بستن مجلس چند دلیل داشت. مصدق نمی‌توانست به بعضی از انتقادات جدی پاسخ مستدل بدهد، از جمله اینکه او را استیضاح کردند که چرا در قضیه 30 تیر عده‌ای را با زجر و شکنجه وادار کرده بودند دیگران را قاتل معرفی کنند؟

گروه تاریخ مشرق- دکتر محمد حسن سالمی از فعالان جوان نهضت ملی ایران و نوه دختری آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی است. نام او هنگامی با تاریخ گره خورد، که نامه بحث انگیز آیت الله را در عصر روز 27 مرداد1332 برای دکتر مصدف برد و «استحضار به حمایت ملت ایران» را از زبان او ماندگار کرد.

با او در سالروز در گذشت دکتر محمد مصدق درباره زندگی و زمانه او گفت و شنودی پرنکته انجام داده‌ایم که ماحصل آن، پیش روی شماست.


• شما یکی از مخالفین شناخته‌شده دکتر مصدق هستید. آیا اکنون که بیش از 50 سال از مرگ دکتر مصدق می‌گذرد، هنوز هم بر همان عقیده هستید یا در نگاهتان به او تجدید نظر کرده‌اید؟

متأسفانه هر چه زمان گذشت و مدارک بیشتری در مورد نهضت ملی و رفتارهای ضد و نقیض دکتر مصدق پیدا شدند، نگاه قبلی‌ام به او بیشتر تقویت شد. به نظرم تاریخ داور بسیار دقیقی است و بالاخره ثابت خواهد کرد او به خاطر حفظ وجاهت خود، نه تنها وجاهت نهضت ملی که وجاهت ایران را به باد داد! امروز خیلی بیشتر از گذشته معتقدم او یک آدم کاملاً معمولی بود که بعضی‌ها بیهوده از او اسطوره ساختند.

 آیا رابطه خویشاوندی با آیت‌الله کاشانی در این نگاه تأثیر ندارد؟

تردیدی نیست که به پدربزرگم آیت‌الله کاشانی علاقه دارم و به ایشان احترام می‌گذارم، ولی انتقاداتم از دکتر مصدق به این موضوع برنمی‌گردد. چند سئوال روشن و منطقی دارم. چرا دکتر مصدق که خود را پشتیبان قانون معرفی می‌کرد، خودش قوانین را زیر پا گذاشت و به شکلی غیر قانونی مجلس را منحل و رفراندوم را برگزار کرد؟ خیلی‌ها سعی کرده‌اند شاهزاده قجر بودن مصدق را عمده کنند، ولی از نظر من این مسئله چندان مهم نیست. عباس میرزا هم شاهزاده بود. به این نوع مسائل شخصی کار ندارم، ولی این حق را دارم کسی را که آرزوهای یک ملت را به باد داد و آن را 30 سال گرفتار حکومتی وابسته و خودفروخته کرد، ستایش نکنم. فرقی هم نمی‌کند قوم و خویش من باشد یا نباشد.

ظاهراً شما چندین بار با دکتر مصدق ملاقات کردید. از این دیدارها چه خاطراتی دارید؟

بله، به او بسیار نزدیک بودم و ایشان هم، خیلی برایم احترام قایل بود، ولی نهایتاً دیدم بدجوری سرمان کلاه رفته است! وقتی این‌طور شد، تازه به فکر افتادیم ببینیم گذشته این آدم چیست؟ بررسی که کردیم دیدم وقتی محمدعلی‌شاه مجلس را به توپ بست، حضرتشان در خانه منشی سفارت انگلیس مخفی شده بود! وقتی از قفقاز به اروپا رفت، با محمدعلی‌شاه مخلوع ملاقات کرد. در قفقاز میوه می‌خرید که در اسلامبول بفروشد، یعنی یک شخصیت کاملاً معمولی، مثل هر کاسب مسلک دیگری که اصلاً پتانسیل اسطوره شدن ندارد. در سوئیس که بود تابعیت آنجا را که گرفت و خواست اموالش را در ایران بفروشد و در آنجا بماند! وقتی با کشتی به ایران آمد، همسفر و هم‌سفره کاکس انگلیسی بود و در نامه‌ای که از بغداد به ایران می‌فرستد می‌نویسد: کاکس گفت عرب‌ها راه‌آهن را خراب کرده‌اند و نمی‌توانی با قطار بروی! وقتی هم که ایرانی‌ها در ثوره‌العشرین علیه انگلیسی‌ها قیام کردند، هرگز نامی از بانیان این قیام، مخصوصاً مرحوم آقا(آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی) نیاورد. یعنی یک آدم بسیار معمولی که روشنفکرها به دلایل واضح از او اسطوره ساخته‌اند و هیچ‌کسی هم نیست سئوال کند این همه پول برای تبلیغ در باره مصدق، چه آن موقع، چه تا به حال از کجا می‌آید و منابع تأمین آن چه کسانی هستند؟

تمام عناصر سیاسی آن دوره اعم از فداییان اسلام، حزب زحمتکشان، جبهه ملی، اطرافیان آیت‌الله کاشانی و... می‌گویند مصدق ما را فریب داد! یک آدم عادی چطور می‌تواند همه عناصر سیاسی یک کشور را فریب بدهد؟

عادی که می‌گویم به خاطر سابقه‌اش هست، وگرنه به لحاظ فریبکاری، قطعاً غیر عادی بود. کسی که در معرکه‌ای که همه حاضر به فداکاری و از خود گذشتگی هستند فقط به فکر حفظ وجاهت خود هست، غیر عادی نیست؟ کسی مثل آلنده می‌گوید: جانم را فدای ملتم می‌کنم و او را به خاطر آرمان‌هایش می‌کشند، ولی تاریخ معاصر را دقیق مطالعه کنید. در هر بزنگاهی مصدق غیب می‌شود! او قاتلان شهدای 30 تیر را مجازات نمی‌کند، ولی با دسته گل به سر قبرشان می‌رود و تازه آن‌قدر هم رو دارد که می‌گوید عکسش را بگیرند و با شرح و تفصیل در مطبوعات چاپ کنند! یکی هم نیست از او بپرسد تو که در پرونده رسیدگی به قاتلین این مظلومین سنگ‌اندازی کردی، چطور رویت می‌شود در سخنرانی بگویی مرا پیش شهدای 30 تیر دفن کنید؟ مگر همین تو سرلشکر وثوق را که در کاروانسراسنگی مبارزین 30 تیر را به گلوله بست معاون وزارت دفاع ملی نکردی؟

متأسفانه آدم شاخص سیاسی نداشتیم و ساده‌لوح هم بودیم و تصور کردیم راست می‌گوید و دنبالش دویدیم و با خون خود نوشتیم: «یا مرگ، یا مصدق!» ولی او چه کرد؟ بدون اینکه حتی به وزرا و دوستان نزدیک خودش بگوید دارد چه کار می‌کند، رفت و با شاه صحبت کرد و وزارت جنگ را خواست که شاه نداد و او را عزل کرد، اما او ورقه عزلش را هم به کسی نشان نداد! چرا؟

افرادی مثل آیت‌الله کاشانی، بقایی، مکی، حائری‌زاده، عبدالقدیر آزاد و... یعنی هم‌پیمانان دکتر مصدق آدم‌های بی‌تجربه یا کم‌تجربه‌ای نبودند. کمی دشوار است فریب خوردن آنها را از دکتر مصدق بپذیریم.

واقعیت این است که همه فریب مصدق را خوردند، امروز هم دارند می‌خورند. به قول فرانسوی‌ها یک دروغ را زیاد که تکرار کنید، تبدیل به حرف راست می‌شود. الان هنوز هم می‌گویند کودتای 28 مرداد، در حالی که کودتا تعریف خاصی دارد و اجزای قضیه 28 مرداد 32، لااقل بخش‌هایی از آن، با کودتا همخوانی ندارد.

هنوز می‌گویند: دکتر مصدق بزرگ‌ترین خدمت را به مردم کرد که نگذاشت توده‌ای‌ها ایران را ایرانستان کنند، در حالی که خود مصدق بود که به توده‌ای‌ها میدان و قدرت داد. او که وزیر دفاع ملی بود نمی‌دانست عده زیادی از افسران ارتش توده‌ای هستند؟ در سخنرانی‌هایش می‌گفت: خوب است با دولت من که دارد با دولت خارجی مبارزه می‌کند، خنجر بزنند؟ کدام مبارزه؟ مشکل اینجاست که ما تاریخ را درست و دقیق مطالعه نمی‌کنیم. الان امثال آقای میلانی و آقای نهاوندی دارند از امثال دکتر صدیقی هم دفاع می‌کنند که او رفته پیش دکتر مصدق گریه کرده است که رفراندم نکن. مگر بقیه چه می‌گفتند؟ آنها هم که همین حرف را می‌زدند، منتهی به آنها فحش می‌دادند که شما از پشت خنجر می‌زنید! ما هنوز هم این دروغ‌ها را باور می‌کنیم. مگر بقایی، مکی و حائری‌زاده نمی‌دانستند با مخالفت با مصدق، دست به انتحار سیاسی می‌زنند؟ پس چرا سکوت نکردند؟ چون می‌دانستند فردا ملت خواهد پرسید چرا مخالفت نکردید؟ آنها مخالفت کردند و ده‌ها روزنامه توده‌ای به آنها فحش دادند. هنوز هم عده زیادی واقعیت‌ها را نمی‌دانند و کشورهایی مثل انگلیس اسناد و مدارکشان را بیرون نداده‌اند تا همه بفهمند سر نخ قضایا دست چه کسی بوده است.

مصدق بازی‌های سیاسی زیادی را در آورد. هر وقت وضع را دشوار می‌دید غش می‌کرد، اما 40 روز در آمریکا بود و یک بار هم غش نکرد! در زمان او و حتی به قول مرحوم فروهر به دستور او، خانه آیت‌الله کاشانی را سنگباران می‌کنند و او در جواب تلفن اعتراض آقای صفایی می‌گوید: «جلوی ملت را نمی‌شود گرفت!» این ننگی است که حتی در زمان ساعد، هژیر و رزم‌آرا هم کسی جرئت نکرد انجام بدهد. فضل‌الله زاهدی برای تحصن به مجلس آمد و ما او را حبس کردیم، ولی آنها چه کردند؟ با حقه‌بازی آیت‌الله کاشانی را از ریاست مجلس انداختند و دکتر معظمی را رئیس و زاهدی را آزاد کردند و با ماشین رئیس مجلس از مجلس بیرون بردند!

مصدق تنها کاری که می‌کرد تحریک شاه بود تا با او مخالفت کند و او بتواند مثل یک قهرمان از معرکه بیرون برود، چون قول‌هایی به مردم داد و نتوانست عملی کند، از جمله اینکه نفت ملی می‌شود و 100 هزار دلار درآمد نصیب مملکت می‌شود. دائماً بازی در می‌آورد که به مردم راستش را نگوید که من تا اینجا آمدم و بقیه‌اش کار من نیست و اقتصاد ویران شده است. اقتصاد را چه کسی ویران کرد؟ او هر اشکالی را که به دیگران وارد می‌کرد، خودش انجام داد و گوش به حرف کسی هم نداد. تحریک شاه و خارجی‌ها هم برای این بود که بگوید می‌خواهم کار کنم، اینها نمی‌گذارند. او با انحلال مجلس عملاً حق تعیین نخست‌وزیر را به شاه داد. چطور او که خود را حقوقدان می‌دانست مسئله به این سادگی را نمی‌دانست؟ آیا واقعاً این ادعا را از یک آدم مبتدی هم می‌شود قبول کرد؟

به نظر شما اقداماتی از این دست به چه منظوری انجام می‌شدند؟

بستن مجلس چند دلیل داشت. مصدق نمی‌توانست به بعضی از انتقادات جدی پاسخ مستدل بدهد، از جمله اینکه او را استیضاح کردند که چرا در قضیه 30 تیر عده‌ای را با زجر و شکنجه وادار کرده بودند دیگران را قاتل معرفی کنند؟ چرا اجازه نداد پرونده قاتلین 30 تیر پیگیری شود، در حالی که در قضیه قتل افشارطوس برای حسین خطیبی قانون درست کرد که اگر دیگران را لو بدهی، آزادت می‌کنم؟ ماجرای قتل افشارطوس را هم وسیله‌ای برای تخریب مخالفانش قرار داد و مثلاً گفت بقایی می‌خواست با این کار خودش نخست‌وزیر شود!عده دیگری را هم با اتهاماتی از این قبیل به زندان انداخت.

از آن طرف هم با انحلال مجلس و خواستن وزارت جنگ از شاه عملاً زمینه عزل خودش را فراهم کرد، در حالی که می‌دانست شاه قطعاً او را برمی‌دارد، منتهی می‌خواست با سلام و صلوات برود.

مخالفان مصدق به دستگیر نشدن قوام‌السلطنه در قضیه 30 تیر اعتراض دارند، در حالی که در آن روز ارتش به دستور شاه به مردم تیراندازی کرد. آیا این می‌تواند دلیل منطقی دکتر مصدق برای عدم تعقیب قوام باشد؟

اگر قوام در این قضیه کاره‌ای نبود، چطور دستور دستگیری آیت‌الله کاشانی را صادر کرد؟ چرا مصدق سئوال نکرد این دستور به چه مناسبتی صادر شده است؟ مصدق قوام را بعد از ماجرای 30 تیر به خانه خودش برد و جلوی در هم نگهبان گذاشت که کمترین صدمه‌ای به قوام نخورد! قوام نخست‌وزیر بود و به سرلشکر کوپال اختیار تام داده بود مردم را بزنند! دکتر مصدق اصلاً برای کشته‌شدگان 30 تیر اهمیت قایل نبود. بعدها در مدافعاتش می‌گوید شیخ اجل سعدی می‌فرماید: «چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی؟!» 38 نفر کشته شدند، از نظر ایشان چراغ پیرزن بود! او در قضیه 30 تیر نه به قوام کار داشت، نه به شاه. بعدها گفت: کسانی که دستشان تا مرفق به خون شهدای 30 تیر آلوده است در کار ما اخلال می‌کنند! دکتر بقایی گفت: این مرفقیون را به ما معرفی کنید، چون خیلی وقت است دنبالشان می‌گردیم!

دکتر مصدق قانون امنیت اجتماعی را بنا نهاد که به گفته بسیاری از صاحب‌نظران قوانین امنیتی پس از او بسیار ملایم‌تر بودند. همچنین در قضیه قتل افشارطوس شکنجه و اعترافات رادیویی را باب کرد. چگونه است که چنین فردی به عنوان الگوی مدارا با مخالفین معرفی می‌شود؟

قرار بود مصدق با مخالفین خودش چه کند که نکرد؟ سنگباران که کردند. وقیحانه‌ترین توهین‌ها را که در نشریاتشان به آیت‌الله کاشانی و مخالفان دیگرشان کردند. کریم پورشیرازی می‌گفت هر چهارشنبه با مصدق ناهار می‌خورم و مقاله‌های مرا می‌خواند و ویرایش می‌کند! مصدق دمار از روزگار مخالفینش برآورد. آنها را قاتل کرد، انگلیسی کرد، روی عمامه مرحوم آقا پرچم انگلیس زد. مگر مخالفین چه می‌خواستند؟ می‌گفتند نفت را از بین نبر، مجلس را نبند، اختیارات مطلق نگیر. آیت‌الله کاشانی چگونه باید همراهی می‌کرد که نکرد؟

با همه این انتقادات از دکتر مصدق علت این پشتیبانی‌ها چه بود؟

در دوره نهضت ملی قحط‌الرجال بود. حائری‌زاده، مکی و بقایی سنی نداشتند و نمی‌شد آنها را نخست‌وزیر کرد. بقیه هم که عرضه نداشتند. امروز هم که می‌بینید روشنفکرهای از خدا بی‌خبر در کنار بوق‌های تبلیغاتی انگلیس چگونه فضا را غبارآلود می‌کنند که نشود حقایق را بیان کرد. متأسفانه حتی امروز هم حقایق آشکارا بیان نمی‌شوند، برای همین است که آقای موسوی توانست با نام مصدق عده‌ای را به خیابان‌ها بکشد و به کشتن بدهد یا آقای خاتمی می‌آید و برای مصدق گریه می‌کند. تا وقتی تاریخ نهضت ملی با دقت علمی و به شکلی مستند بیان نشود، وضع به همین شکل باقی خواهد ماند.