چندي پيش كه گروه تروريستي داعش «الكساسبه» خلبان اردني را پس از سقوط جنگنده‌اش در استان «رقه سوريه» به اسارت گرفته و در نهايت او را زنده در آتش سوزاند، جنايتي را رقم زدند كه صداي دولت امريكا را نيز درآورد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - اين حادثه تلخ، حس انسان‌دوستانه بسياري را برانگيخت. اما مرور سال‌هاي نه‌چندان دور10ساله دفاع مقدس، دردناك‌تر از اين حادثه را برايمان مرور مي‌كند. چه سرها كه در جنگ 10‌ساله به آتش كينه همين مدافعان ظاهري حقوق بشر بريده نشد و چه پيكر‌ها كه اربا‌اربا نشدند. اما معلوم نيست مدعيان دروغين حقوق بشر آن روزها كجا بودند. در اوايل شروع جنگ تحميلي، جوان‌ترين خلبان نيروي هوايي شهيد سيد‌علي اقبالي‌دوگاهه از خلبانان دلير ايران‌زمين كه پيشتر نيروگاه‌هاي برق عراق را از كار انداخته طرح‌هاي عملياتي‌اش موجب شده بود تا صادرات نفت عراق ضربه سختي بخورد. با سرنگوني جنگنده‌اش به اسارت درآمد. صدام كه از طريق ستون پنجم از ماهيت شهيد دوگاهه و اقداماتش آگاه بود، دستور داد پس از دستگيري ايشان بدنش را دو نيم كنند كه بعد از اين عمل جنايتكارانه نيمي از پيكر مطهر شهيد در نينوا و نيمي ديگر در موصل عراق دفن شد. به‌رغم مخفي‌كاري‌هاي دشمن بعثي پس از برملاشدن وضعيت اين شهيد، رژيم جنايتكار صدام مجبور شد بعد از 22 سال پيكر مطهرش را به كشورمان باز‌گرداند. آنچه در پي مي‌آيد حاصل همكلامي ما با فريده هاشمي همسر شهيد سيدعلي اقبالي‌‌دوگاهه و همرزمش سرتيپ دوم خلبان جانباز عباس رمضاني است.
 
خانم هاشمي چطور با شهيد دوگاهه به عنوان يكي از اسطوره‌هاي نيروي هوايي كشورمان آشنا شديد؟

من متولد 1335 هستم و از دانشگاه كارشناسي روانشناسي باليني و فرهنگي گرفتم و اكنون باز‌نشسته هستم. نحوه آشنايي من با سيد‌علي هم از طريق شوهر‌خاله‌ام كه ايشان هم از امراي نيرو هوايي بودند، اتفاق افتاد. من در مجلس عروسي ايشان، سيد‌علي‌ام را ديده و با هم آشنا شديم. آن زمان 16 سال داشتم و محصل بودم. يكي دوسالي طول كشيد تا من درسم تمام شود. ايشان خيلي پيگير اين مسئله بودند تا از من بله را بگيرند كه خيلي هم سخت توانستند اين كار را انجام دهند (با خنده). در نهايت ما در 14 آبان ماه سال 1353 نامزد كرديم. سيد‌علي آن زمان در نيرو هوايي با درجه سرواني خدمت مي‌كردند. آن زمان معلم خلبان بودند. ايشان آذر‌ماه براي يك دوره شش ماهه عازم امريكا شدند. ما در 14مردادماه 1354 شب نيمه‌شعبان مراسم عروسي گرفتيم. تا آن زمان هم در پايگاه دزفول بودند. اما بعد از ازدواج به بوشهر منتقل شدند. دو سالي در بوشهر بوديم.

از شهيد يادگاري هم داريد؟

بله؛ 6 مرداد 1355 فرزندم به دنيا آمد. به دنيا آمدن ايشان هم خيلي جالب بود. زمان تولد افشين، علي مأموريت بود. من تهران بودم. قرار شد كه ايشان براي تولد پسرم باشند اما خب شرايطي پيش آمد كه من زودتر به بيمارستان رفتم. بعد از اينكه از بستري شدن من در بيمارستان مطلع شدند، از فرمانده خودشان اجازه گرفتند و با يك هواپيما به سرعت خودشان را به تهران رساندند. علي مسير 40 دقيقه‌اي را در20 دقيقه طي كرده بود، به قول خودش خلاف پرواز كرده بود. من هميشه به پسرم مي‌گويم كه تو تنها بچه‌اي هستي كه پدرش با هواپيماي شخصي به ديدنش آمده است. علي تمام بيمارستان را پر ازگل و شيريني كرده بود.

با پيروزي انقلاب اسلامي، شهيد دوگاهه به عنوان كسي كه شغل حساسي داشت، در كجا و چه شرايطي خدمت مي‌كرد؟

ما يك سال بوشهر بوديم و بعد رفتيم تبريز. علي آن روزها در مسابقات تير‌اندازي در آسمان، رتبه اول را به دست آورده بود.

اواخر اقامتمان در تبريز بود كه انقلاب شروع شد و زمزمه‌هاي آن به گوش رسيد. شهيد فكوري فرمانده علي بود و چون علي را خوب مي‌شناخت و به تخصص و تبحر ايشان اعتقاد داشت، از او خواست تا به تهران بيايد و همسرم را به ستاد نيرو هوايي بردند. ما هم به تهران آمديم.

من پنج سال با علي زندگي كردم. من سخت‌ترين شرايط زندگي را بعد از شهادت علي داشتم نمي‌دانستم جواب بيقراري‌هاي پسرم را چه بايد بدهم و به او چه بگويم. افشين و علي عاشق هم بودند. وقتي در خانه بود، همه وقتش براي من و افشين صرف مي‌شد. بهترين مرد زندگي بود. علي همسر، فرزند خوب، پدر خوب براي بچه و دوست خوب و يك رزمنده و خلبان متبحر بود. ايشان در دوران كودكي با چوب هواپيما درست كرده و با آن پرواز مي‌كرد. وقتي از او مي‌پرسيدند، عاشق چه هستي مي‌گفت: عاشق هواپيما، همسرم و پسرم. من خيلي دوستش داشتم انسان كامل و همه‌چي تمامي بود علي.

شهيد دوگاهه تنها يك ماه پس از شروع جنگ تحميلي به شهادت رسيد، آخرين ديدار شما در چه زماني رخ داد؟

يادم است فرودگاه تهران را كه بمباران كردند، رفت بالاي پشت بام و سريع آمد پايين، آماده شد تا برود. افشين پاي بابايش را گرفت و نمي‌گذاشت پدرش برود. علي گفت من مي‌خواهم بروم برايت ماشين كوچولو بخرم. مي‌گفت: «نه بابا نرو.» علي رو به من كرد و گفت: «ناموس ما در خرمشهر زير پاي عرب‌ها است، اين به من اجازه نمي‌دهد، يك لحظه كوتاهي كنم.» آخرين روز ديدار ما 31 شهريور سال 1359 ساعت 2 و نيم بعدازظهر بود. علي خدا‌حافظي كرد و رفت. علي رفت و اول آبان ماه 1359هواپيمايش را زدند و او را به اسارت گرفته و در نهايت به شهادت رساندند. 24 سالم بود كه همسر شهيد شدم. بعد از او رسالتم تربيت فرزندي شد كه از او به يادگار داشتم.

چطور از شهادتش با‌خبر شديد؟

ما نمي‌دانستيم شهيد شده يا نه! من در برزخ بودم. گاهي خوابش را مي‌ديدم هميشه هم با لباس پرواز بود. هر چه كاپشنش را مي‌گرفتم كه بماند، اما او مي‌رفت. در خواب گفته بود كه من ديگر نمي‌آيم سه شب پشت سر هم در خواب يكي از دوستان آمده بود كه به فريده بگوييد: من زنده‌ام‌! اما براي شماها ديگه بر‌نمي‌گردم. از او خواسته بود تا نشانه‌هايي بدهد كه فقط من و همسرم مي‌دانستيم. نشانه‌ها را كه داد خشكم زد. چراكه همه درست بودند.

چه زماني به شكل رسمي خبر شهادت را به شما اطلاع دادند؟

سال 1361صليب‌سرخ نامه‌اي براي نيروي هوايي آورد كه تعدادي خلبان ايراني به شهادت رسيده و ما دفنشان كرديم. در نهايت بعد از پيگيري‌هاي ما سردار باقر‌زاده قول دادند كه من پيگيري مي‌كنم و پيكر اينها را پيدا مي‌كنم.

خلبان‌هاي شهيد را كه آوردند، من به بچه‌هاي نيروي هوايي گفتم كه بايد يك نشانه‌اي بدهيد كه من مطمئن شوم آنچه از پيكر علي به من مي‌دهيد، خود علي است. لب مرز بوديم كه به من گفتند كه خانم دوگاهه آيا دست راست علي پلاتين داشت. من گفتم بله! علي عاشق فوتبال بود. براي همين در بازي دستش شكسته بود. دستش را گچ گرفت. اما بد جوش خورده بود. براي همين بار دومي كه رفت امريكا، دوباره آنجا دستش را درمان كرد و در دستش پلاتين كار گذاشت. قرار بود بعد آمدن از امريكا پلاتين را در بياورد. به خواست خدا فرصت انجام اين كار نشد. براي من محرز شد كه اين پيكر از آن علي است. پيكر را ديدم جمجمه علي را از وسط بريده بودند. پيكر علي من كه برگشت، گفتم اينها 22سال در تنهايي و غربت بودند و مردم سراغشان نرفتند، بايد جايي در بهشت زهرا باشند كه مردم به راحتي به زيارتشان بروند. همين‌طور هم شد. قطعه 50 بهشت‌زهرا امروز مأمن همسر شهيدم است.

سرتيپ دوم خلبان جانباز عباس رمضاني

امير براي شروع كمي از فعاليت‌هاي خلبانان ما در دفاع مقدس بگوييد. به‌خصوص از اقداماتي كه شهيد دوگاهه انجام داده بود.

در زمان جنگ خلبانان ما با سرعت 1000كيلومتر در ساعت وارد خاك دشمن مي‌شدند. بمب‌هايشان را مي‌ريختند و بر‌مي‌گشتند. در آن شرايط كسي آنجا نيست كه فيلمبرداري و عكسبرداري كرده و فتوحات را به تصوير بكشد. خود خلبان هم دقيق نمي‌داند چقدر به هدفش آسيب زده است. اقبالي‌‌دوگاهه يكي از ستون‌هاي خيمه ما در نيروي هوايي بود.

در اول مهر 1359 تعداد 140فروند هواپيما در يك ساعت به پرواز در آمدند. سيد‌علي هم در همين 140فروند هواپيما شركت داشت، من در اين پرواز كابين شماره 2 سيد‌علي بودم و ايشان كابين شماره يك. اين عمليات، عمليات معروف كمان 99 نام داشت. ما در فرودگاه منتظر بوديم، تا به ما اجازه پرواز و تيك آف بدهند كه علي زير هواپيما نشسته بود بلند شد رفت به سمت بمب‌هاي هواپيما و با ماژيكي كه از جيبش بيرون آورد، روي بمب‌ها براي صدام پيامي نوشت. او نوشت: to Saddam يعني «براي صدام». من كه تجربه آنچناني نداشتم، يعني در جنگ شركت نكرده بودم، نمي‌دانستم ايشان چه مي‌خواهد انجام بدهد و چه جوري مي‌خواهد با دشمن روبه‌رو شود. در شرايط عادي همه‌چيز فرق مي‌كند. جنگ چيز ديگري است و همه معادلات ايام عادي را بر هم مي‌زند. با اين حركت پيام نوشتن علي روي بمب‌ها خيلي قوت قلب گرفتم. از آرامش علي آرامش گرفتم.

قرار شد يك عبور از روي هدف داشته باشيم و بمب‌هايمان را خالي كنيم و بياييم زيرا پدافند دشمن به محض ورود و حمله ما فعال مي‌شدند و دفاع مي‌كردند. ايشان با تبحري كه داشتند سعي مي‌كردند هدف را در چند پس بزنند. چهار بمب را دو تا دو تا مي‌زد. در نهايت دو تا پس انجام مي‌داديم اين يعني نهايت شجاعت و خطر زيرا پدافند دشمن هواپيما را مورد هدف قرار مي‌داد. سيد‌علي به من گفت، عباس دوباره مي‌رويم. ما رفتيم و يك بمب را با 500 فشنگ روي سرشان ريختيم. پادگان را شخم زديم برگشتيم. صحراي محشري درست كرديم.

از نحوه شهادت سيد‌علي دو‌گاهه برايمان بگوييد؟!

اقبالي‌‌دوگاهه در يكم آبان‌ماه 1359 زماني كه ليدر يك دسته دو فروندي هواپيماي اف- 5 را به عهده داشت، در يك مأموريت برون‌مرزي با هدف بمباران يكي از سايت‌هاي راداري موصل به همراه همرزم خلبانش از زمين برخاست و پس از رسيدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله براي بمباران هدف ثانويه كه پادگان العقره در حوالي پايگاه هوايي كركوك عراق و ايران بود، تغيير مسير داد و در ساعت تعيين شده روي هدف ظاهر شد و در پايان اين عمليات موفقيت‌آميز، رادار راهبردي دشمن پرنده آهنين شهيد اقبالي را نشانه رفت و هواپيماي شهيد مورد اصابت موشك قرار گرفت. شهيد آن را به زحمت به 30 كيلومتري شرق موصل نزديك مرز ايران رسانده بود، اما سقوط كرد و اقبالي‌دوگاهه با چتر نجات هواپيما را ترك كرد و به اسارت دشمن بعثي درآمد. اما آنها قوانين بين‌المللي را در مورد علي رعايت نكرده و به خونخواهي اقدامات علي يعني از كار انداختن تلمبه‌خانه‌ها و نيروگاه‌هاي برق عراق و اجراي طرح‌هاي عملياتي‌اش كه موجب شده بود تا صادرات نفت عراق ضربه سختي بخورد به طرز فجيعي او را به شهادت رساندند. صدام جنايتكار به خون اين شهيد تشنه بود و دستور داد پس از دستگيري شهيد اقبالي دوگاهه بدنش را به جيپي بسته و پيكر را به دو نيمه كردند. نيمي از پيكر مطهرش در نينوا و نيمي ديگر در موصل عراق مدفون شد.

هر چند پس از 22 سال بعثي‌ها مجبور شدند پيكر شهيد را به كشورمان تحويل دهند.
منبع : روزنامه جوان