به گزارش مشرق، دی ماه ۶۷، درست در زمانی که گورباچف، رئیسجمهور وقت اتحاد جماهیر شوروی مشغول اصلاحات اقتصادی- سیاسی خود موسوم به پروسترویکا و گلاسنوست بود، امام خمینی رحمهالله نامهای برای او نوشت و صراحتا اعلام کرد که صدای شکستن استخوانهای کمونیسم به گوش میرسد. در آن زمان، شاید گورباچف هیچگاه تصور نمیکرد که آخرین رئیسجمهور شوروی باشد. اما چند سال بعد مشخص شد که پیشبینی امام درست بوده است.
محمدجواد لاریجانی، عضو تیم سهنفرهای بود که برای تسلیم نامهی امام خمینی به گورباچف، به مسکو رفتند. پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) با این دیپلمات باسابقه دربارهی پیام رهبر انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی و شباهتها و تفاوتهای آن با نامهی امام خمینی رحمهالله به گفتوگو نشسته است. وی معتقد است: «حضرت امام از یک ضلع دیگری شروع کردند؛ ایشان از مسئولین و متفکرین شروع کردند و رهبری سفره را برای عموم باز کردند. این دو ضلع به هم میرسند.»
* همانطور که میدانید، اسلامهراسی در یک دههی اخیر و با استفاده از ابزارهای متنوع، افزایش قابل توجهی داشته است. اما ما شاهد بودیم که پس از حوادث فرانسه، آیتاللهالعظمی خامنهای نامهای را خطاب به جوانان اروپایی و آمریکای شمالی نوشتند. به نظر شما، علت نوشتن این نامه چه بود؟
پیام رهبر معظم انقلاب، که مخاطبش جوانان غرب است، هم از لحاظ ساختار، هم از لحاظ ادبیات و هم از لحاظ محتوا، دارای ویژگیهای بسیار نویی است. گذشته از نو بودن، ناظر به مسائل مهمی است که امروزه در دنیا میگذرد؛ از جمله سیاستهای غرب در جهانگشایی و بهخصوص در تقابل با اسلام.
یکی از متفکرین بزرگ نیمهی اول قرن بیستم، آرنولد توینبی (Arnold Joseph Toynbee)، که بهاصطلاح پدر علم تمدنشناسی است، در کتابهای خود در باب تمدنشناسی، در نیمهی اول قرن بیستم، بحث کرده که علیالاصول در تاریخ بشریت، مجموعاً حدود پانزده نوع تمدن به وجود آمده است و این تمدنها عمدتاً تمدنهای فسیلی شدند و دیگر وجود ندارند. اما وقتی به اسلام میرسد، میگوید اسلام تمدن فسیلی نشده و مثل یک شیری است که فعلا زمینگیر شده است. اگر به همین حالت بماند، خیال غرب میتواند راحت باشد، اما اگر اسلام بیدار شود، غرب باید بداند که روزگار بسیار سختی خواهد داشت. این مطلب را در سال ۱۹۴۵ میلادی نوشته است؛ یعنی زمانی که جنگ جهانی دوم تازه تمام شده است.
در دهههای اخیر، وقوع انقلاب اسلامی نیز مزید بر علت شد که آنان حساسیت بیشتری نسبت به الگوی اسلام سیاسی انقلاب اسلامی داشته باشند. آنها بهنوعی اطمینان داشتند که وقوع انقلاب اسلامی بر آنها تأثیرگذار خواهد بود. بنابراین خیلی با جدیت به آن نگاه کردند، درحالیکه ما مسلمانها خودمان کمتر قدر انقلابمان را میدانیم. علت این دشمنی ۳۵ساله با جمهوری اسلامی، این نیست که ما در تهران شعار تند میدهیم و «مرگ بر آمریکا» میگوییم. آنها اگر خطر جدی نباشد، میگویند تا صبح به ما فحش بدهند. مهم آن سیطرهای است که میخواستند بر ما داشته باشند. بعد از ۳۵ سال چه شد؟ جمهوری اسلامی، مطابق تبلیغات غربی، باید یک کشور عقبافتادهی بدون بهره از دانش و توانمندی و نفوذ باشد.
چشم باز کردند و دیدند پیشرفتهترین کشور علمی منطقهی خاورمیانه، ایران است. چشم باز کردند دیدند در قسمتهایی از صنایع تکنولوژی، که هرگز دوست نداشتند کسی غیر از خودشان به آنها دست پیدا کند، مثل صنایع هستهای و صنایع هوایی، ایران سرآمد است. از لحاظ نفوذ در منطقه، طبیعتاً هیچ کشوری به این اندازه نیست. برای غربیها بسیار دردناک است که بخواهند در سوریه، رژیمی را به گفتهی خودشان، بین دو تا شش ماه عوض کنند و نتوانند. این پدیده بسیار جدید است.
از همه مهمتر، نظام مدنی ایران است. ایران دارای نظامی مدنی است که سکولار یا لیبرال نیست، بلکه دارای عقلانیت اسلامی است. مکانیسمهای دموکراتیکی که آنها پُزش را میدادند، در جمهوری اسلامی بهنحو بیسابقه و بینظیری وجود دارد.
بنابراین غربیها متوجه شدند آن کابوسی که داشتند، دارد زنده میشود. آنها امیدوار بودند که این قضیه به مرزهای بیرون ایران نفوذ پیدا نکند. نگرانیشان روزبهروز ادامه پیدا میکرد. بیداری اسلامی بُعد دیگری از پدیدههایی است که در جهان اسلام، توسط انقلاب اسلامی کلید خورد. بنابراین الآن مسئلهی مقابله با اسلام، در جدیترین صورت خود، دنبال میشود.
جمهوری اسلامی امالقرای جهان اسلام است؛ یعنی اگر جمهوری اسلامی پیروز شود، پروژهی زنده شدن اسلام پیروز میشود. مثلاً در مصر، نهضت مردم تبدیل شد به انقلاب و یک دولت تأسیس شد، منتها اخوانالمسلمین نتوانست آن چیزی را که مردم دوست داشتند و منتظرش بودند، عرضه کند. مردم را مخیر کردند بین نظام سکولاری مثل ترکیه و نظام سلفی، درحالیکه مصریها هیچکدام را نمیخواستند. در مصر تأسیس حکومت با شکست روبهرو شد، ولی نهضت شکسته نخورده است. بنابراین نمیتوانند بگویند که نهضت بیداری اسلامی شکست خورده است، چون شاخص آن، ایران است.
به همین علت پروژهی اسلامهراسی را دامن زدند. جریان پاریس فقط یکی از پردههای نمایش اسلامهراسی است، نه اولین است و نه آخرین. من کارنامهی این مجله را بهتفصیل نگاه کردهام. این مجله، مجلهی رسوایی است که بیشترین تهاجم و جسارت را نسبت به اسلام دارد و در درجهی پایینتری، نسبت به مسیحیت.
چگونه پردهی این نمایش را باید کنار زد و حقیقت را نشان داد؟ راهی که رهبر معظم انقلاب انتخاب کردند، بسیار داهیانه است. البته این تازه اول کار است؛ یعنی پردههای دیگری هم دارد که جوانان وقتی بهتدریج به سمت آن بیایند، متوجه میشوند که صورت مسئله، آزادی و اسلام نیست. صورت مسئله این است که آیا غرب برای تحکیم سیطرهی خودش، محق است روشهای تروریستی را پی بگیرد و داعش را درست کند و بیندازد به جان مردم؟ لذا مردم و جوانان غرب باید این را بفهمند که اولاً اسلام و آزادی مسئلهی اصلی نیست و ثانیاً چهرهای از اسلام که آنها معرفی کردهاند، ربطی به اسلام واقعی ندارد.
این اسلام آمریکایی است؛ یعنی همان چیزی که رهبر فقید انقلاب فرمودند که آنها توسط ایادی خودشان شعارهای اسلامی را بدنام میکنند. شما ببینید زیر پرچم و شعار «لا اله الا الله» که زیباترین شعار تاریخ بشری است و تمامش توحید و آزادگی است، سر افراد را میبُرند و تکبیر هم میگویند. بهطوریکه مردم هر وقت شعار «لا اله الا الله» را در غرب میشنوند، یادشان بیاید گروهی سر یک بدبخت بیچاره را با این شعار بُریدهاند. اینها پدیدههای جدیدی است که با استفاده از تکنیک و با مهندسی افکار عمومی، مردم خودشان را به بردگی کشاندهاند.
پیام رهبر معظم انقلاب برای آیندهی غرب بسیار ثمربخش است. اگر به تاریخ برگردید، میبینید انقلاب کبیر فرانسه که کل تاریخ غرب خودش را به آن مدیون میداند، سه شعار کلیدی داشت. یکی «égalité» به معنای «مساوات» بود؛ یعنی یک گروه، دیگران را استثمار نکنند، درحالیکه امروز میبینید که در جامعهی غربی، صحبت از مساوات وجود ندارد. آنها که پول دارند، حکومت میکنند.
شعار دوم «liberté» بود؛ یعنی آزادی. آزادی هم در حد مسائل پیشپاافتاده وجود دارد؛ یعنی شما حق ندارید دربارهی این عقلانیت و پایه و اساس پرسش و تحقیق کنید. «لا اکراه فی دین» همین است؛ یعنی شما به ما یک ایدئولوژی را تحمیل نکنید و بگذارید ما بهعنوان یک انسان، خودمان انتخاب کنیم که لائیک باشیم یا نباشیم. چنین انتخابی وجود ندارد. شعار سوم «fraternité» بود؛ یعنی برادری. چیزی که امروز در غرب وجود ندارد. برای مثال، در یک جنگ جهانی، ۵۶ میلیون آدم کشته شدهاند. خشونتهایی که بعداً در ویتنام تا امروز پیگیری میکنند و خشونتهای داخلی، نژادپرستی، خودمحوری و خودبزرگبینی در کشوری که میگوید مهد آزادی است، محصول این تمدن است. این تمدن، محکوم به شکست است و آیندهای ندارد.
لذا پیام رهبر معظم انقلاب در واقع، آغاز تحرکی خواهد بود که نه تنها برای دفاع از اسلام است، بلکه برای بشریت فضایی مناسب ایجاد میکند. اصلاً ما نمیگوییم شما بیایید مسلمان شوید. ما میگوییم اسلام و این دین خودساختهی سکولار لیبرال را بهدور از تبلیغات، با هم مقایسه کنید. ما تمدن غربی را به چند روش میتوانیم ارزیابی کنیم. یکی اینکه برمبنای استدلال، بگوییم حرف حساب شما چیست؟ دیگر اینکه برمبنای دستاوردها، بپرسیم که شما برای بشریت چه هدیه آوردید؟ در پیام رهبر معظم انقلاب، به هر دو شاخص اشاره شده است که جوانان و نسل جدید در کشورهای غربی و دُول غیرغربی، بتوانند این اجازه و شجاعت را داشته باشند که سؤال کنند.
* یکی از اقتضائات دنیایی که در آن زندگی میکنیم، رسانهای شدن ابعاد مختلف زندگی ماست. به هر حال، وقتی این پیام صادر میشود، با مخاطب ارتباط برقرار کند. پس ناگزیر هستیم از رسانهها استفاده کنیم. به نظر میرسد اینجا یک تناقضی وجود دارد، چون جمهوری اسلامی شاید آن صدای بلند رسانهای را، در حدی که بتوانیم مطمئن باشیم این پیام به گوش مخاطب اصلی خودش میرسد، ندارد. از طرف دیگر، از رسانههایی که خودشان متهم هستند هم نمیتوانیم انتظار داشته باشیم این مسئولیت را انجام دهند. در این وضعیت، چه راهبردها و پیشنهادهایی میتوان ارائه داد؟
البته امواج این پیام بهتدریج جلو میرود، منتها به هر حال یکی از ابزارها، رسانههایی هستند که بهطور سنتی در اختیار داریم. این رسانهها هم میتوانند کارساز باشند. رسانه برای اینکه شما موجی در آن ایجاد کنید و ذهن مخاطب را به طرف خود بکشانید، تکنیک دارد. البته من مطمئن هستم اگر ما از این امکانات بهنحو مطلوب استفاده کنیم، آنها صد برابر فیلترینگی که ما انجام میدهیم، انجام خواهند داد. منتها تا آن موقع، باید از این ظرفیت موجود استفاده کنیم. من تردیدی ندارم اگر ما حرفمان را برای غرب قابل فهم کنیم، آنها حرف ما را میشنوند و روی آن تأمل میکنند. ما بعد از انقلاب، در این زمینه کمبود و تنبلی داریم.
در کار برای اسلام، نباید نگران تعداد مخاطب باشیم. حتی اگر بتوانیم در یک نفر، تردید به ناحق را ایجاد کنیم و راجعبه معناداری هستی با او صحبت کنیم، کاری قابل ملاحظه است. آنها که میخواهند تبلیغ کنند و بهخصوص نسل جوان ما، جوانان را بهتر میشناسند. باید دغدغههای آنها را پیدا کنند و به این عرصه وارد شوند. احتیاج به هنرمندی دارد. این پیام میتواند آغاز یک روند باشد، هم برای جوانان کشور خودمان و هم برای مسلمانان سایر بلاد اسلامی و همهی بشریت. میخواهم بگویم خطی که رهبری شروع کردند، خط بسیار بابرکتی است که ابعاد بسیاری دارد. درست است که مخاطبش جوانان غرب است، منتها برکاتش محصور در غرب نیست.
* جنابعالی جزو تیمی بودید که نامهی حضرت امام خمینی به گورباچف را به ایشان رساند، از نظر شما چه تفاوتها و شباهتهایی بین این دو نامه و پیام وجود دارد؟
جهات مشترکی دارد، منتها در اشلهای مختلفی است. حضرت امام نظرش این بود که توجه مسئولین امپراتوری شوروی را بکشاند به این جهت که شما اگر از مارکسیسم بُریدید، درِ باغ سبز غربیها شما را گول نزند. جهت شباهت دیگر این است که حضرت امام به گورباچف میگویند علت شکست خود را خوب بشناسید. علتش جنگ احمقانهی شما با خدا بود. چرا با خدا میجنگید؟ لذا آنها را دعوت کردند این جنگ را خاتمه دهند و اسلام را از منابع اصلی بشناسند. حتی منبع به ایشان گفتند؛ از آثار شیخالرئیس تا محیالدین عربی. حتی استدلال مهمی آوردند که متأسفانه خوب هم در کشور تبیین نشد.
یک نکتهی فلسفی امام در آن پیام دارند که بحث «تنازل» است؛ یعنی شما همهچیز انسان را نمیتوانید بهشکل مادی تنازل دهید. یکی از آن مسائل، فهم و نفس است. امروز بزرگترین مشکلات تفکرِ مادیِ سکولار، همین است. جالب است امام دربارهی همین موضوع، آنجا بحث کرده است. میخواهم بگویم حتی امام نه تنها منبع را دادند، بلکه نقطهی مباحثه را هم مشخص کردند؛ نقطهای که هرگز ما آن را بهخوبی تبیین نکردیم.
حضرت امام از ضلع دیگری شروع کردند. ایشان از مسئولین و متفکرین شروع کردند و رهبری سفره را برای عموم باز کردند. این دو ضلع به هم میرسند، ولی نباید بگذاریم نامهی مقام معظم رهبری شبیه پیام حضرت امام شود. البته آن پیام هم آثار خودش را داشت، ولی هرگز نتوانستیم جوهرش را بیرون بکشیم. پیشبینی امام، هم راجعبه مارکسیسم بود و هم راجعبه تمدن و امپراتوری غرب.
جالب است یادتان باشد آن موقع که امام پیام را نوشتند، خانم تاچر (نخستوزیر وقت بریتانیا) شعارش این بود که فراموش نکنید گورباچف میخواهد مارکسیسم را زنده کند. حواستان باشد، گول نخورید. حضرت امام این نظر را دقیقاً رد کردند و فرمودند مارکسیسم مُرد و صدای شکستن استخوانهایش به گوش میرسد.
خاطرهای بگویم. وقتی پیشنویس پیام امام تهیه شد، مرحوم حاجاحمدآقا به من زنگ زدند و گفتند امام فرمودند شما این پیام را نگاه کنید و اگر نظری دارید، بگویید. نامه را گرفتم و آمدم خدمت حضرت آقا که در آن زمان، رئیسجمهور بودند. تقریباً ۴۸ ساعت امام به ما وقت دادند که روی آن کار کنیم. من شش اِشکال گرفتم از این نامه. پنج مورد اِشکالات نگارشی بود که حضرت امام قبول کردند و گفتند عوض کنید. ششمین اشکال که امام آن را قبول نکردند، همین فراز بود که میگفت جریان مارکسیسم مُرده و صدای شکستن استخوانهایش به گوش میرسد.
حقیقتاً من هم تردید داشتم و فکر میکردم شاید نمرده باشد یا به این زودی نمیرد. امام فرمودند نه، این باشد. وقتی ما رفتیم مسکو و برگشتیم، خدمت ایشان رسیدم. هنوز ننشسته بودم که ایشان فرمودند آقای لاریجانی آن مورد چگونه بود؟ معلوم بود امام برایش مهم بود. من خدمت ایشان گفتم با این عبارات شما، اگر کمترین درجهای از مارکسیسم در دل آنها روشن بود، باید عصبانی میشدند، اما حرفهای شما مثل آب برایشان گوارا بود. بهنوعی میگفتند «جانا سخن از زبان ما میگویی»! بنابراین من هم فکر میکنم مارکسیسم مُرده است. امام روی این قضیه حساس بودند. راجعبه غرب هم ایشان همین نظر را داشتند.
در همان پیام آمده است که آنها هم بهخاطر جنگ با خدا، شکست میخورند و سقوط میکنند. این سبعیتی که امروز غرب نشان میدهد، از روی استیصال است. اگر دچار استیصال نبودند، لازم نبود چنین کارهایی انجام دهند. معلوم است که خطرات بزرگی احساس میکند.
* بازتاب نامهی حضرت امام را چگونه ارزیابی میکنید؟
بازتاب یک رکن است، منتها امام هدفشان این نبود که تحول عمدهای به وجود آید. وقتی شواردنادزه (وزیر امور خارجهی وقت شوروی) پاسخ گورباچف را آورد، گورباچف همان اول نامه نوشته بود ما هم به معنویت اعتقاد داریم. امام صبر نکرد این بحث تمام شود. همانجا صحبت شواردنادزه را قطع کرد و گفت ببینید بحث ما صحبت معنویت نیست، معنویت اینگونه که معنا ندارد. ایشان فرمودند من میخواستم مطلبی را به گوش مسئولین شما برسانم و تلنگری به شما بزنم که این تلنگر زده شد. گورباچف در مقابل غرب کوتاه آمد و یلتسین را به او تحمیل کردند و شوروی تکهپاره شد. البته قطعاً او بهتنهایی موجب فروپاشی شوروی نشد؛ چراکه امپراتوری شوروی پوسیده و ناحق بود. صدای اذان را نمیگذاشتند پخش شود، چون میترسیدند. حضرت امام در پیامشان به این مسائل اشاره کردهاند.
شما الآن اگر با گورباچف صحبت کنید، میگوید رمز شکست ما همین بود. تأثیر آن پیام، دفعی و لحظهای نبود. امام میخواست این تلنگر را بزند و همین کار را هم کرد. پیام مثل کاشتن یک نهال است. شما از این نهال باید حفاظت کنید. به نظرم تکاندهندهترین پیامی که امپراتوری شوروی در طول حیاتش دیده، همین پیام حضرت امام است.
حضرت امام در دو مقطع، امپراتوری شوروی را تکان دادند که یکی همین نامه بود و دیگری در اوایل انقلاب بود که شوروی به افغانستان حمله کرد. امام سفیر شوروی را خواست و به او گفت شما در افغانستان شکست میخورید و با خفت از آنجا بیرون میروید. این سفیر بعداً که برگشت، کتابی نوشت. در آن کتاب نوشت ما بهشدت از این صحبت امام خشمگین شده بودیم، چون با ۱۵۰ هزار نفر از ارتش سرخ، سرتاسر افغانستان را گرفته بودند و شکست برایشان معنا نداشت. در آن کتاب نوشته است که یک روحانی در یک اتاق ساده، ما را که یک قدرت عظیم جهانی بودیم، مخاطب قرار داد و آنچنان با ما تحقیرآمیز صحبت کرد که در تاریخ هفتادسالهی بلشویسم، هیچکس با ما اینگونه صحبت نکرده بود.
ما باید صبور باشیم. حرف حق مثل دانهای است که کاشته میشود و بهتدریج رشد میکند. انقلاب اسلامی وقتی پیروز شد، کسی فکر نمیکرد سی سال دیگر، پیامش اینگونه فراگیر شود. حرف حق حتماً رشد پیدا میکند؛ مخصوصاً با بهکارگیری امکانات مدرن امروز، ادبیات معقول، ساده، روان و استدلالی. هنر این است که معارف مستدل را به زبان ساده بگوییم. پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم هم به زبانی صحبت کرد که هرکسی به فراخور فهم خود، میتواند از آن استفاده کند. محتوای این پیام یک شیوهی جدید است و باید فراگیر شود. شاید بعد از انقلاب، اولینباری است که داریم این ادبیات را برای مفاهمه با دنیا به کار میگیریم، نه اینکه اصلاً به کار نگرفته باشیم، ولی به هر حال، اسلوب جدیدی است.