می‌توان گفت یکی از معدود آثاری که کارگردان از روی تسلطش به سینما آن را ساخته و نه از بابت خالی بودن دستش، فیلم «رخ دیوانه» است. رخ دیوانه فیلمی است که نوع روایتش بر اساس گره افکنی در یک اپیزود و گره گشایی در اپیزود دیگر جلو می رود.

گروه فرهنگی مشرق - رخ دیوانه از جمله فیلم های معدودی در جشنواره سی و سوم بود که قصه محکم و با چفت و بستی داشت. قصه ای که عناصر لازم را برای جذب مخاطب با خود داشت. از تعلیق و شخصیت پردازی های تقریبا خوب تا فضاسازی و لحظه پردازی های مناسب.



داوودی در انتخاب نوع روایت برای فیلمش دست به ریسک بزرگی زده است. ساختار اپیزودیک نوعی از فیلم است که در سینمای ما خیلی جواب نمی دهد. اینکه جواب نمی دهد هم البته بی دلیل نیست. اگر اناریتو فیلم  سه اپیزودی می سازد هیچگاه بیگدار به آب نمی زند. او در واقع یک قصه بلند با قابلیت های لازم برای فیلم شدن دارد و بعد تعمدا این قصه بلند را به سه بخش تقسیم می کند. با این کار سه اپیزودی که توسط او انتخاب می شود تار و پودشان درهم تنیده شده است و ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با یکدیگر دارند. اما در سینمای ما متاسفانه کارگردان ها یا فیلمنامه نویس هایی که یک ایده خوب کوتاه دارند یک ایده دیگر هم که حتی ممکن است بی ربط باشد به آن می چسبانند و بعد با اپیزود سوم آن دو را به هم ربط می دهند. طبیعی است که مخاطب بعد از دیدن دو فیلم مثلا اپیزودیک مانند این متوجه خالی بودن دست کارگردان می شود و اینکه او از سر ناچاری و عدم توانایی ساخت فیلم بلند به سراغ اپیزودیک سازی رفته است.



با این توضیح می‌توان گفت یکی از معدود آثاری که کارگردان از روی تسلطش به سینما آن را ساخته و نه از بابت خالی بودن دستش، فیلم «رخ دیوانه» است. رخ دیوانه فیلمی است که نوع روایتش بر اساس گره افکنی در یک اپیزود و گره گشایی در اپیزود دیگر جلو می رود. مثلا در یک اپیزود ماجرای تلفن مامور پلیس و خواسته های او باعث ایجاد یک گره منتهی به وجود آمدن تعلیق می شود و در اپیزود دیگر مشخص می شود که این تماس از سوی بابک بوده .پس گره باز می شود.تعلیق تا حدودی از بین رفته و مقدمات ایجاد گره و به وجود آمدن تعلیقی دیگر مطرح می شود.



رخ دیوانه ماجرای آشنایی پنج دختر و پسر است. پنج دختر و پسری که دوتا از طبقه پایین اجتماع و 3 تای دیگر متمولند. این پنج نفر که هر یک ماجرای زندگی شان در مسیر خط اصلی قصه و به صورت شاخه ای در قالب قصه‌های فرعی طرح می شود. در قراری اینترنتی با یکدیگر آشنا می شوند و بعد، طمع و قانع نبودن به حق خود و احساس حق خوری و ظلم دیدن توسط بچه های طبقه ضعیف باعث شکل گیری ماجراهایی می شود که در نهایت عشق بر تمام این ناهنجاری ها پیروز می شود.



شاید رخ دیوانه از یک بخش آسیب جدی می بیند. بخش آخر. حدود 70- 80 سال پیش که تازه قصه داشت شکل جدی به خود می گرفت از این دست داستان ها زیاد نوشته می شد که اتفاقی روایت می شد و در پایان نویسنده با این جمله معروف و کلیشه ای «و ناگهان از خواب بیدار شدم» داستانش را تمام می کرد. شوخی لوس و بیمزه ای که تمام حس همذات پنداری و واقع نمایی در داستان را از بین می برد و باعث می شد مخاطب احساس کند رودست خورده و فریب داده شده است.

این شکل داستان خیلی رزود از بین رفت و بعد هم بعضا توسط نویسنده های تازه کار استفاده می شد و باز، شکست می خورد. حالا عجیب است که کارگردان باتجربه و سرد و گرم چشیده ای مثل داوودی برای فیلمی با این ساختار محکم و قصه خوب چنین پایانی انتخاب می کند: کاوه، راوی قصه را از طبقه چندم یک ساختمان به پایین پرت می کند و راوای در حالی‌که روی زمین افتاده و خون از سرش روی زمین ریخته است چیزی با این مضمون  می‌گوید که: همه اینها را که گفتم دروغ بود و داستانی بود که مثلا در صفحه فیسبوکم منتشر کردم و ...



شاید اگر جناب داوودی خودش را جای مخاطب می گذاشت هیچگاه درحق او مرتکب چنین حرکتی نمی شد. مخاطب، فیلمی پر از گره افکنی و گره گشایی، پر از تعلیق و هیجان می بیند و اندکی قبل از پایان فیلم تازه می فهمد رودست خورده و همه آنچه دیده و با آن همذات پنداری کرده و حتی شاید حسش را با آن شخصیتی به اشتراک گذاشته باشد همه و همه دروغ بوده است. آن هم مخاطبی که با وجود این حس فریب خوردگی باز هم ابوالحسن داوودی و فیلمش را شایسته انتخاب برای بهترین فیلم مردمی میداند.



شعار «رخ دیوانه» این است: وقتی رخ تنها میشه و دیگه هیچ مهره ای نیست که کمکش کنه، آخرین راه حل رو انتخاب می‌کنه، خودش رو نابود میکنه تا بازی مساوی بشه.

حالا شاید داوودی هم مثل شعار فیلمش بعد از این همه گره افکنی و گره گشایی و حوادث پیاپی از فرط خستگی مانند مهره «رخ» خودش و فیلمش را در یک قدم آخر به کشتن داده باشد.کسی چه می داند.

کیوان امجدیان