* در ابتدا لطفا خود را معرفی نموده و نحوه ورودتان را به ارتش برایمان توضیح دهید؟
من سرهنگ سیدمحمدعلی شریفالنسب، متولد 1323 اصفهان هستم. در سال 1342 تحت تاثیر مبارزات حضرت امام قرار داشتم و در گروه سیاسی مذهبی دکتر فضلالله صلواتی فعال بودم و در حال و هوای فکری آن ایام، دانشکده افسری را انتخاب کردم.
ابتدا به اردوگاه اقدسیه رفتیم و بعد سپری کردن یک دوره دوماهه "رزم انفرادی"، به شهر بازگشتیم و دروس دانشگاهی مان شامل ریاضیات، فیزیک، شیمی و دروس اختصاصی نظامی مانند نقشهخوانی و نقشهبرداری که در نظام اهمیت خاص خودش را دارد آغاز شد.
همان جلسات اول و دوم یکی از اساتید جوان و خوش سیما که نقشه خوانی تدریس میکرد و درجه ستوان یکمی داشت توجه مرا به خودش جلب کرد. او «سید موسی نامجو» و اهل بندر انزلی بود. این آشنایی در مهر 1342 اتفاق افتاد.
در سال 44 من سرگروهبان دانشجویان سال یک شدم. آن موقع دوازده نفر از دانشجویان برتر از نظر علمی و نظامی، فرماندهی دانشجویان دانشکده افسری را در سالهای یک و دو و سه عهدهدار می شدند. من فرمانده سال یکیها شدم، آن هم گروهانی که اداره اش از همه مشکل تر بود.
نامجو که ما را زیر نظر داشت و درس وی هم در هر سه سال ادامه داشت، مرا به یک کلاس خصوصی خارج از دانشکده دعوت کرد. این کلاس در خیابان شعاع السلطنه انتهای کوچه فرشته، منزل ستوان یکم رحیمی فر استاد مخابرات مان تشکیل میشد .کوچه فرشته روبروی پست دیده بانی ضلع غربی دانشکده افسری بود. نامجو گفت: دو ساعت قبل از پایان مرخصی روز جمعه به جلسه بیایید.
من در اولین جلسه دیدم چند نفر نظامی دیگر هم حضور دارند. از جمله افسری که عضو هیات علمی دانشکده افسری بود به نام ستوان یکم «ناصر رحیمی». ایشان جوانی دانشمند و خوش بیان بود که از دانشگاه تهران در رشته ادبیات و الهیات فارغ التحصیل شده بود . چند نفر دیگر هم بودند و جلسه نیز هیچ رنگ و بوی سیاسی نداشت.
سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب
* جلسه بیشتر حول چه محوری می چرخید؟
مسائل عقیدتی و آموزش قرآن و نهج البلاغه ولی بیشتر جامعه شناسی و تاریخ ادیان بود. برداشت من از این جلسات این بود که چون ارتش از ارکان مهم مملکت است بزرگان دین خواسته اند آن را از نفوذ گروههای ضد اسلامی برکنار بدارند.
آن زمان بهائیت فعال بود و پزشک مخصوص شاه و برخی از خانوادههای نزدیک به دربار بهایی بودند و پستهای کلیدی داشتند. به همین دلیل نیروهای مذهبی ارتش نیز احساس مسئولیت کرده بودند.
*بهائیت علاوه بر دربار در ارتش هم نفوذ داشت؟
بله، بهائیت در سطح بالای ارتش نفوذ داشت. سرلشکر... فرمانده مرکز توپخانه اصفهان "در اواخر دهه 30" از بهائیان مشهور بود و پزشک مخصوص دربار هم درجه سپهبدی داشت. شاه همه اینها را به حساب لیبرال بودن خود گذاشته بود تا به دنیا نشان دهد که در ایران همه آزادند و مزاحمتی برای ادیان و عقاید مختلف وجود ندارد.
* در آن جلسات داده چه کسی به عنوان استاد و مربی مطرح بود؟
ناصر رحیمی، او مربی عقیدتی جلسات بود. نامجو استاد نقشه خوانی و تیمور رحیمی فر استاد مخابراتمان قبل از سال 42 جلسات را تشکیل داده و تعدادی را تربیت و روانه پادگانها کرده بودند.
بعدها شنیدم که آقای علی موسوی گرمارودی از دوستان نزدیک ناصر رحیمی بوده و هر دو مدتی در کنار هم به تدریس ادبیات در دانشکده افسری اشتغال داشته اند. سرانجام ناصر رحیمی به استخدام ارتش در می آید.
آقای عبدا... جاسبی بنیانگذار دانشگاه آزاد اسلامی در زمانی که دانشجوی مهندسی دانشگاه علم و صنعت بوده در کلاس های خصوصی، ادبیات قدیم و گلستان سعدی و دیوان حافظ و امثال آن را نزد ان استاد فرزانه می آموخته است.
ناصر رحیمی در سال 1350 به عارضه مننژیت دچار می شود و در بیمارستان 501 ارتش در عنفوان جوانی جان به جان آفرین تسلیم می کند. دوستانمان فقدان او را ضربه سختی بر کلاس های عقیدتی تلقی کرده و می گویند هیچ کس نتوانست جای خالی او را پر کند.
*بنیانگذار اصلی این جلسات چه کسی بود؟
من از سرهنگ کتیبه "رئیس اداره دوم ارتش در دوران دفاع مقدس" پرسیدم: شما چگونه با نامجو آشنا شدید؟ گفت: از سال 39 که وارد ارتش شده بودم در جلسات منزل تیمور رحیمیفر شرکت می کردم و نامجو از آن زمان شناسایی و جذب دانشجویان و سازماندهی جلسات را بر عهده داشت. بعدها فهمیدم که در این قضایا سرگرد محمدرضا رحیمی که یکی از موثرترین نیروهای انقلابی ارتش می باشد در رشد و شکوفایی این حرکت نقش بارزی داشته است. ایشان در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب در یک ماجرای سیاسی و مذهبی دستگیر شده و دو سال هم به زندان میرود و از ارتش شاهنشاهی اخراج میشود.
دستگیری او به خاطر فعالیتهای مذهبی و پخش اعلامیه حضرت امام بوده است. چون بازجو نظامی بود و خود عرق مذهبی و نظامی داشت، رحیمی توانست با دو سال زندان قضیه را جمع و جور کند که اساس تشکیلات بهم نخورد.
محمدرضا رحیمی در ارتش جمهوری اسلامی تا سمت جانشینی وزیر دفاع پیش رفت و تا این اواخر نیز با درجه سرتیپی مشاور مقام معظم رهبری بود. او مردی دانشمند و قرآن شناس است که هم اکنون در خیریه حضرت فاطمه زهرا (س) در کنار سرهنگ کتیبه و سرتیپ محمود آذین مدیریت عامل خیریه افتخار خدمت دارد. در "کمیته استقبال از تشریف فرمایی حضرت امام به میهن اسلامی" پست مهمی داشت و با ردههای بالای سیاسی و رهبران مذهبی در ارتباط نزدیک بود.
* افرادی که در این جلسات شرکت میکردند چند نفر بود؟
حدود هشت نفر بودیم. نامجو به من گفت: کلاهدورز و اقاربپرست میشناسی؟ گفتم: بله، کلاهدوز دانشجوی خودم و اقاربپرست همشهری من است اما در گروهان دیگری خدمت میکند. گفت اینها را هم با خود بیاور. کلاهدوز و اقاربپرست را من در میدان چمن دانشکده و در تمرین جنگ تنبهتن با یکدیگر آشنا کردم که این ارتباط پنج شش سال بعد در شیراز منجربه رابطه خانوادگی شد اقاربپرست که اصفهانی بود خواهر کلاهدوز را گرفت وکلاهدوز که قوچانی بود با دخترخاله اقاربپرست ازدواج کرد.
بعدها فهمیدیم در گوشه و کنار تهران جلسات دیگری نظیر جلسات ما وجود داشته که تا پیروزی انقلاب از آنها بی اطلاع بوده ایم. جلسات ما چون در نزدیکی دانشکده افسری برگزار میشد اگر افرادش زیادتر میشد ممکن بود لو برود.
* بعد از فارغ التحصیلی ارتباطات شما قطع شد؟
به هیچ وجه. وقتی من فارغ التحصیل شدم و
به شیراز منتقل شدم. در کلاس دوره مقدماتی نشسته بودم که فرمانده دانشکده آمد و گفت:
رکن دوم _ ارتش سوم _ شما را خواسته، جیپ من آماده است زود برو ببین با تو چه کار دارند؟
آن موقع همه از رکن دو که مرکز اطلاعات ارتش
بود حساب می بردند. وقتی وارد شدم با ستوان یکم کتیبه روبرو شدم. بعد از احوالپرسی
گفت: شما را نامجو معرفی کرده ، جلساتمان روزهای جمعه برقرار است. به جلساتشان رفتم،
دیدم تعدادی از نظامیان مرکز زرهی و مرکز پیاده نیز حضور دارند. در آن جلسات هم حدود
12 نفر بودیم. نامجو دانشجویان خود را با این روش در مناطق خدمتی جدید زیرنظر داشت.
شهید حسن اقارب پرست
*از صحبتهای شما میتوان برداشت کرد که جلسات مختلف در میان نیروهای مذهبی ارتش برگزار میشد که گردانندگان آن با هم ارتباط داشته اند و در این میان شهید نامجو نقش اصلی را ایفا میکرده است.
کاملا درست است. او هدایت کننده جلسات در شهرهای مختلف بود. او همه را با اسم کوچک می شناخت. او کسانی را که جذب کرده بود رها نمی کرد و میدانست به چه کسی معرفی کند. این برنامه حداقل سه سال قبل از سال 42 شروع شده بود و نشان میدهد که بدنه ارتش خدا محور و اغلب انسانهایی آزاده بوده که گرایشات دینی داشته اند و به دنبال رهبری بوده اند که بتوانند خدمت مقدس نظام را تخت لوای او بی دغدغه به انجام برسانند. وقتی حضرت امام در نهضت پانزده خرداد پرچم رهبری را به دوش گرفتند و به جامعه معرفی شدند خود به خود بدنه ارتش به آن سمت و سو کشیده شد.
پدرمن سال 46 از من سوال کرد، شما مقلد چه کسی هستی؟ گفتم هنوز در حال تحقیق هستم. فکر کردم ممکن است در نزد دوست و آشنایی بازگو کند و برای من دردسر شود. پدرم برای اطمینان خاطر من گفت فلان کس به نجف رفته بود و من از طریق او به آقای خمینی پیغام دادم که پسر من در ارتش است، وضع او چگونه خواهد بود. امام فرموده بودند تا زمانی که در راه اسلام و قرآن قدم برمیدارد حقوقش حلال است.
اغلب ما نظامیان این نگرانی فکری را داشتیم. در میان امرای گذشته معدودی به تمام معنا وابسته بودند که همه هست و نیست آنها شاه بود. اما تعدادی هم بودند که میگفتند ما نظامی بودن را دوست داریم. اما مسلمانیم و مقلد حضرت امام و پیام خود را به طور پنهانی به نجف می رساندند. این بود که حضرت امام از همان آغاز نهضت تاکید داشتند که بدنه ارتش از رأس آن جداست. اعلامیه ها و پیامهای حضرت امام در مورد رابطه ارتش با مردم تماما حاکی از ایجاد صمیمت و پرهیز از خشونت بود.با این برخورد عالی حضرت امام، خانواده نظامی ها هم به مرور به طرف ایشان گرایش پیدا کرده بودند وهنگامی که از همسرانشان می پرسیدند اگر اتفاقی افتاد شما چه خواهید کرد؟ پاسخ می شنیدند: نگران نباشید اگر اتفاقی افتاد ما طرف ملت خواهیم بود و چنین هم شد.
*متاسفانه در سالهای پس از پیروزی انقلاب به روحیه مذهبی بدنه ارتش و همراهی خانوادههای نظامی و نقش آنان در پیروزی انقلاب چندان پرداخته نشده است. این مطلبی که شما میگویید تازگی دارد. در مورد این بخش از صحبتهای خود خاطرهای هم دارید؟
علت این بود که مذهبی ها در باشگاه ها و مجالس آن روز حضور و ظهوری نداشتند یا اگر مجبور بودند شکل دیگری رفتار می کردند. به طور مثال اقاربپرست و کلاهدوز را در مرکز زرهی شیراز به یک جشن تودیع دعوت کردند. یک جشن معمولی بود و خیلی منکرات نداشت. اینها دعوتنامه را که به خانه میبرند، چون در آن گفته شده بود با خانواده شرکت کنند به شوخی به همسرانشان میگویند شما را هم دعوت کردهاند. خانمها هم میگویند ما هم میآییم. همسرانشان میگویند آنجا جای شما نیست، اینها بی حجاب هستند. یکی از خانمها میگوید ما میآییم تا به آنها بگوییم ما هم از این مردم هستیم. این دو نفر با مقنعه در جلسه حاضر میشوند. مجلس به هم میریزد. خانمهای حاضر در مجلس با احترام خاص با آنها برخورد می کنند و برنامه ها به کلی تغییر می کند و خیلی ها هم تحت تأثیر قرار می گیرند. نظامیهای مذهبی نمیتوانستند نمود داشته باشند. ضد اطلاعات دنبال رشته را میگرفت تا ببیند به کجا ختم میشود.
در همان ایام سرهنگ کتیبه را ضد اطلاعات چندین بار احضار کرده بود که در کتاب خاطرات او مدارکش موجود است.
*در جلسات شیراز چه کسی صحبت میکرد؟
یک افسر دانشمند قدیمی بود که آگاهی های دینی خوبی هم داشت. نامش را به خاطر ندارم. آن زمان درجه او سرهنگ دوم و اهل یکی از شهرهای شیراز بود. کتیبه نیز بعضی از بحثهای عقیدتی را برعهده میگرفت.
به هر حال در همه جا از اساتید ممتاز دانشگاه و یا برجستهترین نظامیها استفاده میشد. وقتی با دوستانمان که شاگردان نامجو بودهاند، صحبت میکنیم، متوجه میشویم فعالیتها گستردهتر از آن بوده که ما میدانستیم. "سپهبد شهید صیاد شیرازی" زیر مجموعهی سرلشگر شهید حسن اقارب پرست بوده و در درجه سروانی به اتفاق سرلشگر صالحی که هم اکنون فرمانده ارتش است با گروهی از افسران ممتاز توپخانه، فعالیت وسیع و جداگانه داشتهاند.
سرتیپ سید محمود آذین به اتفاق برادر شهیدش سر لشگر سید احمد آذین و سرهنگ فضل الله افشین ، سرهنگ کریم عابدی ، سرهنگ حسین وکیلی، سرهنگ داریوش فرهادی،سرهنگ حسین فلک پور،،همافر تابیده چی، همافر پورجمعه و همافر زمانی در پایگا ههای هوانیروز سطح کشور مسوولیت هسته های مقاومت را عهده دار بودند و با نامجو و کلاهدوز و اقارب پرست از بنیانگذاران مبارزه با طاغوت همکاری نزدیک داشته اند.
سرتیپ ناصر آراسته، سرتیپ سید حسام الدین هاشمی، سرتیپ صادقی گویا "در معارف جنگ" ،سرتیپ افشارزاده ،سرتیپ کوششی،استوار محمد مالکی ّو بسیاری از نظامیان دیگری که در دفاع مقدس درخشیدند و به شهادت رسیدند همه از فعالان هستههای مقاومت و شاگردان نامجو بوده. و تعداد بسیاری هم با یک یا دو واسطه به او مربوط می شدند. ما اینها را به عنوان دوست می شناختیم و نمیدانستیم عضو یک تشکیلات هستیم.
سرتیپ سید فخرالدین نوابی از آن جمله است او میگفت من سروان بودم و در پیروزی انقلاب در پادگان مراغه، که مرکز تجمع گردانهای توپخانه ارتش بود خدمت می کردم. با آیات عظام در تبریز تماس گرفتم و گفتم این پادگان متعلق به شماست و ما آن را حفظ میکنیم و نمیگذاریم یک نفر به دیوار آن نزدیک شود. آنان از من حمایت کردند.او و امثال ستوان یکم ادبیان-سر لشگر شهید- در سقز و سروان حاج خلیل در آشوب های کردستان همه شاگردان نامجو بودند که با فداکاری و ایثار و به کمک هسته های انقلابی پادگان ها را حفظ کردند.
در دوران حکومت نظامی حوادث خیلی بزرگی میتوانست رخ دهد. لکن زیر بنای انسانی و اعتقادی نظامیان مانع بود. سرانجام با هدایت خردمندانه امام تمامی ارتش تسلیم انقلاب شد، و رهبری حضرت امام را به عنوان موهبت بزرگ الهی پذیرا شد و با انقلاب و نظام هماهنگ و همسو گردید. اگر بگوییم در روزهای بحرانی انقلاب ارتش بازوی قدرتمند امام بود سخنی به گزاف گفته نشده است.
دیدار ابریشمچی معاون رجوی در نجف با حضرت امام شنیدنی است. حضرت امام در سخنانشان فرموده بودند نزد من آمده و سه روز با هم بحث داشتیم. سرانجام حضرت امام مواضع عقیدتی آنها را رد کرده و انحرافات آنها را یادآور میشوند. بعد اینها میگویند، به هر حال ما در حال مبارزه هستیم و بزرگترین مانع در راه پیروزی انقلاب ارتش است. اجازه دهید ما با ارتش وارد نبرد مسلحانه شویم. حضرت امام در جواب میفرمایند: "ارتش را به من واگذارید"
در شورای انقلاب برخی نظرشان بر انحلال ارتش بود و اگر حضرت امام پذیرفته بودند انقلاب به پیروزی نمیرسید. امام با نبوغ ذاتی خود و با اطلاعاتی که داشتند میفرمودند ارتش با من. میدانستند که بدنه ارتش یک بدنه سالم، و پویایی است که راه خدا و اسلام را طی میکند. این بود که با جامعه نظامی مانند یک مربی مهربان و روانشناس بزرگ برخورد کردند و نتیجه این شد که در حکومت نظامی ارتش با مردم کنار آمد و رفتار خشونت آمیزی از آن سر نزد.
* آیا ارتباط نامجو با افراد مختلف در ارتش و در حال شکل دادن به گروه های مقاومت به راحتی امکان پذیر بود. یعنی رکن 2 ارتش و ساواک متوجه این فعالیتها نشده بودند؟
کار سیاسی موفق پوششهایی باید داشته باشد که کمتر مورد توجه سازمانهای اطلاعاتی قرار گیرد. پوشش هستههای مقاومت مبارزه با بهائیت بود. در آن زمان تشکیلات مبارزه با بهائیت به رژیم تعهد داده بود که ما وارد کار سیاسی نمیشویم و حرف سیاسی هم در جلسات زده نمیشد. این گروهی هم که در ارتش فعال شده بود از دید اطلاعات ارتش ضد بهایی شناخته شده بود. در جلسات هم دقایق و ساعاتی صرف جزوه نویسی میشد. اطلاعاتی مثل بهائیت چگونه در ایران پیدا شد؟ چگونه رشد کرد؟ چگونه اسرائیل و آمریکا و انگلیس از ثمرات آن استفاده میکنند؟ این بود که ما را بیشتر به آن نام میشناختند و خیلی دنبالمان نمیکردند.
*بالاخره اسرائیل، آمریکا و به خصوص اسرائیل خط قرمز حکومت پهلوی بوده است، زمانی که امام راجع به فلسطین و اسرائیل صحبت کرد حساسیت بیشتر شد، آیا با دانستن این مسئله ساواک به سمت و سوی این جلسات و کنترل آن کشیده نشد و یا نفوذی نفرستاد تا ببیند چه می کنید؟
در اصفهان یکی از افسران ضد اطلاعات مرکز توپخانه به نام سروان امامی که بعد از پیروزی انقلاب در دفتر مشاوران حضرت امام فعال بود، هوادار این تشکیلات بود. یعنی اگر گزارشی به آن جا می رسید نزد او میرفت. سرهنگ ریاحی رئیس ضد اطلاعات و جانشینان او نیز سرگرد مکی و سرگرد مشایخ خود با تشکیلات ضد بهائی ارتش آشنا بودند و آن را به عنوان یک سازمان چریکی با هدف براندازی رژیم نمیشناختند، میگفتند گروهی هستند مومن و متعهد که علیه بهائیت فعالیت میکنند.
نامجو بطور خصوصی به دانشجویان خود میگفت اگر فردا خبری در مملکت شد، جمع شما باید نقاط کلیدی ارتش را در دست داشته باشد. باید از نظر فرماندهی در رده ای باشید که بتوانید در حوادث اعمال نفوذ کنید. ما نمیدانستیم چه اتفاقی ممکن است رخ دهد. حتی یک مقدار جلوتر میرفت و میگفت اگر روزی امام زمان (عج) ظهور فرمودند باید شما آدم به دردخوری باشید و با سرافرازی بگویید ما سرباز شما هستیم.حضرت سرباز کارآمد و فرمانده توانا میخواهد.حکومت ایشان نیاز به فرهیختگان و فرزانگانی دارد که قبل از اصلاح جامعه به تزکیه خود اهتمام داشته باشند.او این طور ما را تشویق میکرد.
*از سال 42 به بعد تا پیروزی انقلاب اسلامی این جلسات فراز و فرودهای زیادی داشت، میخواهم بدانم اوج فعالیت سیاسی شما همین مبارزه با بهائیت بود، یا در مباحث سیاسی روز که به خود شاه بر میگشت هم شرکت داشتید؟
از سال 52 و 53 یک مقداری فضا برای این گروه ها بازتر میشد. تعداد افراد هر گروه حداکثر به 10 نفر رسیده بود. بیشتر از آن به لحاظ حفاظتی صحیح نبود. برای اینکه سیستم شک میکرد و می گفت اینها نیرو جمع میکنند. در سطح تهران چندین جلسه برگزار میشد. ما یک شاخه از آن بودیم و همه را نمیشناختیم. محمدرضا رحیمی را کی شناختیم؟ وقتی چند روز مانده به پیروزی انقلاب وارد اقامتگاه امام شدیم با او آشنا شدیم.
اولین جلسهای که با سرهنگ فروزان داشتیم، ایشان به اقارب پرست گفت شما با کدام گروه هستید؟ چون بیش از 100 گروه با عقاید مختلف با رژیم مبارزه میکردند. فروزان میخواست ببیند که ما با گروههای انحرافی نباشیم. اقاربپرست جوابی نداد و من هم واقعا نمیدانستم که ما با کدام گروه هستیم. چون عاشورای قبل از پیروزی انقلاب با آقای موسوی اردبیلی جلسه داشتیم خیالم راحت بود که گروه ما در خط انقلاب است. بعدها در خاطرات دکتر پیشگاهیفر، داماد آیت الله مفتح خواندم که گفته بود روزی اقارب پرست را پیش دکتر مفتح دیدم. بعد که رفت، پرسیدم ایشان چه کاره است؟ آقا فرمودند: رابط ما با ارتش است.
محمدرضا رحیمی با خیلی از بزرگان انقلاب ارتباط داشت و آشنایی های او هم از زندان حاصل شده بود. با مرحوم آیت الله مهدوی کنی خیلی راحت بود، این اواخر که قرار بود بزرگان ارتش با ایشان جلسهای داشته باشند با یک تلفن ارتباط برقرار کرد.
*راجع به سال 53-52 که فرمودید جلسات بازتر شد، بیشتر توضیح دهید.
دانشجوهای دانشکده افسری، آنهایی که زیر دست نامجو تربیت شده بودند ، مرا در شیراز به جلسات خود دعوت کردند. نامجو گفته بود آنجا که میروید شریف النسب هم از خود ماست. در یکی از این جلسات دیدم که وضعیت اینها با جلسات ما متفاوت است. ما خیلی احتیاط میکنیم ولی اینها نه، خیلی باز صحبت میکنند. حالا اغلب آنها یا به شهادت رسیدهاند یا از فرماندهان قدیمی و نامدار دفاع مقدس هستند.
*مثلا چه چیزی میگفتند؟
ستوان دوم علیداد همتی افسر ورزیدهای بود، قد بلند و خوش بیان که در دوره مقدماتی پیاده من استاد او بودم. در جلسهای که ستوان دقیق احمدی مرا دعوت کرده بود، گفت: چرا تا این حد سر بسته حرف میزنید؟ شجاعت داشته باشید. چند نفر دانشگاهی در این جلسات بودند. مثل دکترحدادعادل و مهندس شافعی وزیر اسبق صنایع و دیگرانی که اول انقلاب مشاغل کلیدی داشتند. همتی ادامه داد مگر ما جمع نشدیم که علیه این رژیم مبارزه کنیم؟ حالا شما تمام وقت خود را بر آموزشهای عقیدتی گذاشته اید. من بدنم لرزید. گفتم کار ما تمام است. با خودم گفتم باید همین الان خط این قضیه را کور کنم. گفتم: دوستان عزیز پنجرهای باز شده و هدفما هم خدمت به ملت است.کاری به فضای سیاسی مملکت نداریم. اصلا نباید پیرامون این مسائل بگردیم، این خط را این جا کور کنید دیگر هم از این صحبتها نکنید که دوستان مان ناراحت میشوند و این فضای محدود هم از ما گرفته می شود. جلو او با عصبانیت ایستادم و این خط کور شد و علیداد همتی هم در مهر ماه سال 58 در کرمانشاه به شهادت رسید.
*دلیل این مقابله شما چه بود؟
برای این که بی احتیاطی موجب میشد ما را شناسایی کرده و تشکیلاتی را که دیگردر سرتاسر ایران گسترده شده بود جمع آوری کنند. صبر و تحمل جوانان انقلابی ارتش تحت تاثیر فشارهایی که ساواک روی انقلابیون گذاشته بود و همه روزه خبر دستگیری و ترور و شهادت آنان به گوش نظامیها میرسید کم شده بود. ولی به ما توصیه شده بود که آرام پیش برویم. حتی حدود سه ماه قبل از پیروزی انقلاب که خدمت آقای موسوی اردبیلی جمع شده بودیم، این مسأله خودداری از شتابزدگی تایید شد.
در اولین ملاقات ما با سرهنگ فروزان ایشان گفت با پانصد نفر از دوستان و شاگردان خود قرار گذاشته ایم جلوی مردم در میدان 24 اسفند (میدان انقلاب کنونی) مسلحانه رژه برویم. ما پرسیدیم با چه هدفی ؟ گفت برای این که به رژیم بگوییم برای نجات خود به ارتش متکی نباش و به مردم هم بگوییم ارتش دوست شماست.
ما گفتیم این کار خطرناک است. آن زمان صحبت این بود که هایزر_ ژنرال 4 ستاره امریکایی_ درصدد نجات رژیم شاه از بن بست انقلاب است و حربه او هم کودتاست.به این معنا که در یک حرکت هماهنگ، انقلابیون تهران و شهرهای بزرگ جمع آوری شوند و با اعدام و تبعید و بازداشت آنان، آرامش لازم برای ادامه سلطه شاه بر مردم فراهم آید، همچنان که آمریکاییها در کودتای 28 مرداد سال 32 آن را تجربه کرده بودند.
به فروزان گفتیم ، نسل جوان ارتش و شاگردان نامجو در محیط کار خود عده ای از همکاران نظامی خود را شناسایی و آماده کرده اند و قرار شده در ساعت "س" روز " ر" ، اگر فرمانداری نظامی خواست اقدام خشنونت بار وسیعی علیه مردم انقلابی انجام دهد، آنها مانع شوند. این گروه پیوسته در حال جذب افسران و درجه داران، همافران و کارمندان بوده و پخش اعلامیه های حضرت امام در پادگانهای نیروهای مختلف ساده ترین کار آنهاست.
* لطفا در مورد جلسه با آقای موسوی اردبیلی توضیحات بیشتری بفرمایید.
ما که معتقد به مبارزه پنهانی بودیم با سرهنگ فروزان اختلاف نظر پیدا کردیم. آن طرف بحث، ایشان بود و این طرف هم من و اقارب¬پرست.
فروزان نامجو را میشناخت و به این دلیل که او رهبری ما را به عهده داشت و این مسائل در سطح عملیات بود، در این جلسه حضور نداشت. البته گزارش کارمان را به وی میدادیم.
سرهنگ حسن فروزان
حضرت آیت الله موسوی اردبیلی که به کانون رهبری نزدیک بودند، برای رفع اختلاف بین دو گروه دعوت شده بودند. سرهنگ ورشوساز فرمانده بعدی لشکر 21 حمزه و سرهنگ عطاریان فرمانده بعدی قرارگاه غرب نیز که بعدها به دلیل وابستگی به حزب توده اعدام شد حضور داشتند. هر دو از استادید مشهوردانشکده فرماندهی ستاد بودند و مواضع روز نظامیان همسو با انقلاب را داشتند.
آقای موسوی اردبیلی دفتری در آوردند و گفتند اسامی را بگویید بنویسیم، بعد صحبتهای دو طرف را شنیدند.
من به ایشان گفتم: رژیم دنبال این است که نظامیان مبارز را بشناسند، کار برادران ما بسیار خطرناک است، فردا که از تظاهرات مسلحانه برمیگردند، همه را دستگیر و تیرباران میکنند و انقلابیون از صحنه خارج می-شوند. فرمودند: شما چه میکنید؟ گفتم ما شاگردان نامجو هستیم و از چندی قبل کارمان را با برپایی هسته-های مقاومت در ارتش آغاز کردهایم.افراد این تشکیلات یاران امام هستند، در پادگانها امثال خود را شناسایی و جذب کرده و میکوشند پستهای کلیدی را در اختیار بگیرند، تا هر زمان که رژیم بخواهد ارتش را رو در روی مردم قرار دهد مقاومت نشان دهند. مثلاً اسلحهخانهها وماشینها را آتش بزنند و اجازه ندهند یک سرباز یا یک خودرو نظامی از پادگان بیرون برود و یا هواپیماها و هلی کوپترها را از کار بیندازند.
ایشان گفتند که سه روز به ما وقت بدهید تا نتیجه را اعلام کنیم. سه روز بعد گفتند توسعه هستهها مقاومت تصویب شد.دو گروه با هم یکی شدیم و قرار شد حرکت مسلحانه نداشته باشیم. منطق هم همین را حکم میکرد.
در این مدت ما همه جا عضوگیری کرده بودیم مگر یک مرکز آموزشی مهم که از آن غافل مانده بودیم.
*ورود به مسائل سیاسی در گروههای مقاومت ارتش بیشتر از چه زمانی بود.
آن مرحلهای که شما به دنبال آن هستید 17 شهریور57 به بعد بود. آن روز همه ما را بیدار کرد. در این ماجرا نظامیها می گفتند که اگر یک نفر هم آسیب دیده باشد مایه شرمندگی همه ماست. مردم به میدان ژاله آمده بودند که سخنرانی گوش کنند. دلیل نداشته که به مردم بی دفاع تیراندازی کنند.
ادامه دارد...