من به درس ایشان در مسجد سلماسی می‌رفتم. ایشان عصرها فقه درس می‌داد. روزی با لحنی بسیار عادی فرمود «ما راه‌های اسلام را نشناختیم!» و کلاس یکپارچه گریه شد.

گروه تاریخ مشرق- عالم و انديشمند خوش قريحه، آيت الله محي الدين حائری شیرازی، از روحانيون مبارز شهر شيراز در سال‌هاي منتهي به انقلاب اسلامي است. او «مسجد شيشه گران» در اين شهر را به كانوني براي تربيت فكري جوانان مبدل ساخت كه براي انقلاب در اين شهر، ثمراتي مبارك را به همراه آورد. با ايشان در شرح وبسط خاطرات آن روزها، گفت وشنودي انجام داده‌ايم كه ما حصل آن را پيش روي داريد.

*از چه زمانی و چگونه گرایش‌های سیاسی در شما شکل گرفت؟ از قديمي‌ترين خاطرات خود در اين باره بفرمائيد؟

از یک اتفاق بسیار ساده. در سال 31 قبل از اینکه به قم بروم، یک روز در سر کوچه‌مان آدم فقیری را دیدم که دستش را دراز کرده ‌بود و گریه می‌کرد! به خانه رفتم، تا مدت‌ها گریه کردم و همین اتفاق ساده، زندگی‌ام را تغییر داد. همواره از خود می‌پرسیدم دلیل فقر چیست؟ و به این نتیجه می‌رسیدم که وقتی است که مصرف انسان بیش از تولید اوست. عنوان اولین تز اقتصادی من هم پس از گرفتن دیپلم و طلبه‌شدن این بود: «انسان‌های به‌علاوه و انسان‌های منها!» منظورم از انسان‌های به‌علاوه کسانی‌اند که تولیدشان بیشتر از مصرفشان است و انسان‌های منها کسانی هستند که مصرف‌شان بیش از تولیدشان است. به همین دلیل جامعه‌ای که به تولید اهمیت ندهد، زود از پا در می‌آید. در روایتی آمده ‌است که: «دوک زنان کارآمدتر از نیزه مردان است.» یعنی قدرت اقتصادی بسیار مهم‌تر از قدرت نظامی است.

*چه کسانی در راه مبارزه مشوق شما بودند؟

اول از همه مادرم بود که به‌ دلیل قانون کشف حجاب رضاخان، از خانه بیرون نمی‌رفت و حتی برای استحمام خود و بچه‌ها، آب را در دیگ گرم می‌کرد و ما را در خانه می‌شست. در دوره ابتدایی هم، معلم ادبیات ما به اسم آمیرزا احمد اثنی‌عشر، بسیار در این قضیه تأثیر داشت. ایشان از منبری‌هایی نام می‌برد که علیه رژیم حرف می‌زدند. پدرم هم قصص انبیاء را برایم می‌گفت و بر مقاومت آنان در برابر ستمکاران و طاغوت‌ها تأکید می‌کرد و تلویحاً به ما می‌آموخت که تنها شیوه درست زندگی کردن مقاومت و استقامت است. از این گذشته همیشه در خانه ما مجالس روضه‌خوانی برقرار بود که اگر کسی درست روضه را بفهمد، اولین مبارزات سیاسی‌اش از اشک ‌ریختن بر اباعبدالله(ع) شروع می‌شود و به خوبی می‌تواند امام حسین زمان و شمر و یزیدها و خولی‌ها و ابن‌سعدها را تشخیص بدهد.

* از بین علما، در اين باره، چه کسی بیشترین تأثیر را روی شما ‌گذاشت؟

حضرت امام. من به درس ایشان در مسجد سلماسی می‌رفتم. ایشان عصرها فقه درس می‌داد. روزی با لحنی بسیار عادی فرمود «ما راه‌های اسلام را نشناختیم!» و کلاس یکپارچه گریه شد. امام همیشه آرام و عادی صحبت می‌کرد، اما انسان منقلب و متحول می‌شد. البته تا قبل از رحلت آیت‌الله بروجردی حرف‌های ایشان رنگ و بوی سیاسی نداشت، اما بعد از رحلت ایشان در قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی رژیم در حالی ‌که تصور می‌کرد پس از آقای بروجردی دیگر کسی در میدان مبارزه نیست، ناگهان با یک روحانی بزرگ و مصمم روبرو شد. امام خیلی آرام شروع کرد، طوری ‌که حتی اطرافیان هم نمی‌دانستند عاقبت کار به کجا خواهد کشید، ولی کم‌کم به زاویه مبارزه افزود.

بعدها که امام در نجف موضوع ولایت‌فقیه را مطرح کرد، تازه خیلی‌ها متوجه شدند ایشان در واقع زمینه‌های براندازی رژیم شاهنشاهی را فراهم کرده‌ است. آن روزها کسی جرئت نداشت از این نوع موضوعات حرف بزند و حرکت امام روحانیت را از حالت انزوا و سکون خارج کرد. در آن دوران جریان چپ بر دانشگاه‌ها سلطه داشت و این‌گونه القا می‌کرد که متدینین اهل مبارزه نیستند و مبارزه فقط با مارکسیسم ممکن است و بس. با این حرکت امام، دانشجویان متدین جان تازه‌ای گرفتند و بسیاری به جریانات اسلامی گردش پیدا کردند.

*چه شد که به شیراز برگشتيد؟ آيا رويداد خاصي باعث اين مهاجرت شد؟

بعد از تبعید امام به ترکیه، دیگر نتوانستم در قم تاب بیاورم و جای خالی امام را ببینم، لذا به شیراز رفتم و مبارزاتم را در آنجا شروع کردم.

*و مبارزات مسجد شیشه‌گران و نقش برجسته شما در اداره فعالیت‌ها و مبارزات آن مسجد؟

یک ‌روز مرا برای سخنرانی در این مسجد دعوت کردند. هیچ نمی‌دانستم چه‌ جور جایی است و در راه که می‌رفتم گفتم: پروردگارا! دستم خالی است، خودت هدایتم کن! رفتم و دیدم کسانی که بعدها عضو انجمن حجتیه شدند، جلسه را شروع کرده‌اند. به منبر که رفتم، از سیر تحولات روحی خودم گفتم. حرف‌هایم بر اساس مطالعه کتاب نبود، بلکه کاملاً خودجوش بود، به ‌همین دلیل بر مخاطب تأثیر زیادی گذاشت. یادم هست که آن شب آقایی به اسم مهدی بهادران که از مبارزان فراری به شیراز بود و به اسم میرزایی در شیراز زندگی می‌کرد، حسابی مرا سئوال‌ پیچ کرد. بعد از مسجد هم به خانه ما آمد و گفت: این پاسخ‌هایی را که دادید به خودتان نسبت ندهید، اینها را خداوند در دهان شما گذاشت. مهم‌ترین امتیاز مسجد شیشه‌گران این بود که به گروه و دسته‌ای تعلق نداشت و جلسات آن پس از دستگیری من هم، تعطیل نشد. خوشبختانه نُه تا ده سال پشت سر هم به فعالیت ادامه داد و تعطیل نشد و در نتیجه جوانان فرصت داشتند که ساخته‌ شوند.

*شما یکی از روحانیونی هستید که در زمینه ایجاد ارتباط با جوانان و نخبگان بسیار موفق عمل کرده‌اید، در حالی‌ که بسیاری از روحانیون این توانایی را ندارند. رمز کار شما چیست؟

جوانان حرف زنده و تازه می‌خواهند و از حرف‌های تکراری می‌گریزند. از این گذشته باید دل و زبان گوینده یکی باشد. اگر این‌طور شد، آن ‌وقت هر حرفی که بزنید پاسخ سئوالی است. این یک دستگاه و بستر تحلیل و مطابق با فطرت و طبیعت است، لذا هر مشکلی را در این دستگاه بگذارید، جوابش پیدا می‌شود. اگر دل و زبانمان با جوانان یکی باشد، قطعاً حرفمان اثر می‌کند. جوانان حرف علمی و منطقی می‌خواهند و از حرف‌های اصطلاحی و تکراری خوششان نمی‌آید. جوان را نمی‌شود با چهار تا اصطلاح قانع کرد. از سویی ما باید به جوانان خوش‌بین باشیم و همین‌ که ضعفی در آنها دیدیم، تصور نکنیم دیگر در خط اسلام نیستند. جوان دغدغه دارد، سوز دارد و این خیلی مهم است.

*به ‌نظر شما علت گرایش جوانان به تفکرات التقاطی و مارکسیتي در آن دوره چه بود؟چه چيز بازار اين جماعت را گرم كرده بود؟

التقاط از وقتی شروع شد که جوانان ما برای مبارزه با رژیم به مبارزه مسلحانه رو آوردند و به فلسطین رفتند که دوره‌های چریکی ببینند. کسانی که به اینها آموزش می‌دادند، اول از آموزش تئوریک و مبارزات چه‌گوارا حرف می‌زدند. جوان هم نوعاً علاقمند به این‌جور چهره‌هاست، در نتیجه جوانان ما تبدیل به چه‌گواراهایی شدند که نماز می‌خواندند. کم‌کم در ذهن آنها جا افتاد که دین مکتب مبارزه نیست و اگر می‌خواهند با رژیم شاه مبارزه کنند، باید مارکسیست بشوند. عده‌ای پایبند سنت‌ها هم بودند و در‌ نتیجه گرفتار نوعی التقاط شدند، اما آنهایی که نبودند، یکسره به مارکسیسم تسلیم شدند. حوصله هم نداشتند کسی مخالف افکارشان حرف بزند و به‌ محض اینکه احساس می‌کردند آنها را قبول ندارد، به حسابش می‌رسیدند و به قول خودشان او را تصفیه می‌کردند.


*نقش کدامیک از علمای شیراز را در تربیت نسل انقلاب مؤثرتر می‌دانید؟

مرحوم آیت‌الله آمیرزا نورالدین شیرازی بسیار اقتدار داشت و عده‌ای را هم برای امر به معروف و نهی ‌از منکر دور خود جمع کرده ‌بود. عالم والا مقامی بود و حتماً در مسائل اجتماعی بهترین حرف‌ها را می‌زد. کسروی که شروع به زدن آن حرف‌ها و ادعا کرد که علما جوابی ندارند به او بدهند، ایشان در کیهان جوابش را داد. قبل از انقلاب از دنیا رفت، اما اثرگذاری فوق‌العاده سازنده‌ای در این جهت داشت. دیگری آیت‌الله حاج شیخ بهاء‌الدین محلاتی بود که در قضیه انقلاب محکم ایستاد و با کمال بصیرت موضع‌گیری کرد. مرحوم آیت‌الله شهید دستغیب که روحانی پاکی بود به خودسازی و تهذیب نفس بسیار علاقه داشت. شب‌های جمعه هم دعای کمیل باحالی داشت و جوانان زیادی در مجلس ایشان تربیت شدند.

*آیت‌الله ربانی شیرازی چطور؟

ایشان در قم بود و بعد از پیروزی انقلاب به نمایندگی از طرف امام به شیراز آمد و نهادهای زیادی را به ‌وجود آورد و اداره کرد. در اخلاص کم‌نظیر بود.

*نقش روحانیت را در ایجاد انقلاب و تداوم آن چگونه ارزیابی می‌کنید؟

نگاهی به تاریخ معاصر نشان می‌دهد که هرجا روحانیت خود را در عرصه مبارزات کنار کشید یا او را کنار گذاشتند، مبارزات به شکست انجامید. انقلاب اسلامی را جوانانی به نتیجه رساندند که تربیت شده روحانیت بودند. روحانیت هم به ‌وسیله مردم توانست اهدافش را محقق کند.

*شما درباره علوم اسلامی در دانشگاه‌ها هم نظرات جالبی را ارائه کرده‌اید. به بخشی از آنها اشاره بفرمایید؟

دراين باره دوستم آيت الله مصباح معتقد است که علوم اسلامی دانشگاه‌های ما با اسلام مشکل بنیانی دارد. این حرف را قبول دارم. مطالب علوم انسانی با بنیان اسلام سازگار نیستند. مثلاً این نظریه که شناخت انسان در بنا و روابط تولیدی زیربنا هستند، با کل ادیان در تضاد است و به طریق اولی با اسلام که هرگز نمی‌سازد. حاصل شناخت تجربی، یک جور خوب و بد تاکتیکی و نسبی است، در حالی‌ که پایه شناخت ما «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»(1) است. شناخت دیالکتیکی یعنی بر پاره تخته‌ای سوار شدن و هوس اقیانوس‌پیمایی داشتن. آقای مصباح در اصولی حرف ‌زدن پس از آقای مطهری، نمونه است و از روی احساسات حرف نمی‌زند.

و سخن آخر؟

انسان وقتی کاری را روی هوای نفس انجام می‌دهد، با خدا مشکل پیدا می‌کند و قلبش منقلب نمی‌شود، ولی اگر پاک بود، خدا هم او را مدد می‌کند.

پی‌نوشت‌:

(1) قرآن کریم، سوره شمس، آیه 8