«تکلیف احمد زارعی را روشن کنید
در کشوری زندگی میکنیم که شعارش این است که شهدایش تکلیف دیگران را روشن میکنند. اما اینجا روانشاد شهیدی هست که دیگران باید تکلیفش را روشن کنند. لابد داستانِ آشِ نخورده و دهنِ سوخته را میدانید. ضربالمثل، حکایتِ کسی است که متهم به گناهی میشود که نکرده است. حکایت احمد زارعی اما، هم این است و هم این نیست. یعنی هم به خاطر گناهانِ نکرده متّهم شد و هم به خاطر ثوابهای انجامداده تجلیل میشود. خاطرم هست که 21 سال پیش در چنین روزهایی که او رفت و برخی از دوستانش به فکر مدفن او و سپس انجام مراسم باشکوه برایش بودند، ما خانواده احمد پس از دو ماه و اندی بیماری جانکاهِ او که وزن حدود 90 کیلوییاش را به 40 کیلو تقلیل داده بود، نه نایِ فکر کردن به خاکجایش را داشتیم و نه مراسمش. باورتان میشود احمد با 180 سانت قد ذره ذره جلویِ چشمانمان آب میشد، بی آنکه هیچ پزشکی بفهمد درد او چیست؟! آن آب شدن و آن دورانِ دیجور، از ابتدایِ آبان تا 19 دیماه 72 طول کشید. او سه بیمارستان از مشهد تا تهران عوض کرد و دهها پزشک. یکی میگفت سل روده گرفته، دیگری میگفت سرطان روده و آن یکی میگفت سرطان معده!
آخر سر هم در پروندهاش هیچکدام از اینها و علائم این بیماریها ثبت نشد. اما چون همه دوستانش میدانستند او از فرماندهان جنگ بوده و سالها در جبهه، او را شهید خطاب کردند و میکنند؛ دوستانی که برخیشان رسانهیی بودند و این واژه از آن پس در رسانهها با احمد عجین شد. برخی رسانهها شادروان زارعی، برخی شهید زارعی، برخی هم شاعر بسیجی نام مینهادندش. بعدها شواهدی دال بر شیمیایی شدنش در چند عملیاتِ جنگی مطرح شد، ولی باز هم ظاهراً بین اینکه او را شهید بنامند یا نه بین زعما، علما و شعرا اختلاف بود و هنوز هم هست! اما چرا گفتم متهم به گناهی شد که نکرده بود؟ به این خاطر که پس از خاکسپاری او در مقبره الشعرای بهشت زهرا (قطعه 953) در کنار برخی از هنرمندان و شاعرانِ دیگر و از پسِ موجهای رسانهیی که او را سردار و شهید زارعی مینامیدند، تا مدتها برخی با این تصور که یک سردار و شهید را به زور در کنار هنرمندان و شاعران به خاک سپردهاند، روی مقبره و در و دیوار کناریاش به او و به ما – خانوادهاش - که تا مدتها پس از مرگش بر سر مزارش میرفتیم تا لااقل با دیدن آنجا التیام و آرام بگیریم، متلک و بد و بیراه نثار میکردند. شنیدنِ این جمله کلیشهیی «شما خانواده شهدا بیشتر از حقّتان هم از جمهوری اسلامی گرفتهاید» که کم و بیش نثار همه خانوادههای شهدا میشود، چندین بار نثار ما هم شد. در حالی که شهادتِ احمد زارعی هیچ جا به ثبت رسمی نرسیده و او تا هماکنون، در بنیاد شهید هیچ کد ایثارگری – حتی در حد یک جانباز چند درصدی – هم ندارد.
حال آنکه اگر پایِ صحبتهای همرزمان و دوستان و شاگردانش بنشینید، به شما خواهند گفت که احمد برای موفقیت و شکوفایی استعدادهایِ این مرز و بوم، چه کدهایِ ناب و بکری را در که اختیار دیگران نگذاشته است. ما هم هنوز نمیدانیم او را شهید بنامیم یا شادوران و خانوادهمان را خانواده شاهد بدانیم یا روانشاد؟! چه اینکه اگر بگوییم شهید احمد، نابخردان بر ما میتازند و اگر بگوییم روانشاد احمد، بخردان بر ما خرده میگیرند. بهترین دلیل این ادعا هم اینکه در مراسم بیست و یکمین سالگردش، هنوز بحث از این مطرح میشود که او به این دلیل و آن دلیل باید شهید محسوب شود. این وجیزه البته گلهمندی از کسی نیست، که اگر بود در این 21 سال مطرح میشد، بلکه این تصویر برزخِ روشن نبودنِ تکلیف است.
خوب است زعما خانواده احمد را روشن کنند که بالأخره راضی به فحش خوردنش باشند یا راضی به آنگونه جان سپردنش؟ روحش شاد، روانشاد استاد سیدجعفر شهیدی از وزارت ارشاد خواسته بود تکلیفِ مردم را بعد از پایانِ سخنرانیها در همایشها روشن کنند که بالاخره باید دست بزنند یا صلوات بفرستند؟! حیف است، ولی از این دریغتر این است که تفکر احمد به درستی بیان و روشن نشود.
احمد شاعری با کمالات است هرچند نه به اکمالِ شعریِ برخی شاعرانِ نامدار انقلاب. اما مگر شاعری فقط به شعر گفتن است؟! و مگر نه اینکه او تا زنده بود خودش هیچ مجموعه شعری از خود منتشر نکرد. پس اگر تنها حمل بر خضوع نکنیم، حتماً با شمّ نقّادانهای که داشت لابد خودش بهتر میدانست که چرا نباید مجموعه چاپ کند. نکته هم همینجاست، چون دنیایِ شاعریِ فقط شعر نیست، هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست. شعرشناسی، نقد، شاعرپروری، کشف استعدادهایِ شعری و ... همه در کنار شعرسرایی، در سپهر شعر، شاعری و شاعرانگی جای میگیرند، که احمد به رغم جوانی در همه اینها استاد بود. احمد به خاطر گناه نکرده مؤاخذه و به خاطر این ثوابها تجلیل شد و میشود. دنیای شاعرانگی احمد دنیایِ ویژهای بود، گرچه ویژهخوار نبود و خانوادهاش هم تاکنون از این همه «شهید زارعی» گفتنها به اندازه ارزنی از آنچه به عشیره شهدا میدهند نگرفته و نیندوختهاند. شعر او شعر موعظه و موضوع نبود، شعر او شعر موضع بود. شعر او جوششی بود نه کوششی، ولی سرمنشأ آن از جوششِ دل نبود، بلکه از سوزشِ دل بود. شعر احمد شعر حرکت و برکت بود. او بیش از آنکه با واژه تصویری و تصویرسازیِ واژه سر و کار داشته باشد، بر واژه تأثیری و تأثیرگذاری واژهها تکیه داشت. تأکید کنم که عنصر صداقت در قالبِ دفاع از مظلوم و ظلمستیزی در شعر احمد بارزترین جلوه موضعی آثار و شعرش بود.
شاید عجیب به نظر برسد، او با آنکه پاسدار بود و سردار، نه اکنون که همه میتوانند از فروغ فرخزاد بگویند، بلکه در دهه 60 وقتی در همایش شعری به فروغ فرخزاد توهین شد او را به دلیل عنصر صداقت در شعرش، بهترین شاعر نوپرداز معاصر دانست و به همان قوّتی که برخی منتقدان و دوستداران فروغ برایِ عظمت شعریِ او دلیل میآورند، از جمله اینکه «وزن عروضی» در دست فروغ چون موم بود و او به اوزان عروضی فارسی چیزهایی افزود که پیش از او سابقه نداشته است، احمد بر عنصر صداقت در شعر فروغ برهان اقامه کرد. خاطر اهالی فرهنگ هست که در برنامه «هویّت» مرحوم استاد زرینکوب را فراماسون معرفی کردند. احمد به عنوانِ یک انقلابی مؤثر در عرصه فرهنگ و باخبر از تاریخ معاصر، سالیانی پیش از آن برنامه، وقتی استاد بیمار شد به خانهاش رفت تا از او عیادت کند و بارها از آن عزیز و متناظران و معاصرانِ او همچون دکتر شفیعی کدکنی – که استادانش در دوره کارشناسیی ارشد ادبیات در دانشگاه تهران بودند - به عنوانِ شناسنامه ادبیاتِ فارسی نام میبرد.
بی وجه نیست اگر سروده است: «هرکجا عشق بتابد وطن ما آنجاست/ هر کجا کشته حقی است تن ما آنجاست». از یاد نبریم، ظلم بر هر انسانی نارواست، حتی بر غیراهل کتاب و غیراهل قبله، تا چه رسد به اهلِ کتاب و اهلِ قبله، تا چه رسد به خانوادههایِ بیگناهشان. یعنی کسانی که به هر دلیلِ سیاسی یا غیرسیاسی یکی از اعضای خانوادهشان در عسر و حرج و زندانند یا دچار جراحاتی شدهاند. همه ما مسلمانیم، اهلِ بصیرت میدانند که از عهد تشکیل فریقین تا دهر تدریسِ قدیمین تا عصر تحقیقِ شهیدین و تا به امروز علما بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر، متفقالقول بودهاند، پس به «لاتظلم و لاتظلم» عنایت کنیم. وظیفه مسلمان فقط ظلم نکردن نیست، وظیفه مسلمان ظلم نپذیرفتن هم هست. خدا در قرآن میفرماید صدایِ بلند را نمیپسندد «الّا مَن ظُلِم» مگر از کسی که ظلمی بر او روا داشته باشند و اهلِ ادب میدانند که «الِاّ» از ادوات حصر است، یعنی فریاد زدن منحصر میشود برای کسی که بر او ظلمی روا داشتهاند. یکی از بایدها و نبایدهای احمد در شعرش و اصلاً ریشه هستیشناسی شعر او همینهاست. هستیشناسیای که در سایه سرمستیاش از همین حالات، به مستیگزینی واژه در شعرش منجر میشد:
باید از خود بروم تا که به او باز آیم
مست، تا بر سر آن راز مگو باز آیم
و دریغ که هنوز پس از 21 سال، شعر احمد سرشار از همین راز مگوهاست. همچون زیستنش، همچون مرگش و همچون کنش، نگرش و رفتارش. و البته خدا را شکر که راه احمد نمرده و به لطف همفکران، نه در ایران، که در اقصی نقاطِ بلاد همچنان باز است. شاید برای همین است که هر سال به نوعی یادش زنده میشود و بعد از 21 سال چنین باشکوه دوباره در اذهان و دلها زنده شد و دوباره خود مثالِ بارز این مدعامثلِ شعرش شد که:
هر تیر دیو شب سویِ ما زد به خویش زد
خونِ طلوع در رگ گرم تبار ماست»