هیلاری پس از ترک پست خود در وزارت خارجه آمریکا، در 10 ژوئن 2014 کتاب خاطراتش را تحت عنوان "انتخابهای سخت" منتشر کرد. این کتاب به موضوعاتی همچون کشته شدن اسامه بنلادن، سرنگونی رژیم قذافی در لیبی، خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان و عراق، انقلابهای عربی، سیاستهای مرتبط با ایران و کره شمالی، افزایش قدرت چین و روابط با متحدان آمریکا میپردازد.
فهرست کتاب انتخابهای سخت به شرح زیر است:
یادداشت نویسنده
بخش اول: شروع تازه
بخش دوم: آنسوی اقیانوس آرام
بخش سوم: جنگ و صلح
بخش چهارم: در میانه امید و تاریخ
بخش پنجم: تحول
خاورمیانه: راه پرنشیب و فراز صلح
بهار عربی: انقلاب
لیبی: همه اقدامات لازم
بنغازی: زیر آتش حمله
ایران: تحریمها و رازها
سوریه: عارضه نابکار (غده چرکین)
غزه: تشریح آتشبس
بخش ششم: آینده مورد انتظار ما
فصل نوزدهم کتاب به بیان خاطرات کلینتون با موضوع بحران سوریه میپردازد که این فصل، "سوریه: غده چرکین" نام دارد. گروه بینالملل مشرق قصد دارد طی روزهای آتی متن کامل فصل مربوط به سوریه در کتاب "انتخابهای سخت" را در چند شماره منتشر کند.
بخش اول این فصل را میتوانید از اینجا، بخش دوم را از اینجا و بخش سوم را از اینجا بخوانید.
هیلاری کلینتون در کنار کتاب تازهمنتشرشده "انتخابهای سخت"
بخش چهارم/فصل سوریه: غده چرکین
سوریه تابستان بدی را گذراند. پس از امضای توافقنامه در ژنو، روسها از قطعنامه فصل هفت سازمان ملل حمایت نکردند و نفوذ خود را در رژیم اسد ادامه دادند. رفتار روسها فراتر از ناامید کننده بودن، شوکآور بود.
"کوفی عنان" دبیرکل سابق سازمان ملل، که دیگر رغبتی در او دیده نمیشد، در ماه آگوست از سمت خود کنارهگیری کرد: "من همه تلاشم را کردم. گاهی همه تلاش هم کافی نیست". در پاسخ به او گفتم: "نمیدانم با توجه به ناسازگاری روسها در شورای امنیت، چه کار دیگری میتوانستی انجام بدهی. فقط میدانم که نمیتوانستیم بیشتر از آنچه که انجام دادیم، کاری بکنیم. در ژنو، حداقل یک چارچوب مشخص داشتیم که استوار بود". تلفات انسانی سوریه به دهها هزار نفر رسیده و بحران دیگر از کنترل خارج شده بود.
من واماندهتر از گذشته اما مُصر بر رفع مشکل بودم. باید مانعی که روسها در شورای امنیت ایجاد کرده بودند را از سر راه برمیداشتم، لذا روشهای غیر سازمان مللی را آزمودم. با "دوستان ملت سوریه" جلسات بیشتری برگزار کردم؛ که تا بدین لحظه به یکصد کشور رسیدهاند. چالش ما، متقاعد کردن طرفین بود. طرف اول شامل اسد و حامیان روس و ایرانیاش، و طرف مقابل شامل مخالفین اسد و حامیان عرب آنها. پیروزی قطعی نظامی برای طرفین ممکن نبود و تنها راه حل مشکل، راه حل دیپلماتیک بود. قرائن امر، حکایت از فشار کاربردی مستمر از سوی ما داشت. آمریکا و متحداناش تحریمهای سفت و سختی را علیه اسد بکار گرفته بودند. حسابهای مقامات سوری را بلوکه کردیم، و برای سفرها و تجارتشان تحریمهایی وضع نمودیم. اقتصاد سوریه در وضعیت سقوط آزاد قرار گرفته بود. اما کمکهای مالی ایران و روسیه به جنگپردازی اسد، موجب تداوم استقامت وی و ادامه مناقشه شد.
اسد، همچنان حملات هوایی گسترده را در دستور کار خود داشت، و موشکهای اسکاد را هم برای درهم شکستن شورشیان به برنامه اضافه کرد و طبیعتا شهروندان بیشتری کشته شدند. اما اپوزیسیون ضد اسد، بهرغم کمکهای شایان اروپاییها و اعراب، همچنان در وضعیت آشفتهگی به سر میبرد. از مارس 2012، شورشیان را از حیث کمکهای غیرتسلیحاتی شامل تجهیزات ارتباطی و مواد غذایی تغذیه کردیم اما از کمک تسلیحاتی و آموزش نظامی خبری نبود.
دیدار هیلاری کلینتون با "کوفی عنان" درباره بحران سوریه
سر و صدای زیادی –بخصوص در میان گروههای اپوزیسیون- ایجاد شده بود. آنها خواستار این بودند که همچون حمایت از شورشیان لیبی، از آنها نیز حمایت کنیم. اما سوریه، لیبی نبود. رژیم اسد خیلی بهتر از رژیم قذافی سنگربندی شده بود. او در بخشهای کلیدی میان مردم از حمایت بیشتری برخوردار بود، متحدان بیشتری در منطقه داشت، از موهبت یک ارتش واقعی بهره میبرد، و نیروی هوایی بسیار قویتری را به مقابله فرستاده بود. درست برعکس شورای ملی انتقالی لیبی که نوارههای شرقی کشور شامل بنغازی –دومین شهر بزرگ لیبی- را در اختیار گرفت، اپوزیسیون سوریه، پراکنده و آشفته بود. گروههای اپوزیسیون، در تلاش بودند تا منطقه تحت سیطره را حفظ نموده و بر سر یک ساختار فرماندهی واحد ائتلاف نمایند، اما یک مشکل بزرگ وجود داشت: روسیه بر سر هر حرکت در سازمان ملل یک مانع ایجاد میکرد تا سرنوشت سوریه به سرنوشت لیبی (که از دستش خارج شد) دچار نگردد.
در روزهای آغازین بحران سوریه، بسیاری بر این اعتقاد بودند که سقوط اسد حتمی است. پیش از آن، رهبران تونس، مصر، لیبی، و یمن سقوط کرده بودند. تصور اینکه مردم لیبی پس از فدا کردن خونهای بسیار و چشیدن طعم آزادی به انتظار نشسته و بار دیگر خواهان دیکتاتوری باشند، بسیار سخت بود. اما در دومین سال پس از شروع جنگ داخل در سوریه، ثبات بیشتر اسد حتی به قیمت تکهتکه شدن کشور و افروختهشدن بیشتر آتش اختلافات حزبی نابودگر احساس میشد. سوریه یا میتوانست تبدیل به بنبستی دراز و خونین شود و یا رژیمی واژگون شده مملو از آشوبهای متعاقب؛ و هر چه مناقشه بیشتر به طول میانجامید، بیثباتی سوریه دامنگیر ثبات کشورهای همسایه –بخصوص کشورهای آسیبپذیری چون اردن و لبنان- میشد و به احتمال فراوان، افراطیون حمایت بیشتری را در داخل سوریه برای خود تامین میکردند.
برای اولین بار در مورد سوریه اصطلاح "غده چرکین" را به کار بردم. این نام را کارشناسان سیاسی به دلیل چالشهای پیچیدهای که موجب تضعیف و به انحراف افتادن راهحلهای استاندارد شده بود، بر آن نهاده بودند. غدد چرکین، عوارض مهملی هستند که فرمول مشخصی پیش پای تو نمیگذارند. در واقع، چیزی که آنها را چرکین میسازد، بدتر شدن هر گزینه نسبت به گزینه بعدی است. این، در مورد سوریه به طور روزافزون صدق میکند. اگر کاری انجام ندهیم، فاجعه انسانی منطقه را در بر میگیرد. اگر دخالت نظامی کنیم، میشود حکایت "جعبه پاندورا" و سقوط در باتلاقی چون عراق. اگر به شورشیان کمک کنیم، شاهد پایان پیروزی و ماندگاری افراطیها خواهیم بود. اگر راه دیپلماسی را در پیش بگیریم، به وتو کردنهای روسیه ختم میشود. اینها، رویکردهای بیاثری شدهاند که امیدی در آنها نمیتوان یافت. اما، چارهای به غیر از ادامه دادن راه نداریم.
کلینتون با سران مخالفان بشار اسد دیدار میکند
با به بنبست رسیدن تلاشهای ژنو، من و دیگر اعضای شورای امنیت ملی آمریکا برای ابداع روشی مناسب برای تغذیه تسلیحاتی و آموزشی شورشیان اعتدالگرا "بدون هرگونه دردسر بعدی" به بحث نشستیم. این نوع رویکرد، خطرات واقعی خود را داراست. در دهه 1980، آمریکا، عربستان، و پاکستان اقدام به تجهیز تسلیحاتی مجاهدین که سرانجام شوروی سابق را از کشورشان بیرون انداختند، کردند. برخی از آنان نظیر اسامه بن لادن اقدام به تاسیس سازمان القاعده و تغییر نوک پیکان به سمت غرب کردند. دیگر هیچ کس خواستار تکرار آن سناریو نیست.
اما آموزش دادن شورشیان، مزایای خود را نیز داراست. اولا، حتی یک گروه کوچک میتوانست در اپوزیسیون تکانش روانشناختی عظیمی ایجاد کند و حامیان اسد را به فکر ایجاد راهحل سیاسی بیاندازد. این همان کاری است که حزبالله در آن سوی قضیه انجام داد. با ورود این سازمان به مناقشه در طرفداری از اسد و بکارگیری فقط چند هزار نیرو، کفه معادله به نفع اسد و حامیاناش سنگینی کرد.
ثانیا –که جای درنگ در آن نیست- اقدام یا عدم اقدام ما در بحث سوریه، در روابطمان با شرکای منطقهای بسیار تاثیرگذار بود. همه میدانستند که کشورهای مختلف عربی شورشیان را از نظر تسلیحاتی تغذیه میکنند. اما این ارسال سلاح به طور نامنظم شکل میگرفت. یعنی هر کشور عرب، آن گروهی که میپسندید – و عموما هم این گروهها با هم در تضاد بودند- را تغذیه میکرد. و از سوی دیگر، سیل تجهیزات خطرناک بتدریج به دست افراطیون میافتاد. از آنجایی که آمریکا از آغاز خیلی وارد داستان ارسال تسلیحات نشده بود، کمتر بر این حوزه و بالطبع هماهنگی لازم مسلط بود. برای اولین بار این موضوع را در گفتمانهای طاقتفرسای خلیج (فارس) شنیدم. به هر حال، اگر قرار بود آمریکا وارد این بحث شود، ترجیح میداد که بر روی منزوی ساختن افراطیون و تغذیه نظامی شورشیان اعتدالگرا متمرکز شود.
یکی از عواملی که سوریه را تبدیل به غده چرکین کرده بود، این بود که ما جایگزینهای کاریزماتیک برای اسد نداشتیم. اسد و کشورهای حامی او به طرز استادانهای فلسفه "لوئی پانزدهم" که میگفت "پس از من آشوب خواهد بود" را پیاده کرده بودند. خلا قدرت در عراق پس از سقوط صدام و کاستن از قدرت ارتش این کشور، به ما درس بزرگی داد. اما اگر آمریکا میتوانست به آموزش و تجهیز یک نیروی شورشی میانهرو و موثر دست یابد، آن وقت بود که طی انتقال قدرت سیاسی صف اتحاد مخالفین را حفظ میکرد، امنیت انبارهای تسلیحات شیمیایی را تامین مینمود، و از پاکسازی قومیتی و امتیازگری سیاسی جلوگیری میکرد.
اسد در بخشهای کلیدی از حمایت مردم برخوردار بود
اما آیا این امکانپذیر بود؟ نکته اصلی این بود که شورشیان مبارز را با اطمینان از کنار گذاشتن شورشیان افراطی حمایت کنیم و اشتراک اطلاعاتی و همکاری عملیاتی را با شرکای خود حفظ نماییم. آمریکا در عراق و افغانستان انرژی بسیاری برای آموزش نیروهای بومی گذاشت؛ با این امید که از آنها ارتش ملی منسجم و توانمند جهت تامین امنیت و کنترل هر گونه شورش بسازد. ژنرال "دیوید پترائوس"، که پیش از آنکه در سال 2011 به ریاست سازمان CIA منصوب شود فرمانده ارتش آمریکا در هر دو کشور بود، به خوبی میدانست که چه کار مشقتباری را بر عهده دارد. به رغم برخی موفقیتها، نیروهای امنیتی هر دو کشور هنوز درگیر پیدا کردن خود بودند. اما پترائوس که شناخت خوبی از دو کشور پیدا کرده بود، به خوبی میدانست که چه چیز کاربرد دارد و چه چیز نه.
ماه جولای بود که پترائوس را به صرف ناهار به منزل دعوت کردم تا بدینوسیله گفتگویی در مورد امکان اینکه شورشیان میانهرو را تحت حمایت آموزشی و تسلیحاتی قرار دهیم داشته باشیم. اگر او تشخیص میداد که این امکان در سوریه میسر است، موفقیت بزرگی برای ما بود. ایدههای بسیار خوبی در این زمینه داد و از آمادهسازی یک طرح برایم گفت.
افسر ارشد ما، نسبت به ورود به قصه سوریه بیمیل بود. پافشاری او بر پروژههای مهیبی چون آمادهسازی نیرویی برای مواجهه با نیروی هوایی ارتش سوریه و ایجاد یک منطقه پرواز ممنوع با مدل لیبی بود. اما "لئون پانهتا" –وزیر دفاع آمریکا- هم به اندازه من از کمبود گزینهها در مورد سوریه به تنگ آمده بود و از این نقشه پترائوس استقبال نمیکرد. او از زمان ریاستاش در سازمان CIA به خوبی میدانست که حد توان عملیاتی مامورین اطلاعاتی ما چقدر است.
اواسط آگوست، برای دیدار و گفتگو با "عبداله گل" –رییس جمهور وقت ترکیه- "اردوغان" –نخست وزیر وقت- و "داود اوغلو" –وزیر خارجه وقت- عازم استانبول شدم. ترکیه، به شدت از آنچه که رخ داده بود دچار مشکل شده و تلاش میکرد که با واقعیت هجوم آوارگان سوری به مرزهای خود کنار بیاید. یکی از اتفاقات مشکلزایی که در آنجا شخصا مشاهده کردم، مورد هدف قرار دادن یک جنگنده ترکیهای توسط ارتش سوریه بر فراز مدیترانه بود. از بینرفتن آن هواپیما، خبر از بحرانی میداد که هر دم میتواند منطقه را وارد یک مناقشه نماید. در نشستهایم با سه مقام ترکیهای تاکید کردم که آمریکا و شرکایش در ناتو، امنیت ترکیه در صورت حمله سوریه را تضمین خواهند کرد.
دیدار کلینتون با "اردوغان" رئیسجمهور ترکیه درباره بحران سوریه
اگر چه از زمان شروع مناقشه در سوریه، با ترکها پیوسته گفتگو داشتیم، اما فکر میکردم که ارتشهای ما باید برنامهریزی عملیاتی برای طرحهای احتمالی داشته باشند. برای ایجاد منطقه پرواز ممنوع نیاز به چه اقداماتی بود؟ واکنش ما در قبال استفاده از یا انهدام تسلیحات شیمیایی چه باید میبود؟ چگونه میتوانستیم حمایت منظمی از اپوزیسیون مسلح ضد اسد داشته باشیم؟ ترکها، موافق بودند. دو روز بعد، من و داود اوغلو تصمیم گرفتیم که به طور تلفنی ایدههای خود را با وزرای خارجه انگلیس، فرانسه، و آلمان در میان بگذاریم.
وقتی به واشنگتن بازگشتم، خرسند از این بودم که در صورت آموزش و مسلح کردن شورشیان، همکاری مؤثری با شرکای منطقهای خود کردهایم. تا این لحظه، همکاری متقابل (با همفکران) در اوج بود و پترائوس هم طرح آماده خود را به رییس جمهور (اوباما) تحویل داد. رییس جمهور با دقت گوش فرا داد و سوالهای بسیاری از او پرسید. وی، از این نگران بود که مسلح کردن شورشیان برای برکناری اسد از قدرت کافی نباشد و از طرف دیگر با توجه به سیل ارسال سلاح به سوریه از طرف کشورهای عرب، چه نیازی به ارسال سلاح از سوی ما است؛ و همیشه همچنان پیامدهای غیر مستقیم وجود خواهد داشت. قصه مجاهدین در افغانستان، به عنوان یک اخطار بزرگ هرگز از ذهن و خاطر کسی پاک نشد. رییس جمهور، از پترائوس خواست که به چند مورد واضح از حمایتهای تسلیحاتی و نظامی آمریکا که موفقیت محسوب میشوند اشاره کند.
نگرانیهای وی معقولانه بود. اما من و پترائوس به او گفتیم که میان کمکهای تسلیحاتی قطر و عربستان تفاوت وجود دارد و آمریکا هم میتواند مسئولانه نسبت به آموزش و مجهز کردن شورشیان میانهرو اقدام نماید. کنترل این بحران بزرگ، بنیاد طرح ما بود. در واقع، هدف ما ایجاد یک نیروی قدرتمند برای حذف اسد از قدرت نبود، بلکه نیاز به یک شریک نظامی داشتیم که آنقدر قوی باشد که به اسد و حامیاناش بفهماند که پیروزی نظامی برای آنها غیرممکن است. میدانم که نقشهای عالی نبود. اما میخواستم به رییس جمهور بگویم که از میان بدترین گزینهها، این گزینه بد بر همه ارجحیت دارد.