیند اساسا بی معنا ست و همسان سازی یا آدابته همان کپی برداری بی هویتی ست که جریان روشنفکری شبه مدرن ادبیات ما را بدان مبتلا ساخت . شخصیت مرد فیلم در کارگاه سنگبری کار می کرد اما به دلیل واردات سنگ قبر از چین او بیکار شد .. این تنها سرگذشت شخصیتی ست که در نمایشنامه "استنلی کوالسکی" نام دارد . شخصیت زن که خانه دار است هیچ کنش روانی ندارد تنها یک حامله گی ساختگی و ترسی نهفته از سرنوشتی که نباید گریبانگیر فرزندش شود . شخصیت خواهر که به خانه این زن و شوهر آمده (که همان بلانش است) روان نژندی و بحران شیزوفرنی را نمایان می سازد. این بحران که گویا حاصل سرگشتگی و سودازگی اوست ، او را در موقعیت فرار از دست پلیس قرار داده زیرا یکی از معشوقه های جوانش خودکشی کرده است و مادر آن پسر او را مقصر می پندارد. این خرده پی رنگ داستانی که هیچ ربطی به نمایشنامه ندارد ( در نمایشنامه تنها سخنی از این رابطه ی نامتعارف به میان می آید) و در اصل هیچ کاربردی ندارد تنها مبدل به یک پی رنگ نابه جای جنایی گشته است که جملگی بحران سیطره یافته بر این خانواده را در فیلم بی اثر می کند .در واقع بحران اصلی شخصیت های "تراموایی به نام هوس" استعمار سرمایه داری نوپای پس از جنگ است و تمام کنش ها و پیرنگ های نمایشنامه سعی در نمایان کردن عمق این بحران دارد. اما چالش سیطره یافته بر شخصیت های "بیگانه" چیست ؟ پسری خودش را از پنجره ی کلاس نقاشی آن زن پایین انداخته و حالا زن با گذشته ای ننگین به نزد خواهرش آمده .این یعنی فروکاستن تمامی جهت گیری های "تراموایی به نام هوس" .
"بیگانه" اثری اقتباسی نیست بلکه استحاله ی نمایشنامه است. برداشتی پساساختگرایانه که جهت مندی نمایشنامه را به نفع بی جهتی خود مصادره می کند.اثری در راستای خنثی سازی نمایشنامه با اسمی بی ربط . "بیگانه" ربط به "تراموایی به نام هوس" ندارد ام تنها فرصتی بود که کمی درباره ی نویسنده ی بزرگ آن بنویسیم.
* مسعود قدیمی